« عاملی نیرومند تر از همت عالی نمی توان یافت که در برابر دو پدیده لذت و الم، ثبات و آرامش انسان را تامین نموده، و با آشنا ساختن انسان با راز اصلی روح، تصعید حیات کمالی را تضمین کند.»(علامه جعفری، ۱۳۸۶).
پویندگی
علامه جعفری(۱۳۸۶)، روان فردی که خود را تسلیم عوامل ارثی و محیطی و اجتماعی نموده و هیچ حرکت و تکاپویی از ذات خود به وجود نمی آورد با روان کسی که نیروی حرکت را از طبیعت خودِ روان به کار گرفته و به فعالیت و تکاپو پرداخته و صدها بُعد و استعداد از خود نشان می دهد، یکسان و برابر نمی داند. وی معتقد است که روان آدمی آن استعداد و توانایی را دارد که مغز را از به خود پیچیدن و رسیدن به پوچی نجات دهد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
برای رسیدن به یک جهان بینی که حقیقت حیات و روان را شکوفا سازد، دو امر لازم و ضروری است: یکی پرهیز از مطلق سازی و مطلق پرستی در زمینه ی حواس و فعالیت های ذهنیِ متکی به حواس؛ و دیگری طواف نکردن پیرامون خویشتن، یعنی دخالت ندادن خودِ طبیعی در امور واقعی یا واقعیات.
بنابراین حقیقت روان آدمی دارای مختص پویندگیست؛ و این پویایی و تحرک باید در مسیر کمال و خیرات باشد والا روان هر چند هم پویا و متحرک باشد بدون جهت گیری و مقصد، مانند تحرک و بال زدن پرنده ای خواهد بود که پاهایش در زنجیر بسته شده باشد. (علامه جعفری، ۱۳۸۶).
« حس مطلق تراشی در درون آدمی چنان فعال و دقیق عمل می کند که می توان گفت یکی از مختصات کارگاه مغز آدمی، مطلق سازی است. هرگاه ذهن آدمی جزئیات دانستنی ها و خواسته های خود را به یک کل مستند سازد، مطلق آن کل را پذیرفته؛ به عبارت دیگر هرگاه ذهن آدمی وابستگی به یک پدیده در اشکال مختلف را به منبعی پیوند دهد، مطلقی را مورد قبول قرار داده است ». (جعفری، ۱۳۷۹).
صفاتی که مختص پویندگی می تواند ایجاد کند، تلاش وتکاپو، آفرینندگی، آینده نگری است.
الف) تلاش (تکاپو) : به اعتقاد علامه جعفری(۱۳۸۶)، اشتیاق به کمال و همچنین قانع نبودن به وضع موجود و احساس نقص در صدها عامل فردی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی و… سبب تکاپو و تلاش در انسانی می شود که از تفکرات سالم، عقل سلیم و فطرت پاک برخوردار است. تکاپو و تلاش های چنین فردی بدون تردید برای دست یافتن به هدفهایی است که یا احتیاجات خود را بر طرف سازد و یا ناشی از احساس کمالی است که جلوگیری کند از قناعت به وضع موجود خویش.
علامه جعفری(۱۳۸۶)، در پاسخ به این سوال که چرا عده ای از افراد، از عدم وصول به کمال احساس درد نمی کنند و یا همواره به وضع موجود خویش قانع هستند، می گوید: « اگر هر یک از قوا و استعدادهای بشری دست از فعالیت خود بردارند، راکد خواهند شد. عقل سلیم و فطرت و وجدان، آدمی را برای رسیدن به کمال و تعالی تحریک می کند؛ اما وقتی انسان به این تحریکات پاسخ مثبت ندهد، با گذشت زمان این قوا از کار افتاده و آدمی را به حال خود رها خواهد ساخت و فرد اسیر خودِ طبیعی می شود و می خواهد در این دنیا بدون قانون حیات زندگی کند؛ لذا عدالت، صدق و صفا و صمیمیت و دیگر ارزشهای اخلاقی را مزاحم خود می داند چه رسد به آن که بخواهد آن ها را در مسیر تصعید حیات تکاملی قرار دهد».
ب ) آفرینندگی : علامه جعفری(۱۳۸۶)، معتقد است افرادی که از حقیقت انسان و قدرت هایی که انسان در اختیار دارد، وهمچنین از سرمایه های وجودی خویش، آگاهی و اطلاع دارند، می دانند که برای رشد و کمال باید از استعدادهای نهفته ی درونی خویش بهره برداری کنند؛ زیرا جهان برون ذات در برابر همه ی انواع موجودات و حیوانات گسترده شده است، اما فقط انسان است که برای خود معرفت می اندوزد، به اکتشاف و اختراع می پردازد، اثر هنری خلق می کند و نمود های فرهنگ و تمدن می سازد و صدها فعالیت و آفرینندگی از خود به جای می گذارد.
انسان ها چه به صورت انفرادی و چه به شکل اجتماعی، در بهره برداری (به فعلیت رساندن) استعدادهای ذاتی خود و بهره برداری از مواد جهان عینی متفاوت هستند. علامه جعفری، علت این تفاوت ها را در دو اصل زیر چنین بیان می کند :
« یکم: بهره برداری از استعدادهای ذاتی به علت جبر عوامل محیطی و اجتماعی و خواسته ها و مقاصد «خودِ طبیعی» : این نوع بهره برداری در جریان زندگی انسانهای معمولی روی می دهد، و اگر آنها موفق به معرفت و عمل عالی شوند، ارزش کمالی آن را نمی دانند.
دوم: بهره برداری از استعدادهای ذاتی در راه وصول به مقاصد انسانی : یعنی امتیازات و استعداد های درونی خود را در مسیر خیرات و نیکی ها و کمال مورد بهره برداری قرار می دهند. این گونه انسانها که در اقلیت هستند، از موجودیت درونی خود برای «خودِ انسانی» بهره برداری می کنند و باعث امید انسانها و حفظ و صیانت ارزشهای عالیِ انسانی می شوند.» (علامه جعفری، ۱۳۸۶).
ج ) آینده نگری : از نظر علامه جعفری(۱۳۸۶)، انسان در لحظاتی زندگی می کند که بر اثرعوامل نا آگاه، گذشته رابه لحظه حاظر آورده ویا به آینده برده و نسبت به حالِ حاضر بی اعتنا شده. این لحظه های گسیخته از گذشته و آینده، وحدت حیات را متلاشی کرده و حیات را از قابلیت هدفداری ساقط می کند. وی معتقد است انسان برای آینده ای که در پیش دارد، باید در حال حاظر به تلاش و حسابگری اعمال و رفتار و کارهای خود بپردازد که از عوامل مهم در رشد مسیر حیات تکاملی است. لازمه ی حسابگری به فعلیت رسیدن قوایی مانند اندیشه و عقل و برخورداری از تجارب و اراده و هدفگیری های والاست. منظور علامه از حسابگری، تحصیل معرفت برای فهم واقعیات و حقایقی است که انسان در حال حاظر در مزرعه ی حیات می کارد و دیر یا زود علل امروزی در آینده معلول های خود را به وجود خواهند آورد؛ و دیگر این که شخص آگاه می فهمد آن چه در حیات انسان رهسپار گذشته می شود به هیچ وجه قابل برگشت نیست؛ پس تعلق اراده به آن، لغو و بیهوده است. بنابراین حوادث مشابه و همانند را نباید با تکرار حقیقی یک حادثه اشتباه کرد، زیرا یک حادثه حقیقی هرگز تکرار پذیر نیست.
با توجه به نظرات علامه جعفری، ما دو نوع آینده پیش روی خود داریم که چه بخواهیم یا نخواهیم و چه بدانیم یا ندانیم به سوی آنها می رویم. یکی آینده ی همین حیات دنیوی، که هر انسان زنده ای پیش رو دارد و آن را به ناچار سپری خواهد کرد و دیگری آینده حیات اخروی، که اگر کسی آن را نپذیرد یا نادیده بگیرد حیات دنیوی هرگز برای او قابل تقسیر یا توجیه نخواهد بود.
« احساس همین آینده با عظمت است که اراده ها را به حرکت در آورده و سبب می شود انسان در پیشبرد آینده ای که از محدودیت رها شده و جاذبه های مطلق خواهد رسید از هرگونه مزایای زندگی خود طبیعی دست بردارند و به سوی آینده ای ابدی و پر معنی که روح آدمی در آن به فعلیت رسیده و استعداد ها شکوفا شده، حرکت خواهد کرد. احساس همین آینده ی با عظمت بوده که انسان ها را از بیماری مهلک یاس و نومیدی نجات داده، به زندگی خوش بین و امیدوار کرده است.» (جعفری، ۱۳۸۶).
حریت
علامه جعفری(۱۳۸۶)، «حریت» را یکی از عالی ترین صفات انسانی معرفی می کند. حریت در زبان فارسی به آزادگی و آزادمردی تعبیر می شود. مفهوم کلمه «حریت» نباید با «یله»، «رهایی»، و «آزادی محض» اشتباه شود. وی بیان می کند که حریت دارای مراحل و مقاماتی است که عالی ترین آن ها «عبودیت» است.
به عقیده ی علامه جعفری کسب حریت بستگی به کوشش خود انسان دارد، چرا که عوامل نیرومند طبیعت و هوی و هوس ها و از طرف دیگر، عوامل هم نوع قدرت پرست انسان را با اشکال گوناگون به زنجیر بردگی خواهند کشید، و فقط انسان های آگاه و حیات شناس هستند که همواره با ارزش ترین تلاش های خود را در راه حفظ حریتِ خدادی خود صرف می کنند. این انسان ها دارای ویژگی هایی از قبیل: اختیار، آزادگی و آزادمردی، و عبودیت هستند. (علامه جعفری، ۱۳۸۶).
الف) اختیار: از نظر علامه جعفری(۱۳۸۶)، اختیار، بهره برداری از آزادی در تحصیل خیر و کمال است. تعریف وی از اختیار چنین است: « نظاره و سلطه ی شخصیت انسان بر دو قطب مثبت و منفی کار، با هدف گیری خیر ونیکی». انسان به دلیل جهل یا سستیِ اراده، توانایی توجیه و تنظیمِ عقلانیِ ارتباط خود، با دنیا و جهان هستی را، از دست داده و اسیر بی اختیار مقتضیات دنیا شده. کسانی که شخصیت خود را در بند و اسیر نوعی از خواسته های دنیا قرار می دهند از اراده و اختیار محرومند.
ب) آزادی و آزادگی: از نظر علامه جعفری(۱۳۸۶)، آزادی، قدرت انتخاب موضوعاتی است که پیش روی انسان قرار می گیرد؛ و آزادگی یعنی: آزاد از قید وبند ذلت و فرومایگی و هوی و هوس های نفسانی(خودِطبیعی)، و آزاد از بردگی و بندگی لذایذ و سودجویی ها و خود خواهی هاست. آزاد مردی و آزادگی که با مراعات و عمل به اصولِ ارزشیِ حیات به وجود می آید، هنگامی به ذات و شخصیتِ انسانی نسبت داده می شود که در انتخاب خیر و نیکی مورد بهره برداری قرار گیرد. پدیده ها و امور جالب دنیوی، خودِطبیعی انسان را رها نمی کند و اگر درجه ی جالب بودن آنها به حدی برسد که انسان را شیفته ی خود کند و وابستگی در خودِطبیعی یا منِ انسانی ایجاد کند، در چنین حالتی است که انسان به پوچی می رسد و «منِ» خود آگاه موجودیتی برای خویشتن احساس نمی کند. در این صورت، حریت و آزادگی در ذات انسان به وجود نمی آید.
انسانهای احرار که در برابر شداید و ناگواری ها و مخاطرات، شکیبایی پیشه می کنند بدیهی است که در حفظ آرامش و اطمینان قلبی و قرار نگرفتن در طوفان اضطراب ها، احتیاج به نقطه ی اتکایی دارند. این نقطه ی اتکا باید به اندازه ای با عظمت باشد که از عهده ی تاثیر سختی ها و ناملایمات در حیات انسان برآید؛ بنابراین حریت و آزادی ذات( روح یا من یا شخصیت) تنها با تکیه به خداوند هستی آفرین به و جود می آید، زیرا خلأ نمی تواند نقطه ی اتکار و آزادی بخش انسان از عوامل و پدیده های مزاحم باشد. (علامه جعفری،۱۳۸۶).
« حریت و آزادگی کامل، هنگامی امکان پذیر است که روح آدمی به وسیله ی عاملی آزاد شود که آن امیال و علاقه ها را که از وی می گیرد، حقیقتی را در اختیار او قرار دهد تا همه آنها را جبران نموده و عالی تر از ان را در اختیارش بگذارد. این عامل تنها خداست که می تواند روحِ آدمی را در جذبه ی جمال بی نهایت قرار دهد و آدمی، همه ی هستی را در برابر آن جذبه، نا چیز تلقی می کند». (علامه جعفری،۱۳۸۶).
ج) عبودیت: به اعتقاد علامه جعفری(۱۳۷۹)، هدف والای زندگی انسان در این دنیا، عبادت و بندگی است. « بگو نماز و عبادت و زندگی و مرگم همه از آنِ خداوندِ پرورنده ی جهانیان است »[۱۱].
مقصود از عبادت تنها حرکات و ذکرهای محدود در زمان معین برای برقراری ارتباط با خداوند نیست؛ بلکه منظور از عبادت، که هدف والای خلقت انسانها معرفی شده است، هم عبادت عام است و هم عبادت خاص.
طبق آیات متعدد قرآنی ذکر، سجده و تسبیح در همه ی اجزای هستی از پست ترین جزء ماده تا عالی ترین جلوه های آن وجود دارد، و همه در عبادت به معنای عام آن به سر می برند، ولی درکِ ذکر و تسبیح و عبودیت کائنات برای ما قابل درک نیست. اما عبادت خاص عبارت است از عبادت انسان، که دارای معنایی بسیار وسیع می باشد. هر گفتار و عمل و نیت مشروعی که انسان انجام می دهد اگر همراه با آگاهی به این حقیقت باشد که مورد نظاره ی خداوند است، بنابراین با هر کاری که انجام می دهد و هر سخنی که می گوید و هر اندیشه ونیتی که در درونش می گذرد، مطابق مشیت(اراده) الهی رفتار کرده و مشغول عبادت است. پس انسان در این دنیا در همه ی حالات خود می تواند در پیشگاه خداوند متعال حضور پیدا کند، خواه برای گذران معیشت زندگی مشغول کار باشد و خواه مشغول تفریحات مشروع باشد. البته عبادات مقرر، انسان را به صورت مستقیم و با تمرکز قوای مغزی و روانی با خدا در ارتباط قرار می دهد، بنابراین باید در اوقات مقرر و استمرار دایمی به سر ببرد.(علامه جعفری،۱۳۸۶) .
عدالت به خویشتن
علامه جعفری (۱۳۸۶)، «صیانت ذات» را ضروری ترین عامل برای ادامه ی حیات انسان می داند و عدم فعالیت برای حفظ ذات، حیات انسانی در معرض خطر متلاشی شدن و نابودی قرار می گیرد؛ آن چه باید مهار شود جریان و طغیان خلاف قانون است که از مختصات «خود طبیعی» است. مقصود وی از «ذات» روان یا روحی است که که در جریان قانونی خود و اصول انسانی در جهت کمال روبه صعود دارد، و هر فعالیتی که به منظور صیانت از چنین ذاتی انجام گیرد با ارزش و نهایت آرمان انسانی خواهد بود. از جمله اصول حیات تکاملی، رعایت اصل عدالت است. یکی از فعالیت های صیانت از ذات، عدالت درباره ی خویشتن است. وی معتقد است فردی که نتواند درباره ی اداره ی حیات خویش و همه ی قوا و استعدادهایش عدالت بورزد و خود را از تباه شدن در طوفان هوی و هوس ها نجات دهد نمی تواند درباره ی دیگران عدالت بورزد. عدالت به خویشتن یعنی نفی هوی و امیال از نفس خود یا مهار کردن تمایلات و خواسته های خود طبیعی.
میزان قرار دادن خویشتن در ارتباط با دیگر انسان ها
از نظر علامه جعفری (۱۳۸۶)، میزان و الگوی ارتباط انسان با دیگر انسان ها در زندگی اجتماعی، هرگز نمی تواند از مقوله ی پدیده های محسوس در عالم طبیعت و از اجزای بُعد مادی حیات طبیعی باشد، همچنین نمی تواند قوانین عقلانی و اخلاقی و دینی، یا نظام های حقوقی و یا خواسته ها و امیال و خودخواهی ها باشد. وی معتقد است میزان شایسته به عنوان الگوی ارتباطی انسان ها با یکدیگر و معیار معقول در ارتباط انسان ها با یکدیگر، «منِ انسانی» است؛ البته، آن منِ انسانی که با تهذیب و تزکیه با خویشتن آشنا شده، نیکی ها و بدی ها و زشتی و زیبایی های خود را در مسیر تصعید حیات تکاملی مورد شناخت قرار داده است. بنابراین آن چه از دریافت های عقلانی و احکام های وجدانی بر می آید همان است که امیر المؤمنین (ع) به فرزند خویش فرمودند: «ای پسرم! نَفس خود را بین خویشتن و مردم میزان قرار بده. پس دوست بدار بر دیگری، آن چه را که برای خود دوست داری و آن چه برای تو نا ملایم و ناگوار است، بر دیگران نیز کراهت بار تلقی کن».[۱۲]
افزایش ظرفیت درون
علامه جعفری (۱۳۸۶)، یکی از ملزومات حیات تکاملی آدمی را افزایش ظرفیت دل یا درون می داند. مقصود وی از ظرفیت درون، عظمت و احاطه ی «منِ انسانی» است، که اگر آدمی به آن نائل گردد، وسایل اعتلا ی او مانند تعقل و اراده و تجسیم و اکتشاف در مسیر منتقی خود به کار می افتد. وی بیان می کند که ملاک ظرفیت دل، قدرت تحمل و گیرندگی و پذیرش است. یعنی، ظرفیت و وسعت برای محتوای اصول و قوانین هستی و نباختن خویشتن در برابر حوادثی که می تواند شخصیت آدمی را از توفان های شک و تردید و اضطراب و چند شخصیتی محفوض بدارد.
« ظرفیت بزرگ دل، همان شرح صدر[۱۳] است که در آیات قرآنی به عنوان عنایت و لطف الهی برای بندگان مطرح شده است. شرح صدر یا ظرفیت دل یعنی از الطاف و عنایات ربانی همواره آب حیات تکاملی به پیمانه دل سرازیر شود، به شرط آن که محتوای پیمانه را غرایز و خواسته های خودِ طبیعی پر نکرده باشد ». (علامه جعفری،۱۳۸۶).
زدودن سینه از کینه توزی ها و بغض ها
علامه جعفری(۱۳۸۶)، پاک کردن درون از کینه توزی ها و بغض ها را نشانه ای برای ورود به حیات تکاملی می داند. وی سه نکته مهم درباره زدودن سینه از کینه توزی ها را چنین بیان می کند:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
عدم رضایت به ناپاکی ها: رضایت نداشتن به نیت، گفتار و کردار منفی خود یا دیگران لازمه ی اجتناب از زشتی ها و پلیدی هاست.
خصومت و عداوت: کسانی که مسیر حیات کمالی را در پیش گرفته اند، خصومت و عداوت با صفات پلید را هرگز با خصومت وعداوت به خودِ شخص مبدل نمی سازند. در واقع هدف آنان از بین بردن صفات پلید است نه خودِ اشخاص.
کینه توزی: اگر خصومت و عداوت به اندازه ای شدت گیرد که همه ی سطوح روان فرد را اشغال کند، واقع بینی و حق نگری را از انسان سلب می کند.
« جای تردید نیست که برای وصول به کمال، پاک ساختن درون از شرطلبی و کینه توزی ها در ارتباط با دیگر انسان ها ضروری است؛ از طرفی کسی که آرزوی منتفی شدن کینه توزی و شرطلبی از دیگران را دارد، باید نخست درون خود را از این پلیدی مهلک تصفیه نماید ». (علامه جعفری،۱۳۸۶).
زدوده شدن توقع پاداش برای انجام تکلیف
علامه جعفری(۱۳۸۶)، معتقد است که با توجه به طبیعت خودگرای انسانی و خاصیت ذاتی خودِطبیعی، پدیده سوداگری(بده و بستان) یا معامله گری درباره چیزهایی که در حوزه اختصاصی انسان قرار می گیرند امری طبیعی است. معامله گری در دو پدیده پاداش و کیفر از امور ضروری خودِ طبیعی و خواص آن به شمار می رود، اما خلاصه کردن انسان و همه جنبه های انسانی بر مبنای خودِ طبیعی و خواص آن، مستلزم نفی واقعیتی به نام انسانیت است. هر فردی که کار شایسته ای انجام می دهد، یا به اقتضای تصعید حیات کمالی وی است یا برای به دست آوردن نوعی از لذایذ محسوس و معقول برای خویشتن، یا برای حفظ ذات که جزء یا شأنی از شخصیت وی است و نتیجه آن به صورت های مختلف به خودش بازمی گردد، لذا ضرورتی به سوداگری یا معامله گری در انجام تکلیف نیست.
« با آگاهی و ایمان به وحدتِ حیاتِ انسانها و با آگاهی و ایمان به این که حیات انسانها دارای رویه ای فوق طبیعی می باشد که منشاء ارزش ها و عظمت هاست، می توان طعم انجام تکلیف را بدون انتظار پاداش و هراس از کیفر به انسان چشاند » .(علامه جعفری،۱۳۸۶).
اصل مکافات بر مبنای نیت ها
علامه جعفری(۱۳۸۶)، این اصل را، اصل بسیار با اهمیتی می داند؛ زیرا مکافات پاداش، کیفر، اعتلا و سقوط شخصیت انسان بر مبنای نیت است، که از نوع فعالیت های مغزی و روانی محسوب می شود. مقصود وی از نیت، تصمیم و اقدام هدفداری است که ارزش آن یا مربوط به هدفی است که انسان را تحریک به انجام کاری می کند(تحریک به وادار کردن به اتخاذ تصمیم و اقدام و عمل) و یا مربوط به انگیزه ی زیربنایی مغز و روان آدمی است(انگیزه ای که مبنای آن عمل است)، که اگر انگیزه ی زیر بنایی، خیر جویی و کمال طلبی باشد دارای ارزش ذاتی است.
علامه جعفری اظهار می کند که یکی از نتایج با اهمیت این اصل، ریشه کن شدن یأس و نومیدی و احساس شکستِ ناشی از نرسیدن به هدف هاست. افرادی که برای رسیدن به اهدافشان خالصانه تلاش می کنند ولی به نتیجه نمی رسند و احساس شکست می کنند، دچار یأس و نومیدی می شوند، که اغلب مردم معمولی را افسرده و تباه می سازد، زیرا زندگی بسیاری از افراد بیشتر بر مبنای «حس مداری» می گذرد، در واقع ملاک سعادت را در آن می بینند که خواسته هایشان به صورت محسوس و عینی پیش چشمانشان آشکار شود. بنابراین ارزش ذاتی کارها و هدفگیری ها مربوط به انگیزه درونی انسان هاست. ارزش کارها و نتایج آنها اگرچه با ملاکهای عینی سنجیده می شود ولی این ارزش، تابعِ مقدار مفید بودن کار و نتیجه در سطح زندگی طبیعی است. (علامه جعفری،۱۳۸۶).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
نظارت الهی
به اعتقاد علامه جعفری(۱۳۸۶)، یکی از راه های تصعید حیات تکاملی، معتقد بودن به علم خداوندی بر کردارها، گفتارها و درون انسان است. اگر یک انسان معتقد باشد که خداوند با علم بی نهایت خود بر همه حرکات بیرونی و حالات درونی و گفتارها و کردارها ناظر است و همچنین معتقد باشد که همه حرکات و حالات بیرونی و درونی انسان آثار و نتایجی در زندگی دنیوی و اخروی دارد که دامنگیر وی خواهد شد به دو نتیجه مهم و دو آرمان معقول و والا می رسد. یکی این که انسان از ارتکاب به زشتی ها و پلیدی ها دوری می کند و این اجتناب نه برای ترس از کیفر، بلکه ناشی از احساس شرم و حیا از خداوند سبحان است. دوم این که انسان درمی یابد که در حضور خداوند قرار دارد و او بر همه ی شئون و جنبه های حیات وی نظارت دارد و این باعث می شود تا در مسیر رشد و کمال حرکت کند، زیرا چنین انسانی به خوبی می داند که خداوند خیر و کمال و رشد او را می خواهد و برای رسیدن به این آرمان راه های معقولی تعیین فرموده و وسایل رسیدن به آن آرمان را نیز آماده ساخته و تکلیف آدمی را به اندازه ی قدرت و توانایی و اختیار او مقرر فرموده است. مقصود از تکلیف سربلند کردن از امیال و خواسته های خودِ طبیعی و خود خواهی ها و هواپرستی ها و قرارگرفتن در جاذبه الهی است.
ایده آل اعلا
علامه جعفری(۱۳۸۳)، معتقد است اصول و قوانینی که در«خودِ انسانی» به حیات طبیعی مربوط است در قرآن هم مورد حمایت قرار گرفته و هم مطرود شناخته شده است. آن جا که مورد حمایت قرارگرفته عنوان «وسیله» و آن جا که طرد شده عنوان و جهت گیری «هدف» را دارد. اگر «حیات طبیعی» برای انسان به عنوان هدف اصلی باشد، فلسفه قابل ذکری برای حیات وجود نخواهد داشت اما حیاتی که قرآن برای انسان در نظر دارد همان است که آن را «حیات طیبه» می نامد که دارای ظرفیت و قابلیتی است که می تواند هدف حیات باشد. بنابراین «خودِ انسانی» می تواند و باید به نقطه سوم خود یعنی ایده آل اعلا گام بگذارد.
علامه جعفری(۱۳۸۶)، برای شناخت حقیقتِ اصولِ ایده آل اعلا، ابتدا به معرفی خودِ طبیعی از دیدگاه قرآن پرداخته است. وی بیان می کند نفس، دارای معانی مختلفی است و زمینه اصلی این معانی مختلف را می توان «خودِ طبیعی» هر جاندار در نظر گرفت. همه موجودات دارای نفس (خود) می باشند، زیرا حقیقت زندگی احتیاج به اصلی به نام خود دارد. یعنی باید «خود»ی وجود داشته باشد تا در نقطه ای از هستی قرار گیرد. به اعتقاد وی جلوه های نفس یا خود در جریان حیات به تدریج رشد و تکامل پیدا می کند و قیافه های گوناگونی به خود می گیرد. نفس اماره به نفس لوامه و سپس به نفس مطمئنه تبدیل می گردد. نفس اماره و نفس لوامه قیافه ی طبیعی نفس انسان است، اما نفس مطمئنه عالی ترین درجه ی نفس است.
« نفس اماره همان خودِ طبیعی است که تحت تاثیر غرایز قرار می گیرد و بدون تسلیم شدن در برابر روح ملکوتی یا خودِ انسانی یا قیافه عالی نفس، طالب اشباع شدن بدون قید و شرط می باشد. نفس لوامه، قیافه سرزنش کننده ی وجدان است که یکی از ده ها قیافه های گوناگون وجدان به شمار می رود. به وجود آمدن این نفس احتیاجی به روح ملکوتی یا خودِ انسانی ندارد، زیرا خاصیت سازمان روانی انسان به وجود آورنده ی وجدان یا به اصطلاح روان شناسی منِ برتر می باشد. انسان در این نفس از کارهای نیک خوشحال و از اعمال ناشایست پشیمان می شود و این همان نفس ملامتگر انسان می باشد. اما عالی ترین رشد شخصیت انسانی و ایده آل اعلا رسیدن «خود» به مقام اطمینان است که همان نفس مطمئنه نام دارد». (علامه جعفری،۱۳۸۳).
علامه جعفری، پایان رشد شخصیت عالی انسان از دیدگاه قرآن را، قیافه «ایمانی انسان» معرفی می کند، «ایمان» را نوری خدایی در دل های آدمیان می داند و بدون وصل شدن به منبع بی نهایتِ ایمان، پدیده های روحی انسان مانند عدالت ورزی، محبت، آزادی خواهی، دانش دوستی و ….، هیجانات و فعالیت های زود گذری خواهند بود که در تاریکی ها محو و نابود می شوند. (علامه جعفری،۱۳۸۳).
در مجموع، با توجه به آراء و نظرات علامه جعفری، وی معتقد است که «من»، «خود» یا «شخصیت» دارای قانون است. در پایان به نظرات وی درباره «قوانینِ من» پرداخته می شود.
قوانین «من»
از نظر علامه جعفری(۱۳۸۶)، عالم ماده و طبیعت از ناچیز ترین آن گرفته تا کل مجموعی آن و همچنین پدیده حیات در همه جانداران دارای قانون مخصوص به خود می باشند و تابع آن. اگر خویشتن، خود، من، شخصیت، روح یا هر مفهومی که درباره ی اداره و تنظیم حیات انسانی به کار می رود واقعیت داشته باشد بنابراین، منِ انسانی نیز قانونی برای خود دارد والا نمی توانست به واقعیت خود ادامه بدهد، ولی انسان ها هنوز قانون اساسی «من یا خود» را پیدا نکرده اند و یا اگرهم پیدا کرده اند به آن عمل نمی کنند. به عقیده علامه جعفری قوانینِ من، در چهار ارتباط برای انسان ضرورت دارد:
ارتباط انسان با خویشتن: یکی از قوانین این ارتباط، افزودن به آگاهی از موجودیت خویشتن در همه ابعاد مادی و معنوی. به این معنی که آدمی این حقیقت را بپذیرد که وجود یک نقطه ی تاریک درباره موجودیت خویشتن، باعث مختل شدن هدفهای مطلوب و انرژی های متنوع در زندگی می شود، وچاره این است که آدمی از روشنایی هایی که درباره خویشتن دارد حداکثر استفاده را نموده و با کاهش تاریکی ها بر روشنایی ها بیفزاید. البته مراعات این قانون دشوار است و جز انسانهای رشد یافته دیگران از عمل به این قانون محرومند. افزودن آگاهی به «من» یا «روح» در مجموعِ هستیِ هدفدار، از قوانین دیگراست، به این معنی که «جان» یا «روح» یا «من»، با آهنگ بسیار با عظمتی در وجود انسان دمیده شده است. اگر آگاهی به این قانون وجود نداشته باشد، انسان هر چه که می خواهد درباره خویشتن بداند بر مبنای ملاک و قانون زیربنایی نبوده و به ذات خودِ او مربوط نخواهد بود بلکه محیط، اجتماع و دیگران خویشتنِ وی را تعیین خواهند کرد. از دیگر قوانین، مالکیت بر خویشتن برای به دست آوردن توانایی رشدِ «من». مقصود از مالکیت بر خویشتن این است که آدمی نگذارد خویشتنِ او در برابر کمترین نسیم و تندترین طوفان ها، استقلال و احساس هستی خویش را از دست بدهد. قانون دیگر، فریب ندادن خویشتن درباره حق و باطل و صمیمیت با خویشتن درباره حق و باطل؛ منظور از فریب ندادن خویشتن، پذیرفتن واقعیت هستی خود و مبارزه نکردن با آن است. بهره برداری هر چه بیشتر استعدادهای مثبت و سازنده خویشتن از دیگر قوانین رابطه انسان با خویشتن است. از مهمترین استعدادهای آدمی اندیشه و تفکر است که نیرویی است که هم برای تخریب و هم برای سازندگی مادی و روحی بکار می رود. همچنین استعداد آزادی که از اساسی ترین پدیده ها برای اثبات هستیِ «من» است و آن نیز باید به فعلیت برسد، و محبت بر انسانها که از ذات بجوشد از دیگر قوانین رابطه ی انسان با خویشتن است.(علامه جعفری،۱۳۸۶).
ارتباط انسان با هم نوع خود(محیط و اجتماع): هر چقدر که فرد با هویت تعیین یافته ای به این دنیا قدم بگذارد، ولی محیط و اجتماع همواره نقش تعیین کننده ای در مسیر هویت افراد به عهده دارد. قانون این است که، هر فردی «من»ِ خود را در مسیر هویت انسانی اش با عوامل اجتماعی و محیطی گم نکند و همه ی عناصر وجودی او تحت الشعاع قرار نگیرد. (علامه جعفری،۱۳۸۶).
ارتباط انسان با جهان هستی: از نظر علامه جعفری(۱۳۸۶)، این قوانین شامل: شناخت و معرفت درباره ی جهان هستی، جدی گرفتن قوانین جاری در جهان هستی و برخورداری از آن و احساس تکلیفی که از درون آدمی بجوشد و او را از بیهوده گرایی و بی هدفی در این زندگی نجات دهد.
ارتباط انسان با خدا: در این ارتباط دو قضیه مهم را باید در نظر داشت: یکی، باور و اعتقاد به خداوندی که جهان هستی را در مسیر روابط قانونی میان موجودات به جریان می اندازد. و دیگر این که، دریافتنِ نظاره و سلطه ی خداوند درباره «من»، که اگر این احساس در انسان به وجود بیاید، هرگز اجازه انحراف از مسیر حق به خود نخواهد داد، و نتیجه دیگر این که ناگواری ها مصائب دنیا و گرفتاری های سطح طبیعی «من» که بدون اختیار، سر راه انسان قرار می گیرد او را آزرده نخواهند کرد، زیرا چنین انسانی واقف است که خداوند متعال همه ی آن ها را می داند و تواناست.(علامه جعفری،۱۳۸۶).
انسان از دیدگاه روان شناسی
رویکرد روان کاوی
فروید
فروید[۱۴] معتقد بود که شخصیت دارای سه ساختار، «نهاد»[۱۵]، «خود»[۱۶] و «فراخود»[۱۷] است. نهاد، بخشی از شخصیت است که فرد نسبت به آن ناهشیار است، با واقعیت تماس ندارد و می کوشد با ارضا کردن امیال غریزی، تنش را کاهش دهد و مطابق اصل لذت عمل می کند. نهاد منبع تمام نیروی روانی است که باعث به کار انداختن دو قسمت دیگر یعنی خود و فراخود می شود. «خود یا من» قسمتی از شخصیت است که با واقعیت در تماس است و منبع ارتباط فرد با دنیای بیرون است. «خود» تحت سلطه ی اصل واقعیت قرار دارد و تصمیم گیرنده در سه سطح هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار است. خود سعی می کند بین خواسته های نا معقول نهاد و فراخود با خواسته های دنیای بیرون سازش برقرار کند. «فراخود» جنبه اخلاقی و آرمانی شخصیت است که طبق اصول اخلاقی و آرمانی، شخصیت را هدایت می کند. فراخود با دنیای بیرون تماسی ندارد و به صورت نامعقول تقاضای کمال دارد. به عقیده فروید، فراخود دو زیر سیستم دارد: وجدان و خود آرمانی. وجدان از تنبیه شدن به خاطر رفتار نامناسب به وجود می آید و منجر به احساس گناه می شود، و خودِ آرمانی از تحسین و تقویت شدن به خاطر رفتار مناسب حاصل می شود و احساس حقارت را به وجود می آورد. فراخود، خود را زیر نظر دارد و اعمال مقاصد آن را ارزیابی می کند و به «خود» دستور می دهد چه کاری را انجام دهد. در فرد سالم نهاد و فراخود در «خود»ی ادغام می شوند که هماهنگ و با کمترین تعارض عمل می کند. به عبارتی خودِ نیرومندِ فرد خواسته های متعدد نهاد و فراخود را ادغام کرده و اصل لذت و اصل اخلاقیات را تحت کنترل دارد. (سید محمدی،۱۳۹۱).
دیدگاه فروید درباره ی انسان دیدی جبرگرایانه بود. وی معتقد بود که افراد بر اعمالشان و نیروهایی که شخصیت شان را شکل می دهد کنترل ناچیزی دارند و تجربیات و اعمال گذشته، رفتار جاری انسان را شکل می دهد. فروید تصویری خوش بینانه از ماهیت انسان ترسیم نکرد، زیرا معتقد بود «خود» در حالت تعارض دایمی قرار دارد و می کوشد بین خواسته های متضاد نهاد و فراخود تعادل برقرار کند و در عین حال با دنیای بیرون سازگار شود. فروید معتقد بود، افراد از علت های رفتارشان آگاه نیستند و انگیزه ی نهفته در اعمال و رفتار انسان ریشه در سطح ناهشیار، عوامل زیستی و ارضا کردن غرایز دارد. (سیدمحمدی،۱۳۹۱).
یونگ
نظریه شخصیت کارل یونگ[۱۸] بر این فرض استوار است که، روان دارای سطح هشیار و سطح ناهشیار است. وی معتقد بود که سطح هشیار یا ایگو[۱۹] از اهمیت کمتری برخوردار است و فقط بخش کوچکی از کل شخصیت فرد را تشکیل می دهد. سطح ناهشیار از ناهشیار شخصی(تجربیات فرد) و ناهشیار جمعی(مجموعه ای از تجارب نسل های گذشته یا نیاکان) تشکیل شده و مهمترین قسمت ناهشیار، ناهشیار جمعی است و محتویات آن، کهن الگوها (شامل: پرسونا[۲۰]، سایه[۲۱]، آنیما[۲۲]، آنیموس[۲۳]، مادر، پیرفرزانه[۲۴]، قهرمان[۲۵]، خود[۲۶] ) است. کهن الگوها تصورات روانی هستند که به صورت ناهشیار تعیین شده اند و از طریق تجربیات مکرر نیاکانِ انسان به وجود می آیند وجلوه های غرایز می باشند. محتویات ناهشیار جمعی، نهفته و نافعال نمی ماند بلکه فعال است و برافکار و هیجانات و اعمال فرد تاثیر می گذارد. هم غرایز و هم کهن الگوها به صورت زیستی تعیین شده اند و هر دو بر رفتار تاثیر می گذارند و به شکل گیری شخصیت کمک می کنند. یونگ معتقد بود، هر فردی از گرایشِ فطری برای پیش رفتن به سمت رشد و کمال برخوردار است، وی این گرایش فطری را «خود»[۲۷] نامید. «خود» از همه کهن الگوها جامع تر است، زیرا سایر کهن الگوها را کنار هم قرار می دهد و آنها را در فرایند «خود پرورانی»[۲۸] یکپارچه می کند. هر فردی در ناهشیار جمعی مفهومی از «خود»ِ کامل و یکپارچه دارد. «خود» بیانگر تلاش های ناهشیار جمعی برای وحدت، تعادل، کلیت، نظم و خودپرورانی است و عناصر متضاد روان را یکپارچه می کند. خودپرورانی به ندرت کسب می شود اما به صورت ایده آل در ناهشیار جمعی هر فردی وجود دارد. برای این که افراد تجربه کامل خود را شکوفا کنند باید بر ترسشان از ناهشیار چیده شود و از حاکم شدن پرسونا بر شخصیت شان جلوگیری کنند. جنبه های تاریک خودشان (سایه) را تشخیص دهند و بعد شهامت پیدا کنند تا با آنیما(جنبه زنانه) و آنیموس(جنبه مردانه) خودشان روبه رو شوند. برداشت یونگ از انسان بدبینانه، جبرگرایانه و هدفمند نبود. از نظر وی هر فردی آمیزه ای از نیروهای متضاد است و آن چه یک فرد دوست دارد به دیگران نشان دهد فقط جنبه ی جامعه پسند شخصیت است. وی معتقد بود، حتی بعد از این که افراد به خودپرورانی می رسند و با دنیای درونی خودشان آشنا می شوند، و بین نیروهای متضاد توازن برقرار می کنند، هنوز تحت تاثیر ناهشیار جمعیِ غیرشخصی قرار دارند که بسیاری از تعصبات، تمایلات، ترسها، رویاها و فعالیت های اخلاق آنها را کنترل می کند؛ وی بیشتر تاکید بر شباهت های بین افراد داشت و تفاوت های فردی را پایین ارزیابی کرد. (سیدمحمدی،۱۳۹۱).