۱- گفتمان سایرسنخ های سبکهای زندگی ازجمله سبک زندگی غربی چیست؟
۲- گفتمان سبک زندگی سنتی و دینی چگونه است؟
۳- سبک زندگی دینی-اسلامی دارای چه مؤلفه هایی می باشد؟
۴- تفاوت هنجارهای مصرف درسبک زندگی اسلامی با غربی چیست؟
۵- تفاوت های مؤلفه های سبک زندگی دینی با سایرسنخهای سبک زندگی ازجمله غربی چیست؟
فصل دوم
مبانی نظری
مفهوم و نظریه های سبک زندگی
۱- مفهوم سبک زندگی
۱-۱) معنای لغوی سبک زندگی
سبک زندگی ازترکیب دو واژه «سبک» و «زندگی» تشکیل شده است که دراین ترکیب، معنی و مفهوم زندگی برهمگان روشن و مبرهن است، لیکن میبایست برای روشن شدن معنی سبک زندگی، معنی و مفهوم سبک را ازمیان فرهنگهای لغات درآورده تا بتوانیم جایگاه لغوی آن را به دست آوریم.
شایان ذکراست، مفهوم سبک زندگی معادل « LIFESTYLE» درزبان انگلیسی میباشد که ما میبایست کلمه «STYLE » را معنا کنیم.
سبک، کل واحدی است که از اندیشه هنرآفرین و تصاویری که او برای بیان اندیشه خود از مواد، حسی میسازد، پدید میآید. (آریان پور،۱۳۸۰: ج۱،۱۰۳)
درفرهنگ آکسفورد، معانی متفاوتی برای واژه سبک ارائه شده است که عبارتنداز:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
شیوه متمایزانجام دادن یا ارائه نمودن چیزی؛
طرح و شکل خاص اشیاء؛
کیفیتی برجسته و مطابق روز؛
شیوه و طریقی که به واسطه آن اثری هنری، ساختمان یا چیزدیگری به مشخصه دوره تاریخی، مکان یا شخصی خاص تبدیل میشود؛
شیوه ای ازنگاشتن که مشخصه نویسنده، دوره یا نوعی ازادبیات است.
البته وقتی به فرهنگهای لغت به زبانهای مختلف مراجعه شود، بیشترین معنی و حدودو قصور معنایی سبک درادبیات و هنر مشاهده میشود که به تدریج گسترش یافته و به سایرحوزه ها نیز تسری یافته است؛ البته درفرهنگ لغات فارسی نیز، ازسبک درسخنرانیها و خطابه، اشعار و نوشتههای ادبی یادشده است که همگی برثبات، یکپارچگی، نظم و نظاممند بودن سبک دلالت دارند؛ که درهمین راستا، سوبل ازقول آکرمن مینویسد: «سبک دارای ثبات است، به عبارتی درساختههایی که همسبک هستند، میتوان مشخصات آن را دریافت؛ علاوه براین، سبک ویژگی محلی دارد. به دیگرسخن، وقتی سبک دریک بازده زمانی و مکانی گسترش مییابد، هرقدرگستردهتر میشود، خصایص اصلی خود را ازدست میدهد و تغییر میکند (sobel,1981:25)
لاروس نیز واژه سبک را اینگونه تعریف می کند: سبک، مجموعه روش هاو راههایی است که نویسنده به آن طریق ازکلیه سرمایههای یک زبان، برای بیان افکار و نیات درونی خودش استفاده کرده و به کار میگیرد. البته انتخاب کلمات و طرزادای مطلب که اغلب ازقوانین دستورزبان سرپیچی میکند، سبک را تشکیل میدهد.
سبک برردیفی ازرموزمتمایز مختص به گروهی اجتماعی و بیان ترجیحات فردی نیز دلالت دارد. باکاک، با این سخن وجه گروهی سبک را به وجه فردی آن ربط داده است؛ بدین ترتیب، سبک نه خصیصه عمل فردی و نه مشخصه عمل یا مصنوع گروهی است، بلکه به هردوی آن ها تعلق دارد؛ بهطوری که تجلی مشخصهای گروهی درعمل فردی و درعین حال محصول جمعی اعمال فردی میباشد. (فاضلی، ۱۳۸۲: ۷۹) اساساً سبک داشتن به معنای ادعای برتری نیز هست که این خصیصه درتحلیلهای شیز و بوردیو بیش تر دیده میشود (همان) که می بایست درجای خود مورد مداقه قرارگیرد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
به نظر می رسد، بررسی مفهوم «سبک» به همین مقدار اکتفا کند، زیرا دراین معانی لغوی، چند نکته قابل توجه است: اول این که دسته اول، برویژگی زیبایی شناختی سبک تکیه دارند و دسته دوم، برجنبه تمایزبخشی سبک، به خصوص برای برتری و دسته سوم نیز تجسم امروزین سبک، به ویژه ابعاد تجملی زندگی را نشان میدهند و دوم آنکه سبک بیشتر جنبه شکلی، روشی و فنی دارد (مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۴۸).
بنابراین، ترکیب دوکلمه سبک و زندگی درفرهنگ لغتها به این شرح میباشد:
فرهنگ آکسفورد، سبک زندگی را «راههای گوناگون زندگی فرد یا گروه» میداند.
فرهنگ لانگ من، سبک زندگی را «راه یا سبکی برای زیستن» میخواند و اشاره میکند که این عبارت دراصل توسط آلفرد آدلر (۱۹۳۷-۱۸۷۰) برای بررسی شخصیت اساسی فرد که درکودکی شکل میگیرد و دررفتار و اعمال وی تجلی مییابد، به کاررفت.
فرهنگ رندم هاووس درمورد سبک زندگی آورده است: عادات یا منشها، رویکردها، ذوقها و قرایح، استانداردهای اخلاقی، سطح اقتصادی و… همه اینها درمجموع روش زیستن فرد یا گروه را میسازند (همان: ۵۱).
عکس مرتبط با اقتصاد
۲-۱) معنای اصطلاحی سبک زندگی
سبک زندگی، یکی ازمفاهیم مهم و درخور توجه درعلوم انسانی است که ازگستره وسیعی برخوردار شده است؛ البته تاریخچه ورود و استفاده آن درادبیات گوناگون بشری، به طور دقیق معلوم و مشخص نیست و علیرغم این که نظریهپردازان در دهه های اخیر، ازابعاد مختلفی آن را نگریسته، پیرامون آن نیز بحث و بررسی نموده و تعاریف گوناگونی نیز ازاین واژه ارائه دادهاند؛ ولیکن به تعبیر میشل سوبل -که درمیان جامعهشناسان متأخر، تقریباً کاملترین تعریفها را درخصوص سبک زندگی و پیشینه آن ارائه و تحلیل کرده- معتقد است که این مفهوم چنان جامع و مانع است که هنوز هم نمیتوان به یقین رسید که با همه تلاشهای محققین و نظریه پردازان به تعریف قاطع و تغییرناپذیری ازآن دست یافتهایم (خادمیان،۱۳۸۸: ۱۴۳) اگرچه نکتهای که ظاهراً مورد توافق همگان میباشد، درخصوص چگونگی ارتباط مصرف و سبک زندگی است؛ بهطوری که نظریهپردازان معتقدند: همواره هرسبک زندگی، ازیک الگوی مصرف پیروی میکند و به تعبیر بوردیو، الگوهای مصرف اصلیترین منشاء بروزسبک های زندگیاند.
گیدنز(Giddens)، اصطلاح «سبک زندگی» را یکی ازجالب توجهترین نمونههای بازتابندگی دانسته و با استناد به سرمقالهنویس نیویورک تایمز _ویلیام سافایر- شروع سبک زندگی را به نوشتههای آلفرد آدلر منتسب نموده است که پس ازاو درطی دهه ۱۹۶۰، ریشهگرایان و تقریباً درهمان زمان، نویسندگان و طراحان آگهیهای تجارتی اصطلاح سبک زندگی را دستمایه خود ساختند. البته ایشان اشاره می کند، دنیس رانگ براین اعتقاد است که ریشه این اصطلاح را باید درآثار ماکس وبر و اصطلاح «اسلوب زندگی style of life» جستوجو کرد که درارتباط با stande آلمانی به معنای موقعیت، مقام، حال یا وضعیت بوده، به مفهومی که وبرآن را به کارمیگرفت که احتمالاً به مرورزمان درمحاورات جاری به صورت «life-style» -سبک زندگی- درآمده است (گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۲۰-۱۱۹).
اساساً اصطلاح «سبک زندگی» دردوسنت متفاوت علمی پایهگذاری شده و رشد یافته است: یکی جامعهشناسی و دیگری نیز روانشناسی؛ به طوری که نگاه روانشناختی، طبعاً نگاهی فردی است و بیشتر برآگاهی و گزینشگری و خلاقیت متکی می باشد، البته همه این ها با پذیرش تأثیر محیط اجتماعی و فیزیکی به عنوان زمینه و بستر بروز جلوههای مختلف سبکزندگی همراه است؛ بنابراین، سبکزندگی درروانشناسی درحوزههای نظریههای شخصیت تداوم یافته است؛ ولیکن، درسنت جامعه شناسی، نگاه به سبک زندگی ازمنظری کاملاً جمعی آغاز شد و به سوی نگاهی فردی-جمعی پیشرفته است. نگاه جامعه شناسی برفرایند جامعهپذیری، آگاهی و گزینشگری محدود ازمیان الگوهای موجود درفضای اجتماعی مبتنی بوده و امروزه برگسترش روزافزون این محدوده و فرصتهای بیشتر برای خلاقیتها تأکید میشود (مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۱۲۶).
۳-۱) سبک زندگی درحوزه روان شناسی
درحوزه روان شناسی میتوان به نظرات آلفرد آدلر اشاره نمود؛ وی ازنخستین نظریهپردازانی است که منشاء و شکلگیری سبک زندگی را درزندگی انسان ها ازبدوتولد تا ورود به صحنه اجتماع، مورد بررسی و مداقه قرارداده است.
براساس اعتقاد آدلر، هرکس برای خود سبک زندگیای دارد که البته کمابیش به سبک زندگی دیگران شبیه است، ولیکن کاملاً مشابه نیست؛ سبک زندگی، نوعی منشاء درونی درفرددارد و برخاسته ازنخستین سالهای کودکی اوست و الزاماً موروثی یا حتی زاده محیط هم نیست. به اعتقاد وی، تجارب مشابه هرگز نمیتوانند تأثیرات مشابه برافراد باقی گذارند و ما تنها میتوانیم درقلمرو سبکهای زندگی ازتجارب درس بگیریم. اینکه چگونه به آن ها عمل میکنیم، به شخصیت فردی بستگی دارد. بنابراین، ازنظرآدلر، درکنارریشههای فردیت، سبک زندگی، خالق مجموعهای ازرفتارهای ویژه است؛ رفتارهایی ناشی ازتفکر، هیجانات، عواطف و… که بازتاب هویت فرد است (خادمیان،۱۳۸۸: ۱۶).
بنابراین، آدلر (Adler) معتقد است که سبک زندگی عمدتاً درسالهای اولیه زندگی _تا حدود ۵ سالگی_ درانسان بنیاد نهاده میشود؛ سالهایی که کودک با تواناییها و محدودیتهای وراثتی خود، قدرت خلاقانه و محیط پیرامونش آشنا میشود و با پیدایش احساس کم تری به فرایند جبران پا مینهد. به این ترتیب، ازنظراو، سبک زندگی، نه موروثی است و نه کاملاً وابسته به محیط. او سبک زندگی را بیش ازهرچیز خلاقیتی می داند که حاصل کنارآمدن با محدودیت ها، موانع، تضادها و بحرانهایی است که فرد درمسیر پیشرفت به سوی آرمانش بروز میدهد (مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۱۲۳).
سبک زندگی ازنظر آدلر، یعنی کلیت بیهمتا و فردی زندگی؛ بهطوری که همه فرایندهای عمومی زندگی تحت امر کلیتی به نام سبک زندگی قراردارد (Adler,1956: 191) یعنی سبک زندگی چیزی نیست که یک فرد داشته باشد، بلکه فرایندی درحال گذار، راه یکتا و فردی زندگی و دستیابی به هدف است؛ به همین لحاظ آدلر آن را «نقشه زندگی» می خواند (مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۱۲۲).
همان گونه که ازنظرات آدلر مستفاد میشود، نظرات او درحوزه روانشناسی بوده و ازاین منظر منشاء و چگونگی شکلگیری سبک زندگی افراد را مورد مداقه قرارداده است، برهمین اساس، وی سبک زندگی را با رفتار یکسان ندانسته، بلکه آن را هدایتگر رفتار میپندارد و منظور وی ازرفتار، معنایی عام است که شامل افکار، احساسات (رفتاردرونی) و کنش ها (رفتارآشکار) اعم ازخودآگاه و ناخودآگاه میشود (Adler,1956: 191) اورفتار را شیوه بیان روانی یا به تعبیر بهتر نماد سبک زندگی میداند؛ زیرا معتقد است سبک زندگی _یا به عبارتی_ شخصیت همه رفتارهای انسانی را دریک جهت واحد هدایت میکند؛ بنابراین، همانگونه که گفته شد، میتوان هرلحظه و جزء آن را نماد کل دانست (مهدوی کنی، ۱۳۸۷: ۱۲۳).
ازنظر آدلر، افراد به طور معمول، کمتر به این توجه دارند که هدف خاصی را درزندگی پیگیری میکنند و براساس آن سبک زندگی خاصی را برگزیده اند؛ درنتیجه، برای آن ها توصیف سبک زندگیشان بسیار دشوار است؛ علاوه براین که سبک زندگی قابل بیان و قالببندی درالفاظ نیست، ازاین رو، ازهرگونه نگاه انتقادی ناشی ازتجربه برکناراست (Adler,1956: 191).
۴-۱) سبک زندگی درحوزه جامعه شناسی
مفهوم سبک زندگی، ابتدا به عنوان شاخصی برای سنجش طبقه اجتماعی وارد جامعه شناسی شد؛ یکی ازقدیمیترین تکنیکهای مطالعه طبقه، روشی موسوم به «مقیاس اتاق نشیمن» است. این مقیاس برمبنای این واقعیت ساخته شد که عموماً سبک زندگی و خصوصاً اشیای تحت تملک مردم، درطبقههای مختلف، تفاوت دارد. راهی که به ساختن این مقیاس منتهی شد، با فرمولی که چاپین (Chapin) در ۱۹۲۷-۱۹۲۶ ارائه داد، گشوده شد (اباذری، ۱۳۸۱: ۱۰). به نظر چاپین منزلت اجتماعی موقعیتی است که فرد یا خانواده با توجه به سطح میانگین استاندارد داراییهای فرهنگی، درآمد، داراییهای مادی و مشارکت درفعالیتهای گروهی اجتماع، اشغال میکند(چاپین، ۱۹۳۵: ۳۷).
درطول سالهای ۱۹۷۰ به بعد مفهوم سبک زندگی ازسوی جامعه شناسان بیشتر مورد توجه قرارگرفت. عمده مطالعات آن ها دراین زمینه درخصوص ارتباط این مفهوم با ساختار اجتماعی (به طور عام) بوده است. اگرچه جامعهشناسانی هم چون وبر و زیمل ابعادی ازاین مفهوم را بررسی نمودهاند، ولیکن درواقع، سبک زندگی، مفهومی متعلق به دوران رشد و گسترش طبقه متوسط است و همراه با این طبقه کاربرد بیشتری یافته است. مطالعات عمده و اولیه درخصوص الگوهای چگونگی گذران اوقات فراغت دربین افراد و گروهها صورت گرفته است. دیدگاه های اولیه درسالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ درجهت تبیین رفتارهای گذران اوقات فراغت به گونهای ساده متغیرهایی ازقبیل سن، درآمد، طبقه اجتماعی و شاخصهای اقتصادی را با چگونگی گذران اوقات فراغت ارتباط میدانند. در سال ۱۹۹۰ موهاوس و دلادورانتی معتقد بودند که باید تحقیقات بین رشتهای درخصوص اوقات فراغت و سبک زندگی صورت گیرد. استدلال آن ها این بود که ازطریق سبک زندگی میتوان راهی جهت تحلیل علمی اوقات فراغت به دست آورد. درپایان سال ۱۹۸۹ کمیته سیزدهمین انجمن بین المللی جامعه شناسی این متن را منتشر نمود و دراین نشست مطرح کرد، با توجه به استفاده مکرر ازاین مفهوم، رهیافت وبری میتواند برای سبک زندگی چارچوبی را جهت توسعه مطالعات فراغت و سبک زندگی تدوین نماید. این موضوع چالش بزرگی را درانجمن بین چند گروه ایجاد کرد. به نظر میرسد دراین دهه چالش برسرتدوین چارچوب کاری حول مفهوم سبک زندگی عمدهترین چالش بین جامعهشناسان دراین زمینه بوده است. علی رغم انتقادات فراوان و گاه شدید درخصوص تدوین چارچوب حمایتهایی نیز برای بررسی و تدوین یک چارچوب درسال های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ ادامه پیدا کرد. دراین دهه، ماماس این مفهوم را درمطالعاتی ریشهیابی و به کاروبلن، وبر و زیمل متصل نمود (گوش بر، ۱۳۸۴: ۲۴)
البته وبلن، دربررسی پدیده مصرف درآمریکا، تعریفی ازسبک زندگی ارائه نکرده و صرفاً به طور تلویحی پذیرفت که سبک زندگی دال برشیوه زندگی متمایز طبقه مرفه و نمودی ازجایگاه طبقاتی آن هاست؛ به این اعتبار، سبک زندگی دراندیشه وبلن متغیری وابسته است. زیمل نیز عنایت خاصی به این مفهوم نداشت. درمیان کلاسیکهای جامعه شناسی، فقط ماکس وبر بود که سبک زندگی را به عنوان شاخص گروههای منزلت و عامل انسجام گروهی آن ها طرح کرد. وی نیز علیرغم آن که جایگاه مستقلی برای سبک زندگی قایل شد و آن را قابل تقلیل به موقعیت طبقاتی افراد ندانست، ولیکن تحلیل خود را ازاین پیشتر نبرد (فاضلی، ۱۳۸۲: ۶۲).
اگر بخواهیم نظرات جامعهشناسان را پیرامون مفهوم سبک زندگی دراین حوزه، جمعبندی نموده و جایگاه آن را معلوم سازیم، باید گفت: درادبیات جامعه شناسی، ازمفهوم سبک زندگی دوبرداشت و دوگونه مفهومسازی متفاوت به عمل آمده است؛ درفرمول بندی نخست –که سابقه آن به دهه ۱۹۲۰ باز میگردد- سبک زندگی معرف ثروت و موقعیت اجتماعی افراد و غالباً به عنوان شاخصی برای تعیین طبقه اجتماعی به کاررفته است؛ درفرمولبندی دوم نیز سبک زندگی، نه راهی برای تعیین طبقه اجتماعی، بلکه شکل اجتماعی نوینی دانسته میشود که تنها درمتن تغییرات فرهنگی مدرنیته و رشد فرهنگ مصرفگرایی معنا مییابد؛ دراین معنا سبک زندگی، راهیاست برای تعریف ارزشها، نگرشها و رفتارهای هویت افراد که اهمیت آن برای تحلیلهای اجتماعی روزبه روز افزایش مییابد؛ اهمیت و رواج فزاینده مفهوم سبک درعلوم اجتماعی، ظاهراً ناشی ازاین واقعیت است که سنخشناسیهای موجود نمیتوانند تنوع و گوناگونی دنیای اجتماعی را توضیح دهند. مفهوم طبقه که برای مدتی طولانی اصل طلایی تبیین بود، به تدریج سودمندی و کارآیی خود را ازدست داده است؛ به گونهای که یافتن روابط قطعی و مطمئن میان تحصیلات، مشاغل، درآمد و نگرشهای افراد، روزبهروز دشوارتر می شود. برخی ازنخبگان قدرت، فاقد مالکیت و یقه آبیها مرفهتر ازیقهسفیدان هستند. دیگر نمیتوان خطوط تحرک اجتماعی و مقصد نهایی طبقاتی افراد را ازخاستگاه طبقایی آن ها پیشبینی کرد. منزلت شغلی، گاهی اختلاف زیادی با تحصیلات، درآمد و قدرت نشان میدهد؛ دریک کلام، دیگر نمیتوان به کمک طبقه، تصویری ازجهان ترسیم کرد؛ درچنین وضعیتی، مفهوم سبک زندگی را ازپیشتعیین نمیکند. سبک زندگی فقط حاکی ازاین است که برخی پیشینهها، درآمدها و نگرشها با یکدیگر سازگارند و تحلیلگر اجتماعی طرحی ازآن ها ترسیم کند.با توجه به این چرخش درجامعه شناسی امروز –که برای تعریف مبنای هویت اجتماعی افراد توجه خود را ازفعالیتهای تولید به فعالیتهای مصرف معطوف داشته است- میتوان نتیجه گرفت که مفهوم سبک زندگی بدیل یا جایگزینی برای مفهوم طبقه شده است ((اباذری، ۱۳۸۱: ۷-۶).
به هرترتیب، سبک زندگی درآغاز دهه هشتاد میلادی مورد توجه نظریهپردازان علوم اجتماعی وجامعهشناسان ازجمله: سوبل ( ۱۹۸۱-sobel )، بوردیو (۱۹۸۰ (Bourdieu- دیوید چینی (۱۹۸۷Chaney-) و گیدنز (Giddens) قرارگرفت که ریمر چهاردلیل عمده را دررواج استفاده و تجدید حیات مفهوم سبک زندگی دراین دهه برشمرده است که عبارتنداز:
فرایندهای فردی شدن که آزادی و حق انتخاب بیشتری را به خصوص برای جوانان درشرایط به سرعت روبه تغییر جهان دربرداشته است.
رشد طبقه متوسط جدیدی که جهتگیری آن ها آشکارا به سوی سرگرمی و مصرف است و عمدتاً جوانان شهری دارای مهارتهای حرفهای دربرمیگیرد.
افزایش روزافزون مباحثات آکادمیک درخصوص پست مدرنیسم که درآن، ظهور ارزشها و سبکهای زندگی جدید، نقش کلیدی را ایفا میکنند.
سهم مؤثر آثار بوردیو درموضوع سبکهای زندی و به خصوص کتاب او درباب تمایز(ریمر، ۱۹۹۵: ۲۶)
چنان که ملاحظه می شود، آنچه توضیح دهنده رواج سبک زندگی درمتون جدید جامعهشناسی است، تغییرات ساختی حادث شده، ازجمله: رواج مصرفگرایی و اهمیت استقلال عمل فردی و آزادیهای افراد برای انتخاب است (ذکایی،۱۳۸۶: ۱۰۲)
سوبل ( ۱۹۸۱-sobel ) نیز دهه ۷۰ میلادی را به عنوان شروعی برای نظریهپردازی سبک زندگی میداند و آن را مجموعهای ازرفتارهای قابل مشاهده و بیانگرانه درمیان افراد تعریف میکند (Chaney, 1996:1)؛ ازنظر وی، سبک زندگی، یعنی هرشیوه متمایز و قابل تشخیص زیستن که این شیوه زیستن معمولاً دربین تعداد قابل توجهی ازمردم عمومیت دارد. تأکید وی برروی آن است که روش زندگی اساساً ازرفتارهای نمایشی تشکیل میشود. سوبل بحث خود را چنین ادامه میدهد که درتاریخ ایالات متحده این رفتارهای نمایشی برمصرف کالاها و خدمات متمرکزشده است و ازاین مطلب نتیجه میگیرد که سبکهای زندگی را میتوان پاسخ های کارکردی به مدرنیته دانست؛ به خصوص همچون راه تازه ای برای ایجاد یکپارچگی دردنیاهای بیهنجار حومه شهری و همچون پاسخ هایی به دنیوی شدن و فقدان معنای زندگی روزمره (چینی، ۱۳۸۲: ۲۲).
دیوید چینی (۱۹۸۷Chaney-)نیز درکتابی که با نام سبک زندگی منتشر کرد، مینویسد: «پدیده سبک زندگی، محصول کتمانناپذیرتوسعه مدرنیته است و نه تنها به مثابه ایده اهمیت زیادی دارد، بلکه تلاشی درجهت نمایش هویت فردی و تعریف ویژگی مدرنیته بوده است» (chaney. 1996: 158). بنابراین دیوید چینی به کارکرد هویت بخشی سبک زندگی نیز اشاره میکند.
ازنظرچینی، افرادی که درجوامع مدرن زندگی میکنند، ازمفهوم سبک زندگی جهت توصیف اعمال خود و سایرین استفاده میکنند؛ سبکهای زندگی الگوهایی ازکنش هستند که افراد را ازیکدیگر متمایز میکنند؛ سبک های زندگی کمک می کنند تا آن چه را مردم انجام می دهند و چرایی و معنایی آن را که برای آن ها و دیگران دارد، درک شود، با این که سبک های زندگی بخشی اززندگی اجتماعی روزمره نوین هستند و به صورفرهنگی وابسته اند، ولیکن هریک، سبک و منش و راهی برای استفاده ازکالاها، مکان ها و زمان های خاص است که اگرچه ازمشخصات یک گروه محسوب می شوند، اما کل تجربه اجتماعی آن ها نیست. چینی سبک های زندگی را مجموعه اعمال و نگرش هایی می داند که درمتن و زمینه های خاص قابل درک می باشند (Chaney,1996:4)
جامعه شناس دیگری که به غنای مفهوم سبک زندگی افزوده، پیر بوردیو است؛ درنظریه بوردیو سبک زندگی که شامل اعمال طبقهبندی شده و طبقهبندی کننده فرد در عرصههایی چون تقسیم ساعات شبانهروز، نوع تفریحات و ورزش، شیوههای معاشرت، اثاثیه و خانه، آداب سخنگفتن و راهرفتن است، در واقع عینیت یافته و تجسم یافته ترجیحات افراد است. از یکسو، سبک های زندگی شیوههای مصرف عاملان اجتماعیای است که دارای رتبهبندیهای مختلفی از جهت شأن و مشروعیت اجتماعیاند. این شیوههای مصرفی بازتاب نظام اجتماعی سلسله مراتبی است؛ اما چنانچه بوردیو در کتاب تمایز بر حسب منطق دیالکتیکی نشان میدهد مصرف صرفاً راهی برای نشان دادن تمایزات نیست، بلکه خود راهی برای ایجاد تمایزات نیز است (باکاک، ۱۳۸۱: ۹۶).
ذایقه و ترجیحات زیباشناختی متفاوت سبکهای زندگی متفاوت را ایجاد میکنند. «بنابراین، سبک زندگی محصول نظاممند منش است که از خلال رابطه دوجانبه خود با رویههای منش درک میشود و تبدیل به نظام نشانههایی میگردد که بهگونهای جامعهای مورد ارزیابی قرار گیرد (مثلاً به عنوان، قابل احترام ، ننگآ ور و…) (بوردیو، ۱۹۸۴: ۱۷۲ ). چنانچه بوردیو در عبارت فوق نیز اشاره میکند مصرف به منزله نظامی ازنشانهها و نمادها مطرح است که کارکردهایی چون تمایزگذاری اجتماعی دارد که البته به نظر بوردیو معنایش از همین تفاوت و تمایز ناشی میشود و چیزی جز آن نیست؛ از این رو، در بحث بوردیو مصرف همانند پاسخ به نیازهای زیستی مطرح نمیشود، بلکه مصرف به منزله استفاده از نظامی از نشانه ها و نمادها مطرح است (بوردیو، ۱۹۸۴: ۶۶ ). که البته خود این نشانه ها و نمادها از خلال فرایند مصرف تولید میشوند. از این رو، مصرف در اندیشه بوردیو، برخلاف مارکسیسم کلاسیک، صرفاً یک متغیر وابسته نیست.
سبک زندگی متأثر از ذائقه، و ذائقه پیامد منش و منش نیز محصول جایگاه فرد در ساختارهای عینی اجتماعی است. جایگاه فرد در ساختار اجتماعی که مشخصکننده میزان بهرهمندی وی از انواع سرمایه است، منش وی را شکل میدهد و منش نیز مولد دو نوع نظام است: یکی نظامی از رویههای ادراک و ارزیابی، یعنی همان ذائقه و دیگری نظامی از رویههای ایجادکننده اعمال قابل طبقهبندی که تعامل این دو نظام سبک زندگی را ایجاد میکند. اما این یک طرف رابطه است؛ سبک زندگی و فرایندهای مصرفی به منزله تجلی آن، هم نظامی از اعمال طبقهبندی شده است و هم نظامی از اعمال طبقهبندی کننده. از اینرو است که فرایندهای مصرفی خود بهمنزله متغیری مستقل در ایجاد سلسله مراتب اجتماعی مطرحاند. نکته مهمتر آن که رابطه منش و ساختار اجتماعی یک سویه نیست، بلکه بوردیو از رابطه دیالکتیکی شرایط و منش سخن میگوید که سبب تغییر در توزیع سرمایه و توازن رابطه قدرت در جامعه میشود و سیستمی از تفاوتهای ادراک شده و داراییهای متمایز ایجاد می کند. که در واقع همان توزیع سرمایه نمادین و سرمایه مشروعی است که حقیقت عینی را تحریف میکند (بوردیو، ۱۹۸۴: ۱۷۲). چنانکه درسطورفوق اشاره شد، سرمایه نمادین محصول شناخته شدن و به رسمیت شناخته شدن توسط دیگران است، بنابراین، نیازمند آناست که مقولههای فهم و ادراک دیگران این اعمال و رویههای مصرفی را به عنوان برتر شناسایی کنند.
دستهبندیهای سبک زندگی که از طریق کاربست الگوهای بوردیویی بهدست میآید صرفاً توصیف مجموعهای از واقعیات نیست، بلکه از آن جهت که اجازه پیشبینی سایر اوصاف و خصایل را میدهد، نقش تبیینگر دارد و میتواند قدرت پیشبینی برخوردها، دوستی و امیال را به دست دهد (بوردیو، ۱۳۸۰:-۴۰ ۳۹ ).
سولومون (Solomon)اعتقاد دارد که هرجامعهای دارای سبک و شیوه زندگی متفاوتی است؛ سبک زندگی فعل و انفعال فرد را درمحیط زندگی او نشان میدهد. درجوامع سنتی انتخابهای مبتنی برمصرف به شکل گستردهای براساس طبقه، کاست، محیط روستا یا خانواده دیکته میشود؛ درحالی که درجوامع مدرن به هرحال مردم دارای آزادی عمل بیشتری درانتخاب کالاها و خدمات و فعالیتهایی هستند که به نوبه خود هویت اجتماعی را خلق میکند (Solomon,1994:438) اساساً سبک زندگی و هویت به عنوان ابزاری برای درک چگونگی تغییر افراد و جامعه به کار میروند؛ درجوامعی که سنتگرایی را کنارگذاشتهاند، سبک زندگی به معضلی برای مردم تبدیل شده است؛ همان گونه که گیدنز اشاره میکند، هرچه موقعیتهایی که فرد درآن قراردارد، بیشتر رشد کرده باشد، سبک زندگی بیشتر به هسته خودشناسی میپردازد (Rosengern,1996:256).
گیدنز، سبک زندگی راروایتگر هویت شخصی افراد دردوره مدرنیته متأخر میداند که این امر نیز ناشی ازافول ارزشها و سنتهای هویتساز و همچنین، اهمیت یافتن «خود» درزندگی روزمره است؛ درواقع آن چه که آنتونی گیدنز «امنیت هستی شناختی» _احساس تعلق خاطر که درهسته مرکزی هرهویت پایداری وجود دارد_ بیش ازپیش توسط کارشناسان و متخصصان سبک زندگی که دربیرون ازبازارقراردارند، پدید آمده است (ربانی،۱۳۸۷: ۴۸).
درواقع گیدنز، سبک زندگی را به مجموعهای ازرفتار تعبیر کرده که فرد آن ها را به کار میگیرد تا نه فقط نیازهای جاری خود را برآورد، بلکه روایت خاصی را که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است در برابر دیگران نیز مجسم سازد (گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۲۰) البته اشپارگان به تبعیت ازگیدنز، رفتاری را مشخصه سبک زندگی میداند که «روایتی ازخود» درآن مستترباشد؛ زیرا بسیاری ازرفتارها فقط به قصد برآوردن نیازهای اولیه انجام میشوند (فاضلی، ۱۳۸۲: ۶۹)
به هرحال، گیدنز، سبک زندگی را اینگونه تعریف کرده است:
«سبکهای زندگی رفتارهای عادی روزمره مورد پسند برای تعامل با دیگران خود را نشان میدهد؛ اما این رفتارهای عادی روزمره درپرتو ماهیت متغیر تشخص درمعرض تغییر هستند. هریک ازتصمیمات ریز و درشتی است که یک فرد روزانه اتخاذ میکند (اینکه چه بپوشد، چه بخورد، درمحل کار چگونه رفتار کند، با چه کسی ملاقات کند) به چنین امورعادی کمک میکند؛ همه گزینههای اجتماعی عبارتنداز تصمیماتی نه تنها درمورد نحوه رفتار، بلکه راجع بههویت. هرچه محیطی که فرد درآن زندگی میکند، پساسنتیتر باشد، به همان میزان دغدغههای سبک زندگی درمرکز تشخص فرد قرارمیگیرند» Giddens, 1991: 81)).