یکی از حکمتها و رازهای آیات متشابه، دستیابی قرآنپژوهان به علوم مختلف است. زیرا «متشابه دارای تأویل است که رسیدن به آن نیازمند فراگیری علوم مختلفی مانند صرف و نحو، لغت، معانی، بیان و اصول فقه است؛ از این رو متشابهات قرآنی زمینهی تخصص را در علوم و فنون فراهم میآورد.»[۳۰۸]
آیتالله جوادی آملی در ردّ این فلسفه چنین مینویسد: «این جواب باطل است زیرا اولاً این هدف را آیات محکمات نیز میتوانند فراهم کنند و ثانیاً متشابهات دستآویز فتنه جویاناند نه وسیلهی بالندگی علوم و ارتقای تخصص».[۳۰۹]
۷- وجود متشابهات سبب اجر بیشتر بندگان
یکی از فلسفههای ذکر شده برای وجود متشابهات، اجر بیشتر بندگان است؛ به این بیان که: «وجود متشابهات باعث میشود که مسلمین در به دست آوردن حق و جستجوی آن، رنج بیشتری برده و در نتیجه اجر بیشتری به دست آورند.»[۳۱۰]
۸- حکمت متشابه از دیدگاه فخر رازی و رشیدرضا
وجه دیگری که در تبیین راز وجودی آیات متشابه ذکر شده، دیدگاه فخر رازی و محمد رشیدرضا است. این دو عالم بر این وجه تأکید دارند که: «انبیاء برای همهی مردم برانگیخته شدهاند و مردم از نظر هوش متفاوتند؛ از طرفی معارف اسلام در قیاس با فهم مردم یکسان نیست. لذا برخی از معارف به گونهای است که تنها خواص از راه کنایه میفهمند و بقیهی مردم باید به آن ایمان آورده، علم آن را به خدا واگذار کنند.»[۳۱۱]
در انتها متذکر میشویم که چون آیات متشابه از سوی خداوند به این صورت که تشابه داشته باشند، نازل نشدهاند، بلکه تشابه به دلیل ختم نزول قرآن به سطح فهم مردم پدید آمده، لذا نیاز نیست حکمتی بر آن مترتب باشد، البته این مطلب در قسمت حکمت وجود آیات متشابه از دیدگاه آیتالله جوادی آملی به تفصیل روشن خواهد شد.
در ضمن برخی از این موارد که از سوی عالمان به عنوان حکمت متشابهات مطرح شده، حکمت نیست، مثلاً در موردی که با عنوان «جذب مخالفان» آمده، نعوذ بالله خداوند که نخواسته است مردم را بازیچه قرار دهد و برای جذب آن ها دست به انزال متشابهات بزند، بلکه همانطور که گذشت، تشابه را خدا ایجاد نکرده است. در مورد «محدودیت الفاظ و عبارات دنیایی» و دیدگاه فخر رازی هم اینکه، این موارد قبلاً به عنوان منشأ متشابهات از سوی علما مطرح شده بود.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
۳-۷-۱-دیدگاه آیتالله معرفت در حکمت وجود آیات متشابه در قرآن
«وقوع تشابه در قرآن کریم به عنوان یک کتاب آسمانی جاوید، امری اجتناب ناپذیر است؛ زیرا قرآن، مفاهیمِ جدید را در قالب زبان عربی که زبان اعرابِ دور از تمدنِ جزیرهالعرب بود، عرضه نمود، در حالیکه واژههای لغت عرب، بیشتر برای افادهی معانی کوتاه و سطحی وضع شده بود و گنجایش معانی گسترده و عمیق را نداشت. از طرفی، قرآن ملتزم بود در بیان معارف خود، الفاظ محدود لغت عرب و شیوههای کلامی آن را به کار گیرد، لذا برای بیان معانی والا راه کنایه، مجاز و استعاره را پیمود. این روش، از یکسو مفاهیم قرآنی را به ذهن عامهی مردم نزدیک مینمود؛ زیرا مفاهیم، در قالبهای لفظیِ شناخته شده به آنان ارائه میشد، ولی از سوی دیگر، ذهن آنان را از معنای واقعی دور میساخت؛ زیرا واژهها و قالبهای تعبیریِ رایج در زبان عربی از انعکاس درست آن مفاهیم والا قاصر بود. این امر مهمترین عامل تشابه ذاتی در تعبیرات قرآنی است که در مسائل پیچیدهی کلامی قرآن از قبیل: مبدأ و معاد و جبر و اختیار وجود دارد.»[۳۱۲]
«یک گروه از متشابهات، تشابه عرضى است که بر قرآن تحمیلشده است. این گروه از آیههاى متشابهه برابر با اسلوب و شیوههاى متعارف عرب بیان شده و خالى از هرگونه غموض و پیچیدگى بوده، در آغاز هرگز ایجاب شبهه نمىکرده است. سپس در پى درگیرىهاى عقیدتى و فکرى که در میان گروههاى مختلف مسلمانان رخ داد، فاجعهی «تشابه» دامنگیر بسیارى از آیات قرآن گردید.
وجود گروه دوم متشابهات ـ تشابه اصلى ـ کاملاً طبیعى مىنماید، زیرا اینگونه تشابه در اثر بیان معانى ژرف توسط الفاظ متداول عرب ـ که براى معانى سطحىساخته شده ـ پدید آمد. قرآن در افادهی معانى عالیه راهى پیموده که هم براى عامهی مردم جنبهی اقناعى داشته باشد و هم علما و دانشمندان را متقاعد سازد؛ لذا در بیانات خود، بیشتر فن خطابه و برهان را به هم آمیخته، از مشهورات و یقینیات، هر دو، یک واحد منسجم ساخته است. با آنکه در ظاهر، این دو فن از هم متنافرند، میان آنها سازش داده است، و این خود، یکى از دلایل اعجاز قرآن به شمار مىرود.
ابنرشد اندلسى ـ دانشمند و فیلسوف معروف ـ (متوفاى سال ۵۹۵)، در این زمینه مىگوید: مردم، در برخورد با تعالیم عالیهی شریعت، سه دستهاند:
دستهی اول، کسانىاند که از حکمت متعالیه برخوردار بوده، صاحب فکر و اندیشهاند، در برخورد با حوادث استوار و با متانت رفتار مىکنند.
دستهی دوم، عامهی مردم هستند که طبقهی جمهور را تشکیل مىدهند. اینان ممکن است چندان با علم و دانش، سر و کارى نداشته باشند اما طبعى سلیم، نیتى پاک و دلى تابناک دارند.
دستهی سوم، میانهی این دو قرار دارند، نه از طبقهی علماى راستین به شمار مىروند و نه خود را از جمهور مردم به حساب مىآورند. خود را از سطح همگانى برتر و در ردیف دانشمندان مىدانند، در صورتىکه صلاحیت عرض اندام در آن عرصهی والا را ندارند.
تشابه، صرفاً دربارهی دستهی سوم است، زیرا دانشمندان، در سایهی دانش سرشار خود و با اندیشه و متانت شایستهی خویش که در راه رسیدن به حقایق مبذول مىدارند، هرگز تشابهى بر سر راه آنان قرار نمىگیرد. طبقهی جمهور، با ذهن صاف و سادهاى که دارند، هیچگاه شبههاى در تعالیم شریعت احساس نمىکنند، زیرا به ظاهر الفاظ و تعابیر بسنده کرده، نگرانى به خود راه نمىدهند.
تعالیم شریعت، همچون غذاى سالم و پاکیزه براى بدنهاى سالم و طبعهاى ناآلوده، نافع و مفید خواهد بود، که بیشترین مردم را تشکیل مىدهند. گرچه براى برخى که در اقلیتاند زیان آفرین مىگردد، چنانچه خداوند فرموده: (…وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ )(بقره/۲۶)، یعنى در سایهی تعالیم الهى گمراه نمىگردد، جز کسانى که از مرز طبیعى مردمى بیرون زدهاند. این حالت، صرفاً در برخى از آیات، براى برخى از مردم رخ مىدهد و در آیاتى است که از عالم ماوراى حس سخن گفته، که در عالم شهود همانندى ندارد. لذا براى تقریب به اذهان، از نزدیکترین چیزى که بتواند شاهد و مثالى باشد تا واقع را ارائه دهد، استفاده کرده است. همین امر سبب گردیده تا برخى به ظاهر مثال اخذ کرده، تصور کنند آنچه در تعبیر آمده عین واقع است، از این رو در حیرت و شک باقى مىمانند. متشابهات که موجب شبهه مىگردند، از این قبیل هستند. ولى نه براى دانشمندان و نه براى طبقهی جمهور، زیرا اینان از سلامت طبع و صحت نفس برخوردارند، غذاى سالم برایشان کاملاً نافع و مفید مىافتد. ولى بیرون از این دو دسته کسانىاند مریض، که نفسى ناسالم دارند، غذا هر چند کامل و سالم باشد، بر مذاق اینان لذت بخش و نافع نخواهد بود. لذا خداوند فرموده: (…فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ…) (آل عمران/۷)، اما کسانىکه در دلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تأویل آن (به دلخواه خود)، از متشابه آن پیروى مىکنند. اینان، همان ارباب جدل و صاحبان مکتبهاى کلامى مىباشند، و نیز مىگوید: شریعت در تعالیم و برنامههاى خویش، روشى در پیش گرفته تا طبقهی جمهور بهرهمند شده و هم دانشمندان پذیرا باشند. از این رو قرآن الفاظ و عبارتهایى به کار برده که براى هر دو گروه قابل درک باشد. عامهی مردم به ظاهر مثال بسنده کرده، گمان مىبرند مورد مثال چیزى همانند آن و نزدیک به آن مىباشد و به همین اندازه قناعت کرده و پیشتر نمىروند و دانشمندان نیز حقیقتى را که در طى مثال نهفته دریافت مىکنند. و اگر تأمل کنى خواهى یافت که شریعت با آنکه براى مردم در افادهی اینگونه معانى به مثال پرداخته و راهى جز این وجود نداشت تا آنان را به پذیرش وادارد، در عین حال علما را بر دقایق و اسرار اینگونه تعابیر واقف ساخته، حقایق را برایشان مکشوف نموده است.»[۳۱۳]
۳-۷-۲-دیدگاه آیتالله جوادی آملی در حکمت وجود آیات متشابه در قرآن
«گفتنی است که حکمت انزال متشابه، اشتمال قرآن بر لطایف ادبی و نکات فصاحت و بلاغت و مانند آن نیست، زیرا همین قرآن با همین اسلوب و اصول، از قلوب ملکوتیان گذشته و به قلب انسان کامل معصوم نشسته و هیچ لون تشابه و نام متشابه را در خود نداشته است؛ همانند آب باران که تا به سطح زمین نرسد و به هم متصل نشود و سیل نسازد کف نمیگیرد و از سوی دیگر، آیات محکم قرآن نیز همهی این اصول یاد شده را داراست؛ ولی از لون تشابه منزّه است.»[۳۱۴]
« قرآن کریم، آیات متشابه را دستآویز فتنهانگیزان میشمرد. قرآن کتاب «هدایت»[۳۱۵] و «نور»[۳۱۶] است و خود را به (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْل )(طارق/۱۳ـ۱۴)، و نیز (…تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ… )(نحل/۸۹)، میستاید و در صدد رفع هر گونه ابهامی است، پس چرا باید آیات متشابهی در آن باشد که زمینهی فتنه و گمراهی را فراهم سازد و مستمسک ظلمتطلبان فتنهجو شود؟»[۳۱۷]
در پاسخ به این سؤال نقل و نقدهای علامه طباطبایی را آورده[۳۱۸] و در ادامه مینویسد: « در نظام تکوینی، برخی از امور «مبدأ ضروری» و بعضی «لازم مبدأ ضروری» هستند که از قسم اول به «مقصود بالذات» و از قسم دوم به «مقصود بالعرض» یاد میشود. مسئلهی محکم و متشابه در نظام تدوین، با این قانون همراه است؛ یعنی فوائدی که بر تشابه آیات خاص مترتب است از قسم اول یعنی مقصود بالذات ـ نیست بلکه از قسم دوم است ـ یعنی مقصود بالعرض است ـ چنانکه خود تشابه نیز مقْضی و مَرضی بالعرض است. از اینجا میتوان گفت دلیلی بر تعیّن یا تعیین یا حصر فوائد تشابه در امور یاد شده در پاسخهای گذشته نیست و میشود همهی آنها با حفظ اولویت، بعضی از برکات تشابه به شمار آیند و از ادلهی نقلی که فوائد اشتمال قرآن بر متشابه را برمیشمارند هرگز برنمیآید که امور یاد شده در ردیف علّتهای ذاتی و اوّلی آناند، زیرا میان فائده و غایت فرق است، چنانکه غایت بالذات و غایت بالعرض نیز غیر از هماند.
فوائد مزبور، برخی مشترک بین آیات متشابه و اخبار متشابهاند؛ مانند ضرورت تدبّر، پژوهش، رجوع به عالمان دینی و …؛ و بعضی مختص به آیات متشابهاند؛ همچون ضرورت رجوع به اهلبیت عصمت و طهارت.»[۳۱۹]
«بررسی دقیق سخنان متقدّمان و متأخران در زمینهی سرّ اشتمال قرآن بر متشابه، روشن میکند که رأی علامه طباطبایی تحوّلی است در تفسیر؛ نه نظریّهای در ردیف دیگر نظریات، زیرا همهی آرای دیگران بر این استوار است که متشابه را نیز مانند محکم خدای سبحان نازل کرده است؛ امّا ایشان سراسر قرآن را محکم میداند و متشابه را برگرفته از فکر بشرِ غیرِ معصوم میشمارد: همانگونه که باران پیش از رسیدن به زمین و ایجاد سیل، کفی همراه ندارد و تنها از حرکت و خروش آب است که سیل پدید میآید و سرانجام نیز با جریان همین آب، کف باطل از میان میرود و آب سودمند به حال بشر بر جا میماند: (…فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ… )(رعد/۱۷)، خدای سبحان هم محکمات را فروفرستاده است، نه متشابهات را. گمکردگان راه میپنداشتند خداوند متشابه را نازل کرده است، از این رو به توجیه اشتمال قرآن بر متشابه پرداختند؛ امّا به نظر استاد، علامه طباطبایی سراسر قرآن کریم محکم است و هنگام رسیدن به نشئهی فکر بشرِ غیر معصوم، تشابه مییابد، پس استاد در این مسأله نیز همانند دیگر مباحث قرآنی، رهآورد جدیدی دارند.[۳۲۰] اتقان رأی ایشان آنگاه روشن میشود که همهی تفاسیر بررسی شود. ایشان در این زمینه یک مقدمه و پنج اصل بیان میکنند و سپس از آنها ده نتیجه میگیرند.»[۳۲۱]
آیتالله جوادی آملی در جای دیگر مینویسد: «مقام رفیع قرآن کریم از لفظ و مفهوم منزّه است؛ امّا برای سخن گفتن با مردمی که اصول، لغت، فرهنگ و سنّتهای گوناگون دارند، رساندن پیام (…عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ… )(انعام/۷۳)، در سطح حسّ و شهود، اگر به عربی مبین باشد که دارای کنایات، استعارات، تشبیهات، مجازات و مشترک لفظی و معنوی است، وجود متشابهات و بالعرض فتنهجویی بیماردلان را در پی خواهد داشت، وگرنه خداوند هرگز آیهی متشابه نفرستاده است و چون «متشابه» زیانبار است، باید آیات دیگری بر آنها سایهافکن باشند، تا مردمان مادیاندیش که قدرت تجرید در آنان ضعیف است، مطالب نامحسوس را به دیدهی حسّی ننگرند.
در نشئهی مجرّدات، باطل راه ندارد و در نشئهی طبیعت، چارهای جز در هم آمیختن حق و باطل نیست. در این نشئه، نه حقّ ناب هست و نه باطل محض. خدای سبحان عالمی را که حقّ محض باشد، آفریده است؛ مانند عالم فرشتگان؛ ولی جهانی که باطل محض باشد، هرگز!
از طرفی در نشئهی طبیعت و قلمرو حرکت، وجود حق محض میسّر نیست، از این رو با هر حقّی، کف باطلی هم هست: (أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ) (رعد/۱۷)؛ فیض هستی مانند بارانی است که خدا میفرستد که اگر هر قطرهای جاری از آن در جای خود قرار گیرد و سیلی پدید نیاید، کفی همراه نخواهد داشت؛ امّا از آنجا که دنیا نشئهی حرکت است، قطرههای جاری سیل را پدید میآورند و هر دره و بیابانی به گسترهی خود، از این سیل بهره میگیرد و بر اثر حرکت، کفی نیز پدیدار میشود. در نگاهی سطحی تنها کف دیده میشود که چشمگیرتر است و همان باطلی است که حقّی را همراه ندارد و از بین رفتنی است و آب که حق و ماندنی است، در باطن است و دیده نمیشود.
در محدودهی جهان طبیعت چنین است؛ ولی با گذر از عالم طبیعت، دیگر همه آب محض است، بی هیچ کفی. قرآن کریم که مبیّن جهانبینی انسان است، آیاتش مصداقِ (…مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ )(رعد/۱۷)، یعنی محکمات است؛ لیکن روی برخی از آیات قرآنی را کفی از تشابه پوشانده است.
«متشابهات» نیز مانند «محکمات» آیات الهی، حق، نافع، ماندنی و منزّه از بطلاناند و برداشت باطل از آنها کفی است که در این عالم بر اثر برخورد با اذهان انسانها پدید آمده است.
آیاتی چون: (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ )(فجر/۱۴)، (…یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ… )(فتح/۱۰)، (وَجَاء رَبُّکَ… )(فجر/۲۲) و (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )(طه/۵)، بسان سیل خروشانیاند که از مبدأ متعالی فرود آمدهاند و در کسوت عربی مبین به انسانها رسیدهاند و معنای فتنهانگیز اینگونه آیات، حسّی است و زودتر دیده میشود؛ امّا بسان کفی است که هرگز سیراب کننده نیست و دعوت و تشویق تشنهکامان به این کف نیز فتنهانگیزی است.
ریزش سیلآسای معارف بلند آیاتی مانند: (وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ )(صافّات/۹۶)، (وَجَاء رَبُّکَ…) (فجر/۲۲) و (…وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى )(طه/۱۲۱)، بر فکر انسانها کفِ جبر، تجسیم و لغزش پیامبران را پدید میآورند و روی معارف برین این آیات را میپوشانند و (الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ) همان معتقدان به جسمیّت خدا، جبر و تفویض و لغزشهای انبیاء هستند که برای فتنهجویی در پی متشابهاتاند، وگرنه هر یک از این آیات بسان سیلی هر دل مستعدّی را به اندازهی گنجایش آن سیراب میکند: «إنّ هذه القلوب أوعیه فخیرها أوعاها».[۳۲۲]
بر این اساس، در عالم طبیعت، بی متشابه نمیتوان سخن گفت و آیهی (أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ) (رعد/۱۷)، نشان میدهد که حکم این مَثَل در افعال و گفتار خدا نیز جاری است، زیرا قول خدا بسان فعل اوست و فعل خدا در نشئهی فرشتگان و مجرّدات تام و در بهشت، حق محض است: (لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا )(واقعه/۲۵ ـ ۲۶)؛ ولی در قلمرو طبیعت، مشوب.
با ارجاع متشابه به محکم ـ مانند ارجاع (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ )(فجر/۱۴) به (…لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ… )(شوری/۱۱) ـ روشن میشود که تمامی آیات قرآن، آب گواراییاند برای تشنهکامان و در واقع، خود آیات کفی را نیز همراه ندارند. هر چند (الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ) به کف تشابه بسنده میکنند؛ ولی «راسخان در علم» پس از عبور از کف (ارجاع متشابه به محکم) آب زلال را مینوشند.
کوتاه سخن اینکه قرآن کریم سراسر نور است: (…وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ… )(اعراف/۱۵۷)، و پیروی از نور فتنهای در پی ندارد و خداوند متشابه نازل نکرده است و قرآن هرگز آیهی متشابهی ندارد تا دستآویز فتنهانگیزان باشد و چنین نیست که بعضی آیات قرآن نور باشد و برخی ظلمت؛ لیکن بیماردلی که متشابه را بی ارجاع آن به محکم در دست میگیرد، مانند کسی است که «حسبنا الزّبد» میگوید و کف را به جای آب میگیرد و هماره تشنه میماند.
«متشابه» کودکی است که اگر در دامن مادری چون «محکم» پرورش یابد، رشد میکند و هرگز تشابهی برای وی نمیماند و سراسر قرآن کریم محکم میشود، از همین رو نزد عترت طاهره که متشابه را به محکم بازگردانده و محکم را بر آن سایهافکن میکنند، هیچ آیهای «متشابه» نیست.
نشان دیگر این مدعا که خداوند متشابه نازل نکرده است، اینکه قرآن کریم نه در «کتاب مکنون» با تشابه همراه بوده و نه در قیامت کبری که تأویلش ظهور میکند، در حالیکه اگر تشابه در متن قرآن بود، باید همه جا همراه آن میبود، چنانکه «محکم» همه جا با قرآن است.
در مخزن غیب، آب بیکف و محکم بدون متشابه است. کف از حرکت و خروش آب و «تشابه» از تنزّل قرآن به نشئهی طبیعت و ذهن انسانهای غیر معصوم پدید میآید، بنابراین نباید پرسید که چرا خداوند متشابه نازل کرده است تا دستآویز فتنهجویان باشد؛ ولی میتوان پرسید که چرا قرآن متشابهات دارد و چرا کف تشابه روی آیات آن را پوشانده است، زیرا این سؤالی است معقول و پاسخ معقولی هم دارد که عصارهی آن ارائه شد.
آری سراسر قرآن کریم شفا و نور است و اگر متشابه از قرآن بود، آن نیز باید شفا و نور بود، با آنکه «متشابه» دستآویز فتنهجویان نامیده شده و پیروی از آن نکوهیده است: (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا )(اسراء/۸۲)، قرآن که برای مؤمنان شفا و رحمت است، برای ستمکاران جز خسارت نیست؛ ولی اگر توبه کنند، قرآن برای آنها نیز شفا و رحمت خواهد شد.
آری قرآن مجید که کتاب هدایت و مایهی بصیرت است، برای شماری عامل کوری است: (…وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى… )(فصّلت/۴۴)، خداوند هرگز چیز کورکننده و خسارتبار نفرستاده است، از این رو نفرمود «منه آیات محکمات و منه آیات متشابهات»، بلکه محکمات را اصل و مادر و متشابهات را فرع نهاد. قرآن کریم مانند میوه یا آب گواراست؛ لیکن همین موجود مفید برای بیمار سبب ازدیاد درد و بیماری میشود.»[۳۲۳]
به نظر میرسد با توجه به اتقان بحثی که آیتالله جوادی آملی در این مورد دارد، همهی مواردی که به عنوان حکمت وجود متشابهات در قرآن آمده، از برکات تشابه محسوب شوند، چه اینکه در واقع متشابه از سوی خدا نازل نشده که حکمتی بر آن مترتب شود، بلکه تشابه به دلیل ختم نزول قرآن به سطح جامعه و فهم مردم پدید آمده است.
۳-۸-مرجع بودن آیات محکم نسبت به آیات متشابه
«آیهی ۷ از سورهی آل عمران، ظاهراً بر مرجعیت آیات محکم در رفع تشابه آیات متشابه دلالت دارد و بر اساس آن، یکی از راههای رفع تشابه آیات متشابه، بازگرداندن آن ها به آیات محکم است. صرف نظر از این آیه، لزوم مراجعه به آیات دیگر برای رفع تشابه آیات، از سیرهی عقلا نیز فهمیده میشود؛ زیرا روش عقلایی در فهم کلام آن است که اگر قرائنی در کلام باشد که بتوان با آن به معنایی دست یافت، باید به آن ها مراجعه کرد. اکنون اگر ما آیاتی داشته باشیم که مقصود از آن ـ با حدود و قیود مربوط به آن ـ روشن نباشد و بتوان با آیات دیگری به حدود و قیود آن ها دست یافت لازم است به آن آیات مراجعه کنیم؛ مثلاً اگر آیهی عامی داشتیم که مخصّص ِمنفصل داشت یا آیهی منسوخی که ناسخ داشت، یا مشترک لفظی بود که قرینهی تعیین کننده در آیهی دیگری برای او بود، وقتی به خاص یا ناسخ و یا آن قرینه مراجعه کردیم، مفهوم متشابه روشن میشود. این یک راه عقلایی است و دلیل تعبدی نمیخواهد؛ بلکه بنای عقلا بر این است که در موارد پیش گفته، به بخشهای دیگری از همان کلام مراجعه کرده و مفهوم متشابه را از تشابه خارج میسازند.»[۳۲۴]
۳-۸-۱-دیدگاه آیتالله جوادی آملی در مرجعیت آیات محکم نسبت به آیات متشابه
از آنجا که آیتالله جوای آملی به بحثی مستقل و مفصل در این باره پرداختهاند، این مطلب را به نقل از ایشان میآوریم: «خدای سبحان، آیات قرآن را به دو دستهی «محکمات» و «متشابهات» تقسیم فرموده است: (هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ… )(آل عمران/۷)، اوست خدایی که نازل کرد بر تو قرآن را، که برخی از آیاتش محکمات و امّ الکتاب هستند و برخی دیگر متشابهات.
سمت آیات محکم «اُمیّت» و مادری است یعنی همانگونه که یک مادرْ کودک خود را تغذیه میکند و او را میپروراند تا روی پای خود بایستد، آیات محکم نیز پرورش آیات متشابه را عهده دارند تا معنای متشابهات روشن شود و هیچ ابهامی در آن باقی نماند و لذا میفرماید: (منه آیات محکمات هُنّ أُم الکتاب) آیات محکم مادر قرآن است. کلمه «امّ» در زبان عرب دربارهی «پرچم» نیز به کار رفته چون افراد سپاه زیر پرچم جمع میشوند و اصولاً معیار شناختن سپاهی از سپاه دیگر پرچم آنهاست و با پراکنده شدن، پرچم است که آنها را جمع میکند. آیات محکم نیز مانند پرچمی است که آیات متشابه، در زیر آن و در پرتو وحدت و هماهنگی و تجمع، خود را حفظ میکنند.»[۳۲۵]
««تشابه» از اوصاف لفظی، مانند عموم یا اطلاق یا اجمال نیست، زیرا لفظ مجملْ ظهوری ندارد. آری ممکن است کسی آن را مطابق رأی خود معنا کند؛ لیکن شأنیّت فتنهزایی ندارد، چون برای همگان مفهوم روشنی ندارد تا دستآویز بیماردلان قرار گیرد، چنانکه عمل کردن به آیهی عام یا مطلق، بیاعتنا به مخصّص یا مقیّد، خلاف است؛ امّا فتنهانگیز نیست؛ ولی متشابه در معنای خود ظهور دارد، گرچه آن معنای ظاهر حق نیست و حق نماست؛ مثلاً آیهی (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ )(فجر/۱۴)، به خوبی دلالت دارد که خدا در کمین است؛ امّا عقل نمیپذیرد که خدای مجرّد محض و پیراسته از جسم و ماده، در کمین جسمانی باشد؛ لکن ارجاع این آیه به آیهی محکمی چون (…لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ… )(شوری/۱۱)، روشن میسازد که مترصّد بودن، صفتِ فعل خداست نه ذات؛ و فعل خدا موجود امکانی است، پس میشود در مکان معیّنی ظهور کند.
با روشن شدن پیوند «محکم» و «متشابه»، این نتایج به دست میآید:
۱٫ قرآن کریم در صورتی میتواند روشنگر جز خود و (…تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ… )(نحل/ ۸۹)، باشد که خودش روشن و مبیَّن باشد و هنگامی روشن و بیّن و مطمئن و ثابت است که متشابهات آن به محکمات ارجاع شود.
۲٫ از این رابطه میتوان به معنای این روایات پی برد: «إنّ الکتاب یصدّق بعضه بعضاً»؛[۳۲۶] «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض»؛[۳۲۷] «کتاب الله یصدّق بعضه بعضاً».[۳۲۸]
۳٫ متشابهات، چون دارای معنای دلپذیر و آرامبخشی نیستند، توان آرامش بخشیدن به یکدیگر را نیز ندارند؛ امّا «محکمات» نه تنها «متشابهات» را تفسیر میکنند، برخی محکمات دیگر را نیز در پرتو خویش روشنتر میسازند؛ یعنی هم خود آرامش دارند و هم آرامش بخشاند.
۴٫ «محکمات» را باید کاملاً شناخت تا بتوان متشابهات را به آنها بازگرداند.»[۳۲۹]
««اُمّ»، در برابر اَب، به معنای مادر و مادر بزرگ با واسطه و بیواسطه است. به منشأ وجود، تربیت، اصلاح و آغاز شیء، «اُمّ» گویند.[۳۳۰] برخی اصل این ریشه را به معنای قصد و توجه خاص دانسته و گفتهاند که بعید نیست «أُمّ» صفت مشبهه و به معنای کسی باشد که مورد قصد و توجه است، به همین جهت به مادر اطلاق شده است.[۳۳۱]
محکمات قرآن به مادر تشبیه شده است، چون همانگونه که مادر فرزند را میپروراند تا برپای خویش بایستد، محکمات قرآن نیز متشابهات آن را میپرورانند تا معنا و مقصودشان استوار شود و بتوان به آنها استدلال کرد. «أُمّ الکتاب» گاه وصفِ محکمات است، در نتیجه بعض آیات قرآن مراد است؛ و گاه بیان برای جایگاه بلند قرآن در نزد خداست: (وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ )(زخرف/۴)، در نتیجه مراد، کل قرآن است.»[۳۳۲]
۳-۸-۱-۱-راز تعبیر به «أُمّ» نه «أُمهات»
« دربارهی مفرد آمدن لفظ (أُمّ) دو نکته را برمیشماریم:
۱٫ محتوای آیات محکم باید به اصول دین بازگردد، زیرا بدون جهانبینی ثابت و روشن هرگز نمیتوان فروع دین، اخلاقیات، مواعظ، قصص و … را بررسی و مکتب روشنی عرضه کرد. میان آیات اصول دین، آیات متشابهی هست؛ مانند: (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )(طه/۵)، (…یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ… )(فتح/۱۰) و (وَجَاء رَبُّکَ…) (فجر/۲۲)؛ لیکن پیشاپیشِ آنها آیاتی «محکم»، اصل ذات حق و صفات علیای او و معارف توحیدی را به روشنی بیان کردهاند.
نه تنها سلسلهی متشابهات به محکمات بازمیگردد، بلکه بازگشت سلسلهی محکمات نیز به اصلِ واحد و زیر بنایی توحید است. به همین لحاظ، با اینکه دربارهی «محکمات» کلمات جمع مانندِ (آیَاتٌ)، (مُحکَماتٌ) و (هُنّ) به کار رفته، از آن به (أُمّ) تعبیر شده است نه «اُمّهات»، زیرا لحاظ استقلالی هر فرد سبب کثرت میشود؛ مثلاً در (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ… )(نساء/۲۳)، جمع آمدن «اُمّهات» برای آن است که حکم فقهی هر کسی متوجّه خود اوست؛ امّا آیات محکم همگی یک حقیقت را نشان میدهند که همان «توحید» است. توحید، اساسیترین اصل از اصول دین و شجرهی طوبایی است که شاخههای آن معارف و میوههایش مسائل اخلاقی و احکام فقهی است.
بر اساس آیهی (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا )(نساء/۸۲)، که به شکل «قیاس استثنایی» هرگونه اختلافی را از قرآن نفی، در نتیجه کلام الله بودن آن را ثابت میکند، تنها از اختلاف در گفتار سخن نمیگوید، بلکه میفرماید که هر چه به «الله» مرتبط است، هماهنگ و منسجم و از اختلاف ایمن است و عکس نقیضش این است که «هر چه در آن ناهماهنگی و اختلاف باشد، خواه گفتار یا رفتار یا نوشتار، الهی نیست».
بر این اساس، میان آیات «محکم» و «متشابه» نیز هیچگونه اختلافی نیست و «متشابهات» مانند فروعی است که بازگشت آن به اصول (محکمات) است و آن اصول نیز به اصل الاصول (توحید) بازمیگردند، پس کانون یکی است و این سرّ تعبیر به (أُمّ) است.
تذکّر: ۱٫ اصل و اُمّ بودن «محکم» تنها به جهت تشابهزدایی از متشابهات نیست، بلکه تشابهزدایی یکی از فواید «محکمات» است، پس «محکم» نسبت به «متشابه» مانند استثنا نیست که تأثیری جز توسعه و تضییق «مستثنی منه» نداشته باشد و نیز سهم آن مانند قرینه به بیان ذوالقرینه منحصر نیست، از این رو نفرمود که «هنّ اُمّ المتشابهات». معنای آیات «متشابه» نیز به محتوای «محکمات» خلاصه نمیشود، بلکه معنای خاصّ آن، پس از تشابهزدایی به دست میآید.
۲٫ اصل و مرجع بودن «محکمات» نسبت به «متشابهات» بدان معنا نیست که در فهم محکمات که (أُمّ الکِتَاب) هستند، هیچگونه اختلافی نیست، بلکه بدین معناست که محکمات در پروراندن معنای خود هیچگونه قصور ندارند و هر اختلافی فقط از سوء فهم بشر یا از نوع اختلاف پس از علم است: (…وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ… )(آل عمران/۱۹)، از دیدگاه قرآن و عترت، اختلاف پیش از علم رحمت است: (وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّهً وَاحِدَهً فَاخْتَلَفُوا ْ… )(یونس/۱۹)؛ (…وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَإِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ… )(هود/۱۱۸ ـ ۱۱۹)؛ «اختلاف أمّتی رحمه».[۳۳۳] از «اختلاف» در این روایت، معنای دیگری نیز میتوان اراده کرد، چنانکه امام صادق در توضیح این روایت نبوی فرمود: «إنّما أراد قول الله عزّوجلّ: (…فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَهٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَهٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)[۳۳۴] فأمرهم أن ینفروا إلی رسول الله و یختلفوا إلیه، فیتعلّموا ثمّ یرجعوا إلی قومهم فیعلّموهم. إنّما أراد اختلافهم من البلدان اختلافاً فی دین الله. إنّما الدین واحد»، زیرا سبب تبادل نظر و تکامل علم میشود؛ لیکن اختلاف پس از علم و بیّنه، از هوس و حسد برآمده است، وگرنه آیات قرآنی (حتّی متشابهات) پس از ارجاع به محکمات، هرگز اختلاف انگیز نیستند.
بنابراین، مجموعهی آیات محکم با اتصال و همبستگی و استحکامی که دارند، مادر آیات متشابهاند و آن ها را تغذیه کرده به استحکام میرسانند؛ در این صورت همهی آیات قرآن محکم میگردند. چنانکه «اُمّ» به معنای اصل و ریشه، همین ویژگی را خواهد داشت، و غیر از «أم الکتاب» معهود در مقابل کتاب محو و اثبات است.»[۳۳۵]
« برای دستیابی به فهم جامع و درستی از آیات قرآن کریم، نخست باید محکمات را بشناسیم و آنها را بفهمیم، سپس متشابهات را به آنها ارجاع دهیم تا بتوانیم برداشت درستی از آیات متشابه داشته باشیم. البتّه خود آیات محکم را نیز باید بهطور مجموعی شناخت چون این آیات شجرهی طیّبهای دارای مراتب است، برخی محکمتر از برخی دیگر، تا میرسد به آیهی محکمی که محکمِ محکمات است و همهی محکمات فروع آن محکم و متناسب با آن هستند.
این مسئله و لزوم فهم متشابهات در پرتو محکمات، خود دلیل دیگری بر ضرورت «تفسیر قرآن به قرآن» است. گفتنی است بودن آیات متشابه در قرآن که تمسّک به آنها قبل از ارجاع به محکمات، فتنهانگیز باشد، منافاتی با نور بودن تمام قرآن ندارد؛ زیرا قرآن کریم توسط محکماتِ نورافکنْ، متشابهات خود را روشن میکند و همیشه متشابهات در پناه محکمات روشن خواهند بود، و اگر کسی متشابه را به تنهایی مدار استناد خود قرار دهد به دام فتنه مبتلا میگردد.
متشابه در مقابل محکم است و محکم، چه دارای یک معنا باشد یا چند معنا (بسیط یا مرکب) موجب شبهه نمیگردد اما متشابه خواه دارای یک معنا باشد یا چند معنا موجب شبهه میشود؛ زیرا مضموم ظاهری آن شبیه حق است ولی حق نیست؛ بنابراین، تقابل محکم و متشابه در القای شبهه و عدم القای آن است نه در بساطت و ترکیب.»[۳۳۶]
هرچند آیتالله معرفت، بحثی مستقل در این باره ندارد، اما از محتوای کلامشان برمیآید که به این مرجعیت معتقدند، اما آیتالله جوادی آملی ضمن پرداختن به بحثی مفصل در این باره، با استناد به تعبیر (هنّ أم الکتاب)، این مرجعیت را هم نسبت به متشابهات و هم نسبت به آیات دیگر میداند.
۳-۹-بحثی پیرامون حروف مقطّعه
حروف مقطّعه که در ابتدای ۲۹ سوره از سورههای قرآن به صورت یک حرف یا چند حرف از حروف الفبا آمده است، مجموعاً ۷۸ حرف است که با حذف مکررات ۱۴ حرف میشود، یعنی نصف حروف هجاء که ۲۸ حرف است، این حروف اگرچه کنار هم چیده شدهاند، اما کلمهای را تشکیل نداده اند، برای همین در قرائت، جدای از هم خوانده میشود. این چهارده حروف عبارتند از: (أ، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ک، ل، م، ن، ه)، که فیض کاشانی از آن جملهی «صِراطُ عَلیٍّ حَقٌ نُمسِکُهُ» را ساخته است[۳۳۷] و بدرالدین زرکشی گفته از ترکیب این حروف میتوان جملهی «نَصٌ حَکیمٌ قاطِعٌ لَهُ سِرٌ» را ساخت.[۳۳۸]
حروف مقطّعه که در آغاز برخی از سور قرآن قرار دارد، پیوسته مورد توجه مفسران بوده و از صدر اسلام تا کنون همواره اهتمام مفسران را به خود مشغول داشته است، و علاوه بر آنچه در کتب تفسیر آمده، کتابهای مستقلی هم برای پرده برداری از اسرار این حروف نوشته شده است و متجاوز از ۲۰ قول در تفسیر آن ابراز داشتهاند. از جملهی این آراء این است: