فصل اول:
کلیات تحقیق
مقدمه
اساس فهم جامعه در سنت تفکر کارکردگرای بر مفهوم تعادل و نظم اجتماعی استوار است. این تعادل در رویکردهای مختلف کارکردگرایی یک وجه شترک دارد و آن هم انسجام اجتماعی است که تظاهرات مختلفی دارد. تظاهراتی از قبیل حمایت اجتماعی، تنظیم اجتماعی نظارت اجتماعی، مسئولیت اجتماعی و… یکی از مهمترین این تظاهرات امکان تعامل اجتماعی است. تعامل اجتماعی تنها از خلال زبان موضوعیت دارد و زبان چیزی است که امکان گفتگو و فهمپذیری ابهامات را برای کنشگران فراهم می کند. کنش در بستر و میدانی اجتماعی روی میدهد و بین کنش و میدان تعاملی برقرار است که سطوح عمل را تعیین می کند. تعامل اجتماعی به بیشترین وجه خود را در کنشهای متقابل چهره به چهره و در گفتگو نشان میدهد. از خلال گفتگو و ارتباط است که میتوان الگوی تقابل، تضادف تعامل و همگرایی کنشگران با یکدیگر را فهم کرد. به عبارت دیگر گفتگو و تعامل اجتماعی نمودی است از سطح انسجام جامعه. از این رو میتوان این مسئله را مورد بررسی قرار داد که میزان انسجام اجتماعی که خود را در شدت و حدت آنومی نشان میدهد چه نسبتی با امکان تعاکل و ارتباط اجتماعی دارد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در این فصل تلاش می شود مسئله پژوهش حاضر حول ارتباط این دو مفهوم صورت بندی شود.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۱-۱- طرح مسئله
بروز مشاجرات و درگیریهای افراد در حوزههای فردی و غیرفردی میتواند ناشی از رنگ باختن معیارهای اخلاقی، قواعدِ ازکارافتاده و قاعده گریزی افراد جامعه باشد. اینها ویژگیهای جامعهای است که هنجارها درآن تضعیف شده است. پدیداری چنین پنداشتی در ذهنیت افراد جامعه کنش های آنان را نیز تحتتاثیر قرارخواهدداد. فردی که احساس بیهنجاری میکند، اطراف خود را پرآشوب میبیند، هیچ ضابطه و قاعدهای را برنمیتابد، در نظر او هنجارهای تنظیمکنندهی رفتار مبهم و ناکارآمدند، چنین فردی تمایل به خزیدن در کنج انزوا دارد و نسبت به جامعه خویش بیاعتماد است. اعتماد اصلیترین مولفهی مقوِّم و تحکیمکننده تعامل و ارتباط میان افراد است، آنچه به این عامل خدشه وارد می کند و زمینه ساز بی اعتمادی میشود چیرگی احساس بیهنجاری در جامعه است.
رواج احساسبیهنجاری[۱] در افراد جامعه باعث از کارافتادن معیارها و هنجارهای همگانی و به تبع آن رشد و گسترش فردگرایی غیراخلاقی میشود. فرد با چنین احساسی دیگر به ساختارها و نهادهای جامعه اعتماد ندارد و به تبع چنین بیاعتمادیای تلاشمیکند تا از مسیرهایی غیرعادی و منفعتطلبانه به اهدافش دستیابد. حوزهی عمومی یا زیست جهان[۲] بستری است برای افراد جامعه تا بدور از هرگونه فشار بیرونی به تعامل بپردازند. احساس بیهنجاری با ویژگیهایی که در بالا برای آن برشمردیم، فشاری بیرونی بر فرد است که او را در برقراری تعامل در حوزه عمومی ناکام میگذارد.
بیهنجاری در سطوح خرد وکلان آسیبزاست. در سطح خرد مانع تعامل و ارتباط هنجارمند افراد میشود و در سطح کلان معادل نهادگریزی و بیسازمانی است. ارتباط درونی احساسبیهنجاری و بی سازمانی بدین صورت است که اگر ساختار کلان واجد عدم تعادل باشد این امر در قالب احساسها و نگرشهای آسیبزا در افراد تجلی می یابد و باعث بروز و ظهور احساسبیهنجاری میشود. فردی که این حس در او پدیدار میشود نسبت به جامعه خویش بیاعتماد است و قاعدهای را نمیپذیرد که این امر برکنش اجتماعی و به ویژه برکنش ارتباطی اثری ویرانگر خواهد داشت.
اهمیت کنشارتباطی تا آنجاست که میتوان آن را نمودی از دموکراتیزه شدن فرهنگ دانست. الگوی کنشیکه هابرماس از آن سخنمیگوید برای فضای اجتماعی امری ضروریاست. فضای اجتماعی که تعامل روزانهی افراد درآن رخمیدهد نیازمند امکان کنشارتباطی است. به همین دلیل هابرماس تلاشمی کند تا نشان دهد این امکان چگونه آسیب میبیند و حتی ناممکن می شود. به بیان وی چیرگی عقلابزاری بر زیستجهان و استثمار زیستجهان مانع کنشارتباطی در جوامع غربی است. به زعم وی عقلابزاری با رویکردی مصادرهمحور و کنترلگرانه سببمی شود تا کنشارتباطی ناممکنشود. درکنش ارتباطی فرد تلاشمی کند ارتباطی روزمره و معمول را پیریزیکند. در واقع تمام پروژهی هابرماس در پی ایجاد یک امکان برابر در این تعامل است. کنشی دموکراتیزه که طی آن طرفین به میزانی برابر امکان کنش داشته باشند و کسی به هر دلیل، تحت تاثیر عامل خاصی، در کنش ارتباطی طرد نشود. اما مسئلهی اصلی ایناست که سد راه این کنش چیست؟ به بیان دیگر چه عواملی مانع تحقق کنش ارتباطی در یک سطح و دموکراتیزه شدن فرهنگ در سطح دیگر می شوند . هابرماس یکی از مهمترین این عوامل را پیدایش احساس بیهنجاری در میان اکثریت افراد جامعه می داند. به عبارت دیگر هابرماس قائل به پیوندی ارگانیک بین احساسبیهنجاری و عدم امکان کنشارتباطی است
۱-۲- ضرورت و اهمیت موضوع
برقراری کنش ارتباطی و درونیکردن آن به نوعی درونیکردنِکنترلاجتماعی است. زمانی که معیار مشخصی برای برقراری ارتباط اجتماعی وجود نداشته باشد خبری از انسجام اجتماعی نخواهد بود. نبود انسجام اجتماعی خود را در احساسبیهنجاری، احساس بیمعیاری یا ازکارافتادنِ معیارهای جامعه نشان میدهد. در جامعهای که افرادآن به دلیل ناکارآمدی هنجارها و عرفاجتماعی، بیاعتمادی به نهادها و قوانین و ضوابط ساری و جاری درآن، بیاعتمادی در تعاملات بایکدیگر دربرقراری کنشارتباطی و تعاملی پویا وسازنده درمیمانند، جامعه در معرض فروپاشی ساختارها و بیسازمانی نهادینهاست. پس برای برقراری و ایجاد کنشهاییارتباطی و استدلالمحور درجامعه، باید زمینههای این نوع کنش را فراهمکرد. فراهمکردن زمینهی برقراری کنش از نوع ارتباطی، آسیبشناسی و رفع موانع موجود بر سرراه آن می باشد. کنشارتباطی باتوجه به پیششرطهای ایجادآن میتواند در تثبیت و درونیکردن مولفههایی چون نهادمندی، جمعگرایی، جستجوی منافع گروهی و همگانی و… که برای هر جامعهای ضروری هستند به ثبات و سامان مندی جامعه کمککند. بدین ترتیب ضرورت این پژوهش از چند جهت قابل طرح است
۱- ضرورت نظری این پژوهش از این حیث است که تا در جستارهای نظری قبلی تلاشهای اندکی برای نسبت دادن نظریه های آنومی خاصه دورکیم با هابرماس صورت گرفته است. این در حالی است که هابرماس بر دین خود به دورکیم تاکید داشته است.
۲- ضرورت دوم ضرورت پزوهشی است. تا حد اطلاع نگارنده بجز دو پژوهش خارجی هیچ پزوهشی به بررسی رابطه بین این دو متغیر نپرداخته است.
۳- ضرورت سوم ضرورت راهبردی است. برای ارتقا فرهنگ شهری و هچنین اخلاق مدنی نیاز است زمینه های ممانعت کننده از ارتقای این فرهنگ شناخته شوند. لذا پزوهش حاضر گامی است در جهت شناخت این زمینهها
۱-۳- پرسشهای پژوهش
پرسش اصلی
احساس بیهنجاری چه اثری بر کنش ارتباطی دارد؟
پرسشهای فرعی
– بین ابعاد احساس بیهنجاری با امکان کنش ارتباطی چه رابطه ای وجود دارد؟
– بین بیمعنایی و بیاعتمادی با امکان کنش ارتباطی چه رابطه ای وجود دارد؟
– بین بیقدرتی با امکان کنش ارتباطی چه رابطه ای وجود دارد؟
– بین بت وارگی پول با امکان کنش ارتباطی چه رابطه ای وجود دارد؟
۱-۴- اهداف تحقیق
هدف کلی
بررسی رابطه احساس بیهنجاری با امکان کنش ارتباطی
اهداف جزیی
بررسی رابطهی بین ابعاد احساس بیهنجاری با امکان کنش ارتباطی
بررسی رابطهی میان بیمعنایی و بیاعتمادی با امکان کنش ارتباطی
بررسی رابطهی میان بیقدرتی با امکان کنش ارتباطی
بررسی رابطهی میان بت وارگی پول با امکان کنش ارتباطی
۱-۵- پیشینه پژوهش
۱-۵-۱- پیشینه داخلی پژوهشهای مرتبط با کنش ارتباطی
نسبت حوزه عمومی و مشروعیت
خلفخانی (۱۳۸۷) به مساله ضروررتهای حوزهیعمومی و وجه نظارتی آنها اشارهمیکند. ازمنظر این محقق حوزهعمومی وجهی نظارتی دارد که گاهی با وجوه رسمی نظارت حاکمیت درتعارض قرارمیگیرد. این تقابل موجب ایجاد موانعی برسر راه حوزهعمومی و شکلگیری نهادهای مربوط به آن شده و موجب ضعف حوزه عمومی از یک سو و بحران مشروعیت برای حاکمیت از سوی دیگر می شود. این منظر را میتوان ذیل دلایل سیاسی مطرح کرد.
براتعلی پور (۱۳۸۷) در پژوهشی درمورد حوزهعمومی در ایران، از یک سو به مسالهی سیاست می پردازد و جدال بین رویکردهای مبتنی بررابطهیسیاسیاجتماعی عمودی و افقی را مطرحمی کند و ازدیگرسو به جدال بین فضیلتگرایی و آزادی و همچنین غایتگرایی و انسانگرایی می پردازد. این جدال یکی از موانع عمدهی شکل گیری حوزه عمومی در ایران است. این منظر، منظری معرفتشناسانه است.
نسبت روشنفکری و حوزه عمومی
عبداللهیان و اجاق (۱۳۸۵) مساله را در سطح معرفتی و ویژگیهای عقلانیت روشنفکری ایرانی میبینند. از نظر این محققان روشنفکران ایرانی و نسلهای مختلف آنها در واقع عقلانیت سنتی و ایدئولوژیک را بازتولید کرده اند و فاصلهی بین عقلروشنفکری و گفتمان حاکم برتوده، امکان ارتباط وکنشارتباطی میان این دو حوزه را فراهمنیاوردهاست. این ویژگیها درکنار ویژگی تقدسزدایی، گسست و قدرتطلبی روشنفکری از موانع عمدهی شکلگیری عقلارتباطی و بهتبع آن حوزه عمومی بوده اند. این نوع نگاه را میتوان نگاهی معرفتشناختی به موانع شکلگیری حوزه عمومی در ایران دید. این دو نویسنده در اثری دیگر (۱۳۸۵) این مساله معرفت شناختی را پیش برده و با مطالعه روشنفکران و نسلهای مختلف آنها در دویست سال اخیر، مسالهی حوزه ی عمومی ایرانی را با منظری هابرماسی از دریچهای معرفت شناختی و با تاکید بر روشنفکران و نقش آنها دنبال کردند.
حوزه عمومی و دین
افتخاری (۱۳۷۷) معتقداست که بهخاطر تفاوتهای ماهوی بین اسلام و غرب، حوزه عمومی در معنای غربیکلمه نمی تواند درایران شکلگیرد؛ چرا که دولت غربی دولتی مهاجم در برابرملتی ضعیف و نیازمندِحمایت قرارمیگیرد و این چیزی نیست که در اسلام موردتاکیدباشد. لذا وجود چنین حوزهای برای جوامع اسلامی با توجه به الگوهای اسلامی ممکناست و نه در معنایغربی. اینمنظر نیز منظری فرهنگی و معرفت شناسی است.
جمع بندی پژوهشهای داخلی
در مجموع پژوهشهای داخلی بر وجوه معرفتی و هستیشناختی کنشارتباطی و الگویهای امتناعی آن در ایران تأکید داشته اند. برخورد با کنش ارتباطی به مثابه یک واقعیت اجتماعی در قالب پژوهش تجربی در این پژوهشها صورت نگرفته است لذا شناخت زمینه های آن در ایران در این پژوهشها به جستارهای نظری فروکاسته شده.
۱-۵-۲- پیشینه خارجی پژوهش های مرتبط با کنش ارتباطی
مشارکت اجتماعی به عنوان نمود کنش ارتباطی
کلشر و لاوری [۳] (۲۰۰۴) با بررسی داده های انتخاباتی در دوازده کلان شهر در آمریکا نشاندادند که بسته به ساختار کلان شهرها همگونی یا عدم همگونی می تواند مانع و یا تسهیلگر مشارکت باشد. اما در مجموع وجود کلان شهرها و ساختار نهادیِآن ها تسهیلگر مشارکت بود. این نتایج به خاطر تکثر سازمانهای مردمنهاد و دموکراتیک و تضاربمنافع بود. مشارکت بهعنوان وجهی از کنشارتباطی در حوزهی عمومی موردبررسیقرارگرفت که در کلان شهرهای ساختاریافته مجال بیشتری برای تحققیافتن دارد.
توماس جاکوبسن و جی. داگلاس استوری در مقالهای با عنوان «بسط ارتباط و مشارکت: کاربرد [نظریه] هابرماس در یک بررسی موردی از طرحهای جمعیتی در نپال» (۲۰۰۴)، به طرحی جمعیتی در نپال اشارهمیکنند که دولت بااستفاده از نظریهیکنشارتباطی و حوزهیعمومی هابرماس، مشارکت و همکاری مردم را جلبکردهاست. ایندو پژوهشگر نتایج این طرح را شاهدی تجربی برای کفایت و فایدهی تئوری هابرماس برای درک و تحلیل مشارکتارتباطی میدانند که به طوربالقوه میتواند توان تحلیل تغییرات اجتماعی، هم در سطح خرد و هم در سطح کلان را فراهمآورد.
مشارکت سیاسی به عنوان نمود کنش ارتباطی
چن[۴] (۲۰۰۰) درپژوهشی بهبررسی مشارکتسیاسی و نگرش مردم به میزان اثربخشیخود در عرصهیعمومی پرداخت. نتایج او نشاندادکه درمجموع جهتگیری مثبت یا منفی نسبت به اثربخشی با میزان فعالیتهایاجتماعی و مدنی و بسترهایمشارکت رابطهدارد. دراینبین افرادی که بیشترین بیاعتمادی و نارضایتی را نسبت به وضع موجود داشتند نسبت به افرادی که حامی رژیم بودند اثربخشی خود را کمتر میدیدند و نسبت به فعالیتهای سیاسی بدبینتر عملمیکردند. میزان اثربخشی در حوزهیعمومی نمودی است از شاخص پذیرش و هویتیابی ذیل کنشارتباطی که در حوزهیعمومی فضایی برای ابرازوجود فرد پدیدمیآورد.
بوث[۵] (۲۰۰۵) در پژوهشی درکاستاریکا به بررسی این پرسش پرداخت که مشروعیت نظام سیاسی (که در نسبت با اعتماد سیاسیاست) چه اثری بر مشارکتاجتماعی دارد. او با مطالعه پیمایش ملی کاستاریکا در سال ۲۰۰۲ نشانمیدهد که مسئله مشروعیت رابطه یکدستی با مشارکت و انگیزههایذهنی برای مشارکت ندارد. برخی از ابعاد مشروعیت مشارکت را بالا میبرد و برخی دیگر آنرا کاهشمیدهد و حتی بربرخی از ابعاد مشارکت اثری ندارد. دو بعد مهمِ مشروعیت، یکی اجماعسیاسی و دیگری اعتمادبه دولتاست. این ابعاد، مشارکت در حوزهیعمومی را بالامیبرند. درمقابل هرچه اعتماد به سیستم کممیشود، مشارکتسیاسی پایینتر آمده و مشارکت مدنی و اعتراضی اوج میگیرد. نسبت مشارکت در حوزهیعمومی و مشروعیت ازمسائل اصلی هابرماس است که امکانکنشارتباطی را ذیل مشروعیتگفتار و کنش چه در سطح نهادها و چه در سطح خرد قدرت تئوریزه میکند.
دریسکل[۶] و همکارانش (۲۰۰۸) مسئلهی مشارکتسیاسی و نگرش به میزان اثربخشی در سرنوشت سیاسی را در نسبت با باورهای مذهبی بررسیکردند. با بهره گرفتن از داده های پیمایش مذهب در شهر بایلور در سال ۲۰۰۵ مشخص شد که باورهای مذهبی اثری معنادار بر مشارکت سیاسی دارند. فعالان مذهبی با یک گرایش مذهبی خاص و اقلیتی، مشارکت پایینتری داشتند. امادرمقابل فعالان کلیساها مشارکت بالاتری را نشانمیدادند. ازدیگرسو تقدیرباوریمذهبی مشارکتسیاسی را پایینمیآورد. فردگراییمذهبی و باورهای سست مذهبی بر مشارکتسیاسی اثرینداشت. درمجموع هرچه افراد تقدیرباورتر میشدند میزان مداخله خود در سیاست و اجتماع را کماثرتر ارزیابیمیکردند. تقدیرباوری نمودیاست از بیقدرتی که در فضای بیهنجاری (بیهنجار) پدیدمیآید و در فضای بیهنجار چنانکه نظریهپردازان این حیطه نشانمیدهند (سرول، ۱۹۵۶) نمودی است از احساسبیهنجاری. در این فضا مشارکت در حوزهیعمومی که از شاخصهای کنشارتباطی است کاهشمی یابد.
لیستاگ و گرونفلاتن[۷](۲۰۰۷) نشاندادند که دامنهی فعالیتهای سیاسی در نروژ طی سالهای اخیر بالاتر رفته و نگرش مردم به میزان اثربخشی خود در تعیین سرنوشتشان بهبودیافتهاست. یکی از عوامل این بهبودِمشارکت حاصل فعالیت گستردهی اصناف، احزاب و تشکلهای مردمنهاد است و دیگری بسط وگسترش آموزش همگانی و همچنین ایجادفرصتهای برابر برای اقلیتها مانند زنان. ایجاداین فرصتهای برابر به حدی رسیدهاست که بین مشارکت و فعالیتسیاسی زنان و مردان تفاوت چشمگیری وجودندارد و این محصول دموکراتیزهشدن هرچه بیشتر دولت رفاه در نروژ است. دولترفاه از پدیدههایی است که هابرماس از آن دفاعمیکند چراکه با بسط و تامین حوزهیعمومی امکان دموکراتیزهشدن و بسط فضای گفتگو و کنشارتباطی را فراهممیکند.
آوری[۸] (۲۰۰۶) به مسئلهی اعتمادسیاسی می پردازد. او در مطالعه ای بر روی سیاهپوستان آمریکایی نشانداد که تمامی الگوهای اعتماد به نظامسیاسی در بین سیاهپوستان متفاوت از سفیدپوستان است. اعتماد آنها بر محورهای باورهاینژادی است که درسرتاسردنیا پراکندهاست تا برمحور اقدامات کوتاهمدت سیاسی؛ لذا مسئله اعتمادسیاسی اقلیتهایی مانند سیاهان مسئلهای فراگیرو تاریخیاست. او نشانداد که بیاعتمادیسیاسی سیاهان منجربه شکلگیری هویتهای اعتراضی می شود. یافته های او نشانمیدهد که این هویت اعتراضی، مشارکتسیاسی مدنی و اعتراضی را بالابرده و درعینحال مشارکتسیاسی مرسوم را پایینمیآورد. نسبت اعتماد وکنشارتباطی در نظریه کنشارتباطی تئوریزهشدهاست لذا صدق وحقیقت، بهعنوان اموریارتباطی دربستر ارتباطاجتماعی و اعتماداجتماعی پدیدمیآیند. اعتماد اجتماعی در بستر بیهنجار ازمیانمیرود. (بنگرید به راشینگ، ۱۹۷۱).
کنشارتباطی و مشارکت در آکادمی
مارک کمپبل ویلیامز و سانیل گوناتونگ (۲۰۰۰) در مقالهای تحت عنوان «کنشارتباطی برای اصلاح آموزشدانشگاهی» بهبررسی این مسئله در سریلانکا پرداختهاند. آن ها بااستفاده از نتایج یک تحقیق موردی به نقد سلطهی عقلانیتتکنیکیوابزاری در دانشگاههای این کشور میپردازند و ضرورت بکارگیری برنامههای آموزشی مبتنی بر بحث آزاد و عقلانیت و کنشارتباطی را مطرحمیکنند. همچنین آن ها به تفاوتهای فرهنگی کشورهای جهانسوم و درحالتوسعه با کشورهای توسعهیافته اشارهمیکنند که اغلب در نظریهپردازیها پنهانمیماند؛ سپس آن ها بهطورخلاصه برخی از مسائلی که خاص تحصیل دانشگاهی در کشورهای درحالتوسعه است را روشن میسازند که میتوان بااستفاده از نظریهیکنشارتباطی هابرماس و تأکید او بر زیستجهان، موردبررسی دقیقتر قرارداد.