دیو. از دیگر نکاتی که می توان با مراجعه به متون این دوره در یافت، اعتقاد به وجود موجودات موهومی چون دیو است؛
دیو، موجودی موهوم که آن را به شکل انسانی بلند قامت، تنومند، زشت و هولناک تصور کنند، که بر سر دو شاخ مانند شاخ گاو دارد و دارای دم است.(معین)
سعدی از گریز دیو از مردم سخن می گوید:
((اگر کنج خلوت نشیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی
مذمت کنندش که زرق است و ریو ز مردم چنان می گریزد که دیو)) (سعدی/ بوستان ۱۶۴:۱۳۵۹)
در مرزبان نامه آمده است :
((در عهود مقدم و دهور متقادم، دیوان که اکنون روی در پردهی تواری کشیده اند و از دید های ظاهربین محجوب گشته، آشکارا می گردیدند و با آدمیان از راه مخالطت و آمیزش در می پیوستند و به اغوا و اضلال، خلق را از راه حق و نجات می گردانیدند و اباطیل خیالات در چشم آدمیان آراسته می نمودند.)) (سعدالدین وراوینی۲۱۳:۱۳۸۸).
گویا دیو را به افسون گرفتار و در شیشه محبوس می کردند :
بد اندیش را جاه و فرصت مده عدو در چه و دیو در شیشه به (سعدی/ بوستان ۸۱:۱۳۵۹)
غول. موجودی افسانه ای، از نوع دیوان که او را با قدی بلند و هیکلی مهیب تصور کنند.(معین).
مبین دل فریبش چو حور بهشت کزان روی دیگر چو غول است زشت (سعدی/ بوستان ۱۶۱:۱۳۵۹)
سمندر. جانوری باشد بشکل موش بزرگ که در آتشکده ها پیدا میشود، چون از آتش بیرون می آید می میرد. مخفف «سام اندر» چه «سام» به معنی آتش و «اندر» کلمه ی ظرفیت است و بعضی نوشته اند که جانوری است پردار که در آتش نمی سوزد.(غیاث)
شیخ اجلّ نیز در ابیاتی، به مصونیت سمندر از آتش اشاره دارد :
سمند نه ای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد (سعدی/ بوستان ۹۷:۱۳۵۹)
به دریا نخواهد شدن بط غریق سمندر چه داند عذاب الحریق (سعدی/ بوستان ۸۷:۱۳۵۹)
سیمرغ/عنقا. مرغی افسانه ای و موهوم، که شکار کس نمی شود و آشیانه بر جایی بس بلند و دور از دسترس دارد.(شفیعی کدکنی ۲۵۹:۱۳۷۳)
قدما بر این باور بودند که سیمرغ بر قلهی کوه قاف آشیان دارد.
چنان پهن خوان کرم گسترد که سیمرغ در قاف قسمت خورد (سعدی/ بوستان ۲:۱۳۵۹)
هما. همای را مایهی سعادت و اقبال میپنداشتند و معتقد بودند که این پرنده بر سر هرکس سایه افکند، آن شخص سعادتمند و بهروز خواهد شد.
از بیتی در گلستان برمی آید که قدما اعتقاد داشتند خوراک این پرندهی افسانهای تنها استخوان است:
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد (سعدی/ گلستان ۴۸:۱۳۸۱)
نامه نگاری
از آنجا که تمامی ارتباطات بین ملوک و اشخاص از راه نامه و نامه نگاری انجام میشد دبیران و افرادی که در نگارش نامه مهارت داشتند، همواره از اهمیت زیادی برخوردار بودند؛ تا جایی که افراد متبحر در این دقیقه، کتابهای زیادی (ویا بابهایی کتابها ) را در آموزش این فن به رشته ی تحریر در آورده اند. از جمله کتاب آیین دبیری از محمد بن عبدالخالق میهنی ادیب قرن ششم، که در آن آداب نامه نگاری به خوبی شرح داده شده است و با مراجعه به آن می توان به نکات خوبی از ملزومات و شیوهی نگارش انواع نامههای آن دوره پی برد:
((بدان که نخستین آلتی که دبیر را بدان حاجت است، خط نیکو است و شرایط و آداب خط و قلم بسیار است، امّا آنچه بدین صناعت تعلّق دارد آن است که اوّلاً دست بر خطی منسوب که ترسّل را شاید روان گرداند و قلم و دوات و ساز کتابت پاکیزه … و کاغذ سپید و هموار گزیند و گوش دارد تا بر روی کاغذ نویسد و در نامه ای که از زبان بزرگان نویسد، یا سوی بزرگان نویسد، بر یک وجه بیشتر ننویسد … و حروف نامه متقارب نویسد و فرجتهای میان سطور نگاه دارد و هر سخن که به پایان رسید اندکی بیاض بگذارد آنگاه سخن دیگری آغاز کند تا نبشته مفهمتر آید و…))(میهنی ۴:۱۳۸۹)
نامهها اغلب به وسیلهی قاصدها (یا رسولان) به مقصد فرستاده میشدند، سر نامهها را مهر میکردند تا شخص گیرنده از خوانده نشدن آن توسط فردی دیگر اطمینان حاصل کند.
ای پیک نامه بر که خبر می بری به دوست
یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول (سعدی/غزل ها ۱۱۶:۱۳۸۵)
مهر از سر نامه بر گرفتم گویی که سر گلابدان است (سعدی/غزل ها ۱۲۲:۱۳۸۵)
برخی از این قاصدان در همان مقصد منتظر می ماندند تا پاسخِ نامه حاضر شود و آن را به دست فرستنده برسانند.
(( تا پای مبارکس ببوسم قاصد که پیام دلبر آورد
ما نامه بدو سپرده بودیم او نافه ی مشک اذفر آورد)). (سعدی/غزل ها ۱۶:۱۳۸۵)
گاهی نیز خبرهای کوتاه و مهم را ( بیشتر از مسافت های کوتاه) با پرنده (اکثر اوقات کبوتر) می فرستادند؛
ای باد بوستان مگرت نافه در میان؟ وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است؟( سعدی/غزل ها ۴۹:۱۳۸۵)
ناگفته پیدا است که رعایت اختصار (که همواره مورد توجه و مستحسن بوده است) در این نوع نامه ها چه نقش مهمّی داشته است.
نظامی عروضی در حکایتی از چهارمقاله آورده است:
((… و ماکان کشته گشت، تاش بعد از آنکه از گرفتن و بستن و کشتن فارغ شد، روی باسکافی کرد و گفت: ((کبوتر بباید فرستاد بر مقدمه، تا از پی او مسرع فرستاده شود و امّا جمله وقایع را بیک نکته باز باید آورد چنانکه بر همه ی احوال دلیل بود و کبوتر بتواند کشید و مقصود بحاصل آید.)) پس اسکافی دو انگشت کاغذ برگرفت و بنوشت: امّا ماکان فَصارَ کاسمِه والسلام. از این ما، مای نفی خواست و از کان فعل ماضی، تا پارسی چنان بود که ماکان چون نام خویش شد. یعنی نیست شد؛ چون این کبوتر بامیر نوح بن منصور رسید، از این فتح چندان تعجب نکرد که از این لفظ، و اسباب ترفیه اسکافی تازه فرمود و گفت: ((چنین کس فارغ دل باید تا بچنین نکته ها برسد.)) )) (نظامی عروضی ۲۷:۱۳۸۶)
رسم بوده به قاصدانی که خبری خوش یا نامه ای حاوی مطالبی دلخواه میآوردند، چیزی به عنوان مژدگانی نیز هدیه میکردند.
مزن ای عدو به تیرم، که بدین قدر بمیرم
خبرش بده که جانم، بدهم به مژدگانی (سعدی/غزل ها ۳۰:۱۳۸۵)
فصل پنجم
سرگرمیها، تفریحات و موسیقی
سرگرمیها، تفریحات و موسیقی
بخش اوّل- سرگرمی ها و تفریحات
ورزش ها
چوگان. از بازیهای اصیل ایرانی چوگان است، چوگان از سرگرمیهای شاهانه بوده که بوسیله گویی کروی، و چوبی که انتهای آن دارای خمیدگی بود و به آن چوگان میگفتند، در زمین وسیع و همواری که آن را میدان مینامیدند، بین دو تیم و سوار بر اسب بازی می شد.
آنکه دل من چو گوی، در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست (سعدی/غزل ها ۱۶۴:۱۳۸۵)
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت (سعدی/غزل ها ۱۳۲:۱۳۸۵)
گویا چوگان را از چوب درخت آبنوس و گوی را از عاج فیل درست میکردند، سعدی در بیتی از غزلیات خود به این موضوع اشاره می کند.
PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس (سعدی/غزل ها ۲۸۹:۱۳۸۵)
در میدان بازی و ظاهرا برای تعیین حدود آن میل هایی نصب مینمودند:
ز میدانش خالی نبودی چو میل همه وقت پهلوی اسبش چو پیل (سعدی/ بوستان ۸۴:۱۳۵۹)
به نظر می رسد شمار بازیکنان هر تیم هشت نفر بود، در باب نوزدهم قابوس نامه که «اندر چوگان زدن» نام دارد، آمده است:
((… سوار هشت بیش نباید: تو بر سر یک میدان ببای و یکی به آخر میدان و شش در میان میدان گوی میزنند، هرگاه که گوی به سوی تو آید گوی را باز گردان و اسب به تقریب همی ران؛ امّا اندر کرّ و فر مباش، تا از صدمه ایمن باشی و مقصود تو نیز بحاصل آمده باشد. این است طریق چوگان زدن محتشمان.)) (عنصرالمعالی ۱۱۶:۱۳۸۵)
همچنین در داستان سیاوش شاهنامه می خوانیم:
((سپهبد گزین کرد کلباد را چو گرسیوز و جهن و پولاد را
چو پیران و نستیهن جنگجوی چو هومان که بردارد از آب گوی
سیاوش از ایرانیان هفت مرد گزین کرد و شایسته ی کار کرد)) (فردوسی ۲۳۷:۱۳۸۷)
کشتی. از ورزش هایی که از دیرباز در ایران رواج داشته کشتی است. گویا کشتی (یا کستی) نوعی کمربند بوده که پهلوانان به کمر می بسته اند؛ و از آنجایی که حین مسابقه کمربند ( یا کشتی ) حریف را می گرفته اند این ورزش به کشتی گرفتن معروف شده است.
سعدی در گلستان ضمن حکایتی از صنعت کشتی و فنون بسیار آن (سیصد و شصت بند) همچنین آموزش آن توسط استاد به شاگردان و برگزاری مسابقه ی کشتی در حضور ارکان دولت و مردم سخن به میان آورده است.
((یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمد بود چنان که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی کشتی گرفتی.)) (سعدی/ گلستان ۵۹:۱۳۸۱)
بازی های فکری
شطرنج. از بازیهای فکری آن زمان که گویند از دیار هندوستان به ایران راه پیدا کرد، شطرنج بود و شطرنج باختن از بازی ها و تفریحات آن دوره به شمار می رفت.
سعدی در آثار خود از چندین مهرهی شطرنج (شاه، پیل، بیدق یا پیاده و فرزین) نام برده و از بسیاری از اصطلاحات شطرنج، استفاده کرده است.
می کشندم که ترک عشق بگو می زنندم که بیدق شاهم (سعدی/غزل ها ۸۱:۱۳۸۵)
عدو را کز تو بر دل پای پیل است بزن تا بیدقش فرزین نباشد (سعدی/غزل ها ۷:۱۳۸۵)