۵-۱- منزلت صبر در آثار سعدی
صبرجمیل سعدی، خشیت احترام آمیز و عشق توأم با توکُّل است و سرو نماد سرسبزی و چونان روح نماد بی مرگی و نامیرایی است و «قامت» توجه و میل صنوبر دل به سوی دلدار است.
مهشید مشیری در کتاب «سرو قامت دوست»، تأملی در ترجیع بند سعدی، مینویسد: «صبراز موضوعات محوری کلام سعدی است. صبر همراه با هم معناها، متضادها، که از نظر قیاسی (خواه صوری، خواه معنایی) با صبرمربوطند، جملگی در یک مقوﻟﮥ قیاسی قرار میگیرند. صبر در غزلها ۷۳ بار ،صبر کردن ۲۷ بار، صبور ۱۲ بار، صبوری ۲۱ بار، تحمل ۱۷ بار، تحمل کردن ۲۲ بار، طاقت ۳۹ بار، شکیب ۱۳ بار، شکیبایی ۱۶ بار، شکیبیدن ۴ بار، و مقوﻟﮥ صبرجمعاً ۲۴۷ بار در غزلها به کار رفته است و همین موضوعات در ترجیعبند نیز مورد استفاده قرار گرفته . «(مشیری،۱۳۸۲ :۱۴۳)
سعدی در غزلها در این باب میگوید:
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک آن را که صـــابری است، محبت نه کار اوست
سعدی اگــــــر طالبی، راه رو و رنج بر کعبهی دیـــدار دوسـت، صبر بیـــابان اوست
چــند نصیحت کنند ،بیخبرانم به صبر درد مــــرا ای حکیـــم، صبر نه درمان اوست
(سعدی،۱۳۷۴ :۵۰۱)
سعدی خوب میداند که صبر ما را وامیدارد که دریابیم قدرت ما یگانه وﺳﻴﻠﮥ حل مشکل نیست. در گلستان در حکایت مشتزن، «کم جوشیدن» را مُرادف «صبر» به کار میبرد: «دولت به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است». سعدی در واقع صبررا، نه یک روش منفعلانه، بلکه نوعی کوشش فعالانه و چارهجویانه میداند و آن را به عنوان یک تصمیم معرفی میکند و در ترجیعبند نیز میگوید:
قســــمی کـــــــه مــــرا نیافریدند گــــر جــــهدکنــــم، میســـــرم نیست
فکـــرم به همــــان جهــــان بگردید کز گـــوشــــــهی صبـــــر بهـترم نیست
با بخـــــت جـــدل نـــمیتوان کـرد اکنـــــون که طـــــریق دیــگرم نـــیست
بنشینــــم وصــــبر پیـــــش گیرم دنـــــبالهی کـــــار خویــش گـــــــیرم
(همان :۸۲۳)
سعدی صبررا سیرت اهل صفا میداند و میگوید چارﮤ هر دردی ثبات است و مدارا و تحمل. میداند که گنج صبراختیار لقمان است. در ذکر وفات امیرفخرالدین ابی بکر میگوید:
خدای عزّ و جل قبض کرده بنده ی خویـش تو نیز صبر کن ای بنده ی خدای پرست
(همان :۴۸۶)
در گلستان میگوید: «طریق درویشان ذکر است و شکر خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل» (همان :۴۸۶)
در ترجیع بند خصوصاً در ابیات زیر صراحتاً به فضیلت صبر میپردازد که همان تحمل است:
ای ســــــرو بلــــند قــــامــت دوســت وه وه که شــمایـلـت چــه نیـکـوســت
در پــــــای لــــطافت تــــو مـیــــــراد هر ســرو ســهــی که بــر لب جـوسـت
بســـــــیار مــــــــلالتــــــم بکــردنـد کانــدر پــی او مــرو که بــد خـوســت
ای سخــــــت دلان ســــــست پیـــمان ایــن شــرط وفــا بـــود که بی دوست
بنشینیم و صبر پیش گیرم
دنبــاله کار خویــش گیرم
از پیـــــــش تـــــو راه رفتـنــم نیـــست هــمــچــون مــــگــس از بـرابر قنـد …
افتــــــادم و مصـــــلحت چنـــیـن بــود بــی بــنــد نــگیــرد آدمــی پــنــد
مــــستوجب ایـــن و بــــیـش از اینــــم بــاشــد کــه چــو مــردم خــردمـند
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنباله کــار خویش گیـرم
آنــدام تــو خــود حــریــر چــیـنــســت دیــگــر چــه کــنــی قــبـای اطـلــس؟
مــن در هــمــه قــولهــا فـــصـیــحــم در وصــف شــمــــایــــل تــو اخــرس
جـــان در قــدمــت نــهــم و لــیـــکــن رســم نــنــهـی تــو پــای بــر خـــس…
مــن بــعــد مــکن چــنان کــزیـن پیـش ورنــه بــه خـــدا کــه مــن ازیـــن پس
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبالـــه کار خویش گیرم
از روی تـــــو مــــــاه آســـــمــــــان را شـــرم آمـد و شــد هـــلال بـــاریک…
دردا کـــه بــه خــیــره عـــمـر بـگذشـت ای دل تـــو مـــرا نمـــیـگــذاریــک
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبـــاله کار خویش گیرم
چـــشـــمــی کــه نــظــر نــگــه نــدارد بـــس فــتــنــه کــه بــا سـر دل آرد
نــالــیـــــدن عــاشــــقــان دلــــســـوز نـــاپــختــه مــجــاز مــی شــمــارد…
خـــاری چــــه بــود بــه پــای مـشتـاق؟ تــیــغــیــش بــران کــه ســر نخارد…
مــن خــود نــه بــه اخــتــیــار خــویشم گــر دســــت ز دامــــنــــم بـــدارد
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنباله کار خویش گیرم
بــعــد از طــلــب تـو در سرم نیست غیر از تــو به خــاطـر اندرم نیست
ره مــی نــدهــی که پــیـشــت آید وز پیــش تــو ره کـه بگذرم نیست…
گویـــنــد بــکــوش تــا بــیــابــی مــیکوشــم و بــخت یاورم نیست.
فــکــرم بــه هــمــان جهان بگردید وز گــوشــه صبـــر بــهتـرم نیست
بــا بــخــت جــدل نــمـیتوان کرد اکــنــون کـــه طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیشه گیرم
دنبـــاله کار خویش گیرم
(همان :۸۲۲)
چنین می کند که سعدی در این ترجیع بند به تشریح احوالات خود در سلوک با هدف صبر میپردازد و تمرین صبر میکند. حالات قبض و بسط را در جای جای ترجیع بند میبینیم.
صبر و آرام از کف او رفته و یار، دل را که موضع صبر بوده است، ربوده و با خود برده است. اینها قبض است. مانند زمانی که سعدی در سوگ سعد بن بوبکر نشسته است و مرﺛﻴﮥ معروف او را که ترجیعبند است، با بند گردان:
نمیدانـم حــدیث نــامه چــون است همی بیـنم که عنوانش به خون است
(همان:۹۵۵)
گواه آن است که دهان عیش سعدی از صبرتلخ است. سعدی که همواره حکیمانه میگوید: «کار مردان تحمل است و سکون» و میگوید: «هر که را صبر نیست، حکمت نیست»، فراق سعد بن زنگی، بیخ صبرش را برمیکَنَد و سکون و قرار و آرام را از کف او میرباید:
ســکــون در آتــش سـوزنده گفتــم نشاید کرد و درمان هم سکون است
شـــکیــبایی مجوی از جــان مهجور که بار از طاقت مـسکین فزون است
(همان:۹۵۶)
در ترجیع بند صبر نیز، دیگران پندش میدهند که: هان«بکوش تا بیابی» میگوید:«میکوشم و بخت یاورم نیست» و درمان اسیر عشق، صبر است. عاشق چارهای جز صبر ندارد.«صبر ار نکند چه چاره سازد؟» میگوید:
تا جــهــد کــنم به جــان بکوشـــم و آنـگــه بـه ضــرورت از بـن گوش
بنــشیــنم و صــــبــر پــیش گیرم دنبــالــهی کــــار خـــویش گیرم
(همان :۸۲۴)
در پاسخ ملامتگرانی که به او میگوید: «اندر پی او مرو که بدخوست» میگوید:
ای سخـــت دلان ســست پیــمــان این شــرط وفــا بـود که بی دوست
بنشــیــنـم و صـــــبــر پیش گیرم دنبــالهی کــــــار خـــویش گیرم
(همان :۸۲۷)
کلیات سعدی شبیه یک منظوﻣﮥ کهکشانی است، و ترجیع بند صبر مثل یکی از ستارههای این منظومه است که بندها اقمار آنند.
محمد جابانی در باره تربیت در گلستان سعدی مینویسد: «صفتی که شایسته شأن معلمان ومربیان است، سعه صدر، یعنی گشادگی سینه و صبر و رسیدن به مقام تحمل است. معلمی در حقیقت، نوعی رسالت برای تعلیم و تربیت است؛ رسالتی که شرط توفیق آن، تحمل و بردباری است. موسی بن عمران هنگام تبلیغ رسالت خویش به دلیل وجود موانع بزرگی چون فرعون، از خداوند بزرگ شرح صدر خواست که «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری؛ خداوندا سینه مرا گشاده گردان.» (قرآن ۲۰: ۲۰) امام صابران، حضرت علی (علیه السلام) ابزار مهم رهبری و هدایت جامعه را سعه صدر میداند و میفرماید: «آلَهُ الرِیاسهِ سِعهُ الصَّدْرِ».
سعدی برای ارائه نمونهای از شرح صدر، داستانی از امام علی علیه السلام نقل میکند که ایشان با وجود مقام والای امامت و خلافت مسلمانان، به مردی که پاسخ وی را در حل یک مسئله نمیپذیرد، بزرگوارانه نظر میکند و هرگز بر او برافروخته نمیشود:
کــــــسی مــــــــشکلی بـــرد پیش علی مـــــگرمشکلش را کنــــــد منجـــــــلی
امــــــیر عـــــدو بند کشور گشــــــــای جوابش بگفت از سـر علــم و رای