توصیف کودکان خردسال از خود در حول و حوش خصوصیات عینی است، حال آنکه توصیف نوجوانان از خود بیشتر متمرکز بر روابط بین فردی، ارزیابی از خود و احساسات متناقض است. خود پنداره نوجوانان متمایزتر و سازمان یافته تر است.
کودکان از محل زندگی خود می گویند. ولی نوجوانان ، خودشان را براساس اعتقادات ، و ویژگی های شخصیتی توصیف می کنند، خصوصیاتی که بیشتر وجود اصلی وذاتی خود را نشان می دهد و تصویری منحصر به فرد از خود به دست می دهد (ماسن وهمکاران ، ۱۹۸۵).
هویت و جنس
در زمینه شکل گیری فرایند هویت در زنان و مردان دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.
اریکسون معتقد است فرایند رشد هویت ممکن است برای زنان و مردان متفاوت باشد. او درگیری در آرزوهای شغلی را محور تمرکز مردان و علاقه مندی به ازدواج و پرورش فرزندان را مورد توجه زنان می دانست .
تحقیقات کارول گیلیگان حاکی از آن است که شکل گیری هویت دختران نه تنها برای استقلال شخصی، بلکه برای همکاری و صمیمیت و مراقبت از دیگران نیز هست، درحالی که هویت پسران اساسا برای استقلال و رقابت و فردیت شکل می گیرد. دختر نوجوانی که هویتش شکل گرفته است خود را به صورت فردی مسئول و یاری دهنده به دیگران می شناسد در حالی که پسر نوجوانی که هویت خود را یافته است بیشتر به موفقیتهای خویش، تا همکاری و صمیمیت با دیگران، متوجه است ( لطف آبادی ، ۱۳۸۵) .
گام اصلی در رشد هویت
گام اصلی در رشد هویت، جدا شدن خود انگاره نوجوان از خود انگاره عمومی خانواده است. این جدایی خود از آغاز زندگی کودک به صورتهای مختلف جدا شدن از آغوش مادر، تشخص طلبی سال های سوم وچهارم زندگی، همانند سازی با والد همجنس در سالهای پنجم و ششم، همانند سازی با معلم و همسالان در سالهای دبستانی )مشاهده می شود، در دوره نوجوانی به اوج خود می رسد و فرد را به تدریج به یک جوان متمایز و مستقل که راه خاص خویش را در زندگی دنبال خواهد کرد، تبدیل می کند. نیرومند شدن فرد در دوره نوجوانی و تمایز شناختی و دیدگاه ها و باورها و آرمانهای اختصاصی وی، شخص ویژه ای از او می سازد که برای تجدید ارتباط خود با دیگران به کوشش و مبارزه بر می خیزد. این کوشش و مبارزه به جدایی نسبی (وگاه شدید) فرد از خانواده و بزرگسالان می انجامد و پس از تثبیت این هویت و موقعیت، در ارتباطهای خود با دیگران تجدید نظر می کند.
در جریان جدایی از تعلقات کودکانه پیشین، نوجوان هویت جنسی و فکری وروحی خود را باور می کند و با کمک قدرت تفکر انتزاعی که در این سالها برایش حاصل شده است به ایفای نقش های مستقل خویش در ارتباط با خانواده وهمسالان و جامعه می پردازد ( لطف آبادی ، ۱۳۸۵).
عوامل موثر بر شکل گیری هویت
رشد هویت نوجوانی تحت تاثیر عوامل مختلفی است که چند مورد مهمتر را می توان به شرح زیر برشمرد :
۱- عوامل شناختی: وقتی که فرد در دوره نوجوانی به مرحله تفکر عملیات صوری می رسد امکان بسیار بهتری به دست می آورد که هویت آتی خود را ترسیم کند و به مسائل آن بیندیشد.
نوجوانانی که بی رشد شناختی متناسب با این دوره از رشد رسیده اند از کسانی که به این سطح از تفکر نرسیده اند موفقیت بیشتری در حل مسائل مربوط به هویت خود نشان مید هند. انان اطلاعاتی را که در اختیار دارند بهتر به کار می گیرند و نیاز آنان به کمک گرفتن از دیگران کمتر است
۲- عوامل مربوط به والدین : اینکه نوجوان تا چه حد دربررسی احتمالات مختلف برای دست یافتن به هویت آزادی دارد به شدت تحت تاثیر روابط درون خانواده است. در مطالعه ای در مورد کنش های متقابل خانوادگی نوجوانانی که در مقیاس کاووش هویت[۹۴] نمره بالایی آوردند بیشتر به خانواده هایی تعلق داشتند که اطمینان به خود آزادی درمخالفت کردن (مستقل بودن) ودر عین حال وابستگی به خانواده، پذیرا بودن در برابر عقاید دیگران (کثرت عقاید[۹۵] ) واحترام قائل بودن و حساس بودن در برابر عقاید دیگران (مشارکت[۹۶] ) تشویق می شدند.
برعکس نوجوانانی که در کاووش هویت نمره کمتر می آوردند از خانواده هایی بودند که در آن فردیت تشویق نمی شد و بر توافق وحمایت دو جانبه تاکید می شد (لطف آبادی، ۱۳۸۵).
یافته های این مطالعات با دیدگاه اریکسون مبنی بر اینکه افراد دارای حس هویت فردی خود را از افراد دیگر متمایز و مستقل می دانند همخوانی دارد. در ضمن این مطالعات نشان می دهد که پذیرا بودن وحساس بودن در برابر عقاید دیگران مهم است زیرا کارکرد هویت مستلزم در نظر گرفتن ، انتخاب و تفسیر منابع اطلاعاتی محتمل درباره خود ودیگران است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
۳- عوامل مربوط به مدرسه : موفقیت های تحصیلی از این نظر که راه های زندگی آینده را هموارتر می سازد و از نظر هویت حرفه ای نیز اطمینان بیشتری برای نوجوان ایجاد می کند، در شکل گیری هویت موثر است و همچنین اطلاعاتی را در اختیار نوجوان می گذارد که برای شکل گیری هویت مفید است.
۴- عوامل اجتماعی _ فرهنگی : براساس تغییر شرایط فرهنگی و اجتماعی جوامع گذشته نسبت به حال، هویت نوجوانان از حالت تسلیم طلبی جای خود را به درگیری وجستجو گری داده است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۵- ترتیب تولد و فاصله نسبی فرزندان درخانواده : تومان [۹۷]معتقد است که ترتیب تولد بر رشد هویت موثر است. فاصله نسبی بچه ها نیز باعث می شود که نه تنها برخورد والدین با آنها متفاوت باشد، بلکه این امر رابطه فرزندان با یکدیگر را نیز تحت تاثیر قرار می دهد.
۶- رفتار نوجوان : رفتار نوجوان نیز تاثیر زیادی بر چگونگی واکنش والدین و سایر اعضای خانواده بر او بر جای می گذارد و واکنش آنها در شکل گیری هویت نوجوان موثر است.
۷- گفتگو در جریان تعارضات: باعث کسب اطلاعات بیشتر نوجوان، رشد تفکر انتزاعی ومعرفی خود به عنوان یک فرد متفاوت به بزرگسالان می شود.
۸- خیالپردازی نوجوانان : منبع دیگری برای ایفای نقش ها و رفتارهای آنان است. دامنه خیالپردازی با رشد تفکر عملیات صوری افزایش می یابد و با بروز احساسات و نیازهای جدید نوجوانان گسترش می یابد. برخی از نوجوانان نیز با مطالعه به کشف هویت فکری خویش می پردازند (لطف آبادی ، ۱۳۸۵).
هویت در طول چرخه عمر
احساس هویت درنوجوانی، آغاز نمی شود ودرنوجوانی هم خاتمه نمی یابد. به اعتقاد اریکسون هویت نهایی از همان دوران اولیه کودکی با ایجاد احساس اعتماد یا عدم اعتماد نسبت به افراد و جهان پیرامون کودک شکل می گیرد و رشد هویت همیشه درنوجوانی خاتمه نمی یابد. هرچند که رشد هویت فرایندی است که در طول عمر ادامه دارد ولی جستجو برای به دست آوردن هویت بخصوص در دوران نوجوانی بیشتر مطرح است. شاید به این دلیل که نوجوان هر روز تغییری در خود احساس می کند.
رسیدن به حس هویت قوی تا حدودی به مهارتهای شناختی نیز بستگی دارد. نوجوان باید بتواند از خودش تصویری انتزاعی داشته باشد. توانایی در تفکر انتزاعی و تفکر فرضی وتوانایی در داشتن چشم اندازی در آینده به نوجوان دریافتن هویت فردی کمک می کند . درعین حال، این نوع تفکر کار جستجو را برای نوجوان دشوارتر می کند زیرا امکان انتخاب برای او بیشتر می شود (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵ ).
تثبیت هویت
به هر حال، محتوای هویت فرد هر چه باشد، تثبیت آن عموما در سنین جوانی رخ می دهد. تحقیقات فرانک[۹۸] وهمکاران حاکی از انسجام خود درفاصله سنین ۲۴- ۲۸ سالگی است. در این دوره معمولاً استقلال کامل از والدین و تصمیم گیری شخصی و قبول مسئولیت زندگی حاصل می شود. توانایی جوانان برای در نظر گرفتن تمام جوانب مسائل و یافتن دانش نسبتاً وسیع درباره هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و آگاهی از ضرورت یکپارچه بودن شخصیت بزرگسالی زمینه های لازم را برای آنان فراهم می آورد تا به تثبیت هویت و انسجام خود برسند (لطف آبادی ، ۱۳۸۵) .
همانطور که نیوگارتن[۹۹] خاطر نشان می سازد، افراد از سن میانسالی تا آخرین سال های زندگی جنبه های اجتماعی هویت پایدار می مانند و گرایش به تحکیم ویژگی های شخصی خویش دارند (منصور و دادستان ،۱۳۸۳ ).
تعریف دلبستگی
دلبستگی در لغت به حالت و کیفیت دلبسته، محبت، علاقه و عشق گفته می شود. البته یعنی عاشق ، دلباخته و دارای تعلق و دل بستن به کسی یا چیزی به معنای علاقمند شدن به او و محبت یافتن نسبت به وی است (معین ،۱۳۷۵).
تحقیقات نشان می دهند که در دلبستگی دو بعد وجود دارد: بعد شناختی- عاطفی و بعد رفتاری، که اولی به معنای کیفیت عواطف نسبت به چهره دلبستگی است و دومی به بهره گرفتن از حمایت و مجاورت از شخص مورد نظر مربوط می شود. هرچه شخص از کودکی به سوی بزرگسالی حرکت می کند، بعد شناختی- عاطفی اهمیت بیشتری می یابد (پترسون ،۱۹۹۵ به نقل از حقیقی ، ۱۳۸۱).
به طور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. این که کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، می جوید و به او می چسبد ، موید وجود دلبستگی میان آنهاست. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری می کنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است.
پیوند را گاه مترادف با دلبستگی به کار می برند در حالی که این دو پدیده متفاوت هستند. پیوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگی فرق دارد. مادر به طور طبیعی نوزاد را منبع احساس امنیت تلقی نمی کند و به او تکیه نمی کند، در حالی که در دلبستگی چنین است (خوشابی وابوحمزه ، ۱۳۸۵).
منظور از دلبستگی برقراری پیوند عاطفی و رابطه ای نزدیک با افراد خاص و احساس ایمنی بیشتر در حضور این افراد است (اتکینسون و هیلگارد ، ۱۹۸۳).
بالبی دلبستگی را پیوندی عاطفی می داند که کارکردهای تکاملی و بیولوژیکی دارد و موجب بقای کودک می شود (بالبی ، ۱۹۸۲ به نقل از سلاجقه ،۱۳۸۶).
دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار می کنیم، طوری که باعث می شود وقتی با آنها تعامل می کنیم احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آنها را در کنار خود داریم احساس آرامش کنیم (برک، ۲۰۰۱).
دلبستگی به نظامی تنظیم کننده اطلاق می شود و فرض بر این است که این سیستم در درون فرد وجود دارد و هدف آن تنظیم رفتارهایی است که موجب نزدیک شدن و برقراری تماس با فردی متمایز و حامی است که تکیه گاه نامیده می شود و هدف این نظام در فرد دلبسته از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است (برترتون و اسوفسکی، ۱۹۷۸ به نقل از کاپلان ،۲۰۰۳).
نظریه های دلبستگی
نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است و در تمام انسان ها وجود دارد. بدین معنی که انسان ها تحت تاثیر پیوند های دلبستگی شان هستند.
نظریه دلبستگی بسیار گسترده تر ازآن درکی که مردم نسبت به آن دارند است. این نظریه دو جزء اصلی دارد:
۱- بخش هنجاری[۱۰۰] که برای توضیح مدل، الگوهای معمولی رفتار وابسته به نوع و مراحل رشد که تقریبا در بین همه انسان ها شبیه به هم است، تلاش می کند.
۲- بخش تفاوتهای فردی غیرهنجاری، که برای توضیح ثبات ، انحراف های نظام دار از مدل الگوهای رفتاری و مراحل ، تلاش می کند (سیمپسون[۱۰۱] و رولز[۱۰۲] ، ۱۹۹۸).
نظریه یادگیری اجتماعی
این دانشمندان نیز فرض را بر این گذاشته اند که گرسنگی،تشنگی و درد غرایزی هستند که کودکان را به عمل وامی دارند. آنچه نیازهای زیست شناختی کودکی را ارضا می کند(یعنی سایق را کاهش می دهد) تقویت کننده اولیه نامیده می شود. مثلا غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده اولیه محسوب می شود. افراد و اشیایی که به هنگام کاهش سائقی حضور دارند، از طریق تداعی با تقویت کننده اولیه، تقویت کننده ثانویه می شوند. مادر کودک به عنوان منشا همیشگی تامین غذا و آسایش ، تقویت کننده ثانویه مهمی محسوب می شود. بنابراین، کودک نه فقط به هنگام گرسنگی و درد به دنبال اوست، بلکه درمواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می دهد.
نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد، به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین کند. یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
نظریه رفتار گرایی
رفتارنگران معتقدند شخصی که کودک را تغذیه می کند چهره اصلی دلبستگی می شود. آنها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویت کننده شرطی می شود، نوزاد یک پاسخ بازتاب غریزی به تغذیه شدن دارد. او لذت را تجربه می کند و مراقبت کننده را با این لذت مرتبط می کند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیت هایی که مراقبت کننده به وی نزدیک می شود، تعمیم پیدا می کند.
نظریه های یادگیری امریکایی تحت تاثیر دیدگاه لامارک[۱۰۳] در زیست شناسی، ارگانیزم را بی نهایت انعطاف پذیر می دانند و بر این باورند که ساختارهای درونی نامتغیر یا ساختهای درونی که بتوانند مقاومت کنند یا حتی یک تعامل موثر با محیط برقرار سازند وجود ندارد.
نظریه پردازان یادگیری بر این واقعیت تاکید دارند که فرایند دلبستگی یک راه دوطرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دوجانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می کند و در نتیجه خود را نیز آرام می کند، کودک با لبخندها و غان وغون کردن های خود به کسانی که او را آرام می کنند پاداش می دهد. رفتارهای دلبستگی کودک بسیار موثر است، زیرا موجب می شود که فرایندهای دلبستگی بین او و والدین به جریان بیفتد. اما باید به خاطر داشته باشیم که فرایند دلبستگی به طور خودکار انجام نمی گیرد بلکه به تدریج و در پی تعدادی مراحل به وجود می آید ( سلاجقه ، ۱۳۸۶).
نظریه رفتار شناسی طبیعی
رفتار شناسان طبیعی مفهوم نقش بندان یا نگاره گیری را وارد فرایند دلبستگی کردند. آنها معتقدند که حیوانات با کشاننده های فطری به دنیا آمده اند که توانایی بالقوه زنده ماندنشان را افزایش می دهند. یکی از این کشاننده ها آمادگی نگاره گیری از ریخت خاص موضوع (افرادی که صدای خاص ایجاد می کنند یا حرکت می کنند) است و این نگاره گیری به کودک اطمینان می دهد که مراقب کننده در مجاورت اوست . یک نگاره گیری تنها از طریق بینایی صورت نمی گیرد ، بلکه ممکن است با بوسیدن ارتباط داشته باشد ، نظیر آنچه در بزها وجود دارد یا با شنیدن مرتبط باشد مانند آنچه در اردکهاست. شواهد خوبی در مورد این امر وجود دارد که نوزادان انسان یاد گرفته اند از ابتدای تشخیص از بوی مادرشان استفاده کنند . به طور مثال سرنوچ[۱۰۴] و پورتر[۱۰۵] (۱۹۸۵) نشان داده اند که نوزادان ۱۲ روزه ای که از شیر مادر تغذیه نمی کنند به مانند نوزادانی که از سینه مادر تغذیه می کنند می توانند بوی آغوش مادرشان را از آغوش یک غریبه متمایز کنند.
نگاره گیری دارای نتایج کوتاه مدت و بلند مدتی است که اغلب به طور قابل ملاحظه ای با یکدیگر مشابهند (سلاجقه ، ۱۳۸۶).
از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند مانند گریستن، خندیدن و … از نظر تکاملی این الگوها از لحاظ انطباق پذیری ارزش دارند ، زیرا همین رفتارها باعث می شود که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
نظریه روانکاوان
فروید می گفت که کودکان با غرایزی زیست شناختی به دنیا می آیند که باید ارضا شود. نیاز کودک به غذا ، گرما و کاهش درد نمایانگر لذت جویی حسی است. فروید اساس زیست شناختی این جویندگی را نوعی انرژی فیزیکی می دانست که به لیبیدو معروف است. به نظر فروید، اشیاء ، مردم، و فعالیتهایی که کودکان انرژی لیبیدویی خود را صرف آنها می کنند همراه با رشد کودکان به نحوی قابل پیش بینی تغییر می کند. فروید می گفت در دوران شیرخوارگی هرچیز که به غذا خوردن مربوط باشد از مهمترین سرچشمه های کسب رضایت برای او قلمداد می شود. هنگامی که از کودکان مراقبت یا غذایشان تامین می شود، توجهشان که از انرژی لیبیدو نشات می گیرد، برای کسی که این لذایذ را فراهم می کند متمرکز می شود. از نظر او انرژی لیبیدوی کودک نه تنها مدام متمرکز بر کسانی است که از او مراقبت می کنند بلکه دهان، زبان و لبها را نیز در بر می گیرد. او معتقد بود که ارضای کم یا ارضای بیش از حد نیازهای دهانی در این دوره سبب می شود که پیشروی کودک به مرحله بعدی رشد کند شود ، به این معنی که ممکن است کودک در این مرحله تثبیت شود یا در مقابل انتقال انرژی لیبیدویی خود به اشیاء و موضوعات جدید مقاومت درونی نشان دهد (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
فروید می گوید کودکان بیشترین ارضایشان را از طریق لذت دهانی به دست می آورند. او اولین وهله تولد نوزاد را مرحله دهانی نامید. در طی این دوره نوزاد به سوی هر شخصی که به او لذت دهانی می دهد جلب می شود، که این فرد در اغلب موارد مادر وی است. فروید بر این باور بود که دلبستگی که به دلیل کسب لذت دهانی از طریق ارضای فردی نیازهای غریزی نوزاد ایجاد می شود . به همین دلیل مراقبت کننده کودک یک موضوع عشق می شود و این اولین عشق خواهد بود که اساس همه دلبستگی های بعدی را تشکیل می دهد. فروید اعتقاد داشت که اگر نوزادی از غذا یا رضایت دهانی محروم شود یا بیش از اندازه ارضا شود ، ممکن است در وی یک دلبستگی ناسالم توسعه یابد. دلبستگی های ناسالم نتیجه تثبیت ها بر مجاری دهان در یک کوشش برای ارضای نیازهای ارضا نشده است.
این امر ممکن است در رفتارهایی نظیر سیگار کشیدن و جویدن مداد یا از لحاظ ویژگی های خاص شخصیتی نظیر بی صبری و حرص بیان شود. یکی از عقاید محوری نظریه شخصیتی روان تحلیلی فروید این بود که محرومیت اثراتی دارد که در طولانی مدت به دست می آیند (سلاجقه ، ۱۳۸۶).
عکس مرتبط با سیگار
آنا فروید[۱۰۶] یکی دیگر از روان تحلیل گران ، مفهوم خط تحول را مطرح می کند. در واقع آنا فروید به خود پیروی تدریجی کودک در قلمروهای مختلف زندگی روانی – اجتماعی معتقد است او هر مرحله تحول را نتیجه ای از ایجاد یک تعادل ظریف بین اجبارهای بیرونی رویارویی کودک از یکسو و تمایز و رشد یافتگی مربوط به پایگاه های مختلف درون – روانی وی از سوی دیگر می داند. یکی از خطوط تحول از نظر وی از وابستگی به استقلال عمل عاطفی و روابط موضوعی از نوع بزرگسالان است.
این بخشی از تحول است که از وابستگی مطلق نوزاد به مواظبت های مادری تا استقلال عمل عاطفی و مادی در سطح بزرگسالی ادامه دارد. این مرحله از وحدت زیست شناختی مادر کودک آغاز شده و با مرحله از نوع موضوع جزئی ، مرحله پایداری موضوع، رابطه دوسوگرایانه مقعدی- آزارگری پیش ادیپی، مرحله احلیلی- ادیپی متمرکز به موضوع، دوره نهفتگی ، پیش نوجوانی و نهایتا نوجوانی تحول می یابد (منصور و دادستان ، ۱۳۸۳).
مارگارت ماهلر[۱۰۷] بر فرایند جدایی- فردیت، یعنی انتقال از دوره وابستگی به دوره استقلال تاکید داشت و معتقد بود داشتن ارتباطی خوب با مراقب و انتقال تدریجی کودک به مرحله خودگردانی موجب رشد کودک می شود (منصور و دادستان ،۱۳۸۳).
نظریه اینسورث
اینسورث نیز رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی را به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تاکید قرار داد. او اظهار داشت که دلبستگی ایمن، عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل می کند. برای مثال کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان می دهند و تمایل به کاوش در محیط اطرافشان دارند و می توانند با مسایل مقابله کنند . از طرف دیگر عواملی که مخل این دلبستگی باشد در زمینه رشد اجتماعی کودک در آینده مشکلاتی ایجاد می کند (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵).
اینسورث مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دوره دلبستگی تاثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان وجود دارد. مثلا برخی از بچه ها کمتر از بقیه پیام می فرستند یا گریه می کنند. پاسخدهی توام با حساسیت به نشانه های نوزاد ، نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه می کند به جای آنکه موجب تقویت رفتار گریستن شود ، باعث می شود که نوزاد در ماه های بعد کمتر گریه کند. وقتی کودک پیامی برای مادر می فرستد ، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث می شود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر ، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخدهی به پیام های ارسال شده از طرف کودک نمی دهند ، موجب مضطرب شدن بچه می شوند (ماسن و همکاران ، ۱۹۸۵).
اینسورث همچنین بیان کرد که دلبستگی موجب کاهش اضطراب می شود. آنچه او اثر پایگاه امن می نامید کودک را قادر به دل کندن از دلبسته ها و کاوش در محیط می سازد و کودک با دلگرمی و اطمینان به کاوش در محیط بپردازد.
اینسورث شخص مورد دلبستگی را به عنوان منبع امنیت (پایگاه امن) کودک برای کاوش در محیط خود در نظر گرفت، او حساسیت مادر را برای نوزاد حائز اهمیت می دانست و نقش آن را برای رشد الگوهای دلبستگی مادر- نوزاد حیاتی در نظر گرفت.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.