– پیامهایی فرهنگی را به یاری رسانههای مختلف تنظیم کند.
– بنا به موقعیهای پذیرفته شدهی فرهنگیاش، برای دیگران راهنمای عمل باشد.
۳-۱-۲-تعاریف منطبق بر موضوعات مورد علاقهی افراد:
از این منظر روشنفکر کسی است که:
– موضوع مورد علاقهاش با یکی از اشکال آگاهی اندیشگرانه مرتبط باشد و بنا به آگاهی، ذوق یا سلیقه اش یا به دلیل تعهدی فرهنگی ارزش زیادی برای آگاهی، تفکر، تعقل و اشکال پیچیدهی دانایی، بویژه امور تجریدی و مسائل کلی قائل باشد.
– ذوق پروردهای در امور اندیشگرانه و معنوی داشته باشد و برای زندگی آگاهانهی فکری ارزش زیادی قائل باشد.
– به جستجوی حقیقت امور (یا حقیقت کلی) برآید.
هر چند انتقاداتی به این دسته از تعاریف وارد است از جمله اینکه وجود این همه تعریف، در اصل امکان ارائه تعریف جهان شمول و جامع و مانع از روشنفکر را از بین میبرد. با این همه باید پذیرفت که روشنفکران حتی در یک جامعهی مشخص و در یک دورهی تاریخی معین نیز در ماهیت معینی با هم شریک نیستند. یا اینکه، تعاریف دستهی اول و دوم دچار ابژکتیویسم و تعاریف دستهی اول دچار سوبژکتیویسم هستند. اما هدف تبیین این انتقادات نیست و ما تنها به ارائه ی تعاریف فوق بسنده میکنیم.
۲-۲-تعریف عینیگر از روشنفکر:
عینیگرایی[۴] به معنای قبول این نکته است که ارائه و بازنمایی”عینی” از جهان خارجی فیزیکی و اجتماعی، امری میسر است (احمدی،۱۳۸۴: ۷۳).در واقع ، عینیگرایی فارغ از برداشتهای ذهنی و شخصی و پیش داوریهای نظری پژوهشگر است و ناظر به وجود جهانی عینی و مستقل از ذهن، دانایی و آگاهی انسان. بنابراین انسان باید به شناخت قوانین این جهان بپردازد. هر چند که این شناخت، بطور مطلق ممکن نیست و عینیگرایی ناب، گونهای بدفهمی و ساده اندیشی است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در تعاریف عینیگرا از روشنفکر، روشنفکران بعنوان لایهای از اجتماع شناخته میشوند که تفاوت آنها چه در بعد نظریه و چه عمل، صرفاً ناشی از جایگاه اجتماعی آنهاست.
البته هر گونه تلاش در تبیین موقعیت اجتماعی گروه بنام روشنفکر، به معنای در افتادن شکلی افراطی از عینیگرایی نیست اما همواره متضمن چنین خطری هست (احمدی،۱۳۸۴: ۷۵) در ذیل به نمونههایی از تعادیف عینیگرا، اشاره خواهد شد:
۱-۲-۲-تعریف نخبه گرایانه:
یکی از مهمترین تعاریف روشنفکری از منظر نخبهگرایانه ارائه شده است. زیرا اصولاً مبحث روشنفکر و روشنفکری متضمن نوعی نگاه نخبه پرور و نخبه گراست و همواره از گروه کوچک اما تأثیرگذار سخن به میان برآورد. به عنوان مثال تی بی باتامور تعریف زیر را از روشنفکر ارائه کرده است:”معمولاً روشنفکران مشکل از گروههای بسیار کوچکتری از افرادند که در خلق، انتقال و نقادی اندیشهها سهمی مستقیم دارند. این عده شامل نویسندگان، هنرمندان، دانشمندان، فلاسفه، اندیشمندان مذهبی، نظریه پردازان اجتماعی و مفسران سیاسی میباشند.
شاید تعیین مرزهای دقیق این گروه دشوار باشد اما وجه مشخصهی آن یعنی ارتباط مستقیم با فرهنگ یک جامعه به حد کافی آشکار است.”از نظر او، روشنفکران را در کلیه ی اجتماعات میتوان یافت، در جوامع با فرهنگ پایین نظیر جادوگرام، کشیشان، خنیاگران، شجرهنامه نویسان و… و نیز در جوامع با فرهنگ پیشرفتهتر همچون شاعران، درام نویسان، کارگزاران دولتی یا وکلای حقوقی (باتامور،۱۳۷۷: ۷۷).
اندیشمند دیگر نخبهگرا، گائتاموسکا، روشنفکران را گروهی کم و بیش مستقل میداند که در میانهی بورژوازی و پرولتاریا ایستادهاند و قادرند هستهی یک گروه نخبهی جدیدتر و شایستهتر را تشکیل دهند. این گروه، تنها گروهی است که قادر است منافع خصوصی خود را (هر چند برای مدتی کوتاه) کنار بگذارد و خیر و منافع عمومی را در نظر بگیرد (باتامور،۱۳۷۷: ۷۹).
۲-۲-۲- تعریف جامعه شناسان معرفت:
تعریف کارل مانهایم نمونهی مهم و برجستهای از بحث در باب مقولهی روشنفکری از منظر جامعه شناسی معرفت است. او در کتاب مهم خود”ایدئولوژی و اتوپیا” از قشری بیطبقه و بی لنگرگاه نام میبرد که”روشناندیشان نا به هم پیوستهی جامعه”اند. نقش این گروه عبارت است از فراهم آوردن یک جهانبینی معین برای جامعه. این گروه روشنفکران، آن جامعهاند (مانهایم،۱۳۸۰: ۲۱۳).
مانهایم، روشنفکران را یک قشر بیطبقه و شناور و از نظر اجتماعی ناوابسته میداند که ادعای سرپرستی فرهنگی را دارند. به نظر وی، و به شکل موکّد، اگرچه نمیتوان روشنفکران را به علت تفرقه و تفاوت زیاد، طبقهای واحد نگاشت اما یک پیوند اتحاد بخش، یعنی نحوهی آموزش وپرورش، میان تمام گروههای روشنفکران حکمفرماست که آن ها را به نحوهی چشمگیر به یکدیگر مربوط میسازد. مشارکت در میراث آموزش و پرورش مشترک موجب میشود که تفاوتهای زایشی و پایگاهی، حرفهای و سرمایهداری از میان بروند و افراد تحصیل کرده بر بنیاد پرورشی که یافتهاند، با هم متحد شوند (مانهایم،۱۳۸۰:۲۱۴). آنان در پرتو علت اصلی گرد هم آمدنشان (یعنی آموزش در خدمت ساختن فرهنگ) هم نهادهای پویا از منافع به راستی موجود فراهم می آورند.
۳-۲-۲-تعریف کارکردگرا:
یکی از مهمترین آراء متفکران کارکردگرا از آن تالکوت پارسونز است. او در مقالهی “روشنفکر: مقولهی نقش اجتماعی”، به رابطه ی ایدئولوژی و روشنفکری پرداخت. آن دو را پدیدارهایی “مدرن” و”سکولار” خواند. ایدئولوژی را گونهای توجیه کنندهی تعامل اجتماعی افراد یا گروهها، و در نتیجه بسیار تحلیلی و خردباورانه؛ و نقش اجتماعی روشنفکران را در نظام اجتماعی، تدوین این ایدئولوژیها معرفی کرد. به نظر او روشنفکران، نظامهای فرهنگیای را میسازند که “سازمان مییابند تا در پیکر نظامهای نمادین، معناها را ترسیم کنند” ( احمدی،۱۳۸۴: ۶۱-۶۲) .بنابراین ایدئولوژی پدیدهای مثبت و عامل انسجام اجتماعی است و نقش روشنفکران خلق و تدقیق ایدئولوژی و جلوگیری از فروپاشی این انسجام است.
۴-۲-۲-تعریف محافظه کارانه (با تأکید بر رسالت روشنفکر):
یکی از نمونههای مهم این منظر، آرای ژولین بنداست. بزعم او یک انسان روشنفکر، یک انسان سواد آموخته، یک هنرمند، یک مرد علم و کسی است که هدف فوری خود را به دست آوردن یک نتیجهی عملی قرار نمیدهد. او انسانی است مؤمن به کیش هنر و اندیشهی محض و خالص که خوشبختی خود را در درجهی اول، لذت روحانی و معنوی قرار میدهد و به گونهای عقیده دارد که قلمرو من، قلمرو این جهانی نیست (وینوک،۱۳۷۹: ۲۹۲-۲۹۵). بندا همچنین برای روشنفکر رسالت خاصی قائل است. از دید او، روشنفکری که به ساماندهی معقول جامعه بها دهد، به این بسنده نخواهد کرد که کنار گود بایستد و امضای خود را پای هر بیانیهای در اعتراض به هر ظلم و ستمی بگذارد. گرچه خواهد کوشید به وجدان پاک همهی حزبها متوسل شود، اما به طرفداری از حزبی موضع خواهد گرفت که بنظر برسد بهترین شانس را به بشر میدهد روشنفکر از درگیرشدن سرباز نمیزند و هنگامی که وارد عرصهی عمل میشود، پیامدهای آن را نیز، هر قدر خشن میپذیرد. اما منتهای سعی خود را میکند، تا استدلالهای خصم، یا نامعلوم بودن آینده، یا معایب طرف خودی و یا برادری بنیادی مخاصمان را هرگز از یاد نبرد (قزلسفلی،۱۳۸۰: ۲۶). هر چند که بندا در نهایت معتقد به خیانت روشنفکران و تضمین آیندهای این عبارت تا به ابد است. زیاد از امور اخروی و جاوید سلب ارزش نموده و امور این جهانی و گذرانده را ارزش نهادهاند.
ادوارد شیلز در اظهار نظری صریح در باب برتری و فضیلت روشنفکر بر مردم عادی، بیان میدارد که درهمهی جوامع برخی افراد حساسیت نامتعارفی نسبت به مسائلی چون امور مقدس، ضرورت تعمق دربارهی ماهیت جهانشان و قاعدههای حاکم به جامعهشان، از خود نشان میدهند. در هر جامعهای اقلیتی از افراد وجود دارند که بارها بیش از مردم معمولی دوران شان پژوهش میکنند و با نمادها و وضعیتهای کلیتر وتجریدیتر از موقعیتهای سدهی زندگی هر روزه روبرو میشوند. در میان افراد این اقلیت نیاز به انتشار نتایج پژوهششان در شکلهای گفتاری و نوشتاری احساس میشود. انتشار اندیشههای ژرف و نظری، نشان وجود روشنفکران در هر جامعه ای است (شیلز،۱۸۵۸: ۱۵).
رویکرد ادوارد سعید به روشنفکر، بیشتر معطوف به نقش روشنفکر در جامعه است. او با تقسیم روشنفکران به دو دسته ی”آماتور” و “حرفهای”، ویژگی روشنفکران آماتور را چنین بر میشمرد: درگیری و تعهدی عاشقانه، خطرپذیر، افشا، پایبندی به اصول، آسیبپذیری در مناظرهها و درگیری با اهداف دنیوی (سعید،۱۳۸۰: ۲۰). بزعم سعید اینکارها فقط از عهدهی روشنفکر آماتور برمیآید و روشنفکر حرفهای به دلیل پیمانی که در ازای دریافت پاداش با تشکیلات و مقامهای رسمی و قدرتمند بسته است. از عهدهی هیچیک از این کارها بر نمیآید و فقط آن چیزی را مینویسد یا میگوید که اربابانش از او خواستهاند. در واقع روشنفکر مورد تأیید سعید، همان روشنفکری است که آناتول فرانس تأیید میکرد، یعنی فردی که در امور مربوط به منافع و مصالح عمومی جامعه دخالت میکند و قدرت”حقیقتگویی در برابر قدرت” را دارد (سعید،۱۳۸۰: ۴۶). این تاختن علیه روشنفکرانی است که نوعی گوشهگیری منفعلانه را برگزیدهاند.
۵-۲-۲- تعریف مارکسیستی:
برای بررسی اندیشه های مارکسیستی، بررسی خود مارکس(هر چند که او بطور نظام مند و دقیقی از موضع طبقات و بویژه لایه های روشنفکران سخن نگفت) در اولویت امر قرار دارد.
برداشت مارکس از روشنفکر، از یکسو متأثر از تفکیک میان کار فکری و کار یدی، و از دیگر سوء نوع نگاه او به مبحث ایدئولوژی می باشد. او با اشاره به منش سرمایهداری در تفکیک کار جسمانی از کار فکری، کارگران فکری را که توسط سرمایه داری به خدمت گرفته شدهاند،کارگردان تولیدی و کار فکری را مولد میداند. اما اشکال دیگر کار فکری که به صورت بلافصل مولد نیستند، برای اعمال قدرت سیاسی طبقهی مسلط به خدمت گرفته میشوند و طبقهی حاکم با در دست داشتن و نظارت بر ابزارهای اجتماعی، رسانهها و دستگاههای تولید وگسترش دانایی، عقایدی را که به سود خود آنهاست به شکل “آگاهی دروغین” به کل جامعه تحمیل میکند. روشنفکر در این قالب، به تدوین ایدئولوژی در جهت پنهان کردن سازوکار استثمار و مخفی کردن واقعیتهای پیکار طبقاتی میپردازد. طبقات حاکم نیز به یاری ایدئولوژیهای گوناگون (دستگاههای فکری متنوعی که نتیجهی فعالیتهای دانشمندان، فیلسوفان، نظریه پردازان، اندیشهگران و اهل فرهنگ هستند) میتوانند به تودههای پرولتری، جهانی باژگونه را بجای جهان واقعی بنمایانند و آنها را فریب دهند (احمدی، ۱۳۸۴: ۹۷-۱۰۰).
اندیشمند مهم دیگری که به مبحث روشنفکری با دقت و عمق بیشتری پرداخته، آنتونیو گرامشی است. عقیدهی او از روشنفکری را میتوان با عبارت زیر فهم کرد که”جملهی آدمها روشنفکرند، ولی همهی آنها نقش روشنفکر را در جامعه ایفا نمیکنند”. این بیانگر این است که همه کس کار فکری میکنند و میتوان مشاهد کرد که هر کس تا حدی و به شکلی در نظم دادن به کار فکری دیگران یاری میرساند، به این اعتبار میتوان همگان را روشنفکر دانست اما بطور خاص، کسانی که بیشتر اوقات خود را با همین هدف انتظام نتیجهی نظریهای او در مورد”هژمونی” است. دولت سرمایهداری معاصر در پی اعمال هژمونی و سلطهی بورژوازی بر سایر طبقات است و در این راه هم از نظر نهادهای سیاسی و حقوقی و ابزار زور و سرکوب سود میبرد و هم از دادههای آموزشی، فرهنگی و عقیدتی، اینها شروط ضروری بازتولید مناسبات سرمایه داری هستند و روشنفکران، راهنما و سازمان دهندگان هژمونی آنان به عنوان هم پیکر بورژوازی، رضایت همگانی را میسازند و شیوههای اندیشیدن و کنش و اخلاق را تعریف میکنند. بنظر گرامشی یکی از مهمترین کارکردهای روشنفکران، این بوده است که هژمونی طبقهی استثمارگر را از راه نظامهای ایدئولوژیک (که خود روشنفکران سازنده ی آن هستند) برقرار کند. این نظامها تا حدی استوار به رضایت تودههای استثمار شونده هستند و بنیان نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محسوب میشوند (احمدی،۱۳۸۴: ۱۰۲-۱۰۳). گرامشی روشنفکران را به دو گروه تقسیم میکند. گروه اول، روشنفکران سنتی مانند مدرسین، کشیشها، مدیران و کارگزاران که کارشان از نسلی به نسل دیگر تداوم می یابد. گروه دوم، روشنفکران ارگانیک که در پیوند مستقیم با طبقات یا تشکیلاتی که روشنفکران را برای سازمان دادن خواستها، کسب قدرت و مهار دامنهدارتر بکار گرفتهاند (سعید،۱۳۸۰: ۴۲).
عکس مرتبط با اقتصاد
۶-۲-۲-روشنفکری در موقعیت پست مدرن:
از جملهی رویکردهای متأخر پست مدرن، دیدگاه میشل فوکو در مبحث روشنفکری است. فوکو معتقد است که امروزه “نقش روشنفکر جهان مشمول” از ولتر تا سارتر فرسوده شده و جای خود را به “روشنفکر ویژهای” سپرده که در چارچوب یک رشته خاص مشغول کار است (بشیریه،۱۳۷۴: ۲۴۷). در واقع روشنفکر مدنظر فوکو کسی نیست که خود را جلوتر یا در حاشیه قرار دهد تا از آن طریق حقیقت ناگفته را بیان کند، بلکه روشنفکر کسی است که با دانش و کشف رابطهی آن با قدرت سروکار دارد؛ قدرتی که خود او، هم موضوع و هم ابزار آن است (فوکو،۱۹۸۰: ۳۳-۱۲۶). فوکو در جای دیگر اشاره میکند:
«از نظر من عبارت”روشنفکر” عبارتی عجیب و غریب است و مرا تکان میدهد. من شخصاً هرگز “روشنفکری” را ملاقات نکردهام. من به افرادی برخوردهام که رمان مینویسند، دیگرانی که بیماران را درمان میکنند؛ مردمی را ملاقات کردهام که به فعالیتهای اقتصادی مشغولند و آنها که موسیقی الکترونیکی میسازند. من کسانی را دیدهام که درس میدهند، افرادی که نقاشی میکنند و آنها که هرگز نفهمیدهام واقعاً چه کاری انجام می دهند. اما “روشنفکر؟”هرگز! از سوی دیگر، بسیاری را ملاقات کردهام که دربارهی “روشنفکر” صحبت میکنند. با گوش دادن به آنها متوجه شدهام که این اجنبی چه گونه موجودی می تواند باشد. زیاد دشوار نیست، به او شخصیت همه جانبهای بخشودهاند، او پیرامون همه چیز گناهکار است؛ هم آنجا که حرف خود را میزند، هم آنجا که سکوت پیشه میکند، هم آنجا که کاری انجام نمیدهد و هم آنجا که خود را درگیر همه چیز میکند. خلاصه اینکه، روشنفکر مادهی خامی است برای داوری، رأی صادر کردن، محکوم و محروم کردن» (فوکو،۱۹۹۴: ۳۲۲).
۳- ماکس وبر و روشنفکر دانشمند
هریک از دیدگاههایی که دربارهی مفهوم روشنفکر در این بخش به اختصار مطرح شده است، از زاویهای، پرتوی بر مفهوم چند وجهی روشنفکر میتاباند، لیک در انتخاب هر یک از این آراء باید ژرف بین بود. از آنجا که در این پژوهش، ما در پی تدوین اندیشههای روشنفکران ایران هستیم، رویکردمان به مقولهی روشنفکری نیز میبایست مبتنی بر همین شیوه نگرش باشد. به این ترتیب، تفکر و اندیشه در مبحث روشنفکری برای این پژوهش اهمیت محوری مییابد و در حقیقت کانون و محتوای این نوشتار است. توجه به تئوریهایی که در این قسمت آمد نشان میدهد که مباحث جامعه شناسانه و نیز مباحث تئوریکی که به ذات و ماهیت روشنفکر (که آن را عنصر تفکر میدانیم) بیتوجهند، نمیتوانند چندان در این رساله کارآمد باشند.
بر اساس این تلقی، روشنفکر حتی اگر بر مبنای کارش بازشناسی شود، باز هم یک کارگر فکری است، که نفی اندیشهی او، در حقیقت به نفی او منجر میشود. تغییر و ایجاد انعطاف در مفهوم روشنفکر، با نادیده انگاشتن محوریت اندیشه در آن، با این بهانه که به صورت قابل انطباق با شرایط ایران درآید، نوعی برداشت معکوس و وارونه از مفهوم روشنفکر را در بر خواهد داشت. بدین معنی ما نمیتوانیم با نادیده انگاشتن ذات اندیشه و فکر به عنوان جوهر روشنفکر، هر تعبیر دلبخواهانه و انتزاعی را به آن نسبت دهیم و اگر هم چنین کنیم، لازم است که به تفاوتهای موجود در این نقطههای کانونی یعنی در فکر و اندیشهی روشنفکر ایرانی، دقت کنیم.
رساله حاضر از روشنفکر زمانی که به مسلک عقلانی پایبند است از آن به روشنفکر دانشمند یاد میکند. مراد از تفکر عقلانی، که ساختار فکری روشنفکر دانشمند را در پژوهش ما شکل میدهد، همان است که کارل پوپر، از آن تحت عنوان مسلک تجربی یا مذهب تعقلی یاد میکند. این مسلک، بیانگر شیوهی تفکری است که به دو امر دلالت دارد: نخست توجه به تجربیات و شواهد عینی که مبتنی بر تجربه است، و دوم ارجحیت قایل شدن برای عقل و روشن اندیشی و استدلال، به جای احساسات و هیجانات. روشنفکر دارای “موضع عقلانی” [۵] اندیشمندی است که باور دارد، نزدیک شدن به حقیقت به معنای معرفت درست، میتواند در جریان انتقاد و استدلال و با توجه به شواهد عینی، به تدریج در دیالوگ و جدلی مستمر میان آدمیان صورت گیرد. به این ترتیب، موضع عقلانی چیزی شبیه موضع علمی است (پوپر، ۱۳۶۴: ۱۰۶۱) عقل نیز بدین اعتبار، یک قوه و یا توانایی نیست که سرشت آدمیان را زرین یا مسین گرداند، و یک مفهوم انتزاعی هم نیست، که در گوشهی انزوا به برگزیدگان الهام شود. تفکر عقلانی بیریشه و خودرو نبوده، که محصول و چکیده اندیشهی جمعی از آأمیان است، چنان که هگل آن را بخشی از روح یک جامعه میداند، و یا آنچنان که برک آن را، مدیون میراث اجتماعی و سنن اندیشگی موجود. البته بر خلاف تحلیل هگل و برک که بر اولویت جمع بر فرد در توضیح عقلانیت، تأکید میکنند، باور ما در اینجا، بر اولویت فرد بر جمع است؛ و بدین اعتبار، زمانی که از جنبهی اجتماعی عقلانیت سخن میگوییم، به مفاوضه و دیالوگ مبتنی بر استدلال میان فرد فرد آدمیان نظر داریم. بنابراین هیچ سنت یا جماعتی نمیتواند قدسی و به دور از تیررس نقد هر فرد انسانی قرار داشته باشد و هر انسان به تنهایی میتواند در تغییر سنن اندیشه موجود در اجتماع، تأثیری هر چند کوچک داشته باشد (پوپر،۱۳۶۴: ۱۰۶۳)
در اینجا از قول ریمون آرون و همسو با ماکس وبر میتوان گفت: اندیشمند عقلانی مسلک (دانشمند) کسی است که تلاش میکند تا از طریق مفاوضه و انتقاد دو جانبه، چیزی معادل سه آزادی را به وجود آورد:
۱-عدم محدودیت در تحقیق و برآوردن وقایع و دسترسی به وقایع خام و جدا از تفسیر.
۲-عدم محدودیت در حق بحث و انتقاد، آن هم نه تنها دربارهی نتایج جزیی، بلکه دربارهی اصول و روشها.
۳-و بالاخره، فقدان محدودیت در زمینهی خیال زدایی از واقعیت.
و البته هرچند بسیار به ندرت اتفاق میافتد که دانشمند از سه آزادی فوق همزمان و بدون محدودیت بهره گیرد، یعنی تقریباً از حدود آدمی خارج است. اما علوم اجتماعی در پی نزدیک شدن هرچه بیشتر به این آزادیهاست (وبر، ۱۳۶۸: ۱۵-۱۷).
به زعم ماکس وبر روشنفکران حاملان سطوح و اشکال مختلف عقلانیتاند. بنابراین آنها همیشه به هسته مستقل ایدههایی که از طریق تأمل عقلی توسعه مییابند، نزدیکترند. در کنار ایدهها و مفاهیم نسبتاً انتزاعی، آنها نقش بازتفسیر ایدهها را نیز بازی میکنند. آنها ایدئولوژیها را نه تنها برای خودشان بلکه برای دیگر قشرها و طبقات نیز میسازند. آنها برای رمز زدایی از معنای رنج و بدبختی دیگر قشرها و طبقات، کلید و سرنخ ارائه میدهند و این امر خدمت صرف به طبقات دیگر نیست بلکه نتیجه ناخواستهی فعالیت فکری قشرهای فرهیخته است. اما بدون توجه به این که چه کسی در نهایت از محصولات متعدد فرهنگی روشنفکران سود میبرد. واقعیت این است که آنها حاملان عقلگرایی هستند که توسط منافع مادی یا ایدهآلی هیچ قشری، منجمله قشر خود روشنفکران تعیین نمیشود (صدری،۱۳۸۶: ۹۸). طبق نظر وبر، گرچه روشنفکران در بیشتر موارد قشرهای جداگانهای را تشکیل میدهند اما ضرورتاً منافع قشر خود را در تأملات فکریشان دنبال نمیکنند. آنها همیشه مبلغان عقلگرایی نظری بودهاند (صدری،۱۳۸۶: ۹۱).
روشنفکر عقلانی مسلک در پی نقد و سنجش همه چیز است و هیچگونه مرجعیت فکری را نمیپذیرد، و همچنین اینکه او تلاش میکند به ویژگی همگانی و بینالاذهانی نظریات خود توجه کند و از طریق مباحثه و استدلال با شرایط و تحولات جامعهای که در آن میزید، و از طریق مراودهی فکری با اندیشهی جاری پیرامون خود، و استدلال و در معرض نقد گذاشتن آراءاش و استفاده از انتقاد دو جانبه و چند جانبه، به دنبال پیشبرد تدریجی آگاهی و دانش خویش است. همین ویژگی ذهن عقلانی مسلک، سبب نوع خاصی از تعهد اخلاقی در او میشود. متعهد به تفکر عقلانی آنگونه که وبر از او تحت عنوان دانشمند یاد میکند، پایبند اخلاق عقیدتی است. اندیشمند ملتزم به اخلاق عقیدتی ، در ساختار فکری خود به دنبال ایجاد نسبت میان وسیله و هدف نیست. او نمیخواهد وسایلی را در جهت دستیابی به هدف خاص به لحاظ فکری توجیه کند. موضع او به قول وبر، شبیه مؤمنی است که تکلیف مذهبی خود را انجام میدهد و نتیجه عملش را به خدا وا میگذارد (آرون، ۱۳۶۸: ۱۷۵). این اخلاق سبب میشود که فهم، دانش و آگاهی آن هم تنها زمانی که به روش علمی کسب شده باشد برای روشنفکر در اولویت قرار گیرد و این همان وجدان نقاد یا وجدان علمی است که روشنفکر عقلانی مسلک به آن پایبند است.
بخش دوم
گونه شناسی جریان های روشنفکری در ایران
با مروری گذرا بر آثار متعدد و متنوع که طی سالیان اخیر پیرامون حوزه روشنفکری ایرانی نگاشته شده است. درمیابیم که تقسیم بندی، سنخیابی، تبارشناسی و گونهشناسی جریانهای روشنفکری، دست کم یکی از دغدغه های اصلی نویسندگان، این آثار بوده است و گویی به صورت یک سنت درآمده است. قدیمیترین اینگونه شناسی ها را جلال آل احمد ارائه کرده است. وی بر اساس یک الگوی مثلثی ملهم از پیامبران به طبقه بندی روشنفکران می پردازد. این الگو عبارتست از مثلث “ارتداد- محل بارامانت- اعجاز کلام” . روشنفکران بسته به آنکه به کدام ضلع توجه کرده باشند، طبقه بندی می شوند. روشنفکران ضلع ارتداد معترضان دائمی و چون و چراکنندگان ابدی (به نظام قدرت یا نظام شرعی) و در حال مبارزه علیه هر گونه سلطه اند. دسته ی دوم، روشنفکرانی هستند که در کنار قدرت قرار گرفته اند و خواهان اصلاحات تدریجی و آرامند. لذا یاوری برای حمل بار امانت می طلبیده اند. اعجاز کنندگان در کلام با اتکای به قدرت کلام خویش در حوزه ی مقولاتی غیر از حوزه “امر سیاسی” عمل می کنند. این حوزه، قلمرو ادبیات و زبان فارسی است. در واقع از روشنفکران موردنظر آل احمد می توان به عنوان روشنفکران انقلابی، اصلاح طلب و غیرسایسی یاد کرد(آلاحمد،۱۳۵۶: ۱۸۵-۱۹۲).
با توجه به تاریخ پر فراز و نشیب جریانهای روشنفکری در ایران و همزمان با آن، تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معیارهای متعددی را برای این گونه شناسی در نظر گرفت. این معیار ها و شاخص ها عبارتند از: خاستگاه طبقاتی وپایگاه اجتماعی، مشرب فکری، تاریخ تقویمی، دوره بندی نسلی، رویارویی با غرب ومدرنیته، رویکرد مذهبی، رابطه با سیاست و حکومت و…
۱)معیارهای خاستگاه طبقاتی و پایگاه اجتماعی
برخی از نویسندگان روشنفکران ایران را بر حسب پایگاه طبقاتی و اجتماعی آنان به چند گروه تقسیم کرده اند. به طور مثال در سال های نخستین نیمه دوم قرن نوزدهم، روشنفکران ایرانی غالباً از طبقات و اقشار بالای جامعه برخاسته بودند و بیشتر به طبقه ی اشراف ودرباریان تعلق داشتند. در نیمه اول قرن بیستم و پس از آن، طبقات متوسط جدید که در اثر فرایند نوسازی ومدرنیزاسیون کم کم در ایران نمایان شدند، محمل جریانهای روشنفکری ایران بودند .بسیاری از روشنفکران این دوره از خانوادههای نسبتاً مرفه ایرانی، کارمندان عالی رتبهی دولتی، نظامیان ردههای بالا و بازرگانان ثروتند برخاستند. تقریباً هر چه از مبدأ حرکت روشنفکری فاصله میگیریم و به زمان حال نزدیک تر می شویم، بر تنوع طبقاتی و خاستگاه اجتماعی روشنفکران افزوده می شود. بعبارت دیگر روشنفکران متأخر از تنوع بیشتر پایگاه اجتماعی برخوردارند.
۲)معیار مشرب فکری
به طور کلی به لحاظ مشرب فکری، روشنفکران را به دو گروه روشنفکران “روس مشرب” وروشنفکران “اروپایی مشرب” ، به ویژه “فرانسوی مشرب” و “انگلیسی مشرب” تقسیم کرده اند.
روشنفکران روسی مشرب، اندیشه های مدرن را اغلب از روی آثار متفکران و نویسندگان روسی فرا میگرفتند و به کمک ترجمههای روسی آثار متفکران مدرن غربی با اندیشه های نو آشنا میشدند.”اینتلیجنسیا” همان روشنفکر حماسی روسی مشرب است که هیجان آفرینی و طرح رسالت حماسی روشنفکری از خصیصههای آن است. روشنفکران فرانسوی مشرب همان “انتلکتوئل”ها هستند که شجاعت فردی و جسارت اخلاقی و تعهد روشنفکری را رسالت خود می دانند. روشنفکران اروپایی مشرب یا اروپامحور روشنفکرانی بودند که معولاً از طریق زبان های انگلیسی و فرانسوی و گاهی آلمانی با متون فلسفی و علمی جدید اروپا آشنا شدند و بسیار متأثر از فلسفه های اثباتی و تجربی اروپا بودند.
۳)دروه بندی نسلی
در پاره ای از نوشته های موجود مشاهده می شود که روشنفکران را به نسلهای گوناگون تقسیم بندی کرده اند. به عنوان مثال، رامین جهانبگلو در”موج چهارم” حداقل چهار نسل روشنفکری را در ایران معرفی کرده است. نسل اول، به دنبال دستیابی به مدرنیتهی ابزاری بود یعنی انطباق نهادهای اروپایی همانند حکومت مبتنی بر قانون یا تفکیک قوا با شرایط ایران دروه ی قاجار از جمله افراد این نسل می توان به ملکم خان، طالبوف و آخوندزاده اشاره کرد.
نسل دوم روشنفکران ایرانی چون فروغی، داور، تقیزاده وکاظم زاده ایرانشهر، درصدد نوسازی و دنیویکردن نظام مند ساختار جامعه ایرانی بودند. نسل سوم سه ویژگی داشت :۱٫عمدتاً متأثر از نگرش توتالیتر مارکسیسم روسی بود، یا اینکه طرفدار بازگشت به اصالت اسلامی جامعه. ۲٫خود را قانونگذار اخلاقی و سیاسی جامعه می دانست. ۳٫به دنبال تحقق مدرنیتهی بومی بود و به دید ماشینی و نظام صنعتی و شهر نشینی به مبارزه بر میخاست. آل احمد و شریعتی در زمره ی این نسل اند. از ویژگیهای نسل چهارم روشنفکران ایرانی نیز می توان به این موارد اشاره کرد: اجتناب از ایدئولوژی وتفکر اتوپیایی، بیاعتمادی به هر گونه مونیسم، پذیرش روند جهانی شدن مدرنیته و لزوم مواجهه فکری و فلسفی ایران با مدرنیته عالم گیر، زندگی گفتگویی با دو فرهنگ ایرانی و غربی و تأکید بر لازمهی کاربرد عقل انتقادی در کنار عقل ابزاری (جهانبگلو،۱۳۸۱: ۱۱۷-۱۲۷).
۴)رویکرد به غرب و مدرنیته
از معمول ترین روشهای دسته بندی روشنفکران، روشهاییاند که در آنها مبنا، غرب و مدرنیته است. یعنی بر اساس مواضع فکری و عملی روشنفکران در برابر غرب و تجدد، آن ها را به گروه هایی مختلف تقسیم کرده اند. به طور مثال علیرضا علوی تبار از پنج نحله ی روشنفکری بر حسب دیدگاه شان پیرامون تجدد در تاریخ ایران نام می برد؛ دیدگاه اول، سنت گرا و غرب ستیز است. دیدگاه دوم، نوسازی خواه و غرب زده است. دیدگاه سوم، نوگرا و غرب گراست. دیدگاه چهارم، نواندیش بدون نوگرایی و غرب پژوهی است و دیدگاه آخر نواندیش، نوگرا و غرب پژوه است (علویتبار،.
۵)رویکرد به دین و مذهب
شاید بحث انگیزترین تقسیم بندی که از روشنفکران ایرانی تاکنون به عمل آمده است، تقسیم بندیهایی باشند که مبنای کار خود را بر دین و مذهب بنا نهادند. برخی از محققان معاصر از دو نحله ی روشنفکری دینی یا مذهبی و روشنفکری سکولار یا عرفی سخن گفته اند (طباطبایی،۱۳۸۱: ۸۱؛ شایگان،۱۳۸۲: ۸۲). هر چند که عدهای این تقسیم بندی را صحیح نمیدانند و اظهار میدارند که روشنفکری دینی مفهومی پارادوکسیکال است (سروش،۱۳۸۱: ۸۱-۸۶).
۶)بر اساس موضع گیری در برابر حکومت و سیاست
بر حسب اینکه روشنفکران چه مواضعی را در برابر حکومت های زمان خود اتخاذ کرده اند، به دو دستهی روشنفکران حکومتی و روشنفکران غیر حکومتی تقسیم می شوند. روشنفکران حکومتی، روشنفکرانی هستند که به نوعی در تشکیلات قدرت سیاسی سهیماند و برعکس، روشنفکران غیر حکومتی به لحاظ قدرت سیاسی و دخالت در امور حکومتی جایگاهی در کاست قدرت سیاسی حاکم بر جامعه ندارند. گاهی علاوه بر معیار”نوع رابطه ی روشنفکران با حکومت” از گرایش سیاسی روشنفکران نسبت به مدل های حکومتی برای تقسیم بندی آنها استفاده شده است. مثلاً برخی، از گروه های روشنفکری سلطنت طلب، مشروطه خواه و جمهوری خواه اسم برده اند (گودرزی،۱۳۸۶: ۷۸-۸۳).
نسل های گوناگون روشنفکرانی ایرانی در موقعیتهای متفاوت داخلی و بین المللی به مهمترین سوالاتی که با آن روبرو بوده اند، پاسخهایی متفاوت داده اند. این سوالات از بدو تولد روشنفکر ایرانی، شامل پرسشهایی از دلایل عقب ماندگی ایران و چگونگی غلبه بر این معضل، از ماهیت مدرنیته، از چیستی غرب و شیوه مواجهه با آن، بوده است. با توجه به تفاوت در زوایه ی دید و نوع نگرش روشنفکر ایرانی در پاسخ به چنین سوالاتی است که می توان نسل های گوناگون روشنفکری ایران را از یکدیگر بازشناخت. معیار پژوهش حاضر در تقسیم بندی جریان روشنفکری ایران، معیار دوره بندی نسلی است و سعی بر آن بوده که نسل ها به گونه ای معرفی شوند که با محدوده ی تمرکز و موضع تحقیق سازگارتر باشند.
نسل نخست روشنفکران ایرانی از زمان مواجهه با غرب و بحران در آگاهی نخبگان ایرانی که نقطه ی اوج آن شکست در جنگهای ایران و روس بود، تا آغاز دوره پهلوی متولد شدند .مسأله ی محوری روشنفکران این دوره جستجوی دلایل عقب ماندگی ایران نسبت به غرب قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم است (آزادارمکی،۱۳۸۰: ۲۷). شوک ناشی از شکست در جنگ های ایران و روس بسیاری از نخبگان سیاسی همچون عباس میرزا و امیر کبیر را بر آن داشت تا علل این شکست و عقب ماندگی را جستجو کنند. برای این گروه از روشنفکران که بیشتر فرنگرفته بودند چه آنان که در پی اصلاحات از بالا و وابستگان دربار بودند و چه روشنفکرانی چون آخوندزاده، طالبوف، ملکمخان و… شباهت به غرب و غربی شدن راه ناگریز غلبه بر عقب ماندگی ایران بود (جهانبگلو،۱۳۸۴: ۱۷۵-۱۷۶). بدین ترتیب منورالفکرهای عهد قاجار نه تنها خصومتی با غرب ومدرنیته نداشتند، که از آن استقبال میکردند و به دنبال رفع موانع موجود بر سر راه پیشرفت و ترقی ایران بودند. پیش فرض موجود در پارادایم عقب ماندگی این بود که ایران می تواند ترقی کند، لیکن شرایط نامناسب داخلی همچون استبداد و جهل توده ها امکان را از میان برده است (آزاد ارمکی،۱۳۸۰: ۲۷). روشنفکران این نسل بر آن بودند تا با رفع استبداد و موانعی که سنت در مسیر حرکت به سوی مدرنیته ایجا کرده است، میتوان به ترقی ایران همت گمارد. آنها اغلب بر این گمان بودند که تجدد را تنها بر ویرانهی سنت ایرانی بنا میتوان کرد. سنت ستیزی را شرط لازم تجددخواهی میدانستند و مانند مجله ی “تجدد” در تبریز شعار می دانند که”نترسید، نوشتجات پیشینیان را با آب بی قدری و انتقاد بشویید” حال آنکه تجدد واقعی بیش از هر چیز نوعی خودشناسی نقاد است. حاصل تلاش روشنفکران نسل اول، انقلاب مشروطه و دستاوردهایش است.
نسل دوم روشنفکران ایران، روشنفکری دوره ی پهلوی اول تا شهریور۱۳۲۰ هستند، این نسل هم دستاوردها و هم ناکامی های مشروطه را به همراه دارد. بازهی زمانی موردنظر، مصادف است با بازگشت استبداد و شکل گیری ناسیونالیسم. روشنفکران نسل دوم در حوزه های متعدد سیاسی، تاریخی، علمی و ادبی فعال بودند. مسأله اصلی آنان نوسازی و مدرنیزاسیون است (میلانی،۱۳۸۵: ۸۴). برای روشنفکران نسل دوم نیز همچون نسل پیش برای غلبه بر معضل عقب ماندگی ایران از پیمودن مسیر مدرنیته گریزی نیست و بدین منظور با حکومت متمرکز رضاخان همراه می شوند. هر چند که خود در پایان قربانی آن میگردند. به نظر میرسد که روشنفکران این دوره که شامل روشنفکران سکولار غربگرا و متجدد، روشنفکران ناسیونالیست تجددگرا و روشنفکران چپ گرای وطنی می شدند، همگی خواهان بعد فنی و تکنولوژیک مدرنیته بودند و بیشتر بر جنبه های اثباتی آن تأکید داشتند (گودرزی،۱۳۸۶: ۹۶). ناکامی نهضت مشروطه در ایجاد حکومت مقتدر و دمکراتیک و اغتشاشات ناشی از جنگ جهانی اول در عرصه ی جهانی و هرج و مرج هایی که کشور را در آستانهی تجزیه قرار داده بود، روشنفکران را به لزوم داشتن دولتی متمرکز و مقتدر معتقد ساخته بود. بدین ترتیب، برخی از روشنفکران این دوره که در انقلاب مشروطه شرکت داشتند، با سرخوردگی از نتایج کوشش مردمی برای رفع عقب ماندگی، علاج را در نوسازی آمرانه جستجو کردند و بدین نتیجه رسیدند که کار تجدد ایران جز به کمک دیکتاتوری مصلح ساخته نیست (شیرازی، ۱۳۸۶: ۴۵).
در این دوره روشنفکرانی چون ارانی، علوی، هدایت، جمالزاده، کاظمزاده ایرانشهر و… سعی کردند غرب را بیشتر از طریق ترجمهها به ایرانیان بشناسانند. حاصل تلاش این روشنفکران نهادهایی چون فرهنگستان و دانشگاه تهران است که به همت کسانی چون فروغی و علیاکبر داور تأسیس شد (جهانبگلو،۱۳۸۴: ۱۷۶). باید به خاطر داشت که این دوره مقارن با رشد ناسیونالیسم در غرب است و ناسیونالیسم رضاخانی نیز به شدت از ناسیونالیسم آلمانی متأثر بوده است. ناسیونالیسم ایرانی پهلوی یا باستانی گرایی آریایی با تکیه بر عنصر نژاد آریایی به عنوان عامل وحدت بخش در عین حال به اسلام به عنوان لایهای از هویت چند لایهی ایرانی بهایی نمیداد (کچوئیان،۱۳۸۴: ۹۲-۱۰۰) و به دیالوگ با سنت در شکل مذهب علاقه ای نداشت. میتوان پایان این دوره را پس از اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم و سقوط رضاخان در نظر گرفت.
نسل سوم روشنفکران ایران را می توان در فاصله ی زمانی شهریور۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ یافت. دو گرایش تأثیرگذار را در میان روشنفکران نسل سوم می توان دید: اولین گرایش، روشنفکران مشروطه خواه و تجددطلب ملیگرا بود که خود را وارث میراث روشنفکری مشروطیت می دانست. اینان روشنفکران ناسیونالیستی بودند که حامیان نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق محسوب میشدند. دومین گرایش، روشنفکرانی را در بر میگرفت که از اندیشه های مارکسیستی و سوسیالیستی پیروی میکردند و پاره ای از آنان در ابتدای دهه ی ۱۳۲۰ حزب توده را بنیان گذارند (گودرزی،۱۳۸۶: ۱۰۲). هر چند اندیشه های مارکسیستی و چپ گرایانه دارای سابقهای بسیار قدیمیتر از محدوده زمانی موردنظرند، در این فاصله فعالیت و حضوری آشکار در صحنه ی سیاسی- اجتماعی ایران می یابند و حزب توده، به عنوان تبلور این حضور قدرتمند، برای تمامی روشنفکران این نسل جذابیت بسیاری دارد. حزب توده، موفق به جلب شماری از تحصیل کردگان و روشنفکران در صف اعضاء و هواداران خود شد که تمایل کمونیستی نداشتند. برنامه اصلاح طلبانه و تجددخواهانهای که حزب با زبان نه چندان بلشویستی ارائه می داد، بر جاذبهی آن می افزود (شیرازی،۱۳۸۶: ۶۱).
نسل چهارم روشنفکران ایران که می توان آنان را در فاصلهی زمانی کودتای ۲۸مرداد و انقلاب بهمن۱۳۵۷ یافت، سه گرایش متفاوت را شامل می شد. گروه اول با اندیشه های ناسیونالیستی و تجددطلبانه در پی نوعی تجدد همراه با آموزه های ملی بوده، همکاری شان با دولت وقت موفق و مشروط بود وگاه منتقد آن نیز بودند. گروه دوم که گرایش های چپ و ماکسیستی داشته و شامل پیروان منش حزب توده در برخورد با تجدد و طرفداران مشی مسلحانه می شدند، و گروه سوم که در پی بازخوانی عقاید، افکار و سنت های مذهب تشیع بودند و در تلاش بودند قرائتی امروزین از مذهب و سنت عرضه کنند. این نحله، بسیار از گفتمان چپ غیر مذهبی متأثر بود و در تدوین وترویج گفتمان دین ایدئولوژیک و اسلام سیاسی نقشی اساسی ایفا کرد. این گرایش فکری با برجسته ساختن هویت اسلامی و شیعی ایرانیان و آرای چپ گرایانه، دست اندر کار ایجاد گفتمان رادیکال ضد عرب، ضد سرمایه داری و ضد حکومت شدند. با توجه به تفاوت های موجود در گرایش های روشنفکران نسل چهارم، آنان تحت تأثیر فضای روشنفکری چپ جهانی بودند و به جنبه های سیاسی تجدد بیش از ابعاد فلسفی، هنری، فرهنگی و…. توجه نشان میدادند. توجه آنان به جنبه های سیاسی تجدد نیز بیشتر به دلیل رسوخ مارکسیسم روسی متأثر از روشنفکران نسل پیش بود که سبب می شد از دریچه ی اندیشه های مارکسیستی- لنینیستی به مدرنیته بنگرد. نگاه آنان، نگاهی یک سویه بود که اندیشه ی تجدد و غرب و تاریخ آن را در مفاهیمی چون “امپریالیسم” ، “بورژوازی” ، “استعمار”، “پرولتاریا” و….. خلاصه میکرد و تقلیل می داد (جهانبگلو،۱۳۸۴: ۱۸۰). پس از جنگ جهانی دوم نوسازی و نظریهی مدرنیزاسیون به عنوان مدلی برای توسعه، طرفداران بسیاری پیدا کرده بود. نوسازی ایران در دوره ی پهلوی اول، در وضعیت غیر استعماری وابسته به صورت آمرانه توسط دولت و نخبگان انجام می گرفت. رسوخ اندیشه های مارکسیستی و ماجرای ملی کردن صنعت نفت، به نوعی سرخوردگی از غرب در میان روشنفکران ایرانی را دامن زد. در دهه های ۴۰و۵۰ دو جریان موازی در جامعه ایران دیده میشد؛ سیاست نوسازی شتاب زدهی دولت با بهره گیری از افزایش درآمد نفت از یکسو، و از سوی دیگر جریانی که این تغییرات را نمی پذیرفت و با این نوسازی به مبارزه برمیخاست. در برابر نظریهی مدرنیزاسیون و به عنوان عکس العملی در برابر آن بود، که نظریه ی وابستگی مطرح شد. برخلاف نظریه ی قبل، دیگر موانع درونی مانع توسعه و عامل عقب ماندگی ایران نبود و عقب ماندگی اقتصادی جهان سوم ارتباطی با خصوصیات سنتی، نهادها و سیستم ارزشی آنها نداشت و ناشی از موانع بیرونی بود (بهنام،۱۳۷۵: ۱۳۵-۱۳۷). با آغاز استعمارزدایی سیاسی در بخش های بزرگی از آسیا و آفریقا در دهه های۱۹۵۰ و۱۹۶۰ میلادی، ناسیونالیسم به ایدئولوژی مسلط و نیروی سیاسی بسیج کننده بدل شد. رهبران و اندیشمندان ناسیونالیست جهان سوم بر آرمان های میلیون ها تن تسلط یافتند (بروجردی،۱۳۷۷: ۳۱). در چنین شرایطی از دهه ی ۴۰شمسی به بعد، شرایط برای نسلی تمهید شد که با خود هویت گرایی بومی آوردند، ولی هویت خود را در اسلام جستجو میکردند و به همان نسبت که گرایش های مذهبی و رادیکال داشتند، کاملاً چپ فکر میکردند. برای آنان استبداد و امپریالیسم موانع اصلی توسعه بودند که به یاری عناصر خود فروخته ی پیرامونی در جهت اغراض سرمایه داری جهانی عمل می کرد (قزلسفلی،۱۳۸۰: ۱۶۹).حاصل این گرایشات رادیکال وضد دولت دست نشانده و بازخوانی ایدئولوژیک اسلام،انقلاب اسلامی ایران در بهمن۱۳۵۷ بود.
اما منظوراز گفتمان بومی گرا در این رساله، گرایش فکری روشنفکران گروه اول است که در کنار گروه فوق، هر چند ممکن است تعلق خاطر به دین یا دغدغه ی دینی هم داشته باشند اما مسئله ی آنان صرفاً دین نبوده است. بلکه تأملات آنها عمدتاً درباره ی “وضع تاریخی ما” ، در دوره ی معاصر و در مواجهه با دنیای مدرن بوده است. در تفکرات این گروه “ما” که نه فقط متدین به دینی هستیم بلکه “ایرانی” ، “فارسی زبان” ، “شرقی” ،”آسیایی” و”میراث دارفروسی و حافظ و مولوی و…”هستیم، محور توجه و تفکر است. بنابراین محور اندیشهی این گروه که قوام بخش “ما” ست، “هویت” است ، یعنی آنچه ما را “ما” می سازد. از این رو، این متفکران را می توان بومی گرا یا هویت اندیش نامید.
بخش سوم