هزینههای ناشی از تخریب اموال.
از دست دادن تولید و کاهش بهرهوری در طول مدت اموال تخریبی.
کاهش تولید و بهرهوری سازمانها.
مشکل در اقتصاد هر یک از کشورهای جهان.
عکس مرتبط با اقتصاد
بالا رفتن میزان سوانح در محیط کار و آسیب رساندن به سایر کارکنان.
اعتصاب کارکنان.
ورشکستگی و نابودی سازمان (اسپکتور،۲۰۰۶: اسپکتور و همکاران،۲۰۰۶: مهداد،۱۳۸۹).
۲-۲ شخصیت: مبانی نظری و پیشینه پژوهشی
۲-۲-۱ مفهوم شخصیت
کلمه شخصیت در انگلیسی از واژه لاتین پرسونا اقتباس شده است و در اصل اشاره به نقابهایی دارد که توسط هنرپیشههای تئاتر در نمایشهای یونان باستان به صورت زده میشد و درعینحال دربردارندۀ نقش آنان نیز بوده است. گاه کلمۀ شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی شخص به کار میرود، مثلاً گفته میشود فلان کس شخصیت پرخاشگر یا خجالتی دارد؛ یعنی ویژگیهایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز میکند (پروین،۲۰۰۱؛ ترجمه: کدیور و جوادی،۱۳۷۹).
روانشناسان مختلف تعاریف گوناگونی از شخصیت ارائه دادهاند که با مرور اجمالی این تعاریف، بیش از پیش با مفهوم شخصیت از لحاظ روانشناسی آشنا میشویم.
فروید[۸۲] ساختار شخصیت را ترکیبی از عناصر نهاد[۸۳]، خود[۸۴] و فراخود[۸۵] میداند. آلپورت[۸۶] شخصیت را به آن چیزی که فرد واقعاً هست، تعبیر میکند، یعنی چیزی درونی[۸۷] که تمام فعالیتهای انسانی را راهنمایی میکند و جهت میدهد. اریکسون[۸۸] میگوید زندگی بر اساس سلسله بحرانهای روانشناختی جریان مییابد و شخصیت کارکرد پیامدهای آن ها میباشد. کلی[۸۹] شخصیت را به عنوان مسیر منحصربهفرد معناسازی[۹۰] فرد، خارج از تجربیات زندگی، تعریف میکند. راجرز[۹۱] شخصیت را به عنوان خویشتن سازمانیافتۀ دائمی و ماهیت ادراکشده از نظر ذهنی، در نظر میگیرد که در مرکز همۀ تجربههای ما قرار دارد (شولتز و شولتز،۱۹۹۸؛ ترجمۀ سید محمدی،۱۳۸۴).
شخصیت یک مفهوم انتزاعی است و نظریهپردازان مختلف، تعاریف نسبتاً متفاوتی برای آن ذکر کردهاند؛ اما به نظر میآید اکثر آن ها در این مورد اتفاق نظر دارند که شخصیت هر فرد، منحصر به خود اوست؛ بنابراین، شخصیت را میتوان از این زاویه که مردم چگونه باهم متفاوت هستند و یا این که در چه چیزهایی به هم شباهت دارند، مورد مطالعه قرار دارد (راس[۹۲]،۱۹۹۲؛ ترجمه جمال فر،۱۳۷۳).
این مطلب که افراد از یکدیگر متفاوت هستند بدیهی است؛ اما چگونگی و چرایی تفاوت آن هاست که از وضوح کمتری برخوردار است و موضوع مطالعۀ تفاوتهای فردی میباشد. پژوهش در زمینۀ تفاوتهای فردی[۹۳] سه نکته را مدنظر دارد:
بسط دادن طبقه بندی های توصیف کنندۀ تفاوت های افراد؛
کاربرد تفاوت ها در یک موقعیت برای پیشبینی تفاوت ها در موقعیت های دیگر
آزمودن ساختار و پویانمایی های تبیین های نظری در تفاوت های فردی (کازدین[۹۴]،۲۰۰۱).
۲-۲-۲ نظریههای شخصیت
شخصیت یکی از مباحث بسیار مهم در حوزههای روانشناسی میباشد. به همین دلیل روانشناسان این موضوع را از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند. تعدادی از این دیدگاهها، در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند:
۲-۲-۲-۱ دیدگاه روانپویایی[۹۵]
دیدگاه تحلیلی روانی (روانکاوی) نمونهای برجسته از نظریاتی است که به انسان هم چون نظامی از انرژی مینگرد. فروید انرژی غریزی را به دو شکل غریزه جنسی یا لیبیدو[۹۶] و غریزه مرگ یا پرخاشگری که اساس بیولوژیکی دارند مطرح میسازد. هر دو غریزه، مانند سائق برانگیزانندۀ رفتار فرد میباشند. تخلیۀ انرژی، منجر به احساس رضایتمندی و عدم تخلیۀ آن باعث ایجاد تنش میگردد و احساس ناخوشایندی را برای ارگانیزم دربردارد (به نقل از هاشمیان،۱۳۷۷).
فروید هم چنین سه جنبۀ نهاد، خود و فراخود را برای ساختار شخصیت در نظر میگیرد. نهاد، کلیۀ نیازهای زیستی انسان را بازنمایی میکند. انرژی لازم برای کنش انسان، اساساً در غریزۀ مرگ و زندگی یا غریزۀ پرخاشگری و جنسی ریشه دارد که بخشی از نهاد است. نهاد، در کنش خود به دنبال آزادسازی هیجان، تنش و انرژی است و بر اساس اصل لذت عمل میکند. از همان ابتدا، کوششهای کودک در جهت ارضای آنی با محرومیت و تنبیه مواجه میشود و چنین تجاربی باعث به وجود آمدن رشد نظام فرعی من (خود) میگردد (به نقل از هاشمیان،۱۳۷۷).
درحالیکه نهاد، در پی کسب لذت است و فراخود، کمال جو است، من یا خود، واقعبین است. عملکرد خود، این است که تمایلات نهاد را بر اساس اصل واقعیت و خواستههای فراخود بیان و ارضاء کند. خود، از اصل واقعیت تبعیت میکند، یعنی ارضای غرایز را تا فراهم شدن شرایط مطلوب به تعویق میاندازد تا بیشترین لذت با کمترین درد و نتایج منفی به دست آید. طبق اصل واقعیت، انرژی نهاد میتواند منع، منحرف و یا به تدریج آزاد شود و همه اینها بر اساس واقعیت و آگاهی حاصل میشوند. چنین عملی با اصل لذت در تضاد نیست، بلکه بیشتر توقف موقت آن را به دنبال دارد. به طور خلاصه، خود، منطقی است و در مقابل تنش مقاوم و قوه اجرایی شخصیت است. فراخود، نقطه مقابل نهاد و بخش اخلاقی کنش انسان است. فراخود، شامل آرمانهایی است که برای آن تلاش میکنیم و تنبیههایی است که هنگام تخلف از آن چه اخلاقی است انتظار داریم. این ساختار برای کنترل رفتار بر اساس قوانین اجتماعی عمل میکند (پروین،۲۰۰۱؛ ترجمه کدیور و جوادی،۱۳۷۹).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اگر من یا خود، از برقراری تعادل ما بین خواستههای نهاد و فراخود قاصر شود، فرد دچار اضطراب میشود و برای کاهش اضطراب به استفاده از مکانیسمهای دفاعی[۹۷] میپردازد. مکانیسمهای دفاعی، شیوههای غیرارادی، غیرتعلقی و تقریباً ناخودآگاه میباشند که به منظور کاهش اضطراب به تحریف واقعیت میپردازند. لازم به ذکر است که استفاده بیش از حد از مکانیسمهای دفاعی، رشد طبیعی شخصیت را مختل میسازد. (شفیع آبادی،۱۳۸۴).
کارل گوستاو یونگ[۹۸] که از پیروان فروید و بنیانگذار روانشناسی تحلیلی[۹۹] بود، نقشی اساسی برای انرژی روانی در نظر گرفت. وی مفهوم زیست مایه (لیبیدو) را وسعت بخشید و آن را شامل کلیۀ کوششهای خلاقه و حتی فراتر از آن، نیروی به حرکت درآورندۀ کلیۀ رفتارهای بشر فرض کرد. وی هم چنین، ناخودآگاه را به دو بخش، تقسیم کرد: ناخودآگاه شخصی[۱۰۰] که برابر است با مخزن تعارضهای درونی واپسزده شده و خاطرات شخصی در نظریه فروید و ناخودآگاه جمعی[۱۰۱] که شامل تاریخچۀ اجداد و نژاد گذشته ما میشود. این تاریخچه، در طول میلیونها سال تاریخ، خود را به اشکال متنوعی از مفاهیم کهن ذخیره کرده است. به عنوان مثال، هر یک از ما دارای مفهوم کهن حیوانی است که یونگ آن را سایه[۱۰۲] مینامد. این مفهوم کهن، ما را آماده میسازد که از حیوانات بترسیم، چرا که حیوانات وحشی اغلب زندگی اجداد و پیشینیان ما را تهدید میکردند (یونگ،۱۹۱۹ به نقل از هاشمیان،۱۳۷۷).
به طور کلی یونگ ناخودآگاه را به عنوان یک منبع بالقوه رشد و خلاقیت بشر معرفی کرده است. او همچنین، بر این نکته که به دیگران عرضه میکنیم (پرسونا) و خویشتن شخصی و خصوصی فرد، تنازعی برقرار است. اگر افراد بیش از حد بر نقاب تکیه کنند، ممکن است شناخت خود را از خویشتن از دست بدهند و نسبت به این که «کی[۱۰۳]» هستند دچار تردید شوند. از طرف دیگر، نقاب همان طور که در نقش اجتماعی دیده میشود، بخش عمدهای از زندگی اجتماعی است. همین طور، بین ابعاد زنانه و مردانه نیز دوگانگی وجود دارد. هر مرد، جنبه زنانه (آنیما[۱۰۴]) را داراست و هر زن، جنبه مردانه (آنیموس[۱۰۵]) را در شخصیت خود داراست. اگر مردی جنبه زنانۀ شخصیت خود را انکار کند، ممکن است تأکید افراطی به تسلط و قدرت داشته باشد و ظاهری سرد و بیاحساس نسبت به دیگران پیدا کند و اگر زنی جنبه مردانۀ شخصیت خود را انکار کند ممکن است به صورت افراطی مجذوب نقش مادری شود و نتواند از راههای دیگر به کمال برسد. تقابل دیگر، بین درونگرایی و برونگرایی افراد است و شخص به یکی از این دو طریق با جهان ارتباط برقرار میکند. اگرچه، جهت دیگر، همیشه برای فرد باقی میماند. در حالت درونگرایی، جهتگیری اصلی به درون و به جانب خویشتن است و فرد درونگرا، دو دل، محتاط و متفکر است. فرد برونگرا، به جهان خارج گرایش داشته و از نظر اجتماعی درگیر، فعال و متهور است. یونگ وظیفۀ مهم انسان را برقراری هماهنگی و یکپارچگی نیروهای ذکرشده با سایر نیروهای متخاصم و رسیدن به وحدت خویشتن میداند (پروین،۲۰۰۱؛ ترجمه کدیور و جوادی،۱۳۷۹).
۲-۲-۲-۲ دیدگاه انسانگرایانه[۱۰۶]
دیدگاه انسانگرایانه با نگاهی مثبت به طبیعت انسان، او را موجودی فعال و خلاق تصور میکند که سعی در مستقل شدن، شناسایی، پرورش و شکوفایی نیروهای بالقوه خود دارد. راجرز یکی از بانفوذترین روانشناسان عصر ما است که دیدگاهی انسانگرایانه داشته است و انگیزۀ اصلی انسان را تکامل و خود شکوفایی میداند. او «خویشتن» یا «من[۱۰۷]» را الگوی سازمانیافتهای از ادراکات انسان میداند و خودآرمانی را آن خودپندارهای که انسان دوست دارد از خود داشته باشد و به آن ارزش مینهد، تلقی میکند. او معتقد است اگر بین تصور از خویشتن خود و تجارب واقعی زندگی فرد، تعارض پیش آید، فرد دچار اضطراب شده و واکنشهای دفاعی مخدوشکننده (مخدوش کردن تجربههایی که با خودپندارۀ شخص در تضاد است) و انکار (وجود آن تجربۀ ناخوشایند را به کلی نفی کردن) را از خود نشان میدهد. او هم چنین، اشاره میکند که برای ایجاد عزت نفس در کودکان، باید محبت و توجه غیرمشروط به آنان ارائه کرد تا در آینده، لزومی به طرد تجارب ناهماهنگ با خودپندارهشان نداشته باشند و همانطور که والدینشان به صورت غیرمشروط به آن ها توجه نشان میدهند، درک صحیحی از خود داشته باشند و با دیدی باز در جهت کمال و رفع نقایص، گام بردارند (شاملو،۱۳۷۴).
مزلو[۱۰۸] نیز مانند راجرز، معتقد بود که طبیعت و بشریت اصلی انسان، همانا خودشکوفایی است؛ اما برعکس، او خودشکوفایی را به عنوان تنها منبع رفتار انسان قبول نداشت (مزلو،۱۹۷۰ به نقل از راس،۱۹۹۲؛ ترجمه: جمالفر،۱۳۷۳). مزلو سلسله مراتبی از نیازها را مطرح میکند که نقشی انگیزشی برای رفتار دارند. این نیازها به دو گروه نیازهای ناشی از کمبود (نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز به امنیت، عشق، تعلق، احترام و عزت نفس که فرد در ارضای آنان به کمک دیگران نیازمند است) و نیازهای ناشی از رشد (نیاز به دانستن، زیباییشناختی و خودشکوفایی) تقسیم میشوند (راس،۱۹۹۲؛ ترجمه: جمالفر،۱۳۷۳).
همچنین، مزلو معتقد است که باید به انسان اعتماد کرد و اجازه داد که آزادانه دست به انتخاب بزند. او دو حق انتخاب پیش رو دارد: یکی جاذبهها و خطرهای امنیت، که باعث میشوند انسان به عقب بازگردد و به گذشته تکیه و از رشد کردن، خطر شدن، استقلال، آزادی و جدایی بترسد و دیگری جاذبهها و خطرهای رشد است که انسان را به جانب تمامیت و یگانگی و کاربرد کامل همۀ تواناییهای خود و اعتمادبهنفس در مواجهه با دنیای خارج سوق میدهند، ضمن این که انسان عمق ناخودآگاه واقعیت خود را میپذیرد. اگر نیازهای کمبود، برطرف گردد، فرد در سطح نیازهای رشد عمل میکند و انتخابهایش معمولاً از نوع پیشرفته خواهد بود (مزلو،۱۹۷۰ به نقل از پروین،۲۰۰۱؛ ترجمه: کدیور و جوادی،۱۳۷۹).
به عقیده مزلو افراد خودشکوفا ویژگیهای زیر را دارا هستند:
ادراک صحیح از واقعیت
پذیرش خود، افراد دیگر و دنیا
خودانگیزی
تمرکز بر مشکلات و موضوع مورد نظر خود
خودمحوری
خودمختاری و استقلال عمل
آزادمنشی
خلاقیت و رفتار غیرمقلد (هاشمیان،۱۳۷۷).
۲-۲-۲-۳ دیدگاه روابط بین فردی[۱۰۹]
گروهی از نظریههای شخصیت از دیدگاه اجتماعی به انسان نگاه میکنند و اساس ساخت شخصیت افراد را عوامل محیط اجتماعی درنظر میگیرند. آدلر[۱۱۰] از جمله نظریهپردازانی است که بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید داشته است. وی انگیزه اصلی بشر را میل به برتریجویی میداند. برتریجویی[۱۱۱] که از احساس حقارت سرچشمه میگیرد، عاملی برای وحدت بخشیدن به شخصیت و به فعلیت درآوردن استعدادهای بالقوه میباشد. آدلر سه عامل جسمانی، روانی و اجتماعی را در شکلگیری شخصیت مهم میداند و معتقد است از تقابل این سه عامل، شیوۀ زندگی فرد که منحصر به خود اوست به وجود میآید (کریمی،۱۳۷۵).
وی هم چنین، چهار نوع شیوه را که افراد در مقابله با مسائل زندگی به کار میگیرند، مطرح میکند:
الف) سلطهگر[۱۱۲]: این افراد در ارتباط با دیگران سلطهگرند و با وجود فعالیت زیاد علایق اجتماعی کمی در آن ها به چشم میخورد.
ب) ستاننده[۱۱۳]: این افراد درعینحال که انتظار دارند چیزهایی را از دیگران یاد بگیرند، به آن ها وابستهاند و فعالیت کمتری از خود نشان میدهند و علایق اجتماعی کمتری نیز در آن ها دیده میشود.
ج) اجتنابی[۱۱۴]: اینگونه افراد از مشکلات فرار میکنند، فعالیت کمتری دارند و علایق اجتماعی کمی در آن ها دیده میشود.
د) مفید از حیث اجتماعی[۱۱۵]: این افراد با دیگران در جهت بهتر شدن یا بهبودی افراد دیگر مشارکت و همکاری دارند و فعالیت و علاقۀ اجتماعیشان در حد بالایی است (ساعتچی،۱۳۷۴).
هاری استاک سالیوان[۱۱۶] نیز معتقد به تأثیر روابط بین فردی و عوامل اجتماعی در شکلگیری شخصیت میباشد و شخصیت انسان را متشکل از سه عنصر پویایی، تصویر ذهنی از خود و دیگران و فرایندهای شناختی میداند. پویایی که کوچکترین واحد رفتاری فرد میباشد، نوعی الگوی رفتاری ثابت و تکراری است که تقریباً به عادت شباهت دارد و مجموعاً خصوصیات خاص یک فرد را تشکیل میدهد، مانند تخیل، احساس و تکلم. تصویر ذهنی، مجموعهای از احساسات و نگرشها و تفکراتی است که هر فرد از خود و دیگران داشته و هدف آن ارضای احتیاجات و کاستن اضطراب فرد است، مثال، تصویر ذهنی کودک از مادر خوب که احتیاجات او را برطرف کند. فرایندهای شناختی، شامل سه نوع تجربۀ حسی نامربوط و واقعی میشود، تجربۀ حسی، شامل ادراکها و هیجانها و احساسهای دست اول میباشد که از خالصترین و سادهترین نوع تجارباند و در چند ماه اول زندگی، رخ میدهند و شرط لازم برای پیدایش دو نوع دیگر تجربهاند. تجربۀ نامربوط، برقراری ارتباط علّی بین پدیدههایی است که واقعاً رابطه علّی حاکم بر آن ها حاکم نیست، ولی اینطور به نظر میرسند، مانند خرافات، توهمات و هذیانها. تجربۀ واقعی، آن نوع تفکری است که واقعیات بیرونی بر آن صحه میگذارند و نوعی توافق عمومی بر معنای آن وجود دارد، مثل اعداد. این نوع تفکر، باعث نظم منطقی بین تجربیات و ارتباط افراد با یکدیگر میشود. وقتی روابط انسان مختل میشود که در پویاییها، تصاویر ذهنی و فرایندهای شناختی اختلالی رخ دهد (سالیوان،۱۹۵۳ به نقل از شاملو،۱۳۷۴).
۲-۲-۲-۴ دیدگاه یادگیری اجتماعی[۱۱۷]
آلبرت بندورا[۱۱۸] و والتر از نظریهپردازان مطرح در دیدگاه یادگیری اجتماعی هستند که نگرشی متفاوت از دیدگاههای افراطی محیطگرایان (مثل اسکینر) و فطرتگرایان داشتهاند (سیف،۱۳۸۱) و معتقد به جبرگرایی تقابلی (تأثیر متقابل بین فرد، موقعیت و رفتار) میباشند. آن ها هم چنین دو مفهوم الگوپذیری و یادگیری مشاهدهای را مطرح میسازند (راس،۱۹۹۲؛ ترجمه: جمالفر،۱۳۷۳) که بر اساس آن بار اطلاعاتی که برای فرد فراهم میساختند در شکلگیری رفتار وی موثرند (بندورا و والترز،۱۹۶۳ به نقل از شاملو،۱۳۷۴).
جولیان راتر[۱۱۹] یکی دیگر از نظریهپردازان یادگیری اجتماعی، معتقد است برای درک رفتار انسان نه تنها باید به اثر تقویت توجه داشت بلکه باید به انتظار فرد از آن تقویت ارزشی که فرد برای آن قائل است و هم چنین موقعیت روانی فرد توجه داشت (راس،۱۹۹۲؛ ترجمه جمالفر،۱۳۷۳). در حقیقت توان رفتاری (احتمال بروز یک رفتار در یک موقعیت معین) به انتظاری که فرد از ماهیت تقویت و میزان تعمیمپذیری آن در شرایط مشابه و هم چنین، ارزش و اهمیتی که برای تقویت قائل است و موقعیت روانشناختی فرد (مجموعه ادراکهایی که بر رفتار فرد تأثیر میگذارند تا به گونهای خاص واکنش نشان دهد) بستگی دارد (راترز،۱۹۶۶ به نقل از کریمی،۱۳۷۵).
به عقیدۀ راتر فردی که عملکردش را متأثر از پاداش و تنبیهی که دریافت داشته میداند و بین رفتار خود و پیامدهایش ارتباط قائل است، دارای منبع کنترل درونی است، اما اگر فرد اعتقاد داشته باشد عملکرد رفتاری او توسط شانس، سرنوشت و دیگران تعیین میگردد در این صورت به کنترل بیرونی معتقد میگردد (راترز،۱۹۶۶ به نقل از کریمی،۱۳۷۵).
راترز آزمونی که در سال ۱۹۶۶ جهت سنجش و اندازهگیری انتظارات فرد برای منبع کنترل انجام داده بود اینگونه نتیجه گرفت که افرادی که عملکردشان تحت کنترل درونی است، معمولاً مسئولیت بیشماری را نسبت به زندگی خود به عهده میگیرند و با دقت بیشتری برای زندگی خود برنامهریزی میکنند و کمتر تحت نفوذ دیگران قرار میگیرند (راتر،۱۹۷۵ به نقل از هاشمیان،۱۳۷۷).
۲-۲-۲-۵ دیدگاه شناختی[۱۲۰]
نظریههای شناختی افراد را بر مبنای این که چطور اطلاعات را سازمان میدهند رمزگردانی و یا تعبیر و تفسیر میکنند، توصیف مینمایند. آن ها نهایتاً فرد را به عنوان یک سیستم پردازش مدنظر قرار میدهند. در این دیدگاه فرد، نقش فعالی در انتخاب پاسخ به محرک و تعبیر و تفسیر آن به عهده دارد (هاشمیان، ۱۳۷۷).
جورج کلی[۱۲۱] یکی از نظریهپردازان پردازش اطلاعات میباشد که معتقد است بشر، جهان را از دریچۀ ساختار ذهنی (مجموعه تفکرات و معیارهایی که بر اساس آن، فرد دنیای تجربیات خود را تفسیر و درک میکند) میبیند و مانند یک دانشمند، هدفش شناخت، پیشبینی، کنترل و تغییر پدیدههاست و مستمراً در حال فرضیهسازی و آزمون فرضیه میباشد. او معتقد است، انسان فردی آیندهنگر است که دائماً برای ساختن معنایی از تجارب مختلف در تلاش است و این معنابخشی به طور مداوم در حال سنجش و تغییر است. در این فرایند، ساختارها و فرضیههای که تأیید میشوند تحکیم و روشنی بیشتری مییابند و آن ها که مردود میشوند، تغییر یا حذف میگردند. تمام ساختارها به طور فطری دوقطبی و قابل طبقهبندی هستند و هر ساختاری یک قطب شباهت (شباهت دو عنصر) و یک قطب تضاد (تفاوت بین دو عنصر) را دارا میباشد، مثل دوست داشتن و دوست نداشتن. از خصوصیات دیگر ساختارها محدودۀ امکان (یعنی سلسله وقایع در قلمروی خاص و محدود) است به طوری که یک ساختار برای بعضی وقایع مناسب و برای برخی دیگر نامناسب میباشد. به عنوان مثال ساختار ذهنی راستگو- دروغگو نمیتواند در مورد شخص پرکار و کمکار، به ما چیزی بگوید، محدودهاش فقط در حیطۀ راستگویی و دروغگویی است. خصوصیت دیگر نقطۀ تمرکز، امکان این است که نقطه یا قلمرویی را در محدودۀ امکان راست گویی-دروغگویی، دستدرازی کردن به اموال دیگران است و برای شخص دیگر در سیاست است و خصوصیت آخر نفوذپذیری و نفوذناپذیری است. نفوذپذیری، عناصری را که هنوز در چهارچوب تغییرات خود قرار نگرفتهاند میپذیرد، مثلاً امکان دارد کارمند صالح وجود داشته باشد. فرد نفوذناپذیر، اگر ساختاری مبنی بر متقلب بودن همۀ کارمندان دولت داشته باشد، نمیپذیرد که کارمند صالح میتواند وجود داشته باشد. ساختارها، بر اساس کیفیت کنترلی که بر روی عناصر خود دارند میتوانند به سه گروه تقسیم شوند (کلی،۱۹۶۳ به نقل از شاملو،۱۳۷۴):
ساختار قالبی: افرادی که از قانون همه یا هیچ تبعیت میکنند و قضاوتهای خشک و تغییرناپذیر دارند.
ساختار جمعبندی یا تعمیمگرایی: این ساختار، از ساختار قالبی انعطافپذیرتر است و به عناصر تشکیلدهندۀ خود اجازه تعلق به قلمروهای دیگر را میدهد، مثلاً یک کشتیگیر، حتماً آدم خشن و بیاحساسی نیز هست.
ساختار پیشنهادی: این ساختار، به عناصر خود اجازه انعطاف میدهد، شخص با این نوع ساختار، با پذیرش تجارب جدید قادر است ساختار موجود خود را تغییر دهد (شاملو،۱۳۷۴).
کلی بیان میدارد که اگر حدود و نوع ساختار فرد را بشناسیم میتوانیم پیشبینی کنیم که چه نوع رفتاری از او سر خواهد زد.سیستم ساختاری هر فرد بسوی تحریف و گسترش جهت داده میشود. کلی (۱۹۶۳) تفاوت این دو را، به مثابۀ تفاوت بین ایمنی و ماجراجویی میداند. او معتقد است که انسان دائماً در حال اثبات و گسترش محدودۀ سیستم ساختاری خود است. هرگاه فرد در پیشبینی وقایع بطور صحیح احساس ایمنی و اعتمادبهنفس کند و حتی خطر اشتباه کردن را بپذیرد، میتواند سیستم ساختاریاش را گسترش دهد و برعکس، اگر در پیشبینی وقایع و حوادث احساس ناامنی و عدم کفایت کند، به احتمال قوی تحریف را انتخاب خواهد نمود. او همچنین معتقد است، درمانگر، تنها کمکی که به بیمار میتواند بکند این است که وی را در اکتساب ساختارهای موجود انعطافپذیرتر نماید تا تجربههای جدید را برای سازگاری با خود بپذیرد (کلی،۱۹۶۳ به نقل از شاملو،۱۳۷۴).
کلی تاکید میکند که برای این که کسی را خوب بشناسیم باید هر دو قطب ساختاری او را و همچنین محدودۀ استفاده از آن را خوب بشناسیم و به این منظور آزمون نقش خزانۀ رفتاری را تدوین کرد که در آن شخص خصوصیات افراد مهم زندگی خود را تفسیر میکند و ترکیبات سه نفری آزمودنی مشخص و همچنین دو قطب ساختاری محدودۀ استفاده از آن شناسایی میشود (کلی،۱۹۶۳ به نقل از راس،۱۹۹۲؛ ترجمه: جمالفر،۱۳۷۳).
۲-۲-۲-۶ صفت[۱۲۲]گرایان
طرفداران نظریه صفت معتقدند، مردم دارای خصوصیات متفاوت و ترکیبات گوناگون و نیاز صفات هستند که بسیاری از این صفات میتوانند در یک راستا قرار گیرند؛ بنابراین، میتوان افرادی با ترکیبات مشابهی از صفات را در یک گروه طبقهبندی نمود و به تیپهای گوناگون شخصیتی دست یافت (راس،۱۹۹۲؛ ترجمه: جمالفر،۱۳۷۳).
این گروه از نظریهپردازان، صفات را به عنوان واحد اساسی شخصیت درنظر میگیرند و فرضشان بر این است که با کشف این واحدها و روابط درونی آن ها با یکدیگر، به ابزار قابل اندازهگیری برای توصیف و پیشبینی رفتار دست یابند (هاشمیان،۱۳۷۷). در رویکرد صفات، سعی بر این است که خصوصیات اساسی فرد که جهت دهنده رفتار اوست تفکیک و توصیف شود. در این رویکرد به شخصیت اجتماعی فرد توجه میشود و بیشتر، توصیف شخصیت و پیشبینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. در نظریۀ صفات، مردم از لحاظ ابعاد یا مقیاسهایی متعدد که هر یک نمایشگر یک صفت است، متفاوت شمرده میشوند. به این ترتیب، میتوان هرکس را با مقیاسهای هوش، ثبات هیجانی، پرخاشگری و جز آن، ارزیابی کرد. پس برای دست یافتن به یک توصیف جامع از شخصیت، باید بدانیم که هر فرد در ابعاد مختلف چه جایگاهی دارد. هر صفت، عبارت است از ویژگی معینی که در افراد گوناگون، به طرزی نسبتاً پایدار و همسان، متفاوت است. وقتی در گفتگوهای معمولی به خود و دیگران صفاتی مانند «پرخاشگری»، «محتاط»، «هیجان پذیر»، «باهوش» و «مضطرب» را نسبت میدهیم در واقع اصطلاحات «توصیفی» بهکاربردهایم. ما این اصطلاحات را از رفتار شخص انتزاع میکنیم. وقتی از رفتار فردی، در شرایط متعدد پرخاشگری میبینیم، ممکن است او را به عنوان «آدم پرخاشگر» توصیف کنیم.
مادامی که به یاد داشته باشیم، اصطلاح «پرخاشگری» از مشاهدۀ رفتار بدست آمده است و کاربرد آن به عنوان یک صفت، ایرادی ندارد. خطر در این است که این اصطلاح توصیفی را برای تبیین رفتار به کار ببریم. گفتن این که زنی به خاطر صفت پرخاشگری بر سر هماتاقی خود فریاد کشید، هیچ تبیینی از او به دست نمیدهد، چرا که این صفت را از رفتار استنتاج کردهایم، لذا نمیتوانیم از آن برای تبیین رفتار استفاده نمائیم. روانشناسانی که در ارتباط با نظریۀ صفات فعالیت میکنند به این موضوعات علاقه دارند:
الف) تبیین صفات اصلی که توصیف معناداری از شخصیت به دست میدهند، ب) یافتن روشهایی جهت سنجش این صفات (هاشمیان،۱۳۷۷).
هزاران لغت در زبان انگلیسی و دیگر زبانها وجود دارد که به خصوصیات رفتار اشاره دارند. چگونه میتوان آن ها را به تعداد کمتری، در حدی که برای توصیف شخصیت معنیدار باشد، کاهش داد؟ در یکی از رویکردها، از تحلیل عوامل استفاده میشود. مثلاً فرض کنید که تعداد زیادی از لغاتی را که شخصیت را توصیف میکنند انتخاب کرده و آن ها زا به صورت جفتهایی که دو قطب مخالف یک صفت را نشان میدهند تنظیم نماییم (منظم-نامنظم، خونسرد-نگران، حساس-بی تفاوت، اهل همکاری-منفیباف و مانند آن). سپس، از عدهای بخواهید که به دوستانشان از لحاظ هر جفت از این لغات نمرهای بدهند. بررسی این نمرهها به کمک تحلیل عوامل، تعداد معدودی بعد یا عامل بدست میدهد که بر مبنای آن ها میتوان همبستگی بین نمرهها را تبیین کرد. گستردهترین مطالعه درباره صفات شخصیتی توسط ریموند کتل[۱۲۳]، صورت گرفته است. وی طی سه دهه به کمک پرسشنامهها آزمونهای شخصیت و مشاهدۀ رفتار در شرایط واقعی زندگی دادههایی بدست آورد. کتل ۱۶ عامل را به عنوان صفات بنیادی و زیربنایی شخصیت شناسایی کرده است (هاشمیان،۱۳۷۷).
۲-۲-۲-۷ ریموند کتل
ریموند کتل درجه دکتری خود را در انگلستان گرفت و به آمریکا مهاجرت کرد. او معرفیکننده روشهای تحلیل چندمتغیری و تحلیل عوامل است، آن دسته از روشهای آماری که به طور همزمان روابط بین متغیرهای متعدد و عوامل چندگانه را در مطالعه شخصیت ارزیابی میکنند. کتل با بررسی عینی زندگی شخصی، افراد بر اساس مصاحبههای شخصی و استفاده از پرسشنامه، صفات گوناگونی را شرح داد که نماینده سنگ بنای شخصیت است.
صفات، هم زمینه بیولوژیک دارند و هم تحت تأثیر محیط و یادگیری هستند. صفات بیولوژیک مشتملاند بر: جنس، اجتماعی بودن، پرخاشگری و محافظت پدر و مادری. صفات آموختهشده محیطی، مشتملاند بر: عقاید فرهنگی نظیر کار، مذهب، صمیمیت، عشقورزی و هویت. یکی از مفاهیم مهم کتل، قانون اجبار برای حد متوسط زیستی اجتماعی است، یعنی اجتماع بر کسانی که زمینه ژنتیک متفاوتی دارند فشار وارد میآورد تا خود را با موازین اجتماعی تطبیق دهند. به این ترتیب مثلاً فردی با تمایل ژنتیک قوی برای سلطهجویی احتمال دارد که از طرف اجتماع برای محدودیت تشویق شده و کسی که طبعاً آدمی مطیع است، برای ابراز وجود ترغیب شود (کتل، ۱۹۶۳به نقل از شولتر و شولتز،۱۹۹۸؛ ترجمه: سیدمحمدی،۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۸ نظریۀ میدانی[۱۲۴] لوین
لوین انسان را (که موجودی مجزا و ممتاز از سایر حیوانات تعریف میشود) با یک شکل هندسی مجسم میکند و در توجیه این عمل خود میگوید: در تعریف و توصیف رفتار آدمی، معمولاً واژههایی به کار میبریم و برای توضیح معنی هر واژه ناچار به استعمال واژه یا واژههای دیگر میشویم و سرانجام این توصیفهای لفظی احیاناً، مخالف با واقع درآیند و یا لااقل مبهم میباشند؛ بنابراین، بهتر است به جای علائم لفظی علامتهایی از نوع دیگر، مثلاً علائم یا تصاویر برخلاف علامتهای لفظی، قابل پذیرفتن عملیات ریاضی میباشند (لوین،۱۹۳۵ به نقل از سیاسی،۱۳۷۹).