۳- شاعران با معارف پیش از اسلام آشنا هستند ۴-معشوق مقام والایی ندارد
۵- جنبه های عقلانی و تعادل بر جنبه های احساسی و اغراق چیره است.
۶- اشاره به معارف اسلامی و حدیث و قرآن در آن کم است و آن چه هست عمیق نیست.
۷- شعر این دوره از پند و اندرز خالی نیست ولی این پندها بیشتر جنبه ی علمی و ساده دارند و یاد آور پند هایی هستند که از بزرگان ایران باستان چون انوشیروان و باقی مانده است . در صورتی که پند های سنایی و خاقانی جنبه ی شرعی و عرفانی دارد و نسبت به پند های این دوره تجریدی و پیچیده است.
شعر قرن ششم:
رواج تصوف و فعالیت صوفیان:
درزمان سامانیان، از صوفیان بزرگ در خراسان خبری نبود و در زمان غزنویان صوفیان تحت فشارهای سیاسی و مذهبی بودند. محمود خود مردی متعصّب بود. خراسان تحت سلطه ی کرّامیان بود که از فرقه های متعصب سنی بودند. در اسرار التوحید آمده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر گرفتار این متعصبان بود. او را تکفیر کرده بودند که مردی پیدا شده است که بر منبر قرآن و حدیث نمی گوید، همه بیت و ترانه می گوید و حتی قرار بود او را به دار بیاویزند. از این رو مشایخ صوفیه علیه غزنویان توطئه می کردند. و سلجوقیان را به حمله به خراسان تعریض می نمودند . وقتی سلاجقه روی کار آمدند به ازاء آن سابقه ،به صوفیان امتیازهایی دادند. در اطراف و اکناف خانقاه های متعددی تأسیس شد. صوفیان نخستین بار بعد از شهادت حلاج جرأت یافتند تا افکار خود را آشکارا منتشر سازند و از این رو عرفان وارد ادبیات فارسی شد.
تأسیس مدارس دینی و رواج معارف اسلامی:
سلجوقیان هم مانند غزنویان برای تثبیت قدرت خود و جنبه ی قانونی (شرعی) دادن به آن ناچار بودند که دست دوستی به سوی خلفای بغداد دراز کنند و از این رو به تأسیس مدارس دینی و ترویج معارف اسلامی پرداختند . هر چه از تاریخ ورود اسلام به ایران دورتر شویم به صورت طبیعی آشنایی مردم با معارف اسلامی و قرآن و تفسیر و حدیث بیشتر شده است. از این رو در شعر این دوره اشاره به آیات و احادیث و تلمیحات اسلامی بیشتر از سابق است.
البته در غالب مدارس که در قرن پنجم به بعد تأسیس شده بود تدریس علوم عقلی ممنوع بود و اهتمام اصلی بر علوم دینی و ادبیات بود. دامنه ی تعصبات مذهبی به همه جا کشیده بود. مثلاً دعوای پیروان حنفیه و شافعیه که از قدیم کم و بیش وجود داشت در این قرن به اوج خود رسید و بسی مدرسه و کتابخانه سوخته شد.
اکثریت شاعران بزرگ قرن ششم به سبک بینابین یا سبک عهد سلجوقی توجه دارند. سنایی نخستین بار به صورت جدّی مطالب عرفانی را در شعر وارد کرد، اما عرفان او بیشتر نزدیک به شرع و اخلاق است. اشاره به آیات و احادیث از مشخصات شعر اوست. لحن قصاید او تا حدودی مخصوص به خود او است و به نظر می رسد که به ناصر خسرو توجه داشته است. طریقه ی عرفانی او که در حقیقت شرع و پند و موعظه است مورد توجه بسیاری از شاعران مخصوصاً نظامی و خاقانی قرار گرفته است.۱
استاد فروزان فر می نویسد: «شعر صوفیانه از اواسط قرن چهارم هجری آغاز شده و اشعار ابوالفضل بشربن یاسمین و دیگران که ابو سعید بن ابی الخیر در مجالس خود خوانده و در اسرار التوحید نقل شده و پس از آن در قرن پنجم عبدالله انصاری اشعار زهد مایل به تصوف می سرود.
خلقت آدم(ع)۱
خواست خداوند چنین بود که در روی زمین موجودی بیافریند که نماینده ی او باشد، صفاتش پرتوی از صفا ت پروردگار ، و مقا م و شخصیتش برتر از فرشتگان، خواست او این بود که تمامی زمین و نعمتهایش را در اختیار چنین انسانی بگذارد نیروها ، گنجها،معادن و همه ی امکاناتش را.
چنین موجودی می بایست سهم وافری از عقل و شعور وادراک،واستعداد ویژه داشته باشد که بتواند رهبری و پیشوایی موجودات زمین را بر عهده گیرد. خداوند موجودی را از گل ناچیز آفرید و او را گل سر سبد عالم هستی و شایسته ی مقام خلافت الهی و نماینده ی «الله» در زمین قرار داد. خداوند همه ی حقایق و اسرار الهی را به آدم یاد داد و از او خواست که به فرشتگان تعلیم کند و سپس از فرشتگان خواست بر آدم سجده کنند همه ی آنها بر عظمت و مقام آدم سجده نمودند به جز ابلیس۲٫
فرخی سیستانی درموردآفرینش آدم ازگل چنین گفته است :
دوستی او را بر آب افکند پنداری خدای مهر او را کردگویی با گل آدم عجین
رودکی دانش را از آغازآفرینش انسان با او عجین می داند ومی گوید :
تا جهان بود از سر آدم فراز کس نبوداز راه دانش بی نیاز
خاقانی سجده ی تمام فرشتگان را به مقام انسان این گونه بیان کرده است :
دهر جلال تو دید ایمان آورد و گفت کای ملکوت اسجدوا کادم وقتست هان
عطار نیشابوری در منطق الطیرداستان خلقت آدم وسجده ی فرشتگان وعدم سجده ی شیطان وطوق لعنت تاآخر(مهلت معلوم) برشیطان رادرابیات ذیل بیان کرده است :
گفت ای روحانیان آسمان پیش آدم سجده آرید این زمان
سر نهادند آن همه بر روی خاک لاجرم یک تن ندید آن سر پاک
باز ابلیس آمد و گفت این نفس سجده ای از من نبیند هیچ کس
گفت یا رب مهل ده این بنده را چاره ای کن این ز پا افکنده را
حق تعالی گفت مهلت بر منت طوق لعنت کردم اندر گردنت
نام تو کذاب خواهم زد رقم می بمانی تا قیامت متهم
عطارنیشابوری بازدرمنطق الطیرگوید :
هر چه آورد از عدم حق در وجود جمله افتادند پیشش در سجود
چون رسید آخر به آدم فطرتش در پس صد پرده برد از غیرتش
عطارنیشابوری درالهی نامه گوید :
چون بگشاد اول آدم دیده از فرش نوشته دید او را نام بر عرش
خداوندخمیرمایه ی وجودانسان را در چهل صباح سرشت واورادر وجود آورد سنایی غزنوی گوید :
کز برای پخته گشتن کرد آدم را اله در چهل صبح الهی طینت پاکش خمیر
ای خمیرت کرده در چل صبح تأیید اله چون تنورت گرم شد آن به که در بندی فطیر
چون گذشتش زکاف ونون رستی از قل قاف ولام دانشمند
خداوندآدم را به خاطر حضرت محمد (ص) آفریدو سنایی گوید :
صورت احمد ز آدم بد و لیک اندر صفت آدم از احمد پدید آمد چو آصف برخیا
کاف و نون نیست جز نبشته ی ما چیست«کن» سرعت نفوذ قضا
پیش او سجده کرده عالم دون زنده گشته چو مسجد ذوالنّون
سنایی غزنوی درسیرالعباد الی المعاددرمورداین که خداونددرآغازخلقت اسماءالهی را به آدم آموخت
می گوید :
چشم وحدت ندیده جسم یکی علم آدم نخوانده اسم یکی
«یفعل الله ما یشاء» از هوش ساخته بنده وار حلقه به گوش
عقل وخرد انسان پرتویی ازنورذات خداوند است وسنایی درکارنامه ی بلخ گوید :
خرد از نور ذات او شد هست زان به ارشاد آدمی پیوست
پشت و رویست دین و عالم را اینت در عقل روح آدم را
خداونددرون انسان راازوجودخودخلق نمودوسجده گاه تمامی فرشتگان کردکه سنایی درطریق التحقیق می گوید :
باطنت را به لطف خود پرورد ظاهرت قبله ی ملایک کرد
خداوندگنجینه ای پنهان بودوبا خلقت انسان خواست تا شناخته شودغزنوی درسنایی آبادگوید :
حکمتش هفت طاق آینه گون کرد روشن به امر کن فیکون
حکمت از بود خلق معرفتست «کنت کنزاً» بیان این صفت است
بازسنایی غزنوی درعشق نامه می گوید :
گفت کین جای سجده ی ملیکست خود چه جای ستادن نمکیست
قدسیان را که ساز عشق نبود سازتقدیس اگرچه بودچه سود
آدمی راکه هست ذلت خاک ساز عصمت اگرچه نیست چه باک
روح در هر چه بنگرد زان پس نقش معشوق و عشق بیند و بس
این مقامیست کز فنای فنا متحقّق شود بقای بقا
گر ترا چشم معرفت بیناست وجه صانع ز صنع او پیداست
دیده از وجه خوب چشمه ی نور دیده در صنع آیتی مشهور
روح اگر چه نتیجه ی عدم است با قدم گوئیا که هم قدم است
یافته از جلال سبّوحی شرف اختصاص«من روحی»
سنایی غزنوی درعقل نامه هستی انسان راازروح حیوانی می داندوگوید :
از دم روح قدس قوت آرند به ره معده ی تو بسپارند
گر تو هستی ز روح حیوانی به ز حیوانی است انسانی
امیرمعزی درموردخلقت انسان ووجودانسان دربهشت وابلیس دشمن آدم وعدم آگا هی انسان ازمقام ومنزلت خوددربهشت وغروروتکبرشیطان که خودرابرترازآدم می داند گوید:
تو آدمی و همه خلق چون فریشتگان مخالف تو چو ابلیس خاک راه ولعین
به نور صرف همی ماند و عجب دارم که نور صرف بود«من سلاله من طین»
چو محکم کرد اصل کار آدم به عا لم کرد نسل او فراوان
گر نور تو پیدا شدی از گوهر آدم ابلیس بگفتی که به از نار بود طین
اگر بود سوی طین بازگشت آدمیان عجب مدار که آدم سرشته شد از طین
ز پشت آدم بنمود صورت تو خدای ز غیرت تو شد ابلیس دشمن آدم
گاه آدم را بیاراید به دست لطف خویش تا بهشت از خوبی دیدار او گیرد جمال
تو در سلاله ی آدم ستاره ای بودی هنوز پیکر آدم سلاله و صلصال
سایه ی یزدانی و در سایه ی عدل تواند خلق عالم یک به یک اولاد آدم سر به سر
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.