در بررسی مبانی تربیتی اقبال لاهوری به منابع چهارگانۀ فقه اسلامی شامل قرآن کریم (کتاب الله)، سنّت پیامبر اکرم(ص)، اجماع و عقل (قیاس) اشاره کردیم. اقبال در کتاب احیای فکر دینی در اسلام، ترتیب اهمّیت این منابع را روشن ساخته و بر لزوم استفادۀ مسلمانان از این منابع به صورت پویا و با توجّه به نیاز روز و گذشت زمان تأکید دارد. علاوه بر این منابع که به عنوان مبانیِ وی بر تمامیِ نظرات و آثارش تأثیرگذار بوده است، مبانیِ دیگری از جمله مبانی انسان شناختی، هستی شناختی و معرفت شناختیِ وی نیز استنباط و استخراج گردید.
از نظرات و آثار اقبال، مبانی انسان شناختیِ زیر استخراج شد که عبارتند از:
سرشت مشترک انسانی: اقبال قائل به ارزشمندی یکایک افراد آدمی است. ارزشمندیِ انسان، فارغ از تقسیمات خودساختۀ بشر از یکدیگر از قبیلِ رنگ پوست، نژاد، محلّ تولّد و زبان. از این رو، اقبال در درجۀ اوّل، خود را همانند انسان های دیگر و در یک مرتبه و فارغ از تقسیماتی همچون هندی، مسلمان یا انسانی اهل مشرق زمین می داند.
تفکّر و تعقّل: علّامه مخالف تفکّر، استدلال و اندیشه ورزی نیست. روی آوردنش به فلسفه و حقوق را می توان دلیلی بر اثبات این موضوع دانست. تأکید او بر لزوم فراگیری و بهره گیری از دانش مفید مغرب زمین، توسط مشرقیان و علی الخصوص مسلمان را در همین راستا می توان تفسیر کرد.
اختیار و مسئولیت: اقبال معتقد است که، ویژگی مختار بودن انسان است که او را مسئولِ اعمالش می کند. به همین دلیل است که در عبارات و اشعار بسیاری، بر تواناییِ انسان در ساختن آینده، جهت دهی به زندگانی و سرنوشت، تأکید شده است. وی مختار بودن انسان را فرصتی برای او می داند. البتّه فرصتی که در صورت ندانستنِ ارزشِ آن، می تواند تبدیل به تهدید شود، و آدمی را از عاقبت به خیری باز دارد.
همّت و تلاش گری: در دیدگاه اقبال، پویایی، تلاش و حرکتِ مستمر برای دست یابی به مقام بالاتر، از خصوصیات بارز آدمی است که می تواند آدمی را به حدّ اعلای انسانیت و حبّ به خداوند برساند. هرگونه تلاشی، هرچند که به نتیجۀ دلخواه نیانجامد، از سکون مدام و درجا زدن بهتر است.
عشق و عاشقی: انسان ها با هر نژاد و دینی، تمایل به عشق ورزیدن و پرستش موجودی مادّی و یا روحانی دارند. به عبارت دیگر، عشق امانتی الهی است که در دل آدمی جای دارد. این به خود انسان وابسته است که عشق های مجازی را مقصد راه خود قرار دهد، یا عشق به معشوق حقیقی را.
عکس در مورد عشق ورزی
جاودانگی پس از مرگ موقّت: زندگیِ آدمی در هستی بدون زمان غیر ممکن است. زمان مندی، به معنای فناپذیری نیز خواهد بود. به همین دلیل آدمی باید با تمام همّتی که دارد، سعی کند تا به جاودانگیِ سعادت مندانه دست یابد.
مبانی هستی شناختی اقبال عبارت اند از:
تقسیم وجود به واجب و ممکن: تنها خداوند متعال است که واجب الوجود بذاته و حقیقی است و ممکنات دیگر، مانند انسان که برای وجودیافتن، به علّتی غیر از خودش نیازمند هست را می توان واجب الوجود بغیره و ممکن الوجود بذاته نامید. اقبال نعمت موجود شدن برای انسانی که بین وجود و عدم قرار داشت را، نعمت و موهبتی الهی می داند که آدمی نمی تواند از پس شکرش برآید.
زمان مندی عالم مادّه: عالم مادّه، ازلی نیست و ابدی نخواهد ماند، بلکه زمان مند و پایان پذیر است. پایان پذیری جهان مادّی و جسمانی، آغازی است بر جهان روحانی و معنوی. فرد نباید در معامله ای نابرابر، آخرتِ خود را با لذّت ها و نعمت های زودگذر عالم مادّه مبادله کند.
دنیا مزرعه ای برای عالم آخرت: علّامه افکار و اعمالِ زندگانی عالم مادّه را، کاشت و داشتی می داند برای برداشت در آخرت. وی دنیا را آزمایشگاهی برای تشخیص و تمییز خوبان و بدان می داند.
انسان ها از نظر وجودی ذومراتب اند: اقبال معتقد است که اگرچه ذات اقدس اله، تمامی انسان ها را از نعمت حیات برخوردار کرده است، ولی این خود انسان ها هستند که بر اساس شدّت و ضعفی که در توان، شایستگی، تلاش و جدّیت در خداخواهیِ خود، می توانند به مراتبِ مختلف دست یابند. اقبال از پایین ترین مرتبه و بالاترین مرتبۀ بندگی خدا، به ترتیب با عنوانِ مذهبِ غلامی و مرتبۀ مرد حق و نائب الهی نام می برد.
در بحث از مبانیِ معرفت شناختی اقبال نیز مبانی زیر استنباط شدند:
امکان شناخت امور نامحسوس: در دید اقبال، ادّعاهای کلّیه علوم تجربی، مبنی بر بی اعتباری شناخت امور نامحسوس و تجارب حاصل از آن به صورت شهودی مردود است. اقبال علم حضوریِ حاصل از تجربۀ باطنی و شهودی را نیازمندِ اثباتِ تجربی به معنای حسّیِ آن نمی داند.
تقسیم علوم به حصولی و حضوری: اقبال، علوم را به علم حصولی و حضوری تقسیم می کند. به عقیدۀ او، علم حصولی تأکید بر تجربۀ حسّی و حواس پنج گانه داشته، ولی علم حضوری بر تجربۀ باطنی و شهودی مبتنی است.
تقدّم ارزشی علم حضوری بر علم حصولی: پس از تقسیم علوم به حصولی و حضوری، اقبال، برتری ارزشی را به علم حضوری می دهد؛ زیرا معتقد است که توان عقل هرچند در درک امور و مفاهیم بالاست، ولی نمی تواند آدمی را به آخرین مراحلِ خودشناسی و تجربۀ اتّحادی با خداوند یکتا رهنمون کند.
شناخت یقینی از علم حضوری به دست می آید: شناختِ ناشی از درون بینی و تجربیات باطنی، نزد اقبال، به مراتب از معرفت و شناختی ک
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
ه از علوم حصولی و تجربی به دست می آید یقینی تر است. البتّه، اقبال صحیح و حقیقی بودنِ تجربۀ ناشی از شهود و درون بینی را، مشروط می کند بر تفسیرِ درستِ قلب از این تجارب.
بنابر آن چه که درپاسخ به سوال از مبانی تربیتی اقبال آمده است، می توان چنین نتیجه گرفت که، مبانیِ مدّنظرِ اقبال، مبانیِ اسلامی هستند. اقبال سعی کرده است تا آنجا که ممکن است، تمامی ساختار و ویژگی های آدمی و منابع محتوایی برای تعلیم و تربیت را، بر اساس منابع و تعالیم دین اسلام تبیین نماید. به عبارت دیگر، انسان شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی اقبال با سایر اندیشمندان مسلمان تفاوتی ندارد؛ امّا تأکید زیاد او بر لزوم توجّه به الله به عنوان وجود حقیقی، مطلق، یگانه، بی نیاز و علّت العلل تمامی موجودات را می توان از ویژگی های اندیشۀ او دانست. اقبال معتقد است که در انسان شناسی باید، به موهبت وجودی که خداوند به آدمی ارزانی داشته توجّه داشت؛ زیرا اگر به آدمی نعمت وجود اعطاء نمی شد، قادر نبود تا استعدادهای خویش را به فعلیت برساند. در هستی شناسی نیز معتقد است که، عالم امکان برای آزمایش انسان به وجود آمده است. آدمی نباید زندگانی موقّت را به حیات جاودان بفروشد. اقبال معرفت شناسی حقیقی را، معرفتی حضوری می داند. نکته ای معرفتی که انسان درنهایت باید به آن برسد این است که، آدمی در مقام فاعلِ شناسا، چیزی و یا کسی را شریک خدا قرار ندهد و دیگر این که، جایگاه معرفتِ حقیقی، قلب و دل است. در اندیشۀ اقبال، این تنها قلب آدمی است که توانایی درک حضوریِ معارف الهی را داراست.
بررسی نتایج سوال دوم: اهداف تربیت مدّ نظر اقبال لاهوری کدام اند؟
در بررسی اهداف تربیتیِ اقبال مشخّص شد که در نظرِ وی، ابتدا باید به اهدافی مقدّمانی(اهداف واسطی) دست یابیم، و سپس به اهداف غایی که والاترین آنها مقام نیابت الهی است چشمِ اُمید داشته باشیم. اهداف غاییِ اقبال به اختصار عبارتند از:
رسیدن به مقام نیابت الهی: انسان می تواند به مقام والای خلیفه اللهی دست یابد، زیرا تمامی صفت الهی در آدمی می تواند به حدّ کمال برسد. آدمی می تواند در راه قرب الهی تا جایی پیش رود که به اذن خداوند، اولیاء، امام و یا پیامبرانش بتوانند در عناصر عالم مادّه تصرّف نموده و به آنها فرمان دهند. چنین انسانی سعی در هر چه بیشتر خدایی شدن دارد.
نائل شدن به مقام خودبسندگی: خودبسندگی یعنی این که فرد تمامیِ زندگیِ خود را شاملِ نیّات، افکار و اعمال را با تسلّط و برطبق آموزه های دینی رهبری کند، تا تمام زندگانی اش جهت گیری خدایی داشته باشد.
دست یابی به مقام خدا شناسی: اقبال معتقد است فردی که به مقام خودشناسی و خود بسندگیِ حقیقی رسیده باشد، یقیناً می تواند به مقام خداشناسی نیز دست یابد. ملاکِ تشخیص خداشناس بودنِ آدمی این است که در هر مرحله از زندگانی به خداوند متعال متّکی باشد و در پیشگاهِ وجودی به غیر از الله، هرگز سَر خم نکند.
نائل شدن به مقام خودی: اصطلاح «خودی» در اندیشۀ اقبال، از نظر گستره و دربرگیرندگیِ جنبه های مختلف اعمال و افکار آدمی کاملاً متفاوت از یکدیگرند. «خودی» مفهومی است که می توا به تعبیری آن را انسانِ کاملی دانست که درجۀ کمال او وابسته به میزانِ تقوا و تلاشی است که در راه رضای الهی به کار می بندد.
دست یابی به مقام انسانِ حقّانی(مرد حق): مرد حق در اندیشۀ اقبال لاهوری به فردی اطلاق می شود که، آموزه های قرآنِ کریم را به عنوان وحی الهی در زندگی ساری و جاری کند و راه و روش حضرت محمّد(ص) در زندگی را اُلگوی عملیِ خود بداند. چنین انسانی در نهایت کمالِ خود، همان نائب خداوند بر روی زمین است.
نکتۀ مهم این است که اهداف غایی را نباید جدا از اهداف واسطی دانست، بلکه این دو دسته از اهداف با یکدیگر رابطۀ لازم و ملزوم دارند. اهداف واسطی اقبال به اختصار عبارتند از:
اهداف واسطی
اطاعت و بندگی خداوند: مرحله ای مقدّماتی که شاملِ انجام واجبات و ترک محرّمات می باشد.
کنترل نفس: انسان باید نفس سرکش را کنترل کند. کنترلی که باید شاملِ پرهیز از قدرت طلبی، پرهیز از تمایلات شهوانی و پرهیز از دنیاپرستی شود.
آزادی و آزادگی: مقام آزادی به نوعی شباهت زیادی به صمدیّت خداوند متعال دارد. در این مرحله آدمی از همه چیز و همه کس به غیر از خداوند، دل می بُرَد.
خودشناسی: خودشناسیِ آدمی سبب می شود تا در ابتداء به جایگاه وجودیِ والای خود در جهان هستی پی برده و بیشترین تلاش را برای رسیدن به آن جایگاه انجام دهد.
دستیابی به استقلال فکری (پس از مرحلۀ یادگیری و آموختن): آدمی زمانی که به سطح معیّنی تعالیمِ ضروری و مقدّماتی دست یافت، باید برای استقلال فکری تلاش کند. اندیشه ورزی و طرح نظریه های جدید، از همین تلاش هاست.
بنابراین توجّه به این نکته ضروری است که، آدمی برای دست یای به مقامات عالیه، ابتدا باید از مراتب پایین شروع کند، و با بهره گرفتن از مراحلی گام به گام و مقدّماتی به اهداف نهایی دست یابد. در راه رسیدن به هدف غایی تربیت و نائب الهی شدن، همه جانبه گری از اهمّیت بسیاری برخوردار است.
بررسی نتایج سوال سوم: روش های تربیتی مطلوب از دیدگاه اقبال چه روشی است؟
روش ها تربیتی اقبال، در ساحتِ تربیتِ دینی شکل می
گیرد. به عبارت دیگر، اگر روش های تربیتی مذکور، بدونِ توجّه به ساحتِ دینی و منابع ان به کار گرفته شوند، ممکن است نتیجۀ مطلوب و مورد نظر به دست نیاید.
روش امر به معروف و نهی از منکر: در آثار اقبال، علی الخصوص اشعار او، دستورات و منعیات آشکار و پنهانی را می توان مشاهده کرد که نشان دهندۀ اهمّیت ترویج نیکی ها در میان بشر، علی الخصوص مسلمانان است.
روش نصیحت: نصیحت های اقبال، لحنی دلسوزانه و در عین حال حاوی نکاتی آسیب شناسانه از تفکّراتِ نادرست زمان اوست.
روش مشاهدۀ آثار الهی: شناختِ حسّی در اندیشۀ اقبال، آغازِ شناختِ خود و خداوند است. هر مرحله ای از شناخت با اهمّیت است، اگرچه ما را به مرتبۀ شناختِ یقینی نرساند.
روش تفکّر و تعقّل: وی بر ویژگی اقبال مانند استلال گری و حسابگری اش تأکید دارد. البتّه معتقد است که عقل به تنهایی قادر به پیمایش راه خداشناسی نیست و در این راه باید از معارف باطنی یاری جوید.
روش خِطابه: اقبال روش سخنرانی و دعوتِ افراد به کاری از این طریق را موثّر می داند. سخنرانی های پرشور و متعدّد او در جمع مسلمانان و برانگیختن احساسات و توجّه آنها به مسائل جهان اسلام، گواه بر این نکته است.
روش عمل به گفتار: اقبال تأثیر عمل به آموزه ها توسطِ شخصِ سخنران و سخندان را بسیار بیشتر از سخنراندن صرف می داند.
خودبسندگی در پرتو عشق و دلدادگی به خداوند: روشی که پس از مراحل و روش حسّی و عقلیِ تربیت قرار می گیرد. فرد با تجارب قبلیِ خود و راهنمایی های قلب، وجدان و اولیای الهی، قادر به درک تجارب باطنی و مسیریابی در راه شناخت الهی خواهد بود.
روش مدح نیکوکاران: در نظر اقبال، مدحِ خوبی و عمل صالح، وابسته به شخص و جایگاه اجتماعی آن فرد نیست، بلکه خوبی و عمل صالح از طرف هر کسی باشد درخورِ مدح و ستایش است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
معرّفی الگو: ارائۀ اُلگوهایی برای افراد عادّی جامعه از آن جهت دارای اهمیّت است که، این افراد می توانند با مطالعه و درک ابعاد زندگی، و سیرۀ علمی و عملی آنها، بر اساس آن اُلگو گام بردارند و کمتر دچار اشتباه شوند.
روش تعامل با افراد جامعه: فرد فردِ افرادِ انسانی، نزد اقبال دارای ارزش اند. ولی اگر آدمی خواهان تکامل و رسیدن به مقام انسان کامل است، باید به همکاری و تعامل با افراد جامعه مبادرت ورزد.
اعتقاد اقبال بر این است که هر روشی، با وجود روش هایی به ظاهر موجّه، اگر با جهان بینی و شناختِ صحیح از انسان تبیین و اجرا نشود، مسلّماً محکوم به شکست است.
نتایج گام به گام و مرحله به مرحله اندیشه های تربیتی اقبال
می توان این گونه بیان کرد:
انسان، اشرف مخلوقاتِ خداوند است.
یکایک افراد، قابل احترام هستند و با عنوانی عام یعنی انسان شناخته می شوند.
ارزشمندیِ انسان، به دلیل اتّصالِ وجودی اش به وجود مطلق، یعنی خداوند است.
قدرت تفکّر، از فصول ممیّزۀ انسان با سایر موجودات است. در راه یادگیری و اندیشه ورزی نیاید از هیچ تلاشی دریغ کنیم.
در تاریخ اسلام، پیامبر اکرم (ص) نخستین کسی است که بر اهمّیت عقلی گری و توجّه به اندیشه ورزی و تفکّر تأکید می کند. اهمّیت این مسئله را می توان در دعای آن حضرت که می فرمود:« خدایا چیزها را همان گونه که هستند به من بنما» می توان مشاهده نمود.
انسان دارای اختیار است. و در اعمال اختیاریِ خود مسئول و پاسخگو خواهد بود. مختار بودن انسان، بسته به همّت، تلاش و چگونگیِ استفاده از حقِّ انتخاب اش، هم می تواند تهدیدی باشد برای او، و هم می تواند تبدیل به ابزاری برای نزدیکی به خداوند تبدیل گردد.
مختار و مسئول بودن، تفکّر و تعقّل و جایگاهِ ارزشمند آدمی در بین موجودات، دلایلی هستند که بر لزوم حرکت و تلاش در تمامی زمان ها دلالت می کنند؛ زیرا ایستایی و سکون، مرگِ تدریجی را به همراه خواهد آورد.