«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»[215]؛ فرمود، چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را بازداشت از اینکه سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی.
استدلالی که شیطان کرد این بود من از آتشم و آتش بر خاک شرافت دارد، پس من که بهتر و برترم نباید بر انسان سجده کنم. خداوند ادعای ابلیس بر اینکه «آتش از خاک بهتر است را تصدیق نفرمود، بلکه در سورة بقره آنجا که برتری آدم از ملائکه و خلافتش را ذکر کرد این ادعا را ردّ نموده است. علّامه طباطبائی در مورد بطلان قیاس شیطان میفرماید:
ملائکه مأمور به سجده بر آب و گِل آدم نشدند تا شیطان بگوید: گل از آتش پست تر است، بلکه مأمور شدند سجده کنند بر آب و گلی که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلی دارای جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبی است. و چون ملاک بهتری در تکوینیات دائر مدار بیشتر بودن عنایت الهی است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمی ندارد، و نمیتوان حکمی به خوبی او نمود، از این جهت ادّعای ابلیس بر بهتریش از چنین آب و گلی، باطل و بسیار موهون است.[216] همچنین در تفسیر نمونه در مورد بطلان قیاس شیطان آمده:
خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگی و حیات و منابع حیاتی از خاک بر میخیزد، گیاهان، گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد میگیرند، تمام معادن گرانبها در دل خاک نهفته شده و خلاصه خاک منبع انواع برکات است، در حالی که آتش با تمام ماهیتی که در زندگی دارد، هرگز به پای آن نمیرسد، و تنها ابزاری است برای استفاده کردن از منابع خاکی، آن هم ابزاری خطرناک و ویرانگر، تازه مواد آتش زا غالباً از برکت زمین به وجود آمدهاند (هیزم، ذغال، نفت و مانند آنها)[217]
* پندار بخیلان بر خیر بودن بخل ورزی:
«وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْرًا لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ …»[218] ؛ و کسانی که به آنچه خدا از فضل خود به آنها عطا کرده، بخل میورزند، هرگز گمان نکنند که آن بخل برای آنان خوب است، بلکه برایشان بد است.
کسانی که بخل میورزند و حقوق واجب مالی خود را پرداخت نمیکنند، خود آنها فکر میکنند که انباشتن و ذخیره کردن مال و ثروت برای آنان خیر است ولی قرآن میفرماید که این کار برای آنان شر است و به زودی آنچه را که نسبت به آن بخل میورزیدند، همانند طوقی به گردنشان میافکنند.
* پندار کافران بر خیر بودن ملهت یافتنشان در دنیا:
«وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ»[219]
کفار و ستمگران با غرق شدن در لذّتها و رفاه مادی و پیروزی و غلبه بر مؤمنین همراه با مهلتی که در این دنیا دارند، این را برای خودشان خیر میداند و خود را درستکار میداند، در حالی که خداوند کسانی را که طغیان و نافرمانی را به نهایت رساندهاند آنها را به خودشان وا میگذارد تا پشتشان از بار گناه سنگین شود و استحقاق حداکثر مجازات را پیدا کنند.
* پیروزی بر مؤمنان و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، پندار خیری از جانب کفّار:
«وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا …»[220]؛ خداوند أحزاب کافر را با دلی مملو از خشم بازگرداند بی آنکه نتیجهای از کار خود گرفته باشند.
در جنگ احزاب، دشمنان تمام تلاش و همّت خود را برای پیروزی بر مسلمانان به کار گرفتند امّا به نتیجهای نرسیدند و سرانجام با خشم و ناراحتی فراوان به وطن های خود بازگشتند. منظور از خیر در این آیه پیروزی در جنگ است، البته پیروزی کفر، هرگز خیر نبود، بلکه شرّ بود، اما قرآن که از دریچة فکر آنها سخن میگوید از آن تعبیر به خیر کرده، اشاره به اینکه آنها به هیچ نوع پیروزی در این میدان نائل نشدند.[221]
* پندار خیر بودن مال و فرزند از سوی خداوند به کافران:
«أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ ـ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لَّا یَشْعُرُونَ»[222]؛ آیا میپندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان مدد میدهیم، از آن روی است که میخواهیم به سودشان در خیرات شتاب ورزیم! نه بلکه نمیفهمند.
کفار نمیدانند، خدا میخواهد آنها را در ناز و نعمت فرور برد، تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال کیفر الهی، تحمّل عذاب برای آنها دردناکتر باشد و نیز نمیدانند، این اموال و فرزندان فراوان در حقیقت یک نوع عذاب یا مجازات یا مقدّمه عذاب و کیفر برای آنها است.[223]
* پندار مشرکان مکّه دربارة خیر و برتری معبودهای خویش بر عیسی (علیه السلام):
«وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ م
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
َرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ یَصِدُّونَ ـ وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ …»[224]؛ و هنگامی که در مورد پسر مریم مثالی آورده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن فریاد راه انداختند و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او.
منظور از مثال، همان است که مشرکان به عنوان استهزاء، به هنگام شنیدن آیة شریفة «شما و آنچه غیر خدا میپرستید، هیزم جهنّم خواهید بود»[225] گفتند. گفتار آنها این بود که «عیسی بن مریم» نیز معبود واقع شده و به حکم این آیه باید در دوزخ باشد، چه بهتر که ما و بتهایمان نیز همسایة عیسی باشیم! گفتند و خندیدند و مسخره کردند!
سپس گفتند که آیا خدایان ما بهتر است یا مسیح؟! هنگامی که او دوزخی باشد، خدایان ما که از او بالاتر نیستند، ولی قرآن جواب آنها را داد که آنها به خوبی میدانند تنها معبودانی وارد دوزخ میشوند که راضی به عبادت عابدان خود بودند، مانند فرعون که آنها را به عبادت خود دعوت مینمود، نه مانند مسیح که از عمل آنها بیزار بوده و هست.[226]
در مواردی افراد چیزهائی را که دارای خیر بودند، گمان میکردند که آنها دارای خیر نیستند در حالی که اسلام این فکر آنها را نیز انکار کرد، مانند:
* پندار فقدان خیر در دین اسلام از سوی کفّار:
در ابتدای ظهور اسلام، افراد فقیر و بادیه نشین و کسانی که از رتبة اجتماعی پایینی برخوردار بودند، به دین اسلام استقبال نشان میدانند و مسلمان میشدند، امّا کفّار قریش که مردانی ثروتمند و شهرنشین بودند، میگفتند که: اگر اسلام چیز خوبی بود این بی سرو پاها بر ما سبقت نمیگرفتند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
«وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ …»[227]؛ و کسانی که کافر شدند، به آنها که ایمان آوردهاند، گفتند: اگر این دین خوب بود، بر ما بدان پیشی نمیگرفتند غافل از اینکه عیب در خود آنها بوده است، نه در آئین اسلام، آنها نخواستند به وسیلة قرآن، هدایت شوند نه اینکه هدایت قرآن کمبودی داشت. اگر خود برتربینی و خودمحوری، اجازة تحقیق حق به آنها میداد، و همانند تهیدستان پاکدل، حقجو و حق طلب بودند، آنها نیز به سرعت جذب دین اسلام میشدند.
* پندار فقدان خیر محرومان و مستضعفان جامعه از سوی اشراف قوم نوح:
« … لا أقول لِلَّذین تزدری أعینکم لن یؤتیهُمُ الله خیراً …» ؛ نمیگویم کسانی که در نظر شما خوار میآیند، خداوند خیری به آنها نخواهد داد.
چه جهل و نادانی بالاتر از اینکه ثروتمندان مقیاس فضیلت را گم کنند و آن را در ثروت، مال و مقامهای ظاهری بدانند و خیر را اینها بدانند ولی حضرت نوح به افرادی که این دیدگاه را داشتند فرمود: من هرگز نمیتوانم دربارة این افرادی که در چشم شما حقیرند مانند شما بگویم که خداوند هیچ خیر و پاداش نیکی به آنها نخواهد داد.
جمع بندی
در این فصل خیر از نگاه قرآن و فلاسفة اسلامی ذکر شد. ابتدا به واژه شناسی خیر در قرآن پرداختیم و واژه هایی را که بر معنی و مفهوم خیر دلالت میکردند، ذکر کردیم. بعد از بیان واژه شناسی، مصادیقی را که قرآن به خیر بودن آنها تصریح کرده، ذکر کردیم. در تحلیل فلسفی خیر، معنای خیررا از نگاه فلاسفة اسلامی بیان کردیم ؛ آنها وجود را مساوی خیر میدانند، به این صورت که خیر چیزی است که اشیاء به آن مشتاقند و چیزی را که همة اشیاء به آن اشتیاق دارند وجود یا کمالات وجود است و چیزی از اشیاء به عدم مشتاق نیست و عدم، مطلوب واقع نمیشود. مصادیق خیررا از نگاه فلاسفه تحلیل کردیم، به این بیان که هر چه قدر وجود تمامتر و کاملتر باشد خیریّت آن عالیتر و بیشتر است و وجودی که نور محض و فوق تمام است و همة اشیاء وجودشان از ناحیه اوست، خیر محض است و هر چه وجودات، وجودشان به مبدأ قیوم نزدیکتر باشد، خیریّتشان بیشتر است تا میرسد به عالم مادّه؛ عالمی که عالم حرکات و تصادمات است و به خاطر همین حرکات و تصادمات، تضاد به وجود میآید و به خاطر تضاد، دستخوش شر و بدی میشوند، با این حال آفرینش این قسم هم بر خدا واجب است؛ چون در ترک آفرینشِ عالم مادی که دارای خیر فراوان است به سبب شر قلیل، خیر بسیار و فراوان تعطیل میشود.
بعد از ذکر مصادیق به بیان ملاک تشخیص خیر و شر پرداختیم و نظر قرآن را در حدّ وسع با بهره گرفتن از کتب تفسیر، مخصوصاً تفسیر المیزان بیان کردیم به این صورت که خداوند در درون انسانها فطرتی پاک قرار داده که قابلیّت تشخیص خوبی ها و بدیها را دارد. همچنین خداوند عقل را در وجود انسان قرار دارد؛ عقلی که با آن خیر و شرّ را تشخیص میدهد و حجّتی است بر انسان که در روز قیامت به واسطة آن یا مثاب است و یا معاقب. این دو (عقل و فطرت) حجّت خدا از درون میباشند، امّا چونکه ممکن است فطرت پاک از راه خود منحرف شود و عقل هم به وسیلة هوا و هوس از تشخیص خیر و شرّ واقعی دور بماند، خداوند وحی الهی را به واسطة پیامبرانش برای انسان فرستاده تا خیر و شرّ خود را در دنیا و آخرت تشخیص دهد.
فصل سوم
تحلیل فلسفی آیات شرّ در قرآن کریم
3ـ1. واژه شناسی شرّ در قرآن
بعضی کلمات در قرآن مورد استفاده واقع شده که مرادف معنای شرّ میباشد یا بار معنائی شر را حمل میکند. این کلمات عبارتند از:
a>3ـ1ـ1. سوء
راغب اصفهانی در کتاب مفردات در مورد این کلمه میفرماید:
«السوء کل ما یغمّ الانسان من الأمور الدنیویة و الأخرویة و من الأحوال النفسیة و البدنیّة و الخارجیة، من فوات المال و جاه و فقد حمیم، و قوله: «بَیضاء مِن غَیرِ سوءٍ»[228] أی من غیر آفة بها و فسرّ بالبرص و ذلک بعض الآفات التی تعرض للید، و السیئة: الفعل القبیحة و هی ضدّ الحسنة»[229]
سوء به هر چیزی گفته میشود که انسان را غمگین و ناراحت سازد، از امور دنیایی میخواهد باشد یا اخروی، و همچنین فرقی نمیکند که از احوال نفس یا بدن یا اشیای خارجی باشد، مانند: از دست دادن مال یا جان یا دوستی صمیمی و قول خداوند که میفرماید: دستانی که سفید و بی گزند باشد، یعنی بدون اینکه آسیب و آفتی در دستها باشد، دستها سفید میباشند و منظور از آن برش باشد؛ که برش یکی از آفات دست میباشد که بر آن عارض میشود. و سیئه یعنی فعل قبیح و ضدّ حسنه است.
«أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه هو ما یقابل الحسن، و هو ما یکون غیر مستحسن فی ذاته، سواء کان فی عمل أو موضوع أو حکم أو أمر قلبیّ أو معنوی أو غیرها»[230]
أصل واحد در این کلمه به آن چیزی گفته میشود که در مقابل حسن است و در ذات خودش مورد حسن و نیکوئی قرار نمیگیرد، خواه این أصل در عملی باشد یا موضوع خارجی یا حکمی یا یک أمر قلبی یا معنوی و یا غیر اینها.
مادّة «سوء» 167 بار در قرآن کریم آمده است و کلمة سوء به معنای هر چیزی است که انسان از آن نفرت دارد و آن را یا به حسب طبعش یا عقلش و یا شرع بد میداند.
3ـ1ـ2. ضرّ
علّامه مصطفوی دربارة این کلمه میفرماید:
«أن الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یقابل النفع، فالنفع هو الخیر العارض یتحصّل للإنسان، و الضرّ هو الشرّ المتوجّه للشیء یوجب نقصاناً فیه أو فی متعلّقاته»[231]
أصل واحد در این مادّه به آن چیزی گفته میشود که مقابل نفع است، پس نفع خیر عارضی است که برای انسان حاصل میشود. و ضرّ به شرّی گفته میشود که متوجّه شیئی باشد که موجب نقصان در آن یا نقصان در متعلّقاتش میشود.
مانند حصول نقصان در اعتقادات یا بدن یا مال یا غیر اینها. مانند آیه: «وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ»[232]؛ چیزی از آنها میآموختند که برای آنها سودی نداشت و به آنها ضرر میزد.
علم اگر موجب هدایت به خیر و صلاح و تکامل نفس نشود، ضرر است و موجب فساد و گمراهی. این مادّه 74 بار در قرآن ذکر شده است و به فتح و ضمّ «ضاد» هر دو آمده است.
راغب در مورد این واژه میگوید:
«الضُرُّ: سوء الحال، إمّا فی نفسه لقلّة العلم و الفضل و العفّة و امّا فی بدنه لعدم جارحة و نقص و امّا فی حالة ظاهرة من قلّة مال و جاه»[233] ؛ ضر به معنای بد حالی است، اعمّ از آنکه در نفس باشد، مثل فقد علم و عفّه، یا در بدن، مثل نقص عضو، یا در حالت ظاهری، مثل کمی مال و جاه.
3ـ1ـ3. فساد
«الفساد: خروج الشیء عن الإعتدال قلیلاً کان الخروج عنه أو کثیراً و یضادّه الصلاح»[234]؛
فساد یعنی خارج شدن شیء از اعتدال، خواه کم باشد یا زیاد و فساد ضدّ صلاح است.
«أن الأصل الواحد فی المادّه هو ما یقابل الصلاح و یحصل الفساد بحصول اختلال فی نظم الشیء و اعتداله و الفساد إمّا فی الوجود الخارجی، کما فی قوله: «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ … »[235] و إما فی الأعمال، کما فی قوله: «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء …»[236] [237] ؛ أصل واحد در این مادّه آن چیزی است که مقابل فساد است و فساد با وجود آمدن اختلال در نظم و اعتدال چیزی به وجود میآید و فساد یا در موجودات خارجی است، مانند قول خداوند که میفرماید: و اگر حق از هوسهای آنها پیروی میکرد، قطعا آسمانها و زمین و هر که در آنهاست تباه میشد. و یا فساد در أعمال و رفتار به وجود میآید، مانند قول خداوند که میفرماید: و گفتند آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد کند و خونها بریزد.
مادّة «فسد»، 50 بار در قرآن تکرار شده است.
3ـ1ـ4. منکر
راغب در مورد این واژه میفرماید:
«المنکر:کلّ فعل تحکم العقول الصحیحة بقبحه أو تتوقّف فی استقباحه و استحسانه، فتحکم بقبحه الشریعة»[238]
منکر به هر فعلی گفته میشود که عقول صحیحه حکم به قبیح بودن آن می کند، یا در زشت شمردن یا نیکو شمردن آن عقل توقف میکند، امّا شرع حکم به قبح بودن آن میکند.
«أن الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یقابل العرفان، و هو ما لا یعترف العقل السالم بحسنه، بل یحکم بقبحه»[239]
أصل واحد در مادّه این کلمه آن چیزی است که مقابل عرفان میباشد و آن چیزی اس
ت که عقل سالم به حسن آن اعتراف ندارد، بلکه حکم به قبیح بودن آن میکند.
هر چیزی که عقل یا شرع به قبح و زشت بودن آن حکم کند، فطرت خدا جوی و وجدان بیدار از آن دوری میکند و به آن میلی ندارد.
3ـ1ـ5. قبیح
«القبیح ما ینبوعنه البصر من الأعیان، و ما تنبوعنه النّفس من الأعمال و الأحوال»[240] ؛
قبیح در اعیان آن است که چشم دیدن آن را ناپسند دارد و قبیح از اعمال و احوال آن است که نفس آن را ناپسند داند.
«و هو خلاف حسن و قبحه الله یقبحه: نحّاه عن الخیر»[241]؛ قبیح خلاف حسن است و قَبّحه الله یعنی خداوند او را از خیر دور کرد.
«أن الأصل الواحد فی المادّه هو ما یخرج عن الإعتدال کما انّ الحسن ما یکون اعتدال بین أجزائه و أعضائه»[242]؛ اصل واحد در مادّة این کلمه یعنی خروج از اعتدال همچنانکه حسن به چیزی اطلاق میشود که بین أجزا و أعضایش إعتدال باشد.
«وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ»[243] ؛ و در این دنیا لعنتی بدرقة آنان کردیم و روز قیامت نیز ایشان از زشت رویانند.
از آنجا که پیشوایان کفر در روز قیامت به نصرت هیچ کافری نمیرسند، ناگزیر حالتی خواهند داشت که دلهای أهل محشر از آنها متنفّر و منزجر خواهد بود و مردم از ایشان خواهند گریخت و أحدی نزدیک ایشان نمیشود.[244]