۲-۲-۲-۹(هوش معنوی:
اشاره دارد به مهارتها، توانائیها و رفتارهای لازم برای:
۱- توسعه و حفظ ارتباط با منشأ غایی همه موجودات
۲- کامیابی در جستجوی معنی زندگی
۳- یافتن یک مسیر اخلاقی که به هدایت ما در زندگی کمک نماید
۴- درک معنویات و ارزشها در زندگی شخصی و روابط بین فردی
برای هوش معنوی ۱۰ جزء را مطرح نموده اند:
۱- عقل شهودی[۲۵] : نور بصیرت که به ما اجازه میدهد در مورد جنبه های خاصی از واقعیت، خیالبافی کنیم. همچنین این ویژگی حس درک هیبت و عظمت خلقت و حس خود شناسی را امکان پذیر می نماید.
۲- ادراک مستدل [۲۶] : نقطه مقابل عقل شهودی است. این فرایند شامل ترسیم، توسعه و تحلیل بصیرت بدست آمده از طریق شهود بخاطر روشن کردن معنا و جزئیات خاص بصیرت ما است.
۳- آگاهی بر خواست و نیت: با ترکیب عقل شهودی و ادراک مستدل ما قادر خواهیم بود که به یک حالت دانستن وارد شویم، دانستن کامل هدف خواستهایمان.
۴- عشق و شفقت[۲۷] : نعمت عشق بیانگر جریان نامحدود عشق و انرژی الهی است.
۵- قدرت و عدالت متمرکز[۲۸] : نقطه مقابل عشق، زور و محدودیت است. زمانیکه در شکل مثبت ظهور یابد نشان دهنده عدالت و انصاف خواهد بود. این ویژگی، ایجاد کننده نظم و احساس مسئولیت، و توانایی کنترل و ارزشیابی رفتارهای خود شخص است.
۶- شفا و بخشش[۲۹] : وقتی عشق و زور و محدودیت بطور مطلوب، متعادل شوند نتیجه عبارت است از بهبود و تعدیل انرژی های متعادل نشده. شامل بخشش خود و دیگران، ابراز دلسوزی، خارج کردن عصبانیت بدون شکستن حریم دیگران.
۷- زندگی با شوق [۳۰] : بروز کامل عشق در شخصیت فرد توانایی برای زندگی با شادی و شوق است.
۸- زندگی با وقار، یکدلی و تعهد: بصورت پایبندی به اصول شخصی و نیروی متعالی خودش است. بدون این حس شخص دچار لاقیدی میشود. در اینحالت شخص می تواند وسوسه را رد کند و در رفتارها و صحبت هایش تعهد به ارزشهای شخصی را نشان دهد و مسیر اخلاقی راهنمای وی در زندگی و کسب و کار خواهد بود.
۹- پیوند و خدمت خلاق [۳۱] : این ویژگی بر دو عملکرد اشاره دارد. یکی داشتن خلاقیت و دیگری ارتباط و پیوند داشتن با دیگران. در اینجا شخص ترکیبی از حضور خداوند، عشق و وقار را در امور عادی زندگی روزانه اش از خود نشان می دهد و رفتارهای او براساس کارهای مثبت و متعهدانه است.
۱۰- پادشاهی خداوند[۳۲]/ شادی و تکمیل/ زندگی با هوش معنوی مطلوب:
یعنی شخص هرچه را در زندگی با آن سروکار دارد یا اساساً در دنیا وجود دارد را نشئه ای از وجود خداوند و حضور خداوند و نظارت او بر اعمالش بداند و اینکه همه چیز به خواست و اراده خداوند انجام میگیرد(سرپرچمی،۱۳۸۸).
۲-۳-(هوش سازمانی
در مورد هوش سازمانی نظرها و دیدگاههای مختلفی وجود دارد که به اختصار به آنها اشاره میشود. گفتنی است،بسیاری از پژوهشگران، هوش تجاری را به جای هوش سازمانی به کار میبرد. هوش تجاری، سازمانها را از دیدگاه عوامل کسب و کار و تجارت ارزیابی میکند، ولی هوش سازمانی، سازمانها را فارغ از کسب و کار و از تمامی دیدگاهها و جنبههای سازمانی، بررسی می کند.
هوش سازمانی[۳۳] یعنی «داشتن دانشی فراگیر از همه عواملی که بر سازمان مؤثر است. داشتن دانشی عمیق نسبت به همه عوامل مثل مشتریان (جامعه و مخاطبان، اربابرجوع و رقبا، محیط اقتصادی،عملیات و فرایندهای سازمانی (مالی، فروش، تولید، منابع انسانی و …) که تأثیر زیادی بر کیفیت تصمیمهای مدیریتی در سازمان میگذارد، هوش سازمانی است. هوش سازمانی، شما را برای تصمیمگیری در همه عوامل مؤثر بر سازمان و شرکتها توانمند میسازد (خانزاده، ۱۳۸۶).
عکس مرتبط با اقتصاد
برخی دانشمندان هوش سازمانی را از دیدگاه معرفت شناختی بررسی نموده اند: دیدگاه شناختی، دیدگاه رفتاری و دیدگاه عاطفی ـ اجتماعی، سه مقولهای میباشند که هوش سازمانی را مطرح کرده و هدف کلی این است که چگونه آمیزش مکاتب مختلف اندیشه میتواند درک جامعی از هوش سازمانی در مدیریت و ادبیات توسعه سازمانی ارائه دهد. هوش سازمانی، فرایندی اجتماعی است که نظریههای سازنده آن بر مبنای نظریههای هوش فردی محض بوده که تاکنون نادیده انگاشته شده است. کاربرد هوش فردی به نوبه خود نتوانسته است ماهیت اجتماعی هوش سازمانی را مشخص کند (اکن، ۲۰۰۷).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۳-۱(ویژگیها و عوامل موثر بر هوش
هوش، یکی از بحثانگیزترین مفاهیمی است که تابهحال اندیشمندان، تعاریف زیادی در مورد آن ارائه دادهاند اما هنوز به تعریف واحدی که مورد قبول همگان باشد، دست نیافتهاند. زیرا هوش یک مفهوم انتزاعی(ذهنی) است و تعریف کردن اینگونه مفاهیم دشوار میباشد. یکی از تعاریفی که بسیار مورد استفاده و استقبال قرار گرفته، تعریفی است که وکسلر، پیشنهاد کرده است. او هوش را به عنوان یک “استعداد کلی شخصی” برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن تعریف کرد. بنابراین از نظر وی، هوش شامل تواناییهای فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است. او تاکید میکرد که هوش کلی را نمیتوان با توانایی رفتار هوشمندانه هر اندازه که به مفهومی گسترده تعریف شود، معادل دانست، بلکه باید آن را به عنوان جلوههای آشکار شخصیت بهطور کلی، تلقی کرد(پاشا شریفی،۱۳۷۶).
به هرحال میتوان به سه مولفه در تعریف هوش اشاره کرد که اکثریت متخصصان بر سر آن توافق دارند:
الف. توانایی پرداختن به مسائل انتزاعی در امور عینی
ب. توانایی حل مساله و درگیر شدن در موقعیتهای تازه و جدید
ج. توانایی فراگیری، بهویژه فراگیری و استفاده از امور انتزاعی مشتمل بر واژهها و نمادهای دیگر(کاکاوند، ۱۳۸۵).
-عوامل زیستی موثر بر هوش
پژوهشهای مختلف، تاثیر عوامل زیستی گوناگون را بر هوش و تواناییهای ذهنی افراد نشان داده است که به اختصار اشاره میکنیم:
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
الف.هورمونها: بعضی از هورمونها در فعالیتهای ذهنی نقش مهمی دارند. هورمون تیروکسین که از غده تیروئید ترشح میکند، در فعال کردن کارکردهای ذهنی نقش اساسی دارد. اختلال در ترشح هورمونهای تعیینکننده جنس در دوره جنینی، علاوه بر اینکه نامشخص شدن جنس کودک را پس از تولد موجب میشود، ممکن است نقایص هوشی را نیز به وجود آورد.
ب.تغذیه: بسیاری از پژوهشها نشان دادهاند که تغذیه ناقص چه در دوره جنینی و چه پس از آن در رشد هوش کودک تاثیر سوء بر جای میگذارد. از جمله مواد غذایی لازم در مورد کودکان، ماده پروتئینی است که کمبود آن بر رشد دستگاه عصبی و در نتیجه بر هوش تاثیر نامطلوب میگذارد. علاوه بر مواد پروتئینی، انواع ویتامینها(E,D,C,A) و بعضی از مواد معدنی(کلسیم و منیزیم) در این مورد نقش موثری دارند. بر اساس برخی پژوهشها، چنانچه کودکانی را که از تغذیه مطلوب برخوردار نبودهاند تحت رژیم غذایی مناسب قرار دهند، پس از مدتی هوشبهر آنان تا اندازهای افزایش نشان میدهد.
-تفاوتهای جنسی و هوش:
پژوهشهایی که برای مقایسه هوش دختران و پسران انجام گرفتهاند، اغلب به این نتیجه رسیدهاند که از نظر هوش کلی بین دو جنس تفاوتی وجود ندارد. اما از نظر برخی تواناییها بین دو جنس تفاوتهایی وجود دارد. از نظر روانی کلامی، خواندن، فهمیدن، چالاکی انگشتان دست و مهارتهای منشیگری دختران نسبت به پسران برتری دارند. از سویی دیگر از نظر استدلال ریاضی، توانایی دیداری – فضایی، استعداد فنی و سرعت هماهنگی حرکات عضلانی درشت، پسران بر دختران برتری دارند.
باید دانست این تفاوتها بیشتر معلول روش تربیت دختران و پسران و عوامل فرهنگی است تا عوامل زیستی و وراثتی مربوط به دو جنس. با وجود این، برخی تحقیقات نشان داده است که از نظر بعضی کارکردهای مغزی بین دو جنس تفاوتهایی وجود دارد. چنانچه وایتلسون، در یک پژوهش درباره دختران و پسران گروهای سنی ۶ تا ۱۳ سال به این نتیجه رسید که در پسران تا سن ۶ سالگی برای پردازش اطلاعات فضایی و غیرکلامی، نیمکره راست مغز بر نیمکره چپ برتری دارد. در حالی که در مورد دختران برتری نیمکره سمت راست مغز برای پردازش اطلاعات فضایی تا قبل از نوجوانی برقرار نمیشود.
-پایگاه اجتماعی – اقتصادی:
یکی دیگر از عوامل موثر بر هوش، پایگاه اجتماعی – اقتصادی، سطح شغل، سطح تحصیلات و میزان درآمد پدر و مادر است. تفاوت بین متوسط هوش کودکان در رابطه با پایگاه خانوادهها ممکن است از یکسو نشانگر تاثیر عامل وراثت در هوش و از سوی دیگر نتیجه تاثیر شرایط مناسب خانوادگی و محیطی برای رشد و پرورش تواناییهای ذهنی کودکان باشد.
علاوه بر مسائل فوق برخی عوامل دیگر مانند جمعیت خانواده و ترتیب تولد فرزندان، محل سکونت، شباهت و تفاوت فرهنگی پدر و مادر، انتظارهای والدین از کودکان، فقر، فشارهای اقتصادی، نگرش والدین نسبت به فرزندان، روشهای تربیتی که از سوی والدین اعمال میشوند، داشتن فرصتهای آموزشی و … بر رشد و چگونگی هوش تاثیرگذار هستند(نظریه هوش).
-طبیعت و تربیت:
یکی از چالشهایی که همیشه در مورد هوش مطرح بوده این است که، رشد هوش تحت تاثیر طبیعت است یا تربیت؟ طبیعت به میراث زیستی کودک و تربیت به تجربیات محیطی اشاره دارد اعم از فرهنگ حاکم بر جامعه، روابط خانوادگی، رسانه ها. برخی دانشمندان اعلام کردهاند که هوش، عموما ارثی است و تجربیات محیطی، نقش کمی در گسترش آن ایفا میکنند؛ اما رشد واقعی هوش نیاز به چیزی بیش از وراثت دارد. اغلب متخصصان امروزه بر این نکته توافق دارند که محیط نیز نقش مهمی در رشد هوش دارد. این بدین معناست که غنیسازی محیط کودکان میتواند هوش آنها را افزایش دهد و موجب پیشرفت تحصیلی و افزایش احتمال دستیابی آنها به مهارتهای مورد نیاز برای یک شغل و استخدام شود.
یکی از مسائل مهم در رابطه با اهمیت محیط در هوش، افزایش نمرات آزمونهای هوشی در سراسر دنیاست. نمرههای افراد در آزمونهای اخیر هوشی نشان میدهد که اکثر افراد، بهره هوشی متوسط دارند، در حالی که در گذشته وضع هوشی اکثریت، کمتر از متوسط بود. همچنین مطالعات مدرسهای در تاثیر محیط بر هوش نیز اثراتی بر هوش نشان دادهاند. در تحقیقی که رمفل، بر روی کودکان هندی ساکن جنوب آفریقا که به مدت ۴ سال از مدرسه رفتن محروم شدند در مقایسه با کودکان روستای همجوار که در محیط مدرسه مشغول به تحصیل بودند، انجام داد متوجه شد که به ازای هر یک سال تاخیر از مدرسه ۵ نمره در هوشبهر کاهش داشتند. نمرات آزمون هوش، گرایش به افزایش در طول ماههای مدرسه و کاهش در ماههای تعطیل دارد.
علاوه بر این کودکانی که روزهای تولدشان به گونهای است که یکسال زودتر به مدرسه میروند، هوش بالاتری نسبت به کودکانی که یکسال دیرتر به مدرسه میروند، نشان میدهند. همچنین کسانی که به هر دلیلی به مدرسه نرفتند یا ترک تحصیل داشتند هوش پایینتری خواهند داشت. لکن تعامل بین وراثت و محیط آنقدر پیچیده و پویاست که یکی از روانشناسان به نام ویلیام گرینوخ، میگوید: پرسش از اینکه در هوش، طبیعت مهمتر است یا تربیت، مانند پرسش از این نکته است که برای ایجاد یک مستطیل، طول مهمتر است یا عرض؟ ما هنوز نمیدانیم کدام؟ و اصولا این سوال غلط است. رشد هوشی فرد، نتیجه متقابل وراثت و محیط است. در عوامل محیطی بر تحصیلات مدرسهای تاکید شده در حالی که فرهنگ حاکم بر جامعه، روابط خانوادگی، رسانهها و دیگر عوامل نیز موثر است(بیابانگرد ،۱۳۸۴).
۲-۲-۴(نظریه های هوش سازمانی
۲-۲-۴-۱(هوش سازمانی از نظر کارل آلبرخت
آلبرخت می گوید: وقتی افراد با هوش در یک سازمان استخدام می شوند تمایل به حماقت گروهی[۳۴] پیدا می کنند. عموماً سازمانها بیش از آنکه توسط رقبایشان مورد آسیب قرار گیرند خودشان بخود آسیب می زنند. عدم تبحر اجرایی، جنگهای اداری، مبارزات سیاسی در همه سطوح، اختلال سازماندهی، قوانین و رویه های بی معنی، همه توطئه ها برای جلوگیری یک تجارت، از بکارگیری همه نیروی مغزی است که برای آن پول می پردازد که می توانیم به آن، حماقت تجمعی بگوییم.
ممکناست انسانها خیلی باهوش باشند و خیلی توانا برای انجام دادن کارهای بزرگ، اما نیروی تجمعی مغزی آنها به هدر می رود. بیائید به آن اینگونه فکر کنید: وقتی کارکنان هر روز صبح برای کار کردن می رسند، آنها با خود عدد معینی از بهره هوشی را همراه می آورند شامل هوش عملی ایشان و ظرفیت ذهنی یادگیری. وقتی که ما به آنها پولی می پردازیم، ما یک گزینه را در آن نمره هوش خریداری کرده ایم. در پایان هر روز ما می توانیم از آن نمره هوشی استفاده کرده باشیم یا آن رااز دست داده باشیم. چند تا مدیر می توانند بگویند که آنها در حال استفاده از همه هوشی هستند که برای آن پول می پردازند؟
براساس علم فیزیک می توانیم در باره این نیروی مغزی از دست رفته بگوئیم که آنتروپی ایجاد می گردد. در ترمودینامیک، آنتروپی میزان اختلال در سیستم است – مقدار انرژی که برای برونده زاینده در دسترس نیست.
در مقایسه، می توانیم از سینتروپی صحبت کنیم که عبارتست از افزایش در انرژی یا نیروی مغزی در دسترس.
از نظر ریاضی، معادله پایه برای هوش سازمانی عبارتست از: هوش خالصمساوی است بانیروی مغزی در دسترس،منهایآنتروپیبه اضافهسینتروپی می باشد.
تعریف وی از هوش سازمانی عبارتست از:ظرفیت یک بنگاه برای بکارگیری همه نیروی مغزی اش، و تمرکز آن نیروی مغزی بر انجام مأموریتش. به وسیله آن تعریف، نقش هوش سازمانی ساده است: موفقتر کردن بنگاه در محیطش.
گام نخست برای عملیاتی کردن این ایده باید مدیران از خود سوال کنند که چگونه می توانیم هوشمندانه تر عمل نمائیم؟
گام بعدی اینست که به افراد اجازه دهیم که فکر کنند. زمانیکه حتی پائین ترین کارگر ما بداند که ایده ها، تجربیات، بصیرت ها، و پیشنهادات او شنیده خواهد شد و قدردانی خواهد شد، ما در واقع دانش بیشتری از آنچه را که استخدام کرده ایم بکار میگیریم و نیروی مغزی را بیش از آن مقدار که برای آن پول میپردازیم بدست می آوریم.
گام سوم یک حمله سیستماتیک، پیوسته و بی پایان به علل حماقت تجمعی است. نظیر ساختارهای سازمانی بی معنی، فواصل ایجاد شده بین بخش های مختلف یا حقایق مختلف موجود در سازمان؛ تدبیرها، قوانین، و رویه هایی که از فرایند ارزش سازی ممانعت می کنند؛ مدیران نامتبحر، غیر مؤثر، یا ضعیف؛ جنگهای سطحی بین مدیران و بخشها؛ سیستم های کلیشه ای که در سازمان بوجود آمده اند؛ رفتارهای مدیریت ارشد سازمان که باعث ایجاد ابهام و سردرگمی شده است؛ رفتار غیر منصفانه یا بی عدالتی با کارکنان؛ و گاهی اوقات، حتی فقدان یک چشم انداز و مأموریت تعریف شده.
باهوش ترین سازمانها براساس این اصول عمل می کنند که « هیچوقت، خوب باندازه کافی خوب نیست» و«باید از کار با اشیاء به سمت کار با فکر حرکت کرد»(آلبرخت، ۲۰۰۳).
آلبرخت در مقابل کند ذهنی ، از واژه هوش سازمانی استفاده می کند و مدل هوش سازمانی را شامل هفت مولفه زیر میداند:
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
چشماندازاستراتژیک:منظورقابلیتایجاد،استنتاجوبیان هدف یکسازماناست .
سرنوشتمشترک:زمانیکهتمامافرادسازمان درگیر کار شدند،می دانند که رسالت و ماموریت سازمان چیست.لذا با داشتن هدف مشترک ، تک تک افراد به صورت جبری موفقیت سازمان را درک می کنند.
میلبهتغییر:تغییروتحولنشانه هایچالشوکسبوکارجدیدبودهبهعبارتدیگرشانسیبرایشروعکاروفعالیتیجدیدبشمارمیآید.
روحیه: احساسبالندگیوافتخاردریکسازمانوپیگیریوظایفشغلیباعلاقه،خوشبینی،باوروتعهد است.
۵- اتحاد و توافق:یکسری قوانین که برای برخورد و ارتباط با یکدیگر و رد یابی با محیط وضع می شود.
۶-کاربرد دانش:کاربرد دانش به عنوان یک نظر انسان شناسانه مطرح می شود تا به عنوان یک نظریه ی تکنولوژی و ساختاری.
۷-فشار عملکرد:در یک سازمان باهوش مجریان در موضع اجرایی خود بوده ، و اهرم اجرایی را ترویج داده و از آن پشتیبانی می تمایند.
اتحاد و توافق
چشم انداز استراتژیک
روحیه
سر نوشت مشترک
کاربرد دانش
هوش سازمانی