در بحث از واقعیت، با مرور نظرات دریفوس و مرلوپونتی تعریفی به دست آمد که ادراک ناشی از حضور جسمانی در مکان را بدون جانشین تلقی میکرد. برگر و لوکمان نیز برآنند که واقعیت زندگی روزمره بر محور اینجای جسم فرد و اکنونِ حضور او تنظیم و تشکیل میشود. این اینجا و اکنون، کانون توجه انسان به واقعیت زندگی روزمره اوست. اما همه واقعیت زندگی روزمره به وسیله این حضورهای بیواسطه مورد استفاده واقع نمیشود، بلکه پدیدههایی را دربر میگیرد که در اینجا و اکنون حضور ندارند. به دیگر سخن، من زندگانی روزمره را بر حسب درجات مختلف نزدیکی و دوری، هم از لحاظ مکانی و هم از لحاظ زمانی، تجربه میکنم (برگر و لوکمان، به نقل از دوران ۱۳۸۶: ؟؟؟). گفتیم که رسانهها بازنماییهایی از واقعیت را در فواصل دور و به صورت همزمان یا غیرهمزمان منتقل میکنند. جامعهشناسان و نظریهپردازان ارتباطات، این قابلیت وسایل ارتباطی را ذیل عنوان «فشردگی فضا و زمان» مورد بررسی قرار میدهند. فشردگی فضا و زمان مهمترین مشخصه جهانی شدن یا جهانیسازی است و اغلب نظریهپردازان معاصر، جهانی شدن را با تأکید بر فناوریهای رسانهای و خاصیت ذاتی آنها در تغییر تصور انسان از زمان و فضا مورد بحث قرار میدهند. نظریهپردازان قدیمیتر اغلب بر خصلتهای ذاتی سرمایهداری غرب یا عقلانیت غربی و جنبههای توسعهطلبانه و عامگرای آن تأکید میکردند. از آنجا که توسعه سرمایهداری یا عقلانیت و فرهنگ غربی اغلب از طریق رسانهها و وسایل ارتباط جمعی صورت میگیرد و نیز این وسایل فناورانه ــ فارغ از پیامی که منتقل میکنند ــ خود واجد ویژگیهایی هستند که هویت مخاطبان و مصرفکنندگان را به گونهای تغییر میدهند که ما از آن به عامگرایی فرهنگی تعبیر میکنیم، لازم است تغییر ماهوی تصور انسان از فضا و زمان را مورد بحث قرار دهیم.
مکان و فضا
شاید بهتر باشد از مکان شروع کنیم، زیرا درک آن آسانتر از فضا و بهویژه زمان است. از سوی دیگر مکان نقطه عزیمت خوبی برای توصیف جامعهشناسانه فضا و زمان به شمار میرود، بهویژه اینکه ما فضا را هم به واسطه مکان درک میکنیم.
کاستلز تعریفی ویژه از مکان و زمان به دست میدهد که در ارتباط با جامعه و کنش اجتماعی است و بدون رجوع به مفاهیم جامعهشناسی درک آن دشوار میشود: «مکان محصولی مادی است که با سایر محصولات مادی (از جمله مردم) ارتباط دارد، و این محصولات با یکدیگر در روابط اجتماعی که محصول تاریخ است وارد میشوند که شکل، کارکرد و معنایی اجتماعی به مکان میبخشد» (کاستلز ۱۳۸۰: ۴۷۶). سپس با ارجاع به دیوید هاروی به نقل قولی از او در کتاب شرایط پستمدرنیته میپردازد: «از دیدگاهی مادیگرایانه میتوان گفت که مفاهیم عینی زمان و مکان ضرورتاً از طریق عملکردها و فرایندهای مادیای ایجاد میشوند که در خدمت بازتولید زندگی اجتماعی قرار دارند… این یکی از بدیهیات بنیادین تحقیق من است که زمان و مکان را نمیتوان مستقل از کنش اجتماعی درک کرد.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۴۷۶)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
توصیفی که کاستلز ارائه میکند زمان را امری مکانی جلوه میدهد. او مکان را از منظر نظریه اجتماعی، تکیهگاه مادی عملکردهایی اجتماعی میداند که در یک زمان انجام میگیرند. به نظر کاستلز مکان، عملکردهایی را که در زمان مشترک انجام میشوند گرد هم میآورد. «تحقق مادی این همزمانی است که به مکان در برابر جامعه معنا میبخشد» (کاستلز ۱۳۸۰،۴۷۷)
فضا و مکان در نسبت با زمان از یکدیگر متمایز میشوند. «میتوان گفت که فضا انتزاعیتر از مکان است» (تیلور به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۲۹). فضا عبارت است از همهجا، ولی مکان جایی معین است و بیگمان تصور همهجایی باید دشوارتر از تصور جایی معین باشد. مکان محتوا دارد، ولی فضا نوعی خلأ است… نکته دیگر اینکه مکان بسیار آسانتر از فضا مرزپذیر و قابل تحدید است، در حالی که فضا بیمرکز است و به نامتناهی بودن گرایش دارد (مورلی و رابینز به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۲۹). همچنین باید گفت که مکانها ثابت میمانند، ولی فضا میتواند در یک چشم به هم زدن، به وسیله جت، فکس یا ماهواره عبور کند (هال به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۲۹)
مقصود استیوارت هال از فضا را میتوان فضای جریانها دانست. جریانها تا هرجا که به واسطه وسایل ارتباط جمعی امکان گسترش داشته باشند از قید مکان خارج میشوند و میتوانند در سراسر جهان نفوذ یابند. کاستلز میان فضای جریانها و فضای مکانها تفاوت قائل میشود: «سیستم ارتباطی نوین زمان و مکان را که جنبههای بنیادین زندگی بشر هستند، اساساً دگرگون میسازد. مناطق از معنای فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی خود تهی میشوند و در شبکههای کارکردی یا کولاژهای تصویری گنجانده میشوند که فضای جریانها را که جایگزین فضای مکانها میشود، ایجاد میکنند» (کاستلز ۱۳۸۰: ۴۷۸). فضای جریانها گسترهای جهانی دارند و فضای مکانها گسترهای محلی. جامعه جهانی اساساً پیرامون جریانها تشکیل شده است: جریانهای سرمایه، جریانهای اطلاعات، جریانهای تکنولوژی، جریانهای ارتباط متقابل سازمانی، جریانهای تصاویر، صداها و نمادها. «بنابراین، به نظر من شکل فضایی جدیدی ایجاد شده است که ویژگی عملکردهای اجتماعی است و بر جامعه شبکهای تسلط دارد و آن را شکل میدهد: فضای جریانها. فضای جریانها سازماندهی مادی عملکردهای اجتماعی است که دارای اشتراک زمانی هستند و از طریق جریانها عمل میکنند… جریانها به معنای سلسله مبادلات و تعاملات هدفمند، تکراری و برنامهپذیر میان جایگاههای نقشآفرینان اجتماعی در ساختارهای اقتصادی، سیاسی، و نمادین جامعه است که از نظر فیزیکی با یکدیگر ارتباط ندارند» (کاستلز ۱۳۸۰: ۴۷۸)
عکس مرتبط با اقتصاد
کاستلز ویژگی فضای جدید را داشتن اشتراک زمانی و نداشتن اشتراک مکانی تصویر میکند. در واقع وجه تمایز جامعه امروزی با جوامع قبلی را میتوان برکنده شدن از مکان بهواسطه رها شدن از قید زمان دانست. به عبارت دیگر، به کمک فناوریهای ارتباطی، زمان از قید مکان آزاد شده است و به تبع آن فضا نیز در قید مکان نیست. در جوامع سنتی فضا کاملاً زیر سلطه و وابسته مکان بود. از این رو، فضای سنتی با قلمرو مکانی انطباق داشت و با علائم و نشانههای مکان پُر میشد. اعمال و کردارهایی هم که این فضا را پر میکردند، جملگی مکانمند بودند. این فضا، فضایی محدود بود برای زندگی کردن در چارچوب آن نه برای حرکت کردن در گستره آن (لش و آوری به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۳۱). چنانکه گیدنز بهزیبایی بیان میکند، در چنین جوامعی فضا از مکان جدا نبود و «زمان و فضا در بستر مکان ]به یکدیگر[ پیوند میخوردند» (گیدنز به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۳۲)…. فرایند جهانی شدن به واسطه پیشرفت شگفتآور فنآوریهای ارتباطی، روند گسست مکان و فضا را شتاب میبخشد و رشتههای پیوندزننده فضای اجتماعی با مکان و سرزمین معین را بیش از پیش پاره میکند. (گلمحمدی ۱۳۸۹: ۲۳۳)
نظریهپردازانی که به تبارشناسی تحولات فضا و زمان علاقه نشان دادهاند، از دو عنصر مهمّ تاریخی که در گذشتههای دور و نزدیک تصور انسان را نسبت به مفاهیم بنیادی فضا، مکان و زمان تغییر دادهاند یاد میکنند: پول و ساعت مکانیکی. «سازماندهی مجدد فضا از طریق زمان، با اختراع و توسعه دو ابزار مهمّ کلیتساز و عام شتاب گرفت: ساعت مکانیکی و پول. اختراع ساعت مکانیکی باعث شد تا برداشت و تصور دوری و فصلی از زمان کنار گذاشته شود و مفهوم زمان خطی و طولی رواج یابد. در قالب چنین مفهومی، نهتنها زمان کاملاً اندازهپذیر شد، بلکه نوعی زمان عام و جهانی هم شکل گرفت که سازماندهنده روابط و کنشهای اجتماعی در گستره جهانی بود. اختراع پول هم سرعت و حجم ارتباطات را بسیار افزایش داد.» (گلمحمدی ۱۳۸۹: ۳۵ و ۳۶)
ولی مهمترین و گستردهترین تحول در این خصوص زمانی آغاز شد که رسانههای الکترونیک پا به عرصه ارتباطات گذاشتند. به نظر مکلوهان این رسانهها ما را قادر میکنند تا جهان را چونان یک کل درک کنیم: «با الکتریسیته، ما نظام عصبی مرکزی خود را در سطح جهان گسترش میدهیم و بلافاصله با تجربه هر انسانی پیوند میخوریم.» (مکلوهان به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۳۷)
خاصیت اصلی بسیاری از پدیدههای ارتباطی، شبکهای بودن آنهاست. آنها میتوانند نقاط بیشماری را در سراسر جهان به یک شکل به همدیگر پیوند بزنند و محتواهایی مشابه را به همه این نقاط فاصلهدار منتقل کنند. شبکه راهها، شبکه برق، شبکه مخابرات، شبکههای رادیویی و تلویزیونی، و هزاران شبکهای که بر بستر این شبکههای ارتباطی شکل گرفتهاند، مانند شبکههای رایانهای و بزرگترین آنها (اینترنت)، شبکههای مالی و تجاری، انجمنها و مؤسسات بینالمللی، شرکتهای چندملیتی و… از جمله این شبکهها هستند. «تحتتأثیر اینگونه شبکههای ارتباطی (رسانهها)، در واقع همه جنبههای تجربه در یک جا جمع میشوند و شخص، به صورت همزمان، میتواند رویدادهای واقع در فاصله دور را احساس کند. مکلوهان از این پدیدهها با عنوان «درونپاشی»[۲۸] یاد میکند. به نظر او همه این تحولات و فنآوریها نهتنها یک شبکه ارتباطی جهانی پدید میآورند، بلکه جهانی شدن فرهنگ را هم به واسطه گسترش دادن فرهنگی تودهای در جامعه جهانی ممکن میسازند.» (واترز به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۴۴)
دیوید هاروی، تحت تأثیر نظریه مکلوهان ــ بهویژه بازسازی فضا و نقش رسانهها در آن ــ به تشریح شرایط و ویژگیهای پستمدرنیته یا فراتجدد پرداخته است. به این منظور او وجوه تمایز دو دوران سنتی و مدرن با دوره نوپدید را زیر نظر گرفته است. هاروی چنین تمایزی را در فضا و زمان و جایگاه آنها در زندگی اجتماعی پیدا میکند و بر این اساس به بازسازی تاریخ تحولات اجتماعی در جهان میپردازد. در اینجا خلاصه نظریات هاروی با اندکی دخل و تصرف از کتاب گلمحمدی نقل میشود: «در نظریه هاروی گسست دوران مدرن با دوران سنتی به واسطه بازسازی مفهوم زمان و فضا ممکن میشود. بستر زندگی اجتماعی سنتی، فضاهای محدود و معین محلی و زمانهای دوری و فصلیِ مکانمند بود. هرگونه فعالیت و کنش اجتماعی در چارچوب چنین فضا و زمان محدود و معینی سازمان مییافت و بنابراین گستره روابط اجتماعی بسیار تنگ بود. در چنین شرایطی هر واحد اجتماعی نسبتاً کوچک، جهانی بود مستقل و تقریباً بیارتباط با محیط یا «جهان»های اطراف خود. ولی در دوره رنسانس این مفهوم و تصور سنتی از زمان و فضا بر هم خورد و مفهوم زمان طولی و خطی و فضای واحد جهانی جایگزین شد. به بیان دیگر، از دوره رنسانس، به واسطه برخی تحولات و اختراعها، زمان و فضا عمومیت یافتند و فرایندی آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. هاروی این فرایند را «فشردگی زمان ـ فضا»[۲۹] مینامد که در جریان آن زمان میتواند به گونهای سازمان یابد که محدودیتهای فضا را کاهش دهد و برعکس. در واقع فشردگی زمان ـ فضا عبارت است از کاهش زمان و کوچک شدن فضا (واترز به نقل از: گلمحمدی ۱۳۸۹: ۴۵). با آغاز فرایند فشردگی زمان ـ فضا نقطه فرایند جهانی شدن هم بسته شد.
این فرایند تاریخچهای طولانی و پرفراز و نشیب دارد که هاروی هم مانند مکلوهان به شناسایی و بازنویسی آن اقدام میکند. پیشتر اشاره شد چند تحول اساسی در این زمینه در دوره رنسانس رخ داد. اختراع ساعت مکانیکی مفهوم دوری و فصلی زمان را از بین برد و زمان خطی یا طولی غیردوری را رواج داد و به بیان دیگر زمان عام و جهانی شد. ترسیم فضا بر روی نقشه هم در شکلگیری تصور «جهان به مثابه مکانی واحد» بسیار مؤثر بود.
بدینترتیب فرایند فشردگی فضا ـ زمان آغاز و در طول زمان بیشتر شد. فشردهتر شدن فضا ـ زمان تا نیمه دوم سده نوزدهم تدریجی و کُند بود، ولی در آن زمان به واسطه دو تحول دیگر شتاب چشمگیری یافت. شکلگیری تجدد ــ که یک جنبش فرهنگی بود ــ مفاهیم عام و گرایشهای جهانی را تقویت و تصور یک جامعه جهانی را ممکن کرد. پیدایش یک بحران اقتصادی هم به سستتر شدن مرزها و موانع فضایی ـ زمانی کمک کرد و گسترش بیش از پیش یک نظام فضایی (سرمایهداری) در پهنه جهانی را به دنبال آورد.[۳۰]
در آغاز سده بیستم فرایند فشردگی فضا ـ زمان باز هم شتاب بیشتری گرفت. در این مرحله تعدادی از اختراعهای مهم در حوزه حمل و نقل و ارتباطات، مانند رادیو، چاپ و از این قبیل، باز هم زمان را کوتاهتر و فضا را کوچکتر کرد. بنابراین، امکانات بیشتری در اختیار نظام سرمایهداری قرار گرفت تا حیطه عمل خود را گسترش دهد. این گسترشطلبی در جریان دو جنگ جهانی تا حدودی متوقف شد، ولی پس از آن تداوم یافت. بحران انباشت نظام سرمایهداری در حدود سال ۱۹۷۰ نیز عامل بسیار مؤثری در فرایند فشردگی فضا و زمان و درهمتنیدگی جهانی بود.
البته از دیدگاه هاروی، شدیدترین فشردگی زمان ـ فضا در دو ]سه[ دهه اخیر صورت گرفته است. در این دوره، پیشرفتهای حیرتآور در عرصه فنآوریهای ارتباطی، زمان و فضا را بسیار فشرده کرده و به آرمان «دهکده جهانی» واقعیت بخشیده است. زیر فشارهای حاصل از دگرگونیها و تحولات فنی و اقتصادی، زمان و فضا چنان به هم ریخته است که چگونگی رویارویی با احساس فشردگی شدید دنیاهای فضایی و زمانی به صورت ضرورتی گریزناپذیر درآمده است. به بیان دیگر، تجربه انسان از زمان و فضا بسیار متغیر و سیال شده و این یعنی جهانی شدن» (هاروی به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۴۹)
اکنون زمان آن است که سری به آنتونی گیدنز بزنیم؛ جامعهشناسی که دیدگاه پدیدارشناسانه او درباره مفاهیم کلان اجتماعی، به صورتبندیهای او از مفاهیم بهشدت انتزاعی فضا و زمان برجستگی خاصی بخشیده است. گیدنز هم مانند هاروی، فرایند جهانی شدن را (که در این پژوهش به عامگرایی تعبیر میشود)، محصول برهم خوردن نظم سنتی فضا و زمان میداند، ولی به اندازه او بر نظام اقتصادی تأکید نمیکند. به نظر گیدنز، جهانی شدن به عنوان آشکارترین و پیچیدهترین جنبه عالیترین مرحله تجدد، یعنی «کنش از دور و بافاصله» است که به واسطه برهم خوردن نظم و رابطه سنتی فضا ـ زمان یا به قول گیدنز «جدایی فضا و زمان» ممکن شد. (گیدنز به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۵۰)
به نظر گیدنز، نخستین عامل مخرب نظم سنتی عبارت است از جدایی زمان و فضا. ویژگی جوامع ماقبل مدرن این بود که در جوامع مورد نظر، «زمان و فضا به واسطه مکان ]به یکدیگر[ پیوند میخوردند.»… نشانههای زمانی رفتار اجتماعی با نشانههای فضایی آن رفتار گره خورده بودند… اختراع و گسترش ساعت مکانیکی نخستین نمود فرایند جدایی فضا و زمان بود که در نتیجه… دنیایی با نظام زمانی و تاریخی عام شکل گرفت… حاصل این تحولات، «خالی شدن» زمان بود. همراه با خالی شدن زمان، فضا نیز خالی شد. تهیه شدن نقشه جهان ــ که در آن هیچ نقطه ممتازی وجود نداشت ــ فضا را از مکان جدا و خالی کرد و بدین ترتیب نظم و نسبت سنتی فضا ـ زمان بر هم خورد. (گیدنز به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۵۰)
جدایی فضا و زمان از مکان، این امکان را فراهم کرد تا آن دو در سطحی دیگر با هم هماهنگ و ترکیب شوند. این ادغام و ترکیب دوباره، در واقع افزایش و گسترشدهنده روابط و کنشهای اجتماعی بود، چرا که امکان هرگونه فعالیت اجتماعی را بدون ارجاع و ارتباط ضروری با مکان فراهم کرد. به بیان دیگر، تحت تأثیر اینگونه تحولها، هماهنگی دقیق کنشهای انسانهای پرشمار ممکن شد، ولی این هماهنگی میان «کی» و «کجا» بیواسطه مکان صورت گرفت (گیدنز به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۵۱)
منظور گیدنز از «بیبستر شدن نهادهای اجتماعی» عبارت است از «کنده شدن روابط اجتماعی از بسترهای محلی و برقراری مجدد آنها در گسترههای نامحدود زمان ـ فضا» که فرایند جدایی فضا و زمان را بسیار شتاب بخشید… در بیبستر شدن دو مکانیسم «نشانههای نمادین» و «نظامهای تخصصی» وجود دارد. نشانههای نمادین ابزارها یا واسطههای مبادله هستند که ارزشی استاندارد دارند و میتوان آنها را در حوزههای بسیار گسترده و انواعی از جوامع و بسترها مبادله کرد. مثل پول که زمان و فضا را گستره نامتناهی به یکدیگر نزدیک و ترکیب میکند. نظامهای تخصصی نیز به واسطه رواج دادن انواع دانش فنی دارای اعتباری مستقل از کاربرها و بهرهمندان آنها، زمان و فضا را پیوند میزند. چنین دانشهایی همه جنبههای زندگی اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهند و در بسترهای بسیار گسترده کاربرد دارند… این نظامهای انتزاعی مکانمند نیستند… به نظر گیدنز، جهانی شدن نتیجه گسترشطلبی و عامگرایی نظام اجتماعی مدرن است… جهانی شدن کنش از دور را ممکن میکند… میزان جدایی فضا و زمان چنان زیاد است که برای نخستین بار در تاریخ بشر، فرد و جامعه در بستر و محیط جهانی به هم مرتبط شدهاند… جهانی شدن حاصل بر هم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه جدایی فضا و زمان از مکان پدید میآید. (گیدنز به نقل از گلمحمدی ۱۳۸۹: ۵۱ و ۵۲)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
زمان و فضا
کاستلز در توصیف جامعه شبکهای و تمایز آن با جامعه مدرن به سیطره زمان ساعتی بر مکان و جامعه اشاره میکند؛ «موضوعی که گیدنز، لش و آوری، و هاروی نیز بدان پرداختهاند. به قول گیدنز، زمان به مثابه تکرار کارهای روزمره، یا به گفته لش و آوری، زمان به عنوان سلطه بر طبیعت در کانون سرمایهداری صنعتی و دولتسالاری قرار دارد، چرا که همه پدیدهها، اعمال و مکانها تحت تأثیر حرکت آشکارساز، تمرکزآفرین و کلیتبخش زمان قرار میگیرند…» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۰۱)
اما جامعه شبکهای این زمان خطی، بازگشتناپذیر، سنجشپذیر و قابل پیشبینی را درهم میریزد. کاستلز در توصیف این درهمریختگی به نسبی شدن زمان بر مبنای بافتهای اجتماعی مختلف و برگشتپذیری زمان بسنده نمیکند: «دگرگونی زمان ژرفتر از این است: مسئلهای که مطرح است آمیختن زمانها برای ایجاد جهانی ابدی است که خود را گسترش نمیدهد بلکه حفظ میکند، چرخهای نیست بلکه تصادفی است، برگشتپذیر نیست بلکه پیشرونده است: زمان بیزمان که از تکنولوژی برای فرار از ظرف و زمینه وجودی خود و بهرهوری گزینشی از هرگونه ارزشی استفاده میکند که هر ظرف و زمینهای میتواند به زمان «همیشهحاضر» بدهد. به نظر من دلیل اینکه این امر اکنون اتفاق میافتد تنها این نیست که سرمایهداری میکوشد خود را از همه قید و بندها برهاند، چرا که این گرایش همیشگی نظام سرمایهداری بوده است، بیآنکه هیچگاه در این امر کاملاً موفق شده باشد. همچنین اشاره به شورشهای فرهنگی و اجتماعی علیه زمان ساعتی بهتنهایی کافی نیست، چون این شورشها بدون اینکه عملاً سیطره این زمان را از میان ببرند به ویژگی قرن اخیر تبدیل شدهاند و در واقع با توزیع زندگی در قراردادهای اجتماعی براساس زمان ساعتی، منطق آن را تقویت کردهاند. تکنولوژیهای نوین اطلاعات رهایی سرمایه از زمان و گریز فرهنگ از ساعت را به نحو چشمگیری تسهیل میکنند و آن را در ساختار جامعه شبکهای میگنجانند.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۰۲ و ۵۰۳)
کاستلز با ابداع تعبیر «زمان بیزمان»، بیان نسبتاً قابل فهم خود را در اثر سهجلدیاش عصر قدرت دشوار کرده است. در واقع کاستلز دو تعبیر به کار میبرد که ساختاری مشابه دارند: «فضای جریانها» و «زمان بیزمان». فضای جریانها، به بیمکان شدن فضا و گسترش آن در هرجا که جریانها نفوذ دارند اشاره میکند و حتی میتوان به جای «فضای جریانها» از «فضای بیمکان» استفاده کرد. اما زمان بیزمان اصطلاح غامضی است که نیاز به بررسی بیشتری دارد. به این منظور بندهای دیگری از کتاب را که به این موضوع پرداخته است دوباره میخوانیم تا به بنیادهای فکری کاستلز درباره زمان پی ببریم: «… زمان، این مفهوم گریزپا که سنت آگوستین را گیج کرده بود، نیوتن را گمراه کرده بود، الهامبخش اینشتین بود، و ذهن هایدگر را به خود مشغول داشت چیست؟ و چگونه در جامعه ما دگرگون میشود؟» کاستلز رویکرد خود را نسبت به زمان، بر اندیشههای لایبنیتس بنا میکند. لایبنیتسی که زمان را نظم و توالی «چیزها» میدانست و میگفت بدون «چیزها» زمانی وجود نخواهد داشت. کاستلز در پینوشتِ پایانی کتاب خود به یکی از نامههای لایبنیتس اشاره میکند و به نقل قولی از او میپردازد: «بیش از یک بار گفتهام که به نظر من “فضا” نظمی از همزیستیهاست. همانطور که زمان نیز نظمی از توالیهاست. چون فضا از نظر امکان، نظمی از چیزها را نشان میدهد که در یک زمان و به همراه هم وجود دارند، و به شیوههای وجودی هر یک از آنها ارتباط ندارد و وقتی چند چیز را با یکدیگر میبینیم متوجه نظمی که میان آنها وجود دارد میشویم. همین مسئله درباره زمان نیز صدق میکند… لحظهها، جدای از چیزها هیچند، و تنها در نظم پیاپیِ چیزها وجود دارند.» (پارکینسون به نقل از کاستلز، ص ۵۳۳)
کاستلز بر این عقیده است که با مفهوم لایبنیتسی زمان، میتوانیم تحول کنونیِ زمانمندی را بهتر درک کنیم. به نظر او «زمان بیزمان، نامی که برای زمانمندی مسلط جامعه برگزیدهام، وقتی ایجاد میشود که ویژگیهای یک متنِ بخصوص، یعنی پارادایم اطلاعاتی و جامعه شبکهای، به ایجاد آشفتگی در توالی پدیدههایی بینجامد که در آن متن اجرا میشوند. این آشفتگی ممکن است به صورت فشردگی وقوع پدیدهها که با هدف همزمانی آنها انجام میگیرد، یا ایجاد ناپیوستگیهای تصادفی در این توالی جلوهگر شود. حذف توالی به ایجاد زمان نامتمایز می انجامد که در حکم جاودانگی است.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۴)
بنابراین، وقتی نظم و توالی چیزها در فضای جریانها ــ در اینجا فضای مجازی ــ بهراحتی به هم میریزد و در آن «گذشته، حال و آینده را میتوان به گونهای برنامهریزی کرد که در یک پیام با یکدیگر مرتبط شوند، دیگر زمان معنایی ندارد» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۴). کاستلز فضای جریانها و زمان بیزمان را بنیانهای مادی فرهنگ جدیدی میداند که علاوه بر اینکه سیستمهای بازنمای متنوع ساخته بشر را در بر میگیرد، از آن فراتر نیز میرود: «فرهنگ مجاز واقعی که… با سیستم الکترونیکی چندرسانهای ارتباط دارد، از دو راه مختلف به دگرگونی زمان در جوامع ما کمک میکند: همزمانی و بیزمانی… ارتباط کامپیوتری، گفتوگو در زمان واقعی را امکانپذیر میسازد و مردم را بر اساس علایق مشترکی که دارند در گفتوگوی نوشتاری تعاملی و چندجانبه گرد هم میآورد. ]در این سیستم[ بهراحتی میتوان بر تأخیر زمانی پاسخها غلبه کرد، چرا که تکنولوژیهای ارتباطی جدید همچون تلفن ولی با انعطافپذیری بیشتر، حس حضور را ایجاد میکنند که مرزهای زمان را درمینوردد و به طرفهای ارتباط امکان میدهد بدون فشار مکالمات تلفنی که برای سکوتهای طولانی مناسب نیست چند لحظه یا دقیقه مکث کنند، اطلاعات جدیدی را وارد بحث کنند، یا محدوده ارتباط را گسترش دهند. از سوی دیگر، آمیختن زمانها در رسانهها در یک کانال ارتباطی و به انتخاب بیننده یا طرف ارتباط، به ایجاد امتزاج زمانی می انجامد که در آن نهتنها ژانرها[۳۱] با یکدیگر درمیآمیزند، بلکه از نظر زمانی در افقی مسطح همزمان میشوند که آن را نه ابتدایی است، نه انتهایی و نه ترتیبی.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۵)
به این ترتیب، زمان بیزمان کاستلز تاحدودی قابل درک میشود. اما در این فضای مجازی هنوز قابلیتهای بسیاری یافت میشوند که بیزمانی را در اشکال مختلف جلوهگر میکنند: «بیزمانیِ ابرمتنِ سیستم چندرسانهای یکی از ویژگیهای تعیینکننده فرهنگ ماست که ذهن و حافظه کودکانی را که در متن فرهنگی جدید آموزش میبینند شکل میدهد. تاریخ در وهله اول بر اساس دسترسی به مطالب دیداری سازمان مییابد و آنگاه میتوان با کامپیوتر، بسته به نوع گفتار مورد نظر، لحظههایی از بخشهای مختلف را در کنار یکدیگر قرار داد یا از هم جدا کرد. آموزش مدرسهای، سرگرمیهای رسانهای، گزارشهای خبری ویژه، یا تبلیغات، زمانمندی را هرگونه که بخواهند سامان میدهند به نحوی که حاصل کار، زمان نامتوالی محصولات فرهنگی است که تمامی قلمرو تجربههای بشری را دربر میگیرد. اگر دائرهالمعارفها دانش بشری را بر طبق حروف الفبا نظم دادهاند، رسانههای الکترونیکی دسترسی به اطلاعات، جلوهها و ادراک را بر اساس انگیزههای مصرفکننده یا تصمیمات تولیدکننده در دسترس قرار میدهند. به این ترتیب، توالی رخدادهای معنادار تماماً آهنگ زمانی درونی خود را از دست میدهد، و بسته به متن اجتماعی که در آن مورد استفاده قرار میگیرد در توالیهای زمانی متفاوتی مرتب میشود.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۳)
کاستلز برای این فرهنگ نوظهور ذاتی پارادوکسیکال قائل است؛ فرهنگی که همزمان جاودانه و ناپایدار است: «جاودانی است، از آن رو که همه جلوههای فرهنگی زمانهای مختلف را دربر میگیرد، و ناپایدار است از آن سبب که هر ترتیب، هر توالی بخصوص، به متن و هدفی بستگی دارد که هر مفهوم فرهنگی در آن به کار میرود. ما در فرهنگ تسلسل به سر نمیبریم، بلکه در جهانی از زمانمندیهای نامتمایز جلوههای فرهنگی قرار داریم.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۴)
فشردگی زمان ـ فضا به شکلهای گوناگون در فرهنگ و هنر بازنموده شده است. زمان در سینما و رُمان قید و بندهای لایبنیتسی، یعنی توالی و تسلسل رخدادها، را یکسره گسسته و همنشینی انواع مکاتب هنری و جلوههای فرهنگی مدرن و غیرمدرن در یک فضای معماری یا اثر تجسمی، به امری معمول بدل گشته است: «دستکاری زمان درونمایهای است که بارها در جلوههای نوین فرهنگی تکرار میشود. دستکاریای که گرفتار وسواس ارجاع دوگانه به جاودانگی و آنیّت است: من و جهان، فرد و شبکه. این سازش که در واقع فرد زیستشناختی[۳۲] را با کلّ کیهانشناختی[۳۳] ترکیب میکند، تنها در صورت ادغام همه زمانها، از لحظه خلقت ما تا پایان جهان میسر است. بیزمانی موضوعی است که در جلوههای فرهنگی دوران ما، از جرقه ناگهانی ویدئوکلیپها گرفته تا پژواکهای جاودانی معنویتگرایی الکترونیکی، همواره تکرار میشود.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۴)
سپس کاستلز به اثر فضای جریانها در بر هم زدن توالی رخدادها و همزمان ساختن آنها اشاره میکند و بر آن است که این امر زمان را از میان میبرد و بدین ترتیب، جامعه را در «ناپایداری جاودانهای مستقر میکند.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۴) توضیح بیشتر کاستلز در مورد به هم خوردن فضای لایبنیتسی زمان (زمان به مثابه نظم و توالی چیزها) به همنشینی انواع تجربههای زمانی در مکانهای واحد اشاره دارد: «فضای چندگانه مکانها که پراکنده، چندپاره و ناپیوسته است، نمایانگر زمانمندیهای گوناگون است که از ابتداییترین سلطه ریتمهای طبیعی تا سختگیرانهترین استبداد زمان ساعتی را دربر میگیرد. کارکردها و افراد منتخب زمان را پشت سر میگذارند ولی فعالیتهای کماهمیت و مردمان زیردست با گذر زمان زندگی را تاب میآورند. در حالی که منطق در حال ظهور ساختار نوین اجتماعی به دنبال سرکوب بیرحمانه زمان به عنوان توالی منظم رخدادهاست، بیشتر افراد جامعه در یک نظام جهانی بههموابسته همچنان بر لبه دنیای جدید باقی ماندهاند. بیزمانی در اقیانوسی به پیش میرود که پیرامون آن را ساحلهای محدود به زمان فرا گرفته است و مرثیههای موجوداتی که پای در زنجیر زمان دارند هنوز به گوش میرسد.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۶)
از نظر کاستلز، علم و تکنولوژی میتوانند از دل بیزمانیِ ناشی از غلبه جریانهای جهانی، زمانبندی جدیدی را سامان دهند. این زمانبندی جدید که لش و آوری آن را «زمان منجمد» نامیدهاند، فراتر از درک تاریخی انسان، و مبتنی بر رابطه بلندمدت و تکاملی انسان با طبیعت است و به سوی آیندهای غیرقابل پیشبینی حرکت میکند. ویژگی این زمانبندی، در نظر گرفتن توالیهای تاریخی و در عین حال باقی ماندن در چارچوب جاودانگی است. جنبش حفاظت از محیط زیست در بستر این زمانبندی هویت یافته و به عنوان یک نهاد اجتماعی در جهان امروز استقرار یافته است. این زمانبندی میتواند در تعارض با زمان بیزمانی قرار گیرد که فضای جریانها در حوزههای سیاسی، مالی و اجتماعی به وجود آوردهاند. «چیزی که باید به خاطر بسپاریم تمایز تعارضآمیز زمان است که ناشی از تأثیر منافع اجتماعی متضاد بر توالی پدیدههاست. چنین تمایزی از طرفی به منطقهای متضاد بیزمانی ــ که فضای جریانها آن را شکل میدهد ــ و زمانمندیهای چندگانه و فرعی ــ که با فضای مکانها در ارتباط است ــ مربوط میشود. از طرف دیگر پویایی متناقض جامعه، جستوجوی جاودانگی انسان ــ از طریق امحای زمان در زندگی ــ را در برابر تحقق جاودانگی کیهانشناختی ــ از طریق احترام به زمان منجمد ــ قرار میدهد. از میان زمانمندیهای مقهورشده و طبیعت تکاملیابنده، جامعه شبکهای گام بر مرز ابدیت میگذارد.» (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۳۸)
عکس مرتبط با محیط زیست
جمعبندی و نتیجهگیری