آگاهیهایی چنین، تنها در انحصار بخشی معدود از صحابه و یاران پیامبر بود که قرین پیامبر و یار همیشگی آن حضرت بودند، دستیابی نسلهای پس از آنان به این اطلاعات و دانشها، از طریق روایتگران حدیث بوده است.
۲-۴-۱-بررسی روایات اسباب نزول
بحث از اعتبار و بررسی روایات اسباب نزول، در این پایاننامه نمیگنجد، لذا خلاصهای از مطلب را در حد ضرورت طرح مینماییم.
«با ظهور اسلام در جزیره العرب و گسترش سریع آن در سرزمینهای دور، تاریخنویسی نزد مسلمانان قوت و تنوع یافت. از آنجا که اسباب نزول به زمینهها و موجبات نزول آیه یا آیات میپردازد، نوعی تاریخ است، و همزمان با نگارش محورهای مختلف تاریخ و همزمان با نزول قرآن، مطرح گردید و سپس به صورت نوشته درآمد. البته با این ویژگی که اسباب نزول، در طول چند قرن به صورت غیر مستقل و در ضمن بحثهای تفسیری مطرح میگردید.
آنچه تاریخنویسی این ادوار را در معرض ایراد و انتقاد دوست و دشمن قرار داده، بیدقتی مورخان و غفلت آنان از نقد و بررسی و تعمق کافی در روایات و گزارشهایی است که به عنوان مواد خام تاریخ و موجبات نزول قرآن مطرح بوده است.»[۱۰۹]
«بررسی روایات دراین زمینه نشان میدهد که بخش عمدهای ازاین احادیث، از طریق اهل سنت به دست ما رسیده است که شمار آن به چندین هزار میرسد و شیعه در این میان، تنها بخشی اندک و در حد چند صد حدیث را یاد کرده است. و البته همهی این روایات نیز مسند وصحیح نیستند، بلکه بسیاری غیر مسند و ضعیفند.»[۱۱۰]
«حوزهی ارتباط اسباب نزول و تفسیر، برخوردار از تأثیرها و تأثرهایی متقابل است و همانگونه که آشنایی مفسر با علل و اسباب نزول آیات به وی این امکان را میدهد که پیام ژرف و تفسیر واقعی آیه را دریابد و برداشتهای تفسیری خویش را با واقعیات نزول و شرایط و زمینههای پیدایش آن منطبق سازد، از سوی دیگر تفسیر آیه و اطلاع از جزئیات محتوایی و مفهومی آن به منزلهی معیاری است در جهت نقد و ارزیابی اسباب نزول و تبیین صحت و یا سقم آن.»[۱۱۱]
«در گردآوری اسباب نزول دو نظریه قابل ارائه است: نظریهی اول: برخی بر این باورند که اسباب نزول به صورت پراکنده و بیشتر در ضمن تفسیر از آغاز قرن دوم هجری نگاشته شد و پیش از این تاریخ، اسباب نزول، همچون دیگر مباحث قرآن به انگیزههایی نگارش نشده است. نظریهی دوم: تدوین حدیث در عصر پیامبر انجام میگرفت و تا جاییکه امکانات و ابزار کتابت اجازه میداد، مسلمانان سخنان پیامبر را مینوشتند.
بنابراین اسباب نزول، پنج مرحله را پشت سر نهاده است:
۱-مرحلهی نقل سینه به سینه،
۲-مرحلهی تدوین در ضمن حدیث (که البته این در حد فرضیه و احتمال است)،
۳-مرحلهی تدوین در ضمن تفسیر،
۴-مرحلهی تدوین به صورت مستقل،
۵-مرحلهی نقد و بررسی و شکلگیری به صورت علمی خاص.»[۱۱۲]
«با اینکه در این مقوله کتابها و نگاشتههای بسیاری وجود دارد، ولی هنوز بهطور قطع و یقین نمیتوان گفت که هر آیهای از قرآن سبب نزولش چه بوده است و دربارهی کدامین رخداد نازل شده است؟ حال آنکه، آنچه مفسر و قرآنپژوه بدان نیازمند است، دستیابی به اطلاعات و دانشهای قرآنی و تفسیری با تکیه بر روایات صحیح و معتبر است. شاید توجه به همین مهم بوده است که پیشینیان را به سختگیری و دقت بسیار نسبت به اطلاعات موجود در این زمینه وا داشته است. این ضعف و عدم اعتبار، هم در زمینهی سند روایات اسباب نزول و هم به لحاظ محتوا رخ می کند. با توجه به آنکه بیشتر روایات سبب نزول از صحابه و تابعین نقل شده است، بحث حجیت قول آنان نیز مطرح میشود.»[۱۱۳]
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
۲-۴-۱-۱-بررسی سندی روایات
«آنچه دربارهی سند این احادیث به اختصار میتوان گفت این است که:
۱-حضور گروه وسیعی از ناقلان و مفسران تابعی، در انتقال این اخبار به نسلهای پس از خود، بهترین گواه بر سستی و ضعف این روایات است. افرادی چون: عکرمه، مجاهد، عطا، مقاتل، ضحاک و … که نه سماعی از پیامبر داشتهاند تا گفتهی ایشان حمل بر درک و دریافت از ناحیهی حضرتش شود و نه قراین و احوال زمان نزول را مشاهده کردهاند تا از خطا و اشتباه در دریافت و انتقال مصون باشند و از سوی دیگر دلیل و مدرکی معتبر دال بر وثوق و عدالت این افراد در دسترس نیست، بلکه چهبسا خلاف آن به صراحت از سوی فریقین رسیده است.
۲-تأثیرپذیری و انعطاف شدید اندیشهی تابعین و راویان پس از ایشان در برابر آراء و افکار و انظار اهل کتاب با فاصله گرفتن از حوزهی اندیشهی معلمان واقعی وحی (اهلبیت)؛ این رسوخ و راهیابی افکار بیگانه در حوزهی اندیشهی اسلامی و از جمله تفسیر قرآن و علوم وابسته به آن دارای عوامل اجتماعی، فرهنگی و دینی متعددی بوده است. لذا در زمینهی تفسیر با انبوهی از آراء و افکار اسرائیلی و نصرانی روبهروییم که به عنوان توضیح آیات قرآن ثبت گردیده است و در حوزهی روایات و از جمله روایات اسباب نزول با گروهی گسترده از اخبار جعلی و محرف و موضوع روبهروییم! و این حقیقت تلخ ما را در پذیرش آراء و انظار تفسیری و روایی موجود سخت محتاط و بدبین میسازد.»[۱۱۴]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
«۳-از طرف دیگر از ابتدای اسلام، افرادی با انگیزهی ضربهزدن به اسلام و پیامبر، سخنان پیامبر را جعل یا تحریف میکردند. ولی افشای عملکرد آنان از سوی پیامبر و برخورد شدید آن حضرت با جاعلان، باعث شد دیگر کسی جرأت نکند آشکارا به جعل و تحریف حدیث اقدام کند ولی پس از وفات پیامبر، جلوگیری خلفا از نوشتن و نقل حدیث، باعث شد افراد بسیاری با انگیزههای سیاسی و مذهبی و قومی و کرامت بخشیدن به خویش و … شروع به جعل و تحریف احادیث کنند. لذا اسباب نزول نیز از گزند این تحریفها و … سالم نماند و افراد بسیاری اسباب نزولی را در راستای انگیزههای خویش جعل کرده، نشر دادند.
۴-از سوی دیگر، در همین زمان بود که آرای تفسیری مفسران با اسباب نزول آمیخته شد و به عنوان اسباب نزول معرفی گردید. به گونهای که مطالعه کنندهی تفاسیر، به آسانی توانا بر جداسازی اسباب نزول از نظریات و دیدگاههای مفسران نبود و یا در مورد ناسازگاری دو سبب نزول برای برتری یکی بر دیگری، ملاکی نمیشناخت. از این روی، شناخت واژههای به کار گرفته شده در مورد اسباب نزول و معیارهای شناسایی اسباب نزول که به صورت پراکنده توسط پژوهشگران علوم قرآن و مفسران بیان گردیده است، امری کارساز و مفید بوده و خواهد بود.»[۱۱۵]
۲-۴-۱-۲-بررسی متنی روایات
«چنانچه از اشکالهای سندی روایات یادشده چشمپوشی کنیم، با مشکلی مهمتر در حوزهی محتوا و دلالت این احادیث روبهرو میشویم که تردید انسان را در پذیرش این مدارک دو چندان میکند. نگاهی به روایات اسباب نزول نشان میدهد که:
۱-بسیاری از آن ها نقل به معنی شده و به دست ما رسیدهاند. در زمینهی اسباب نزول، گاه به روایاتی برمیخوریم که درمورد یک حادثه و رخداد، قدر جامع و جهت مشترک ندارند و در برخی موارد منبع نقل سخن نیز شخص واحدی است و با این وجود، نقلهای مختلف و متفاوت در قضیهی خاص، به دست ما رسیده است و این خود نشانگر توسعه و شیوع (نقل به معنی) در حوزهی روایات اسباب نزول است.
۲-شرایط خاص سیاسی و فرهنگی حاکم بر قرن اوّل که مانع از کتابت حدیث بوده است، راویان را ناگزیر از حفظ و انتقال محفوظات خویش به گونهای غیر مکتوب و سینه به سینه میساخته است که در هر مرتبهی نقل، لاجرم تغییرات و اضافات و زوایدی و یا احیاناً نواقصی نیز بهطور طبیعی به همراه داشته است. این تغییرات که در هر مرتبه، ناچیز و اندک جلوه مینموده، به تدریج و بر اثر تراکم و فزونی، گاه اصل ماجرا و حقیقت رخداد را مخدوش و به گونهای دیگر جلوه داده است.
۳-از سوی دیگر، باید توجّه داشت که راویان این احادیث، خود علل نزول و رخدادها و حوادث مرتبط با آن را مشاهده نکرده و بی واسطه نیز از گواهان دریافت نکردهاند، بلکه چهبسا بتوان ادّعا کرد که اینان تنها بر اساس پیوند و مشابهتی که میان مفاد و مضمون آیه با قصهای از اسباب نزول احساس میکردهاند، مبادرت به ذکر سبب نزول یاد شده در ذیل آیهی شریفه نموده و آن را به عنوان شأن نزول آن یاد کردهاند و برترین گواه بر این ادّعا، سیاق خود آیات شریفه است و نیز ذکر سبب نزولهای متناقض در مورد آیهای خاص، که آشنایان با وادی اسباب نزول و نگاشتههای مربوط به آن بدین امر معترفند. این خود نشانگر دخالت اجتهاد و نظر شخصی و در برخی موارد، اعمال سلیقهی راوی است و یا تقویت کنندهی این احتمال که در بسیاری از این روایات، جعل و تحریف صورت گرفته است.»[۱۱۶]
۲-۴-۲-اعتبار روایات اسباب نزول
«اندیشه و اقوال افرادی چنین و راویانی اینگونه، اعتبار لازم را در حوزهی اندیشهی قرآنی و از جمله اسباب نزول ندارد و ناگزیر باید به سراغ مرجّحات و معیارهایی رفت که میتواند ما را در گزینش روایات صحیح و معتبر یاری رساند و صحّت و سندّیت آن سبب را تأیید و تضمین کند. در این زمینه روشهای شناخته شدهای وجود دارد که متخصصان علم حدیث بدان واقفند؛ و به مؤیّداتی از ناحیهی عقل، تاریخ، احادیث معتبر و نصّ قرآن کریم و یا دیگر مرجّحات در پذیرش سخن و نظر ایشان روی آورد.
۲-۴-۲-۱-بررسیهای سندی
سند، بخشی از روایت است که نقادی آن، اگرچه نمیتواند به تنهایی مبنای داوری نهایی دربارهی روایت باشد، اما قوّت یا ضعف آن میتواند قرینهای در تأیید دلایل دیگر برای قضاوت تلقی شود. از جمله مرجحات سندی روایت، تصحیح اسناد است.
۲-۴-۲-۲-بررسیهای متنی
از جمله مرجحات متنی روایات، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱-تطبیق مورد با آیات قرآن: از آن جهت که قرآن، قطعی الصدور است و سبب نزول، ظنی الصدور، سبب نزول در اعتبار خود، نیازمند تأیید گرفتن از قرآن است. بر این اساس، هرگاه سبب نزولی مخالف با قرآن باشد، باید آن را دور انداخت و اطمینان داشت که آن سبب نزول واقعیّت ندارد و از معصوم نقل نشده است، زیرا معصومین در روایات فراوانی به روشنی بیان کردهاند که ما هیچگاه کلامی که خلاف قرآن باشد، نمیگوییم.
سبب نزول را بدین طریق میتوان به قرآن عرضه داشت:
الف-تطابق ظاهری، مانند: عدم تعارض با عصمت و شخصیت نبی و تصویر پیامبران که تنها از طریق قرآن میسّر است، پیاده کردن این مبنا عملاً به عرضهی روایات به قرآن میانجامد.
ب-تطابق تفسیری: یعنی برابری سبب با مفاد تفسیری آیهی شریفه، زیرا حدیث در اعتبار خود به تأیید قرآن نیازمند است. بنابراین، اسباب نزول یاد شده در ذیل آیات کریمه، چنانچه متواتر، یا قطعی الصدور نباشد، با آیه برابر میشود و تنها در صورتیکه با مضمون آیه و تفسیر آن و دیگر نشانهها و قراینی که در اطراف آیه موجود است، همسویی داشته باشد، مورد پذیرش واقع میشود.[۱۱۷]
۲-تطیبق مورد با سنت قطعی (بهره بردن از اخبار متواتر و قطعی الصدور): پیامبر اکرم و ائمهی اطهار در کنار قرآن، سنت را به عنوان یکی از مهمترین معیارهای ارزیابی روایت معرفی کردهاند. اما نکتهی مهم در اِعمال این ملاک، این است که در مقام تعارض چند روایت، کدام را باید روایت معیار تلقی کرد و کدام را باید کنار گذاشت؟
۳-تطبیق مورد با عقل
۴-تطبیق مورد با تاریخ (تعارض روایت با زمان نزول به تنهایی محتمل سه امر است: خطای راوی در تعیین این روایت به عنوان سبب نزول، ساختگی بودن روایت، توجیه آن بر مبنای تکرّر نزول.)
۵-تطبیق مورد با واقعیّات مسلم و پذیرفته شده (سازگاری با اعتقادات و باورها): عصمت پیامبر از جمله اعتقادات مستحکم مسلمانان است. بر این اساس، هر سبب نزولی که در جهت تضعیف شخصیت والای پیامبر باشد، پذیرفته نخواهد بود.»[۱۱۸]
۲-۴-۳-راه دستیابی به اسباب نزول از دیدگاه آیتالله معرفت
آیتالله معرفت راه دستیابی به اسباب نزول را روایتی که دارای سند متقن و یا تواتری که موجب اطمینان از صحت آن واقعه و نیز موجب رفع ابهام از آیه شود، میداند.[۱۱۹]
ایشان مینویسد: «اسباب نزول از راه نقل روایت به دست مىآید، راه شناخت و پىبردن به اسباب نزول بسى دشوار است، زیرا پیشینیان در این زمینه مطلب قابل توجهى ثبت و ضبط نکردهاند، جز اندکى که کاملاً چارهساز نیست. شاید یکى از علل عدم ضبط دقیق این بود که خود به وضع آشنا بودند و دیگر نیازى نمىدیدند که معلومات و مشاهدات خود را به عنوان سند براى آینده ثبت کنند. بعدها روایاتى در این زمینه فراهم شد که بیشتر داراى ضعف سند و غیر قابل اعتماد بوده و احیاناً اعمال غرض در کار وجود داشته است. به ویژه در دوران تاریک حکومت بنىامیه که از روى غرضورزى، آیات بىشمارى با تنظیم شأن نزولهاى ساختگى، طبق دلخواه، تفسیر و تأویل شده است. واحدى در اسباب النزول مىگوید: «جایز نباشد در اسباب نزول آیات چیزى گفته شود، مگر آنکه روایت صحیح و قابل اعتمادى در دست باشد و از کسانى روایت شده باشد که خود شاهد حوادث اتفاق افتادهی آن زمان بوده باشند. نه آنکه از روى حدس و گفتههاى بىاساس، سخنى گفته باشند». سپس از ابنعباس روایت مىکند که پیامبر اکرم فرمود: «از نقل حدیث بپرهیزید مگر بدان علم و شناخت صحیح داشته باشید، زیرا هر کس بر من و قرآن دروغى ببندد، جایگاه خود را در آتش فراهم ساخته است». لذا سلف صالح از هرگونه سخن دربارهی قرآن خوددارى مىکردند. محمدبنسیرین مىگوید: «از عبیده، یکى از سرشناسان تابعین، دربارهی تفسیر آیهاى از قرآن پرسشى نمودم، گفت: رفتند کسانى که مىدانستند در چه جهت قرآن نازل شده است». یعنى علم به اسباب نزول داشتهاند. واحدى مىگوید: «در این زمان بسیارند کسانى که در این زمینه دروغ پردازىهاى فراوانى دارند، لذا براى رسیدن به حقایق قرآن باید راه احتیاط را پیمود». از امام احمدبنحنبل در این باره نقل شده: «ثلاثه لا اصل لها: المغازی و الفتن و التفسیر»، سه چیز اصل و پایهی درستى ندارد: روایاتى که دربارهی جنگهاى صدر اسلام ثبت شده، روایاتى که دربارهی فتنههاى آخرالزمان گفته شده و روایاتى که دربارهی تفسیر و تأویل قرآن آوردهاند». امام بدرالدین زرکشى از برخى محققین نقل مىکند: «مقصود بیشترین روایات در این باره قابل اعتماد نیست، نه اینکه همهی آنها قابل اعتماد نباشند». معروفترین کسى که در این باره روایاتى جمعآورى کرده است، ابوالحسن علىبناحمد واحدى نیشابورى (متوفاى ۴۶۸) است که جلالالدین سیوطى (متوفاى ۹۱۱) بر او خرده گرفته و مىگوید که در فراهم کردن روایات ضعیف همت گماشته، صحیح و سقیم را به هم آمیخته و بیشتر روایات خود را از طریق کلبى از ابىصالح از ابنعباس آورده است که جداً واهى و ضعیف است. سپس خود سیوطى در این زمینه رسالهاى نگاشته به نام لباب النقول (برگزیدههاى منقول) که خود نیز در انتخاب روایات از روایتهاى ضعیف، مصون نمانده است.»[۱۲۰]
«منابعى که امروزه در دست داریم و براى دستیابى به اسباب نزول مورد استفاده قرار مىگیرند تا حدودى قابل اطمینانند. مانند جامع البیان طبرى، الدر المنثور سیوطى، مجمع البیان طبرسى، تبیان شیخ طوسى و علاوه بر آنها کتابهایى نیز بهطور خاص دربارهی اسباب نزول نگاشته شده است، مانند اسباب النزول واحدى و لباب النقول سیوطى. البته در این نوشتهها صحیح و سقیم در هم آمیخته و بایستى با کمال دقت در آنها نگریست. تشخیص درست از نادرست، مخصوصاً در موارد تعارض، به یکى از راههاى زیر امکان دارد:
۱٫صحت سند، یعنی باید سند روایت، به ویژه آخرین کسى که روایت به او منتهى مىشود مورد اطمینان باشد. یعنى یا معصوم باشد یا صحابى مورد اطمینان، مانند عبداللهبنمسعود و ابیبنکعب و ابنعباس که در کار قرآن سر رشته داشته و مورد قبول امت بودهاند. و یا از تابعین عالى قدر باشد، مانند مجاهد، سعیدبنجبیر و سعیدبنمسیب که هرگز از خود چیزى نمىساختند و انگیزهی دروغ پردازى نداشتهاند.
۲٫باید تواتر یا استفاضهی (کثرت نقل) روایات ثابت شده باشد، گرچه با الفاظ مختلف ولى مضموناً متحد باشند و در صورت اختلاف در مضمون، قابل جمع باشند. در این صورت اطمینان حاصل مىشود که خبر مذکور صحیح است، مانند روایاتى که دربارهی تحویل قبله و اسباب نزول آیات مربوط وارد شده است.
۳٫باید روایاتى که دربارهی سبب نزول آیات وارد شده است، بهطور قطعى اشکال را حل و ابهام را رفع کند. که این خود شاهد صدق آن حدیث خواهد بود، گرچه از لحاظ سند به اصطلاح علم الحدیث، روایت صحیح یا حسن نباشد. بیشتر وقایع تاریخى از همین قبیل هستند که با ارتباط دادن چند واقعهی تاریخى به صحت یک جریانى پى مىبریم و آن را مىپذیریم، وگرنه از راه صحت اسناد امکان پذیرش نیست.»[۱۲۱]
۲-۴-۴-راه دستیابی به اسباب نزول از دیدگاه آیتالله جوادی آملی
«بیاناتی که در شأن و سبب نزول آیات قرآن کریم آمده است چند قسم است:
الف: بیاناتی که به صورت تاریخ[۱۲۲] است، نه روایتی از معصوم، مانند اینکه از ابنعباس نقل شود که این آیه در چنین زمینهای نازل شده است. اینگونه شأن نزولها مانند اقوال مفسران تنها زمینهساز برداشتهای تفسیری است و حجیّتی ندارد؛ البته اگر در موردی اطمینان حاصل شود، مانند آنکه از قول ابنعباس طمأنینه پدید آید خود آن وثوق و طمأنینه معتبر است، نه آنکه صرفِ تاریخ، اعتبار تعبّدی داشته باشد؛ بر خلاف حدیث معتبر که حجّیت تعبدی دارد، هر چند وثوق حاصل نشود.
ب: روایات فاقد سند صحیح و معتبر. اینگونه شأن نزولها گرچه بر اثر احتمال صدور آن از معصومین با کلام بشری متفاوت است و باید تکریم شود، امّا از نصاب لازم در حجیّت خبر برخوردار نیست.
ج: شأن نزولهایی که به صورت روایت نقل شده و دارای سند صحیح و معتبر است. اینگونه روایات در تبیین شأن و یا سبب نزول آیه حجیّت دارد، ولی همانگونه که روایات تطبیقی شمول و گسترهی معنای آیه را محدود نمیکند، روایات شأن نزول نیز بیانگر مورد و مصداقی برای مفهوم کلی آیه است و هیچگاه مورد یک عام یا مطلق، مخصِّص یا مقیِّد آن نیست و اینگونه روایات گرچه مایهی کاهش عموم یا اطلاق نیست، لیکن راهگشای خوبی برای مفسر است تا آیه را به گونهای تفسیر کند که با مورد خود هماهنگ و سازگار باشد. البته شأن نزولهای ویژه، مانند آنچه در آیهی تطهیر، مباهله، ولایت و … وارد شده، از بحث خارج است.»[۱۲۳]
آیتالله جوادی آملی ضمن اشاره به قول علامه طباطبایی چنین مینویسد:[۱۲۴] «علامه طباطبایی میفرماید: بیشتر آنچه در روایات اسباب نزول بیان شده است، نظریهی شخصی راویان است؛ یعنی راویان اینگونه احادیث غالباً حوادث تاریخی را نقل میکنند؛ آنگاه یکی از آیات قرآن را که با آن حادثه مناسبتی دارد، ضمیمهی نقل خود میسازند و مردم گمان میکنند که آیهی نامبرده دربارهی همان حادثه نازل شده است و چهبسا این عمل سبب قطعه قطعه شدن یک آیه گردد یا چند آیه که یک سیاق دارند، تقطیع شوند و هر قطعهاش را دارای تنزیلی مستقل بپندارند که نتیجهی این کار به هم خوردن نظم آیات و از بین رفتن سیاق آنهاست و این خود یکی از اسباب سستی و بیاعتباری اینگونه روایات است. افزون بر این که اختلاف مذاهب دینی هم در لحن این روایات اثر گذاشته و هر کسی آنها را به سمت مذهب خود سوق داده است تا مذهب خویش را با آن توجیه و تأیید کند. همچنین جوّهای سیاسی و اوضاعی که در هر زمانی حاکم بوده اثری جدی در اخفای اصل حقایق داشته و آنها را در هالهای از ابهام نگه داشته است، از این رو کسی که میخواهد در مسائل تاریخی غور و دقت کند، باید این عوامل دخیل در فهم حقایق را از نظر دور ندارد.»[۱۲۵]
۲-۴-۴-۱-نقش روایات در فهم قرآن از دیدگاه آیتالله جوادی آملی
همانطور که گذشت، راه دستیابی به اسباب نزول، روایات هستند. لذا بررسی نقش روایات (که روایات اسباب نزول را هم شامل خواهد بود)، در فهم قرآن ضروری می کند؛ به دلیل اینکه آیتالله جوادی آملی به تفصیل، به این موضوع پرداختهاند، این مطلب را به نقل از ایشان میآوریم.
«از مجموع آیات و روایات زیاد و صحیح، این نکته بهطور مسلّم روشن میشود که علمِ جامعْ به قرآن، ظاهر یا باطن، تأویل یا تنزیلش، در اختصاص و انحصار اهلبیت عصمت و طهارت است و برای فهم باطن قرآن و معارف بلند و اسرار آن باید به محضر آن پاکان رفت. بخشی از روایات متواتر، نصوص ثقلین است که قرآن و عترت را از یکدیگر غیر قابل انفکاک میداند و به همین جهت گفته شد که تمسّک به قرآن بدون اهلبیت عصمت و نیز تمسّک به اهلبیت بدون قرآن، عملی ناقص و انحرافی است.
اکنون که ضرورت رجوع به اهلبیت عصمت و طهارت روشن شده، باید دید نقش عترت و روایات وارده از آن ناحیه، در فهم قرآن چیست و نسبت روایات با آیات شریفهی قرآن کدام است؟ که در چند نکته بیان میشود:
یک-حجّیت روایات، به حجّیت قرآن برمیگردد
اگر از ما بپرسند که چرا به روایات عمل میکنید و سخنان معصومین را حجّت میدانید، جواب میدهیم چون پیامبر فرموده: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی»[۱۲۶] و اگر بپرسند که چرا سخن پیامبر را حجّت میدانید، میگوییم چون خدا فرموده: هرچه پیامبر میگوید قبول کنید: (…وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا…) (حشر/۷)، (…أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ… )(نساء/۵۹)، در اینجا دیگر سؤال قطع میشود؛ زیرا قول خداوند که آفریدگارجهان است، حجّت بالذّات است و سؤالبردار نیست.
بنابراین، اصل حجیّت و اعتبار روایات معصومین به قرآن برمیگردد، یعنی حجّت بودن قول معصوم به استناد قرآن است نه حجّت بودن اصل روایت مورد وثوق، چون اعتبار خبر موثّق به استناد بنای عقلا به ضمیمهی عدم رَدع از طرف شارع است ولی اعتبار قول مروی عنه نه اعتبار اصل روایت که طریق است باید قبلاً احراز شده باشد که در مورد بحثْ اعتبار قول مروی عنه به وسیلهی قرآن حکیم ثابت شده است.
دو-قرآن، داورِ روایات متعارض
در نصوص علاجیه وقتی از معصومین سؤال میکنند که اخبار متعارض را چه کنیم، پس از آنکه جمعهای دلالی را تذکّر میدهند، جمعهای سندی را گوشزد میفرمایند و موافقت با قرآن را یکی از راههای علاج و جمعهای سندی معرفی میکنند. جمع دلالی همان ردّ مطلق به مقیّد و عام به خاص و مانند آن است که جزء تفهیم و تفاهم عرفی است و اگر روایات متعارضی با جمعهای دلالی مشکلشان رفع شود، معلوم میشود تعارض آن ها ابتدایی بوده، در واقع متعارض نبودهاند و نیازی به جمع سندی نیست. جمع سندی آن است که روایات از حیث سند و اصل صدور یا از لحاظ جهت صدورشان از معصوم مورد بررسی قرار گیرد؛ در این زمینه یک راه علاج، همان سنجش با قرآن است که فرمودهاند: «ما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه» روایتی را که موافق کتاب خدا بود، بگیرید. و آن را که مخالف قرآن بود، رها کنید.
پس معلوم میشود همانطور که روایات در اصل حجیّت نیازمند قرآنند، در تعارض روایات و تشخیص درستی یا نادرستی مفهومی نصوص نیز معیار و میزان اعتبار، قرآن است. بنابراین، قرآن در مقام حجیّت «هو الأوّل» است، چنانکه در مقام تبیین و تفهیم و رفع مشکلات روایات، «هو الآخر» است و روایات فرع قرآن هستند. البتّه سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعلیم و تبیین روایات است وگرنه از نظر مقامات معنوی، عترت و اولیای الهی مقامی همتای مقام قرآن دارند، چون از حدیث معروف ثقلین همتا بودن عترت با قرآن استفاده میشود نه روایت، لذا فرع بودن روایت نسبت به قرآن منافی اصل بودن و هموزن بودن عترت با قرآن نیست.
سه-قرآن، بیانگر فروع و جزئیات احکام نیست
قرآن کریم بیانگر فروع و جزئیات احکام نیست، بلکه خطوط کلّی دین و معارف اصیل را خیلی باز و روشن برای جوامع بشری بیان کرده است؛ به همین دلیل در اصل اعتبار و حجیّت، نیاز به تفسیر از سوی روایات ندارد. تفسیر یعنی بیان کردن مدالیلِ الفاظ و پرده برداشتن از چهرهی کلمات؛ و قرآن چون روشن و بدون ابهام است به تفسیر روایی هم نیاز ندارد. ولی خود قرآن فرموده است که برای تتمیم نصاب اعتبار و حجیّت، حدود و فروع را از رسولالله و عترت بپرسید، آنان مبیّن و شارحان کلیات قرآن هستند و قیود و جزئیات آن را برای شما روشن میسازند. (…وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ…) (نحل/۴۴) مثلاً قرآن کریم میفرماید نماز بخوانید (وَأَقِیمُواْ الصَّلاَهَ…) (بقره/۴۳) و اهلبیت جزئیات و کیفیت آن را بیان میکنند که رسول خدا پس از رفتن به معراج و تعلیم نماز، به امّت خود فرمودند: «صلّوا کما رأیتمونی أُصلّی»[۱۲۷] نماز بخوانید همانگونه که من نماز میخوانم. قرآن میگوید: (…وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً… )(آل عمران/۹۷)، و پیامبر میفرماید: «خُذوا عنّی مناسکَکم»[۱۲۸] سلوک دینی خود و مناسک حجّتان را از من یاد بگیرید.
گرچه قرآن (لیس کمثله شیء) است؛ زیرا از سوی خدای(…لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ… )(شوری/۱۱)، نازل شده و مانندی ندارد تا بتوان از راه تمثیل به آن، مطلب را به خوبی فهمید ولی برای نزدیک شدن به ذهن میتوان گفت که قرآن مانند قانون اساسی است که تنها خطوط کلّی تمدن را ترسیم میکند و در بیان خطوط کلی، هیچ ابهامی ندارد و چون وارد جزئیات نشده، جزئیات آن را «قانون عادی» تبیین میکند. اگر میفرماید: (…وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ… )(بقره/۲۷۵)، یا (…أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ… )(مائده/۱)، یا (وَأَقِیمُواْ الصَّلاَهَ…)(بقره/۴۳)، یا (…وَآتُواْ الزَّکَاهَ… )(بقره/۴۳)، اینها در دلالت بر خطوط جامع و کلی ابهامی ندارد ولی نحوهی اجرا و مشخص شدن جزئیات و مصادیق آن ها را بر عهدهی اهلبیت گذاشته است و قرآن به روشنی فرموده: این امور را از رسول خدا و جانشیان مطهّر آن حضرت بگیرید و در واقع همهی آنچه که اهلبیت میگویند سخن قرآن است، لیکن سخن باواسطهی قرآن که از باطن و اسرار قرآن گرفته و برای مردم تبیین میکنند.
چهار-تقدّم فهم خطوط کلّی قرآن بر فهم روایات
از مباحث گذشته روشن شد که قرآن اصل است و روایات فرع آن، قرآن اصول کلّی را میگوید و روایات حدود، قیود و خصوصیات آن را تبیین میکنند. حجّیت اولیهی روایات به قرآن است و چون روایات جعلی و غیرجعلی، تقیّهای و غیرتقیّهای دارند، لذا سند و جهت صدور و دلالت آن ها (تمام جهات سهگانه) باید با قرآن سنجیده شود. از اینجا روشن میشود که پیش از فهم روایات، نخست باید خطوط کلّی قرآن را با بهره گرفتن از آیات مربوطه در هر موضوعی به دست آوریم و سپس برای تبیین فروع آن اصول مسلّمْ از روایات استفاده کنیم. اگر چنین عمل کردیم اوّلاً روایات مخالف با قرآن را میتوانیم بشناسیم و طرد کنیم، گرچه معارضی نداشته باشد و ثانیاً روایاتی را میپذیریم که مخالف ظواهر معتبر و تام قرآن نباشد و در نهایت با بهره گرفتن از چنین روایاتی، جزئیات و مصادیق اجرایی آیات قرآنی، تبیین میگردد.
پنج-آیات معارف و ظواهر روایات
روایات وارده از اهلبیت دو گروهند، برخی مربوط به آیات احکام و برخی مربوط به آیات معارف. در روایات احکام، چه در احکام الزامی (واجب و حرام) و چه در احکام غیرالزامی (مستحب و مکروه)، ظاهر حدیث حجّت است؛ ولی در معارف اگر مثلاً خواستیم بفهمیم، «لوح» چیست، «عرش» یعنی چه و «مَلَک» کدام است؟ ظواهر روایات حجّت نیست. مثلاً روایتی که عرش را برای ما معنا میکند، در صورتی حجّیت دارد که سه شرط داشته باشد:
الف ـ از حیث سند قطعی باشد مثل اینکه متواتر یا خبر واحد محفوف به قرینهی قطعیه باشد.