یکی از ضعف های نظریه صفات این است که درباره تغییر و چگونگی جهت گیری هر یک از صفات در شرایط متغیر محیط مطالبی ارائه نداده است به نظر می رسد این اشکال به اصل وجود صفات شخصیت خدشه ای وارد نمی سازد. زیرا یک صفت شخصیتی می تواند در وضعیت های مختلف عکس العمل های متفاوتی را به وجود آورد. اشکال دیگر آن است که نظریه صفات درباره چگونگی رشد صفات چیزی نمی گویند و فقط به توصیف آن ها می پردازد. همچنین از تعامل هر یک از این صفات مهم با دیگری، اطلاعات کمی ارائه می دهد؛ در حالی که صفات شخصیت با یکدیگر رابطه دارند و اصل همبستگی آن ها مسلم است (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
چند نمونه از نظریه صفات:
۱- سیستم کتل
ریموند کتل جزء دانشمندان پیش قدم در قلمرو شخصیت به شمار می رود. سیستم پیچیده کتل قادر نبوده است که در آزمایش های مستقل بعدی در چارچوب خود باقی بماند. به هر جهت همبستگی های مقیاس ها PF 16 وقتی مجدداً تحلیل گردد عاملی شبیه ۵ عامل اصلی را نشان داد. خود کتل نیز در یکی از اظهارات خود به این نظر متمایل شده است که همبستگی های مقیاس های PF 16 فقط از ۴ عامل حمایت می کنند. این ۴ عامل عواملی شبیه ۵ عامل بزرگ شخصیت هستند. آنچه از سیستم ۱۶ عاملی شخصیت ناشی می شود این استکه مشارکت کتل در حیطه عقاید افرادی چون دیگمن (۱۹۹۲) خیلی مهم بوده و برای توسعه کمیت دیدگاه ها در ارزیابی شخصیت بسیار اساسی است (شجاعی ،۱۳۹۰).
۲- یونگ:
یونگ نیز برای افراد انسانی، بر حسب آنکه بیشتر متوجه عامل درون باشند یا عالم بیرون، دو سنخ شخصیتی قائل است.
گروه اول را درون گرا و گروه دوم را برون گرا می نامند. یونگ برای آدمی چهار کرد نیز قائل است که عبارتند از: حس کردن، شهود، تفکر و احساس (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
با وجود فقدان توافق درباره ی تعداد صفات بنیادی شخصیت، مطالعات صفات مشترکی را به دست داده است. دو بعدی که در بیشتر مطالعات تحلیل عوامل شخصیت یافت شده عبارتند از: «برونگرایی- درونگرایی» و «استواری- نااستواری هیجانی». در انتهای درون گرایی این مقیاس، افراد خجولی قرار دارند که ترجیح می دهند در تنهایی کار و کوشش نمایند و به خصوص هنگام رو به رو شدن با فشار یا تعارض هیجانی در خود فرو می روند. در انتهای برونگرایی، افرادی قرار دارند که مردم آمیزند و حرفه هایی را ترجیح می دهند که در آن ها مستقیماً با مردم رابطه داشته باشند، این افراد زمانی که تحت فشار باشند مشارکت دیگران را می طلبند. استواری- نااستواری بعد هیجان پذیری است که افراد آرام، سازگار و قابل اعتماد در انتهای استواری آن و اشخاص مضطرب و عصبی و غیرقابل اعتماد در انتهای دیگر آن قرار می گیرند (همان).
۳- آیزنک[۲۵]
آیزنک (۱۹۹۱) سه بعد بنیادی را برای شخصیت ارائه می کند:
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
درونگرایی (برونگرایی)
روان نژندی (فقدان روان نژندی)
روان پریشی (فقدان روان پریشی)
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعبیر کرده است. بعضی از صفات هر یک از این تیپ ها بدین قرارند:
درون گرایان: درون گرایان زیر تأثیرویژگی های سیستم عصبی مرکزی قرار دارند. استعداد سرشتی آن ها برای تحریک پذیری زیاد است، از محرک ها اجتناب می کند، رشد آن ها عمودی است، کمتر معتاد به دود هستند، بیشتر در خود فرو می روند، خیال پردازند. علاقه ای به شرکت در اجتماعات از خود نشان نمی دهند، گوشه گیر و انزوا طلب هستند، میزان هوششان بالاست. قوه بیانشان عالی است، معمولاً در کارها دقیق هستند ولی گام ها را آهسته و با احتیاط برمی دارند، فزونی طلب هستند ولی برای کارهایی که انجام می دهند به قدر کافی ارزش قائل نیستند، بیشتر پایبند به سنت ها و اصول دیرین هستند، گرایش به احساس کمبود (حقارت) در آن ها زیاد است و برای ابتلای به افسردگی و وسواس، آمادگی بیشتری دارند(شجاعی ، ۱۳۹۰).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
برون گرایان: آن ها نیز زیر تأثیر سیستم عصبی مرکزی هستند، استعداد آن ها برای تحریک پذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرک ها دارند، دموی مزاجند، رشد بدنی آن ها افقی است و می تواند پای خود را برای مدت درازتری دراز نگاه دارند. آن ها فاصله های زمانی را کوتاه تر از درون گرایان احساس می کنند، و نیز بیش از این ها دود استعمال می کنند و سیگار را هم ترجیح می دهند به دنبال چیزهای تحریک آمیز می گردند، از کارهایی که در آن ها احتمال خطر یا ضرر می رود رویگردان می شوند، به کار و کوشش علاقه ی چندانی ندارند و نیروی کمتری به کار می اندازند، هوششان نسبتاً کم و قوه بیانشان ضعیف است، پایداری و استقامت ندارند، در کارهایشان شتاب زدگی هست ولی دقیق نیست، چندان فزونی طلب نیستند ولی برای کارهایی که می کنند، زیاده از حد ارزش قائلند، انعطاف پذیرند، شوخی و لطیفه را خیلی دوست دارند به خصوص اگر جنبه جسمی داشته باشد و گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
عکس مرتبط با سیگار
روان نژدان: روان نژندان زیر تأثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند، دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است اگر چشم های آن ها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست می دهند، جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند، از حیث هوش و ادراک حسی و تمرکز حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایین ترند، تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند(همان).
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
روان پریشان: سخت و دشوار هستند، از عهده نقاشی به واسطه آیینه خوب برنمی آیند، در جمع زدن پی در پی ضعیف هستند، تمرکز حواسشان کم است، حافظه شان ضعیف است به کندی چیزی می خوانند به طور کلی از نظر فهم و ادراک و اعمالی که تحرک لازم دارد بسیار کند هستند و بیشتر ساکن و بی حرکت می مانند، سطح آرزو و توقعضان کمتر با واقعیت تطبیق می کند و آمادگی ندارند به اینکه خود را با تغییراتی که در محیط زندگی روی می دهد سازش دهند (شجاعی ، ۱۳۹۰).
براساس آزمون پرسشنامه شخصیتی آیزنگ یک فرد درون گرا با رفتارهای کنترل شده، جدیت بدبینی و پایداری در ارتباط است. او تحت تأثیر عمل نمی کند و به وسیله آنچه دوست دارد برانگیخته نمی شود. از طرف دیگر یک فرد برون گرا با تمایلات جامعه پسند، خوش بینی، پرخاشگری و رفتارهای تکانشی در ارتباط است. او احساساتش را کنترل نمی کند و آنچه را که دوست دارد انجام می دهد. به نظر می رسد که افراد برون گرا به میزان بیشتری برای تغییر قضاوت هایشان تحت تأثیر پیشنهادهای دیگران باشند، اگرچه زمانی که یک فرد درون گرا با فرد برون گرا که در یک موضوع خاص دیدگاه متفاوتی دارند مواجهه می شود، فرد درونگرا به احتمال بیشتر مایل می شد دیدگاهش را تغییر دهد (همان).
در مورد قطب های مخالف برون گرایی و درون گرایی آیزنگ نظر یونگ را تأیید می کند و ضمناً آن ها را دارای وجه شباهتی با تشریحی که فروید از روان کرده است می داند، بدین معنی که نهاد در مورد برون گرا دارای قدرت واسطه است در صورتی که من برتر در مورد درون گرا قدرت بیشتری دارد. دیگر اینکه میان افراد کاملاً بهنجار از یک سو، و افرادی که در یکی از دو قطب نهایی روان نژندی و روان پریشی قرار دارند از سوی دیگر فاصله بسیار زیاد است. در این فاصله است که افراد ممکن است به سوی یکی از آن دو قطب نزدیک شوند، یعنی به تدریج صفات اختصاصی یکی از آن دو قطب را پیدا کنند، دیگر اینکه دو قطب روان پریشی و روان نژندی با هم ترکیب می شوند و قطبی تشکیل می دهند که افراد ممکن است ازخود بهنجاری به تدریج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمایل گردند. آیزنگ معتقد است که این قطب مرکب خیلی بیشتر دیده می شود تا قطب خالص روان پریشی یا روان نژندی (همان).
در کل برون گرایی- درون گرایی، شامل صفت جامعه پذیری (معاشرتی بودن) است، که همچنین می تواند با هیجان در ارتباط باشد (یعنی علاقه، همانطور که به سایر افراد ابراز می شود، در برابر خجالت). روان رنجور خوبی به صورت تهییج پذیری تعریف شده است، همچنین در نظر خلق و خو به صورت پاسخ های هیجانی به صورت پاسخ های هیجانی منفی غیرمعمول تعریف شده است (همان).
ایرادهایی که به نظریه های صفت وارد است این است که بیان می کنند که رفتار به صورت زیادی وابسته به موقعیت است و اینکه صفت هایی مانند «صداقت» به ویژه در مشخص کردن شخصیت و رفتار مفید نیستند. علیرغم این انتقادها، نظریه های صفات، الگوهای محبوبی برای کمی سازی شخصیت بوده اند (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
انتقاد: مهم ترین انتقادی که بعضی از نظریه پردازان شخصیت به روش صفات وارد می دانند این است که رفتار ممکن است در شرایط مختلف بسیار متغیر باشد (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۸).
۲-۵-۲-۲ نظریه یادگیری اجتماعی شخصیت
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
نظریه پردازان یادگیری اجتماعی که به رفتارگرایی وفادارند، بر جنبه ای از رفتار، که رفتارگرایان از آن غافل مانده اند، یعنی بر چگونگی پردازش اطلاعات درباره ی دنیای اجتماعی، تأکید می کنند و در این باره، فرایندهای شناختی را حلقه ارتباط بین محیط و رفتار می دانند. فرایندهای شناختی با صفات درونی یکی نیستند و این نظریه پردازان فقط صفات درونی را انکار می کنند (جاویدی ،۱۳۹۰).
برجسته ترین نظریه روان شناسی که در این زمینه اظهار شده است مربوط به آلبرت بندورا کانادایی است. نظریه یادگیری اجتماعی بندورا، عملکرد روانی را براساس تعامل دوسویه و دائم، اثرات رفتاری، شناختی و محیطی به تصویر می کشد. این مفهوم درباره رفتار انسان، افراد را نه در نقش گروگان هایی که تحت کنترل نیروهای بیرون هستند، مطرح می کند و نه عوامل آزادی که قادرند هرچه خواستند، بشنوند. بلکه این تأثیر دوسویه، نیروهای رفتاری و محیطی است که برجسته شده و یک فرایند پویا و سیال که در آن عوامل شناختی، نقش اصلی را در سازمان دادن و تنظیم فعالیت انسان بازی می کند را فراهم می آورد (همان).
۳-۲-۴-۲ نظریه تعامل صفات و شرایط:
یکی از نظریه پردازان یادگیری اجتماعی، یعنی والتر میشل (۱۹۷۹، ۱۹۸۳) با تلفیق بعضی از دیدگاه ها روش صفات و بعضی از دیدگاه های موقعیت گرایی، دیدگاهی به وجود آورد که رویکرد تعامل صفات و شرایط نامیده می شود. میشل می گوید: تغییر شخصیت فرد با تغییر موقعیت ها و حالات مختلف، این نکته را به ذهن متبادر می سازد که شخص دقیقاً از موقعیت های مختلف خارجی آگاه بوده، می داند چگونه از آن اطلاعات برای کنترل بیشتر در زندگی استفاده کند و چنین نیست که کاملاً تحت کنترل موقعیت ها باشد. تأکید دیدگاه میشل بر آن است که اگر شخص را به عنوان یک چاره یاب فعال و آگاه که جهان را می سازد و بر آن تأثیر می گذارد بنگریم، آنگاه بهتر می توانیم شخصیت او را بشناسیم، نه اینکه صرفاً او را در برابر موقعیت ها پاسخ دهنده ای منفعل فرض کنیم.
درباره ارتباط موقعیت های ویژه با صفات شخصیت فرد، نکاتی ذکر شده است که به نقل و بررسی آن ها می پردازیم:
هر چه صفت جزئی و محدودتر باشد به نظر می رسد بهتر می تواند رفتار را پیش بینی کند.برخی از افراد در بعضی از صفات ثابتند و برخی دیگر در صفات دیگری ثبات نشان می دهند. این نکته به خوبی قابل فهم است که همه افراد در یک ویژگی به طور یکسان ثابت یا متغیر نیستند.
وقتی فشار موقعیت کمتر است، صفات شخصیت تأثیر بیشتری بر روی فرد می گذارد. تعمیم این مشاهدات به همه مراحل رشد شخصیت مشکل به نظر می رسد؛ زیرا شخصیت کودک در ابتدا سادگی خاصی دارد و به همین دلیل می توان در حالت فشار و حالت های معمولی تفاوت هایی را مشاهده کرد، ولی در نوجوانی، جوانی و همچنین بزرگسالی که شخصیت ترکیب پیچیده تری می یابد، بهتر است به جای تأثیر منفی موقعیت فشارزا به تناسب موقعیت ها اشاره می شود. بنابراین چه بسا موقعیت های فشارزا، نه فقط دارای اثرات منفی نباشد، بلکه برای بروز و رشد بعضی از صفات شخصیت نیز بسیار مناسب باشد (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
۴-۲-۴-۲ نظریه ی روان تحلیل گری شخصیت (روان کاوی)
یکی از پیشگامان برجسته نظریه های روان کاوی زیگموند فروید[۲۶] (۱۸۵۶) اتریشی است. او معتقد بود که ساخت روانی انسان دربرگیرنده سه مولفه ساختاری است: نهاد، خود و فراخود که:
نهاد: هسته غریزی شخص را نشان می دهد.
خود: مولفه منطقی شخصیت و تحت فرمان اصل واقعیت است.
فراخود: ساختار پیشرفت نهایی و شاخه اخلاقی شخصیت (وجدان) است.
این تقسیم بندی سه گانه شخصیت تحت عنوان مدل ساختاری زندگی روانی شناخته می شود و فروید اعتقاد داشت که این ساختارها به این علت ساختارهای فرضی در نظر گرفته شده که حوزه کالبدشناسی عصبی برای تعیین محل آن ها در سیستم عصبی مرکزی به اندازه کافی پیشرفته نبوده است.
کل نهاد ناهوشیار است در حالی که خود و فراخود هر دو، مواد ترتیب دهنده ناهوشیار، نیمه هوشیار و حالت های تجربی هوشیار هستند. ناهوشیار دربردارنده هر سه ساختار شخصیت است. اگرچه بخش عمده آن از تکه های نهاد ساخته شده است (همان).
۵-۲-۴-۲ نظریه پدیدارشناختی شخصیت
کارل راجرز[۲۷] (۱۹۰۲) یکی از روان شناسان معروف در زمینه پدیدار شناختی است، وی اعتقاد دارد که رفتار فرد کاملاً بستگی به این دارد که چگونه وی دنیا را درک می کند. بدین معنا که رفتار، نتیجه بی واسطه رویدادهایی است که توسط فرد ادراک و تفسیر می شود. چنین رویکردی نسبت به روان شناسی صرفاً بر خویشتن و ویژگی های آن تأکید می کند (شعبانی بهار و همکاران، ۱۳۸۳). مفهوم خویشتن مهم ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. خویشتن عبارت است از «الگوی سازمان یافته ای» از ادراکات انسان.
روان شناسی راجرز با تجارب ذهنی شروع می شود و با آن خاتمه می یابد. از نظر وی تجارب ذهنی، اساس تمام قضاوت ها و رفتار فرد را تشکیل می دهد که این همان پدیدار شناختی است، یعنی برتری واقعیت درونی بر بیرونی که در تعیین رفتار نقش کلیدی ایفا می کند (فراهانی، ۱۳۷۸، نقل از شعبانی بهار، ۱۳۸۵).
۳-۴-۲ پدیدآیی شخصیت:
برای نخستین بار شرلی[۲۸] در سال (۱۹۳۱) در یک بررسی طولی دو سال اول زندگی، با مشاهدات و اندازه گیری های بسیار دقیق خود به این نتیجه دست یافت که رگه های ویژه در دو سال اول زندگی، با افزایش سن بیش از پیش تثبیت می شوند. بعدها نیلون[۲۹] در سال ۱۹۴۸ توانست پانزده کودک از کودکان شرلی را پس از گذشت پانزده سال مشاهده کند و توصیف هایی در مورد شخصیت آنان مدون نماید. نتایج بسیار مساعدی که از این طریق بدست آمدند گواهی می دهند که فردیت کودکان از همان، حدود دو سالگی نسبتاً مشخص است. نتایج واشبرن[۳۰] (۱۹۲۹) و گزل[۳۱] (۱۹۲۹) نیز نشان می دهد که حتی ممکن است، تفاوت های مزاج را در نخستین ماه های زندگی تمییز داد، تفاوت هایی که سالیان دراز ناپایدار می مانند. هرچند در پژوهش های مختلف شخصیت و پایداری صفات مورد بررسی قرار گرفته، با این همه شناخت ما درباره آغاز آن در حد دانش امروزی، بسیار مقدماتی است (کاملی،۱۳۹۰).
۴-۴-۲ عوامل موثر در تکوین شخصیت:
در تکوین شخصیت دو عامل کلی نقش دارند: زیستی و اجتماعی، عوامل زیستی معمولاً به ارث می رسند و از همان ابتدا در فرد وجود دارند.
عوامل اجتماعی محصول محیط اجتماعی هستند، محیطی که فرد اولین سال های زندگی خود را در آن گذرانده است، یعنی خانواده، مدرسه و اشخاصی که با او ارتباط داشته اند، موفقیت ها و شکست های اولین دوران زندگی (اسکندری،۱۳۸۹).
– عوامل زیستی شخصیت
مهم ترین این عوامل عبارتند از:
الف- جنس: یکی از عناصر زیستی که آشکارا در تعیین شخصیت نقش دارد، جنس است. تفاوت های زیستی میان زن و مرد بسیار متفاوت است. این تفاوت ها در شکل ظاهری بدن، فیزیولوژی و مخصوصاً غدد درون ریز آشکارا به چشم می خورد. تفاوت های مربوط به جنس را می توان از جنبه های مختلف اعم از اعمال جنسی- حرکتی، اعمال ذهنی، عواطف، نگرش ها و رغبت ها، مورد بررسی قرار داد. هر یک از این تفاوت های جنسی بر شخصیت تأثیر می گذارد.
ب- سن: ساخت شخصیت هر فرد به همراه افزایش سن او تغییر می یابد. این تغییر، بلکه تحت نفوذ مجموعه ساخت های بدنی دستگاه غدد درون ریز و دستگاه عصبی است، بیشتر تحت تأثیر بلوغ زیستی است. در این خصوص نقش برخی مراحل اهمیت ویژه ای دارد، مراحلی که طی آن بحران های زیستی به وجود می آید، مثل تولید اسپرم در پسرها و شروع عادات ماهانه در دخترها.
ج- عوامل عصبی- غددی: در تعیین مزاج هر فرد، نقش غدد درون ریز، که عملکرد آن ها به وسیله دستگاه عصبی مرکزی هماهنگ می شود، از اهمیت خاصی برخوردار است. یکی از علل اصلی تفاوت های جنسیت، تفاوت در ترشح غدد درون ریز است و حتی رشد عمومی هر فرد نیز تا اندازه زیادی توسط همین غدد کنترل می شود. اختلال در ترشح غدد درون ریز تغییراتی را در شخصیت به وجود می آورد. برخی مولفان سعی کرده اند نشان دهند که غدد درون ریز نقش بسیار قطعی در تعیین شخصیت دارد اما هنوز به نظر می رسد که یافته های آن ها از طرف همه صاحب نظران مورد قبول واقع نشده است (باقیانی مقدم،۱۳۹۰).
– عوامل اجتماعی شخصیت:
عوامل اجتماعی موثر در شکل گیری شخصیت عبارتند از:
الف- تعلیم و تربیت: مجموعه اقداماتی که به وسیله گروه اجتماعی اتخاذ می شود تا کودک با برخی موقعیت ها رو به رو شود و به کمک یادگیری، شخصیت او شکل بگیرد. اصطلاحاً تعلیم و تربیت در معنای وسیع کلمه نامیده می شود (خوانساری،۱۳۹۰).
ب- نقش های اولین سال های زندگی: یکی از نظریاتی که مکتب روان کاوی ارائه کرده و کمتر مورد اعتراض قرار گرفته، اثر بنیادین اولین سال های زندگی در رشد و شکل گیری شخصیت است. از نظر مکتب روان کاوی، دو عامل تعیین کننده اصلی عبارتند از: توالی مراحل رشد جنسی و همانند سازی.
مراحل رشد جنسی: از نظر مکتب روان کاوی، کلیه اقدامات اجتماعی، بر روند شکل گیری شخصیت اثر بنیادین دارد. در واقع انواع مختلف شخصیت های نابهنجار نوعی اختلال در مراحل اولیه رشد جنسی دارند. همچنین روانکاوان معتقدند که شیوه تغذیه کودک، تاریخ و شیوه از شیر گرفتن، تاریخ و میزان سخت گیری در کنترل مدفوع، همه می توانند در شکل گیری شخصیت نقش داشته باشند.
همانندسازی: دومین عاملی که اهمیت آن مورد تأیید روانکاوان قرار گرفته، فرایند همانندسازی است. همانندسازی در واقع نوعی تقلید ناآگاهانه از نمونه های رفتاری والدین است که به کمک مکانیسم فرافکنی انجام می گیرند. در خانواده هایی که شرایط مساعد همانندسازی فراهم نمی شود، شخصیت نابهنجار رشد می کند (عظیمی نیا، ۱۳۹۰).
ج- محیط اجتماعی عمومی: می توان عوامل این محیط را چنین خلاصه کرد: موقعیت جغرافیایی، نوع زندگی مدنی، نظم و اوضاع اجتماعی نسبتاً ثابت مانند: دین، زبان، نظم سیاسی و اقتصادی، معیارهای اخلاقی و اجتماعی موجود در جامعه و غیره.
تمام عوامل مذکور از جنبه کمی و کیفی متحد شده و به صورت واحد کل درمی آیند و «شخصیت» فرد را تشکیل می دهند. شخصیت چنانچه مورفی می گوید نه تنها زیستی و نه فقط اجتماعی است بلکه امری «زیستی- اجتماعی» است (همان).
۲-۵-۵ رگه های شخصیت:
بنا بر تعریفی که بسیار رواج یافته، شخصیت به معنای مجموعه رگه هایی است که یک فرد را مشخص می کنند. گیلفورد مدل بسیار قاطعی را در این مورد پیشنهاد کرده است که بر حسب آن شخصیت یک فرد به منزله یک منظومه تخصصی رگه هاست. هر کس که بخواهد به توصیف شخصیت بپردازد باید رگه های شخصیت آن را نشان بدهد.
این تعاریف که وسیعاً انتشار یافته بر اهمیت مفهوم رگه در روان شناسی تأکید دارند. مفهوم رگه مستقیماً در پرسشنامه ها و فهرست های خصوصیات شخصیت هدف قرار گرفته و به مبنای هدف یا تست می توان به سرعت به رگه هایی دست یافت. در هر حال امروزه برای دست یافتن به ساخت شخصیت باید تمام رگه های خوی را در قالب بسیط ترین عناصر روان شناختی و ساده ترین اشکال روان شناختی درآورد و در عین حال ماهیت ترکیبی رگه را که به وجود آورنده شخصیت آنهاست، نشان داد (مداحی،۱۳۹۰).
۱-۵-۴-۲ تاریخچه رگه های شخصیت:
تاریخچه رگه های شخصیت به کارهای پژوهشی و بالینی گوردون آلپورت[۳۲] (۱۹۶۷- ۱۸۹۷) بازمی گردد. او بر این باور بود که ویژگی های شخصیتی، بنیادی ترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی ها قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین می کنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارد. او ویژگی های خصلتی را بر پایه ی سه عامل فراوانی، شدت و موقعیت تعریف می کند (پروین، جان، ۲۰۰۱). وی ویژگی ها یا خصلت های شخصیت را به سه نوع اساسی، میانی و وضعیت های ثانویه تقسیم کرده است. اگرچه کتاب شخصیت آلپورت، که به سال ۱۹۳۷ منتشر شد، نخستین کار در زمینه ی عامل شناسی شخصیت بود. اما کار هانس جی آیزنک (۱۹۹۷- ۱۹۱۶) که برگرفته از پژوهش های فیزیولوژیست روسی، پاوولف[۳۳] بود بعدها شهرت و محبوبیت بیشتری پیدا کرد. در واقع، آیزنک با مطرح کردن کارهای پاوولف در اروپا و عمدتاً در متون انگلیسی موجب بازیافت نظریه ی پاوولف درباره ی تفسیر طبایع بقراطی نه بر مبنای میعانات بدنی بلکه براساس ویژگی های دستگاه عصبی مرکزی است. آیزنک از روش تحلیل عوامل برای نشان دادن ویژگی های شخصیتی استفاده کرد. روش تحلیل عوامل، بر ضرایب همبستگی بین نشانه های زیرساخت یک عامل با آن عامل مبتنی است. از سوی دیگر، ضرایب همبستگی بین نشانه ها نیز در این محاسبه مورد نظر قرار می گیرند. در واقع، نخست میان گروهی از نشانه ها ارتباط پیدا می شود و سپس هر یک از این نشان ها با عنصر بالاتری، ارتباط قابل فهم و معنی داری را نشان خواهند داد. وی این عنصر بالادست را «سوپرفاکتور» نامید.آیزنگ دو ویژگی (سوپرفاکتور) عصبیت (روان نژندی یا بی ثباتی هیجانی نیز نامیده شده است) و برون گرایی را در دو محور عمود بر هم قرار داد که در هر ربع آن می توان نشانه های شخصیتی را جای داد (شکری، ۱۳۸۸).
۲-۵-۴-۲ فهرست رگه های شخصیت:
تعداد رگه هایی که تاکنون در بررسی های مختلف تعیین شده اند قابل ملاحظه است. حتی در سال ۱۹۵۳ فرنچ[۳۴] با اشاره با ۱۰۹ بررسی، تقریباً ۴۰۰ رگه مختلف را ذکر کرده است، که اگر در این بررسی ها نام های تقریباً مترادف از نو دسته بندی شوند، می توان تعداد آن ها را با حدود ۲۰۰ رگه تقلیل داد. فرنچ نزدیکی رگه ها را بیشتر دنبال کرده و به فهرستی از ۴۸ رگه که از یکدیگر متمایزند، دست یافته است. گلیفورد[۳۵] (۱۹۵۹)، ۵۵ رگه اصلی را برشمرده، بدون آنکه رگه هایی را که مربوط به استعدادهاست به حساب آورده باشد و کتل[۳۶] (۱۹۵۷) در نمایه همگانی رگه های عمقی خود، که فقط شامل رگه هایی است که نسبتاً با اطمینان تعیین شده است، ۱۰۰ رگه را خاطرنشان ساخته، که در بین آن ها ۱۷ رگه مربوط به استعدادهاست. مک کرا و پل کاستا نیز در پژوهش های خود به پنج رگه شخصیتی رسیدند. پنج- رگه شخصیتی اصلی یا بزرگ عبارتند از: روان رنجور خویی که عصبیت یا بی ثباتی هیجان نامیده شده، برون گرایی، گشودگی، مقبولیت و وظیفه شناسی، از نظر بلوک[۳۷] (۱۹۹۵)، رگه های مقبولیت و وظیفه شناسی از تحلیل واژگان موجود در زبان انگلیسی به دست آمده است. دیگمن[۳۸] (۱۹۹۰) معتقد است که طرح پنج رگه شخصیتی، ویژگی های شخصیت را نشان می دهد و محصول چهار دهه تلاش و کوشش در این زمینه است (همان).
۳-۵-۴-۲ طرح پنج رگه شخصیتی:
در اواخر دهه ۸۰ میلادی کاستا و مک کری پنج رگه شخصیتی را معرفی کرده و بر مبنای آن نظریه ای را ارائه دادند که به نظریه پنج عامل بزرگ شخصیت معروف شد. زیربنای این نظریه در درجه اول کارهای آیزنگ بود. ماتیوز و دری[۳۹] (۱۹۹۸)، اشاره دارند که این نظریه از جهاتی دارای پایه های منطقی کلامی، و از زوایایی دارای زیربنای آماری است. نخستین منبع مورد استفاده برای ساخت نظریه، واژگان مورد استفاده در فرهنگ روزمره ی مردم بود. در یک مجموعه پی در پی پژوهش ها، توپس و چریستال[۴۰] (۱۹۹۲، ۱۹۶۱) هم آیندی نشانه را در هشت گروه از آمودنی ها مورد بررسی قرار داده و پنج عامل مورد توافق برای توصیف شخصیت را پیدا کردند. این عوامل قویاً مستقل از یکدیگر هستند. ثبات این عوامل پنج گانه به حدی است که موقعیت هایی همچون گزارش خود فرد در دو یا چند وضعیت مشابه، سنجش دیگری از فرد، و آگاهی فرد از اینکه برای چه منظوری مورد سنجش قرار می گیرد، تغییر چندانی نمی کند. همچنین در پژوهش های دیگر فرهنگ های دارای زبان متفاوت از انگلیسی همچون ایتالیایی، لهستان و مجارستان نیز این پنج عامل بزرگ شخصیت را یافته و گزارش کرده اند (اوستندروف، انگلیتنز[۴۱]، ۱۹۹۴؛ نقل از حق شناس، ۱۳۸۵). مجموعه پژوهش های تجربی گلدبرگ[۴۲] (۱۹۹۰، ۱۹۹۳) نیز تأیید کننده ی نظریه پنج عاملی شخصیتی است (همان).
۶-۴-۲ ابعاد شخصیت براساس مدل ۵ عامل بزرگ:
مدل پنج عامل بزرگ که توسط مک کری و کاستا مطرح شده است، پنج بعد اساسی را برای شخصیت معرفی می کند که هر بعد دربرگیرنده تعداد خاصی از صفات می باشد و مجموع آن صفات یک عامل شخصیتی را شکل می دهد. این عوامل عبارتند از:
برون گرایی: به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرأت طلبی، پرانرژی بودن و صمیمی بودن اطلاق می شود (کاستا و مک کری، ۱۹۸۵). افرادی که در عامل برون گرایی نمره بالا به دست می آورند از مهارت های اجتماعی زیادی برخوردار بوده و به ریسک های بزرگ در زندگی علاقه نشان می دهند. در نقطه مقابل برون گرایی، درون گرایی[۴۳] قرار دارد. افرادی که در عامل برون گرایی نمره پایین کسب می کنند به عنوان درون گرا شناخته می شوند که صفات و ویژگی هایی مانند کم حرف بودن، فعالیت کم و غیرمعاشرتی بودن در آن ها دیده می شود (گروسی فرشی، ۱۳۸۰). مطالعات متعد (فایلد و میلساپ[۴۴]، ۱۹۹۱؛ مک کری، کاستا و همکاران، ۱۹۹۹) نشان داده اند که برون گرایی با افزایش سن کاهش می یابد. در حالی که برخی دیگر از پژوهش ها (رابینس، فرالی[۴۵] و همکاران، ۲۰۰۱) نتایج متفاوتی را گزارش کرده اند.
روان رنجور خویی: موثرترین قلمرو مقیاس های شخصیت، تقابل سازگاری عاطفی، ناسازگاری یا روان رنجورخویی می باشد (کاستاومک کری، ۱۹۹۲). اساس این عامل را تجربه هیجان های منفی و نامطلوب تشکیل می دهد و از صفاتی مانند افسردگی، اضطراب، بی ثباتی هیجانی و غیره تشکیل شده است. افرادی که در این عامل نمره پایینی کسب می کنند با محیط سازگاری بیشتری داشته و از لحاظ عواطف و هیجان ها در سطح مطلوبی قرار می گیرند و بر عکس، افرادی که در این عامل نمره بالا کسب می کنند، مستعد تجاربی همچون پریشانی روانی، عقاید غیرمنطقی، آرزوهای دست نیافتنی و پاسخ های ناسازگارانه می باشند. در واقع نمره بالا در روان رنجورخویی، ممکن است نشانه احتمال بالا برای ابتلا به برخی از انواع اختلالات روان پزشکی باشد. با این وجود، روان رنجورخویی نباید به عنوان مقیاسی جهت اختلالات روانی در نظر گرفته شود (حسینی،۱۳۸۸).
گشودگی: این بعد شخصیت به تفاوت های فردی در گرایش به ابتکار، خلاقیت و آمادگی پذیرش عقاید دیگران اطلاق می شود (جان واسریرستاوا[۴۶]، ۱۹۹۰). عامل گشودگی، میزان انعطاف پذیری افراد را در برابر تجارب تعیین می کند. اشخاص منعطف هم درباره دنیای درونی و هم درباره دنیای بیرونی کنجکاو هستند و زندگی آن ها از لحاظ تجربه غنی است. به طور کلی افرادی که در این عامل نمره بالایی کسب می کنند، باورها و ارزش های جدید و غیرمتعارف را بیشتر می پذیرند و همچنین هیجان های مثبت و منفی را بیشتر و عمیق تر تجربه می کنند و از تجارب جدید لذت زیادی می برند. مردان و زنانی که نمره پایین در عامل گشودگی می گیرند، تمایل دارند که رفتار متعارف داشته و دیدگاه خود را حفظ نمایند، تازه های آشناتر را ترجیح می دهند و پاسخ های عاطفی آن ها محدود است
وظیفه شناسی: این عامل میزان وظیفه شناسی و احساس مسئولیت و همچنین نیاز به پیشرفت را نشان می دهد. نمره بالا در این عامل، با موفقیت شغلی و تحصیلی همراه است و نمره پایین در این عامل، ممکن است موجب شود که فرد از باریک بینی لازم، دقت و پاکیزگی زیاد اجتناب ورزد. افراد با نمره بالا در عامل وظیفه شناسی، دقیق، خوش قول و مطمئن هستند اما افراد با نمره پایین در این عامل، لزوماً فاقد اصول اخلاقی نیستند، اما در به کارگیری اصول اخلاقی زیاد دقیق نیستند (مک کری و همکاران، ۱۹۸۶؛ به نقل از گروسی فرشی، ۱۳۸۰). این عامل با افزایش سن، افزایش می یابد .