تفاوت ۱ و ۲ در این است که اگر ۱درست باشد ارجاع به داده حسی، خود مفهوم بهنظرآمدن را دربرگرفته است. اما ۲ مستلزم این نیست که فرد مفهوم داده حسی را داشته باشد تا مفهوم بهنظرآمدن را داشته باشد، گرچه داده حسی برای وجود بهنظرآمدنها میتواند ضروری باشد. کاری که سلرز انجام داده این است که هر سه فرض را رد میکند به این طریق که برای بنظر آمدن نسبت سهگانه را نمیپذیرد.(Triplet & DeVries,2005,p12)
سلرز سناریویی را طرح میکند تا تقدم مفهومی مفهوم سبز بودن را بر مفهوم سبز بهنظرآمدن نشان دهد. تصور کنید جان تنها براساس شرایط استاندارد به اشیاء نگاه کرده باشد. دراینصورت او هیچگاه در موقعیتی قرارنگرفته که نگران این باشد که آیا شیء واقعاً سبزرنگ است یا سبز بهنظرمیرسد. جان همچنین کاربرد واژه رنگها را در شیوه متعارف آن آموخته است. روزی میرسد که او با اولین وضعیت نامتعارف مفهومی روبرو میشود. که شیء آبی رنگ به خاطر روشنایی متفاوت درنظر او سبز میآید. در این مواجهه جان نمیتواند گزارش[۱۲۶] دهد که این آبی است که سبز به نظر میآید چون او مفهوم سبز به نظرآمدن را ندارد. جان در ادامه از شرایط نامتعارفی آگاه میشود که تحت آن متمایل به گفتناین است که شیء آبی، سبز رنگ است و بهسرعت گفته خود را در شرایط نامتعارف تصحیح کرده و میگوید این شیء آبی است. سلرز میگوید در چنین موردی جان یک گزارش نمیسازد بلکه شیوه بیان جان که میگوید این آبی است برای جان نتیجه یک استنتاج است. وقتی جان میخواهد از عبارت بهنظر میآید استفاده کند از نظر سلرز بهایندلیل نیست که او اکنون به واقعیتهای عینی درباره «به نظرآمدنیها» توجه کرده است. او بطورپایهای استنتاجش را بسط داده و شیوهی مناسبی از سخن گفتن را یافته است که بااینوجود بهلحاظ مفهومی کاملاً وابسته به مفهوم پایه تری از سبز بودن چیزی ، قرمز بودن چیزی و غیره است. سلرز معتقد است که ما دراینجا نباید فرض کنیم که واقعیات مرتبط اولیهای وجود داشتهاند مثل X برای Z به نظر Yرسیدن و نباید فزض کنیم که بیشترین یافتههای شناختی پایه ما از طریق چنین واقعیتهای مرتبطی هستند نهاینکه پایهترین آگاهیهای ما درباره وضعهای داخلی یا سوبژکتیو ما هستند که تنها به وضعهای عمومی متمایل میشوند. (Triplet & DeVries,2005,p12)
دیدگاه تبیینی[۱۲۷]
در اینجا سلرز از ملاحظه تحلیل مناسب برای عبارات بهنظررسیدن به تلاش برای توضیح چنین عباراتی دست میزند. اینکه «چگونه یک شیء فیزیکی میتواند برای s قرمز بنظر بیاید بهجزاینکه چیزی در آن وضعیت قرمز هست و S یک برداشتی از آن را بدست آورده است؟ و اگر s قرمزی چیزی را تجربه نمیکند، چگونه ممکن است شیء فیزیکی قرمز بنظرآید بهجای آنکه مثلاً سبز یا راهراه بنظرآید؟» سوالهایی از این دست که نظریهپرداز داده حسی را تحت تاثیر قرار داده بود سلرز را برآن داشت تا نشان دهد چیزی در این خط فکری وجود داشته است.(EPM,pp46-47) از نظر سلرز هنوز صورتهای دیگری از افسانه داده وجود دارد نه بهعنوان تحلیلِ نیازمند به زبان، بلکه بهعنوان بهترین تبیین برای این واقعیت که ما باید عبارات بهنظر آمدن راداشته باشیم و بطور معقول از آن استفاده کنیم. (Triplet & DeVries,2005,p34)
آیا این واقعیت که یک شیء برای s بنظر میآید که قرمز و سهگوش است یا اینکه آنجا برای s بنظر میآید که یک شی سهگوش و قرمز وجود داشته باشد، برحسب این ایده توضیح داده شده است که جونز احساس – ادراک یا تجربه مستقیم— درباره یک سهگوش دارد؟ اگراین نمودها چنین فهمیده میشوند که یعنی تجربه مستقیمی از یک سهگوش قرمز بر وجود چیزی – نه یک شیء فیزیکی- دلالت میکند که سهگوش و قرمز است، واگر این قرمزی همان قرمزی است که شیء فیزیکی بنظرمیآید که داشته باشد، با چنین اعتراضی مواجه میشویم که این قرمزی که بنظر میآید شیء فیزیکی دارد همان قرمزی است که اشیاء فیزیکی عملاً دارند، چنانکه مواردی که بدون پیشفرض[۱۲۸] اشیاء فیزیکی نیستند و یا از اشیاء فیزیکی متفاوتند، همان قرمزی را دارند که شیء فیزیکی دارد. اما وقتی چنین ادعا شده است که «یقیناً» اشیای فیزیکی نمیتوانند برای کسی قرمز به نظر بیایند مگراینکه آن فرد چیزی را که قرمز است تجربه کند، آیا آن ادعا تصور نکرده است که این قرمزی که این چیز دارد همان قرمزی است که این شیء فیزیکی بهنظرمیآید که دارد؟
کسانی هستند که مایلند بگویند که سوال «آیا این واقعیت که برای S یک شیء فیزیکی قرمز و سهگوش بنظر میآید برحسب این ایده توضیح داده شده است که s یک ادراکی از سهگوش قرمز دارد؟» بهراحتی قابل طرح نیست بهاینمعنا که توضیحات کاملاً دقیقی از بنظرآمدنهای کیفی و وجودی وجود دارد که هیچ ارجاعی به «تجربههای مستقیم» یا دیگر وجودهای نامعین ندارند. پس، در پاسخ به این سوال که «چرا این شیء قرمز بنظر میآید» گفتن اینکه «چون آن شیء نارنجی است که در فلان شرایط نگاه شده است» میتواند مناسب باشد و این پاسخی است که در زندگی روزمرهمان برای چنین سوالهایی بیان میکنیم. (EPM,pp47-53)
دو شیوه توضیح درباره به نظرآمدنهای وجودی و کیفی
دو روش وجود دارد که در آن ها توضیحات بیشتر، ولی به یکاندازهموجه، میتواند برای یک چنین واقعیتی مثل «x قرمز بنظرمیآید» راهگشا باشد. در روش اول یک قیاس ساده پیشنهاد شده است. درست همانطورکه دو نوع توضیح مطلوب از این واقعیت وجود دارد که این بادکنک وسعت یافته آ) برحسب قوانین بویل-کارلس[۱۲۹] که مفاهیم تجربی درباره حجم، فشار و دمای مربوط به گازها را مرتبط میسازد و ب) برحسب تئوری جنبشی گازها؛ پس دو شیوۀ توضیح برای این واقعیت هم وجود دارد که یک شی برای s قرمز بنظر میآید آ) برحسب تعمیمهای تجربی مربوط به رنگ اشیا، شرایطی که در آن اشیا دیده میشوند و رنگهایی که بنظر میآید آنها دارند و ب) برحسب تئوریهای ادراکی که در آنها «تجربههای مستقیم» نقشی متناظر با نقش ملکولهای تئوری جنبشی بازی میکنند.
در این شیوه یک فضای تناقض ایجاد میشود که «تجربیات مستقیم» وجودهای صرفِ نظری هستند یعنی وجودهایی که همراه با اصول بنیادی خاص مربوط به آنها بهعنوان اصلموضوع فرض شدهاند، تا یکنواختی مربوط به ادراک حسی را توضیح دهند همانطورکه ملکولها همراه با اصول جنبشی ملکولی، مسلم فرض شده تا قواعد تجربیِ مشخص شدهی مربوط به گازها را توضیح دهند. یقیناً آنهایی که فکر میکنند بنظرآمدنهای وجودی و کیفی باید برحسب «تجربههای مستقیم» توضیح داده شوند درباره دومی بهعنوان غیرنظریترین وجود میاندیشند، درواقع بهعنوان مشاهده پذیرها[۱۳۰].(همان)
در روش دوم دستکم در نگاه اول، یک توضیح اضافی ولی به نحو برابر از بنظر آمدنهای وجودی و کیفی وجود دارد. مطابق با این رویکرد، وقتی ما مواردی ازاین سنخ را ملاحظه میکنیم درمییابیم که آنها شامل موارد سازندهای هستند که بهنحومناسب، مثلاً، به تجربه مستقیم از یک سهگوش قرمز ارجاع داده شدهاند. در این رویکرد «x برایs قرمز بنظر میآید» به این معنا است که «s تجربهای دارد که به شیوهای واحد شامل این ایده میشود که x قرمز است و اگراینایده صادق باشد،این تجربه به نحو درست بهعنوان دیدنی مشخص شده که x قرمز است.»
این رویکرد مستلزم سه وضعیت زیر است: