سومین طبقه تا حد زیادی در برگیرنده قضاوتهای ارزشی درباره رفتار و آبروی شخصی (مانند عالی – لایق تقدیر، عصبانی) میشود.
آخرین طبقه شامل ویژگیهای جسمی– تواناییها و استعدادها و سایر اصطلاحاتی که این معادله بیانگر آن است که جنبهه ای توصیفی شخصیت حاصل آثار متقابل محیط و فطرت آدمی بر یکدیگر است (کریمی،۱۳۷۴). آیزنک سهم عوامل زیستی و ارثی را در خصوصیات شخصیتی ۳/۲ عوامل محیطی میداند. البته آیزنک عقیده دارد آنچه از طریق توارث تعیین میشود آمادگی برای کاری با رفتاری در موقعیت خاصی است (فدایی دولت، ۱۳۸۹).
۲- ۲- ۱- ۲- مفهوم شخصیت، تعاریف و گستره آن
مفهوم شخصیت در روانشناسی یک مفهوم رایج و معمول و درعینحال پیچیده است. کاربرد عامیانه شخصیت به حد یک مفهوم مطلوب در دیدگاه فرد تنزل یافته است. در حالی که مفهوم علمی آن به طوری مورد مناقشه است که تمام تعاریف شخصیت سعی دارند نارسایی مفهوم آن را جبران کند(فدایی دولت، ۱۳۸۹). تنوع نظرات در حیطه شخصیت به حدی گسترده است که تعاریف بسیار زیادی از شخصیت ارائه شده است. هر انسان آمیزهای از سه ویژگی نوعی، فرهنگی و فردی را در خود دارد و مجموعاّ کلیت منحصربهفردی را تشکیل میدهد که مورد توجه و امعان نظر روانشناسی شخصیت است. کلیت مفهوم و به همین لحاظ پیچیدگی آن، موجب شده است که واژه شخصیت به شیوههای مختلفی تعریف شود. آلپورت دراینباره به گردآوری و ذکر پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است. این تفاوتها طبعاً به اصل موضوع شخصیت مربوط نیست بلکه به مفهومی ارتباط دارد که از آن ساختهاند. برخی به جنبهه ای بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی شخصیت، برخی به عکسالعملهای رفتاری و رفتارهای مشهود برخی به فرایندهای ناهشیار رفتار آدمی و برخی به ارتباطهای متقابل افراد با یکدیگر و نقشهایی که در جامعه بازی میکنند توجه نموده و شخصیت را بر همان مبنا تعریف کردهاند. بنابراین دامنه تعاریف از فرایند درونی ارگانیسم تا رفتارهای مشهود ناشی از تعامل افراد در نوسان است. اما شخصیت در مفهوم کلی خود باید شامل، قواعد مربوط به کنشهای منحصربهفرد افراد و قواعد مشترک بین آن ها، جنبهه ای پایدار و تغییرناپذیر کنش انسان و جنبه ناپایدار و تغییرپذیر آن، جنبه شناختی(فرایندهای تفکر)، جنبهه ای عاطفی(هیجانات) و جنبههای رفتاری فرد باشد. همین امر موجب میشود که ارائه تعریف جامعی که مورد توافق همه اندیشمندان در زمینه روانشناسی شخصیت باشد غیرممکن میشود (فدایی دولت، ۱۳۸۹).
موضوع شخصیت به بیانی بسیار ساده، همان انسان واقعی است با همان وضعی که در خیابان، یا در کار یا هنگام فراغت دارد. پس، از نظر ما شخصیت یک کلیت روانشناختی است که انسان خاصی را مشخص میسازد. در نتیجه یک مفهوم انتزاعی نیست بلکه تجلی همین موجود زندهای است که ما او را از بیرون مینگریم و از درون او را حس میکنیم. نگرش و حس کردنی که در مورد افراد متفاوت است پس روانشناسی در بحث شخصیت همواره تفاوتهای فردی را مد نظر دارد و هدف آن تعریف هرچه صحیحتر این تفاوتها و تعیین آن هاست. وقتی مفهوم شخصیت به معنای وسیع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهیم خوی، مزاج و استعداد را که مبیین سه جنبه خاص هستند را در بر میگیرد. اصولاّ درباره هر عملی میتوان از خود، سه سؤال کرد. با آن که ممکن است هر یک از این سؤالها نسبت به سؤالهای دیگر از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.
میتوان به ابزارها یا مکانیزم هایی که در یک عمل به کار میافتند دست یافت . میتوان نسبت به طرز گسترش آن عمل و جنبه نیرو دهی آن، پویایی صوری آن، سرعت، نظم و شدت آن توجه داشت بالاخره میتوان درباره معنای آن عمل از جهت مبنایی که دارد یا هدفی که دنبال میکند از خود سؤال کرد (مای لی[۴۹]، ۱۹۹۳).
پس به این نحو میتوان درباره سؤال اول با اصطلاح یا لفظ استعداد، درباره سؤال دوم با اصطلاح یا لفظ مزاج و درباره سؤال سوم با کلمه انگیزش پاسخ داد (مای لی، ۱۹۹۳).
پیش از آنکه اصطلاح انگیزش رواج یابد هر چیزی را که در شخصیت به استعداد مربوط نبود و به مزاج تعلق نداشت، با لفظ خوی یا منش مشخص میکردند. افزون بر این، همه با این نکته نسبتاّ موافقاند که قسمت مزاج، بنا بر تعریفی که درباره آن بیان شد، در حکم مطمئنترین و ریشهدارتری زمینههای فطری است. در حالی که در مورد استعداد و بیشتر از آن در مورد انگیزشها، باید جایی برای تأثیر و نفوذ رویدادها به عبارت دیگر یادگیری قائل شد. درک مسأله شخصیت هدف نهایی و پیچیدهترین دستاورد روانشناسی است. هیچ آزمایشی در روانشناسی وجود ندارد که در شناساندن شخصیت سهیم نباشد، تذکر این نکته هرگز به معنای جزئی پنداشتن زمینههای دیگر روانشناسی، و بنا کردن شخصیت به منزله رشته رهنمود دهنده نیست بلکه در حکم برجسته ساختن این نکته است که هرکس به بررسی شخصیت میپردازد نباید، از دیگر قلمروهای روانشناسی ناآگاه باشد (مای لی، ۱۹۹۳).
در این قسمت به چند مورد از تعاریف شخصیت که رویکردهای متفاوتی با یکدیگر دارند اشاره میشود :
در لغتنامه وارن[۵۰] (۱۹۳۰) تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت به جنبهه ای عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولوژیکی یک فرد گفته میشود. به عبارت دیگر به مجموعه مؤلفههایی که انسان را سرپا نگه میدارد، شخصیت گفته میشود. در این تعریف مجموعه عوامل در کنار هم قرار داده شده اما اشارهای به یکپارچگی این عوامل و پویایی آن ها نشده است.
در واژهنامه انجمن روانپزشکی آمریکا شخصیت اینگونه تعریف شده است: “راه و روش ویژهای از تفکر، احساس، رفتار شخصی و طرح رفتاری ریشهداری که هر شخص به صورت خودآگاه و چه به صورت ناخودآگاه به عنوان سبک و سلیقه زندگی یا روش مطابق با محیط از خود نشان میدهد”. به عبارت سادهتر شخصیت عبارت است از “حاصل جمع کلی از طرحها و الگوهای داخلی و خارجی و انطباق با زندگی” (به نقل از راد ، ۱۹۸۴).
آلپورت (۱۹۶۱) که به عقیده بسیاری بنیانگذار مطالعات نوین شخصیت است، شخصیت را اینگونه تعریف میکند: “سازمان پویایی از سیستمهای روانتنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعیین میکند”. در این تعریف به یک عامل مهم یعنی سازمانیابی عوامل تشکیلدهنده شخصیت اشاره شده است. اما جنبهه ای رفتاری و فکری انسان از هم متمایز گردیده است، در حالی که این امر با مفهوم رفتار از نظر روانشناسی مغایر است. اما تعریف شلدون[۵۱](۱۹۶۲) که تعریف کلی و جامع و مانع به نظر میرسد این است: “شخصیت سازمان پویا و زنده جنبهه ای ادراکی و انفعالی و آزادی بدنی (شکل بدن و اعمال حیات بدن) فرد آدمی است” (به نقل از فدایی دولت ،۱۳۸۹).
هیلگارد[۵۲] (۱۹۸۳) در تعریف خود، از کلیت شخصیت فاصله گرفته و نوعی برگشت به قوای ذهنی را در تعریف خود نشان داده است. او شخصیت را چنین تعریف میکند: “شخصیت الگوهای معینی از رفتار و شیوههای تفکر است که نحوه سازگاری شخصی را با محیط تعیین میکند” (به نقل از فدایی دولت، ۱۳۸۹).
در دو نظام تحولی نیز که فرایند در آن ها کاذب است نکات قابل توجهی وجود دارد، به عنوان مثال فروید شخصیت را در مراحل اول فاقد جنبهه ای روانی میداند و لذا تکمیل و تکامل آن را به سالهای بعد موکول میکند، در حالی که والن بحران شخصیت را به سه سالگی تنزل میدهد. با وجود این میتوان شخصیت را در قالب تحول نگریست. در نظام تحولی، از ابتدا تا انتهای یک فرایند مدنظر قرار میگیرد. در این صورت شخصیت تمام مؤلفههای تحولی را شامل خواهد شد و اگر تمام این مؤلفهها را برای سازمان یافتن در نظر بگیریم، سازش از جنبه خاص و در موقعیت ویژه یک امر جزئی است، اما اگر سازش کلی مطرح باشد میتوان آن را به عنوان شخصیت مطرح ساخت، در این صورت شخصیت چنین تعریف میشود: ” شخصیت عبارت است از تمام ظرفیتهای فراگیر فرد در سازگاری با محیط” (عبدالله زاده،۱۳۸۲). کتل از مقوله محتوای در شخصیت خارج شده و جنبه کاربردی شخصیت را در تعریف خود عنوان میکند و آن را چنین تعریف مینماید: “شخصیت چیزی است که به ما اجازه و امکان پیشبینی آنچه را که شخص در یک موقعیت معین انجام خواهد داد میدهد”. (شولتز و شولتز، ۱۹۸۸، ترجمه سید محمدی، ۱۳۷۹، به نقل از فدایی دولت، ۱۳۸۹).
طبیعی است که شخصیت در مفهوم کلی خود شامل مزاج، خوی، استعداد، هر سه خواهد بود اما قبل از اینکه اصطلاح شخصیت به کار رود این الفاظ یعنی مزاج و خوی و نیز منش و نفس به عنوان واژههای شخصیت به کار رفته و در حال حاضر نیز در مواردی به کار میروند (فدایی دولت، ۱۳۸۹). مزاج: از قدیمیترین الفاظ به کار رفته به جای شخصیت است که به عنوان میل سرشتی شخص برای واکنش به محیط به گونه خاص وسیلهای در تعیین ساختمان شخصیتی فرد در نظر گرفته میشود. مزاج نوعی استعداد قلمداد میشود و مفهومی پایدارتر نسبت به منش است. واژه مزاج مترادف خلقوخوی قلمداد میشود. شخصیت تا مدتی در مقابل هوش قرار داشت. هوش جنبه آزادی و شخصیت جنبه عاطفی فرد تلقی میشد و به همین جهت مفهوم شخصیت مترادف خلقوخوی و مزاج قلمداد میگردید.
خلق: حالت هیجانی پایدار را گویند که بر تجربه کلی شخص تأثیر میگذارد. اما هیجان حالتهای ناپایدار و واکنشهای کوتاه مدت گفته میشود (فدایی دولت، ۱۳۸۹).
منش: در کشورهای اروپایی منش را مترادف شخصیت به کار میبرند اما در میان اختلافات از واژه شخصیت استفاده میکنند و آن را اختلاف شخصیتی مینامند. در تعریف منش گفته میشود “هر نوع علامت، کیفیت، خاصیت یا صفتی که چیزی یا جریانی را از چیزها و اشخاص و حوادث دیگر جدا میکند.” هرکسی دارای منش است ولی این منش به اعتبار خصوصیتی که در هر فرد پیدا میکند، به او وضع و حالی مخصوص میدهد و از دیگران ممتازش میسازد که آن را منش یا شخصیت اختصاص مینامند. دانشمندان زیادی از منش تعاریفی ارائه دادهاند که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد: والن عقیده دارد که: “منش روش عادی و ثابت واکنش مخصوص هر فرد آدمی است” لالاند منش را اینگونه تعریف میکند: “مجموعه روشهای عادی احساس و رفتاری است که فردی را از فرد دیگر متمایز میسازد” (فدایی دولت، ۱۳۸۹).
روانکاوان منش را به صفات اصلی و اساسی اطلاق میکنند که در طول زندگی پیوسته به صورت اولیه باقی میماند و برای سایر صفات و عادات، زمینه مؤثر تشکیل میدهند. ازاینرو گفته میشود منش، نه همه شخصیت، بلکه استخوانبندی و هسته مرکزی آن است. اکتسابات، منش را از بین نمیبرد ولی آن را به صورت مخصوص در میآورد. منش به فرد اجازه نمیدهد که آینده خود را به دلخواه خود برگزیند و بسازد. هر منش در حدود امکانات میتواند آدمی را به راههای متعدد و محدود هدایت کند . بنابراین منش به حافظ(شاعر نامی ایران) اجازه نمیدهد نادر بشود و برعکس. اما حافظ میتوانست به جای شاعر، فیلسوف یا نقاش یا هنرمند دیگری شود و نادر میتوانست یک ورزشکار، یک مشتزن و یا کشتیگیر باشد (فدایی دولت،۱۳۸۹).
تعریف مفهومی پنج عامل بزرگ شخصیت: الگوی پنج عامل بزرگ شخصیت زیربنایی در شخصیت به مثابهی یک کشف بنیادی به نظر میرسد (گلدبرگ[۵۳] ،۱۹۹۳؛ نقل از کوروتکا و هانا[۵۴]، ۲۰۰۴). از نظر آلپورت شخصیت یک سازمان پویا از نظام روانشناختی و جسمانی درون فرد است که زیربنای الگوی عمل افکار و احساس و شامل ۵ عامل بزرگ شخصیت است که مهمترینها از جمله روانرنجورخویی یا نوروزگرایی، برونگرایی، وظیفهشناسی، سازگاری، گشودگی نسبت به تجربه میباشد (گلدبرگ، ۱۹۹۳).
۲- ۲- ۱- ۳- ابعاد پنجگانه شخصیت
ابعاد پنجگانه عبارتاند از: روان رنجور خویی(N) ، برونگرایی (E) پذیرا بودن یا گشودگی نسبت به تجربه (O) ، سازگاری (A) و وظیفهشناسی © بدین ترتیب با در نظر گرفتن اول حروف پنجگانه کلمه اقیانوس (OCEAN) به دست میآید (جان، به نقل از پروین، ۱۹۹۰). در اینجا به بررسی مقیاسهای پنج عامل اصلی که برای درک شخصیت در سطح وسیع میباشد میپردازیم.
۲- ۲- ۱- ۳- ۱- روانرنجورخویی(N)
مؤثرترین قلمرو مقیاسهای شخصیت تقابل سازگاری یا ثبات عاطفی با ناسازگاری یا رواننژند گرایی میباشد متخصصین بالینی انواع گوناگونی از ناراحتیهای عاطفی چون ترس اجتماعی، افسردگی و خصومت را در افراد تشخیص میدهند، اما مطالعات بیشمار نشان میدهد افرادی که مستعد یکی از این وضعیت عاطفی هستند احتمالاً وضعیتهای دیگر را نیز تجربه میکنند (مک گری و گوستا[۵۵]، ۱۹۹۲). تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، دستپاچگی، عصبانیت و احساس گناه و نفرت مجموعه حیطه N را تشکیل میدهد. هرچند N به چیزی بیشتر از آمادگی برای ناراحتیهای روانشناختی دارد مقیاس این نسبت همانند سایر مقیاسها پیش، یک بعد از شخصیت سالم را اندازه میگیرد. نمرات بالا ممکن است نشانه احتمال بالا برای ابتلا به برخی از انواع مشکلات روانپزشکی باشد اما مقیاسهای N نباید به عنوان اندازهای برای اختلالات روانی در نظر گرفته شود. ممکن است که به دست آوردن یک نمره بالا در مقیاس N با یک اختلال قابل تشخیص روانی همراه نباشد، از طرفی تمام اختلالات روانی با نمره بالا در N همراه نیست. به عنوان مثال یک فرد ممکن است اختلال شخصیت ضداجتماعی داشته باشد بی اینکه نمره بالایی در N داشته باشد. افرادی که نمرات آن ها در N پایین است دارای ثبات عاطفی بوده و معمولاً آرام، معتدل و راحت هستند و قادرند که با موقعیتهای فشارزا بدون آشفتگی یا هیاهو روبرو شوند (پروین،۱۹۹۰). این رگه شامل ویژگیهایی مانند غم، عصبانیت و عدم عصبانیت است و در قطب مخالف آن پایداری هیجانی به ثبات خلقی و احساسی و آرامش اشاره دارد (دانلان و دیگران[۵۶]، ۲۰۰۴).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲- ۲- ۱- ۳- ۲- برونگرایی (E)
برونگراها، البته جامعهگرا بوده اما توانایی اجتماعی فقط یکی از صفات است که حیطه برونگرایی دارای آن است. علاوه بر آن E دوست داشتن مردم، ترجیح گروههای بزرگ و گردهمائیها، با جرات بودن فعال بودن و پرحرف بودن نیز از متمایلاند که بشاش باشند. همچنین سرخوش، با انرژی و خوشبین نیز هستند. مقیاسهای حیطه Eبه طور قوی با علاقه به ریسکهای بزرگ در مشاغل همبسته است (کاسته و همکاران[۵۷]، ۱۹۸۴).
هرقدر که نشان دادن مشخصات برونگراها آسان است به همان اندازه نشان دادن ویژگیهای درونگراها مشکل است. در برخی از توصیفها درونگرایی باید به منزله فقدان برونگرایی در نظر گرفته شود تا به عنوان ضد برونگرایی ازاینرو افراد درونگرا خوددارترند تا غیر دوستانه، مستقلاند تا پیرو یکنواخت، متعادلاند تا کامل و البته دیر جذب (منظور این است که این افراد ترجیح میدهند تنها باشند). شاید گفته شود که این افراد کمرو هستند. افراد درونگرا لزوماً از اضطرابهای اجتماعی رنج نمیبرند. اگرچه این افراد روحیه بسیار شاد برونگراها را ندارند ولی آدمهایی غیر خوشحال یا بدبین نیستند (جان، ۱۹۹۰ به نقل از پروین).
۲- ۲- ۱- ۳- ۳- انعطافپذیری یا گشودگی نسبت به تجربه (O)
به عنوان یک بعد اصلی شخصیت انعطافپذیری در تجربه خیلی کمتری از E و N شناخته شده است. عناصر انعطافپذیری چون تصور فعال، احساس زیباپسندی، توجه به احساسات درونی، تنوعطلبی، کنجکاوی ذهنی و استقلال در قضاوت اغلب نقشی در تئوریها و سنجشهای شخصیت ایفا نمودهاند اما به هم پیوستگی آن ها در یک حیطه وسیع و تشکیل عاملی از شخصیت بهندرت مطرح بوده است. اشخاص منعطف هم درباره دنیای درونی و هم درباره دنیای بیرونی کنجکاو هستند و زندگی آن ها از لحظه تجربه غنی است. آن ها مایل به پذیرش عقاید جدید و ارزشهای غیرمتعارف بوده و بیشتر و عمیقتر از اشخاص غیر انعطافپذیر هیجانهای مثبت و منفی را تجربه میکنند. مردان و زنانی که نمره پایینی از انعطافپذیری میگیرند متمایلاند که رفتار متعارف داشته و دیدگاه خود را حفظ نمایند. این افراد تازههای آشناتر را ترجیح میدهند و پاسخهای عاطفی آنان خیلی محدود است. به نظر میرسد اشخاص انعطافپذیر بهطور ساده یک حیطه محدودتر دارند اما ثبات و علاقه بیشتری به فعالیت در حیطه خود نشان میدهند. همچنین آنان متمایل به حفظ وضعیت اجتماعی و سیاسی هستند اما این افراد نباید به عنوان افراد قدرت طلب در نظر گرفته شوند. انعطافپذیری به نابردباری یا قدرت طلبی پرخاشگرانه دلالت ندارد. این ویژگیها به احتمال زیاد نشانه درجه دلپذیری در سطح خیلی پایین است. فرد انعطافپذیر ممکن است از نظر روانشناسان خیلی سالمتر یا رشد یافتهتر باشد اما ارزش انعطاف ناپذیر یا انعطافپذیر بستگی یک موقعیت دارد و افراد هر دو گروه کارهای مفید مؤثری در جامعه انجام میدهند (جان، به نقل از پروین، ۱۹۹۰).
۲- ۲- ۱- ۳- ۴- سازگاری (A)
همانند برونگرایی، سازگاری مقدمتا بُعدی از تمایلات بین فردی است یک فرد، سازگار اساساّ نوع دوست است. او نسبت به دیگران همدردی کرده و مشتاق است که کمک کند و باور دارد که دیگران نیز متقابلاً کمک کننده هستند. در مقابل فرد غیر سازگار ستیزهجو، خودمدار و شکاک نسبت به دیگران بوده و رقابتجو است تا همکاری کننده. افراد بسیاری مایلاند که سازگار بودن را هم به عنوان صفتی که از لحاظ اجتماعی مطلوب است و هم از لحاظ روانی حالت سالمتری است، را داشته باشند. این امر نیز حقیقت دارد که افراد سازگار مقبولتر و محبوبتر از افراد ستیزهجو هستند ولی باید توجه داشت که آمادگی برای جنگیدن در برابر منافع خود هم یک امتیاز است و لذا سازگار بودن در میدان جنگ یا در صحن دادگاه فضیلتی محسوب نمیشود. همچنین تفکر انتقادی و بدبین بودن در علم نیز به تحلیلهای صحیح علمی کمک میکند هیچ یک از دو قطب انتهایی این عامل از نقطه نظر جامعه مطلوب نیست و نیز هیچ یک لزوماً در مورد سلامت روانی فرد نیز مفید نمیباشد (هورنای[۵۸]، ۱۹۴۵). افراد دارای نمره بالا در رگه سازگاری دارای ویژگیهایی همچون اعتماد، رکگویی، دگر دوستی، همراهی، تواضع و دلرحمی هستند (آتشافروز، پاکدامن و عسگری، ۱۳۷۸). در واقع این رگه صداقت، دگر دوستی و همدردی را در بر میدارد و در تضاد با خصومت بدبینانه و خودمیان بینانه (اویا و همکاران[۵۹]، ۱۹۹۵).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
نمره پایین در A حالات خودشیفتگی، ضداجتماعی و اختلال شخصیتی پارانویید همراه بوده در حالی که نمره بالا در Aبا اختلال شخصیتی وابسته همراه است (کاستا و مک گری[۶۰]، ۱۹۹۰).
۲- ۲- ۱- ۳- ۵- وظیفهشناسی ©
تعدادی از تئوریهای شخصیت بخصوص تئوری روان پویایی به کنترل تکانهها توجه دارد. در طول دوره رشد اغلب افراد یاد میگیرند چگونه با آرزوهایشان کنار بیایند و ناتوانی در جلوگیری از تکانهها و وسوسهها کلاّ نشانهای از بالا بودن N در میان بزرگسالان است. کنترل خود، همچنین میتواند به مفهوم قدرت طرحریزی خیلی فعال سازماندهی و انجام وظایف محوله به نحو مطلوب نیز باشد. تفاوتهای فردی موارد احساس با وجدان بودن است. فرد با وجدان هدفمند با اراده و مصمم میباشد. افراد موفق، موسیقیدان بزرگ و ورزشکاران به نام این صفات را در حد بالا دارند. نمره بالا C با موفقیت شغلی و تحصیلی همراه است.
پاکیزگی زیاد و (معتاد کار) بودن اجتناب کند. با وجدان بودن جنبهای از آن چیزی است که مدتی(منش) نامیده میباشد. افراد با نمره بالا در C زیاد دقیق خوش قول و مطمئن هستند اما افراد با نمرات پایین در C لزوماً فاقد اصول اخلاقی نیستند اما در بهکارگیری اصول اخلاقی زیاد دقیق نیستند. همچنین آنان در تلاششان برای رسیدن به هدفهایشان بیحال هستند. مدارکی که وجود دارد که این افراد خیلی لذتگرا بوده و علاقه زیادی به امور جنسی دارد (مک کری و همکاران[۶۱]، ۱۹۸۶) افراد واجد تعهد بالا که بر خود تسلط دارند درگیریهایی را که بالاجبار در روابط به وجود میآید سازندهتر اداره میکنند (دانلان و همکاران[۶۲]، ۲۰۰۵). این افراد به اصول پایبند هستند و برای اهدافشان تلاش میکنند (اویا و همکاران، ۱۹۹۵).
۲- ۲-۲- خودپنداره
۲- ۲-۲-۱- خود[۶۳] چیست؟
«خود عبارت است از: ۱- مجموعهای از افکار و احساسات فرد در مورد خویش، ۲- روش ویژه پاسخ دادن فرد به محیطش (کیمبل[۶۴]، ۱۹۹۰، ص ۵۴)».
بنابراین خود دو بخش دارد: ما نسبت به محیط چطور احساس، فکر و رفتار میکنیم و نیز در مورد خودمان، چطور فکر و احساس میکنیم. چگونگی عمل، فکر و احساس ما تحت تأثیر تجارب قبلی و برخوردهای فعلی ما است. خود، حداقل دو ترکیب دهنده اصلی دارد، یک بخش ارزیابنده که حالت فیزیکی و ذهنی فرد را ارزشگذاری و سنجش می کند، و یک بخش فعال که سبک ویژه پاسخ دادن به وقایع محیطی را نشان میدهد.
بسیاری از روان شناسان اجتماعی معتقدند ما حس درهم پیچیدهای از خود را رشد میدهیم که بر چگونگی عمل و عکسالعملمان در موقعیتهای اجتماعی تأثیر میگذارد (برکوتیز[۶۵]، ۱۹۸۵، شلنکر[۶۶]، ۱۹۸۵، به نقل از کیمبل، ۱۹۹۰). در ضمن مفهوم خود اشاره دارد به ارتباط مداومی که بین شیوه رفتار فرد در محیط و چگونگی ارزیابی خودش وجود دارد. جنبه اول خود، خود به عنوان عامل و بازیگر است و جنبه دوم، خود به عنوان هدف مورد بررسی توسط خویش.
۲- ۲- ۲- ۲- دیدگاه ویلیام جیمز
مطالب فوق همان مفهوم من فاعلی و مفعولی جیمز را به ذهن میآورد. جیمز نخستین کسی است که در سال ۱۹۸۲ میان مفهوم من[۶۷] و خود (خود شناخته شده از خود شناسنده) تفاوت میگذارد. به عقیده وی، من (که یک خود تجربی است) از من واقعی (اعضا، لباس، موضوع، منزل) و از من روحی (جنبههایی از وجدان، آمادگی روانی، و نیز از من اجتماعی یا «خود» که بر اثر شناخت دیگران پدید میآید، تشکیل یافته است ( روش بلا و نیون، ۱۳۷۰، ص۶۴).
هر فرد بر اساس ارتباط و فاصلهای که بین خود واقعی و خود آرمانیاش وجود دارد برای خویش حرمت و عزت قائل است. جیمز معتقد بود سطح خواستهها نقش اساسی در تعیین اینکه ما خود را مطلوب تلقی میکنیم یا نه بازی میکند. سطح خواسته مربوط به اشیایی میشود که جزء مقوله «مال من» هستند. از طرفی به نظر میرسد سطح خواسته مربوط به آرمان من است چون به اهداف فرد مرتبط است، اهدافی که فرد میخواهد به آنجا برسد تا از خود رضایت داشته باشد.
اگر در یک زمینه مهم (برای فرد) پیشرفت به سطح خواسته نزدیک شده باشد، فرد احساس عزتنفس میکند و اگر فاصله زیادی بین او وجود داشته باشد، خود را فرد ضعیفی تلقی میکند. بنابراین احساس ما درباره خویشتن، بستگی کامل به آنچه قبلاً انتظار داشتهایم و آنچه اکنون انجام میدهیم، دارد. منبع دیگر در به وجود آوردن حرمت خود، ارزشی است که فرد به کل «خود» میدهد. طبق نظر جیمز، «خود» مجموعه چیزهایی است که فرد میتواند آن ها را به خود منسوب کند که هر یک از این متعلقات برای فرد ارزش متفاوتی دارند. به این ترتیب جیمز نیز، حداقل بخشی از خود (یا من اجتماعی) را در یک شبکه وسیع از روابط متقابل میبیند. در واقع، من اجتماعی را با کنش متقابل اجتماعی پیوند میدهد. پس خود، ساختار شناختی را تعیین میکند و بدین ترتیب کنش متقابل میان سازواره و محیط اجتماعی آن مشخص میشود (روش بلا و نیون، ۱۳۷۰، ص ۶۵).
روان شناسان اجتماعی و جامعهشناسان متعددی بر این مفهوم خود تأکید کردهاند. سالها پیش جامعهشناس مشهور، چارلز کولی[۶۸] اصطلاح «خود آیینهای[۶۹]» را به کار برد. بسیاری از برداشتهای ما از خویش، از عکسالعملها و رفتارهای اطرافیان استنباط میشود و در یک شبکه مرتبط، ما نیز بر آن ها تأثیر میگذاریم. همچنین جرج مید، «خود» را از این زاویه نگریسته است.