ترجمه: «ای شب رویی که با راهنمایی ستارگان راه میپیمایی و آن ها را میستایی، اگر او خورشید را ببیند برای ستارگان ارزشی نمی شناسد.
- ای ستایندۀ جویبارها میپندارم که دریا را ندیدهای، اما آیا خبر آن را نیز نشنیدهای؟
- آن کس که مروارید را دید سنگ را با آن برابر ننهاد و کسی که «خلف» را دید از دیگر آدمی زادگان یاد نکرد.
- به دیدار او برو تا پادشاهی را ببینی که با چهار چیز بخشش میکند، چهار چیزی که هیچ کس آن ها را دارانیست، و به او بنگر تا [آن چهار چیز را] ببینی:
- روزهایش را سپیدی [بر پیشانی روزگار]، چهرهاش را ماه، آهنگش را سرنوشت و بخشندگیاش را باران.
- من همواره گروههایی را میستایم که آنان را برگزیدگان روزگار میپندارم اما آنان همه نزد او تیره روزگارند».
عیسیبنهشام گوید: گفتم: این پادشاه مهربان و بخشنده کیست؟ گفت: چگونه توان گفت وصف پادشاهی که گمانها بدان نمیرسد و چگونه بگویم چیزی را که خِرَدها نمیپذیرد؟ و کِی پادشاهی بوده که بینیِ بخشندگان را بزند، اگر درهمهاببخشند؟ زر کمترین چیزی است که او میبخشد و [از سوی او] هزارگانیِ زر را فرانمیگیرد مگر تبر. این کوه سرمه است که میل به آن زیان میزند پس چگونه است که آن بخششِ گران [در دارایی آن پادشاه] اثرنمیکند؟
آیا ممکن است پادشاهی دربخشندگی به زیادهروی در آن و در خوشخویی به اوج آن و دردین به عشقورزی در آن و در پادشاهی به آغوش آن و در نژاد به پیشینیان آن و در دودمان به پسینیان آن بازگشت کند؟
فَلَیْتَ شِعْرِیَ مَنْ هذی مَآثِرُهُ
ماذَا الَّذی بِبُلُوغِ النَّجْمِ یَنْتَظِرُ
ترجمه: «ای کاش میدانستم کسی که این نشانههای شکوهمندی اوست برای رسیدن به اوج ستارگان در انتظار چیست؟»
این مقامه دارای مدح و ستایشی آشکار است زیرا به موضوع گدایی نپرداخته است و تنها به قصد مدح و تمجید عرضه شده است و به صورتی روشن نشان میدهد که نثر شروع به رقابت با نظم کردهاست.
همدانی در این مقامه مدح و ستایش را در قالب نثر میریزد و میدانیم که تا عصر بدیعالزمان، شعر زبان مدیحهسرایی بودهاست و ستایشگران جز با آن زبان سخن نمیگفتند و امروز قالب و کالبد دگرگون شدهاست و مدح به صورت نثر آمدهاست همانطور که به زبان شعر هم میآید. به همین سبب موانعی که میان عالَمِ نثر و نظم جدایی و تفکیک قائل بود از بین رفت. در نتیجه نثر به موضوعات شعر وارد میشود.
در کنار این موضوع یعنی موضوع مدح و ستایش، موضوع یا حتی موضوعات دیگری را در مقامات او مییابیم که همانند موضوع پیشین از موضوعات شعری نیستند و فقط به موضوعات نثر اختصاص دارند ضمن اینکه مربوط به گدایی و تکدی هم نیستند و با یک موضوع همگانی و عمومی بیان نشدهاست. در اینجاست که مقاماتی را مییابیم که موضوعشان نقد ادبی است مانند مقامه «عراقیه» و «شعریه» و «قریضیّه». بدیعالزمان در این سه مقامه احکام و موضوعاتی ادبی که مربوط به شعر و شعرا است را بیان میکند و در کنار آنها، مقامهای به نام «جاحظیه» که در آن بدیعالزمان به زبان ابوالفتح سخن میگوید و اینکه او وارد یک مهمانی شدهاست و حاضران آن مجلس به فصاحت و زبانآوری جاحظ افتخارکرده و مینازیدند:
«ای گروه! برای هر کاری مردانی است و برای هر جایگاهی سخنی و برای هر خانهای سرنشینانی و برای هر روزگاری جاحظی. اگر شما [در کار جاحظ] به انتقاد بپردازید باورتان [درباره او] تباه خواهدشد….. جاحظ در یکی از دو پاره بلاغت با گامهای نزدیک و کُند راه میپیماید و در پاره دیگر بازمیایستد و حال آنکه گشاده زبان کسی است که نظمش از نثرش فروتر نباشد و با نظمش نیز نثرش را ناچیز نسازد. آیا شما از جاحظ چکامهای دلانگیز میبینید؟ گفتیم نه. گفت: [اینک] به نثر او بیایید. جاحظ [در نثر] دارای معانی و اشارات دور، استعارههای اندک و عبارتهای نزدیک [به دریافت شنونده] است. او از سخن برهنه [ و آشکاری که تهی از آرایهها و نیروی تخیل است] فرمانبردار است و این گونه سخن را به کار میگیرد. از سخن نو و دارای آرایه بیزاراست و اینگونه سخن را به کار نمیگیرد. آیا از جاحظ سخنی آراسته به آرایههای سخن یا واژهای ناشنوده، شنیدهاید؟»
این یک قضاوت و نقد ادبی دقیق درباره جاحظ است که نشان میدهد که بدیعالزمان، آثار او را خوانده و فهمیدهاست و او را به صورت درست شناختهاست اگرچه درباره سخنان و تحلیلهایش با او موافق نیستیم. چراکه جاحظ بخاطر اینکه شعرنمیسراید مورد نکوهش و سرزنش قرارنمیگیرد و اینکه او از سخنان برهنه استفاده میکند و از استعارهها و کلمات سخت و پیچیده بیزاراست، حقِّ اوست.
شاید ادبیات او با همین ویژگیها بر ادبیات بدیع و معاصران او برتری داشتهباشد. ما اکنون نمیتوانیم از بدیع بپذیریم که جاحظ را کم اهمیت شمرده و تحقیرکند براساس اینکه او از الفاظ آراسته به آرایهها و کلمات ناشنوده و کمیاب استفادهنکرده است. زیرا این مسأله، عامل برتری ادبی نیست. بلکه این اسلوب و روش بدیع و معاصران او میباشد و بوسیله آن، افراد بلیغ و بلاغت را میسنجیدند.
از موضوعات دیگر در مقامات بدیعالزمان، موضوع پند و اندرزهای دینی و اخلاقی است. او دو مقامه را بنام مقامه «اهوازیه» و «وعظیه» درباره آن موضوع نگاشتهاست و در این مقامه اخیر به این شکل، به صورت روان و مفصل سخن میگوید:
«ای مردم! شما بیهوده رها نشدهاید. با امروز، فردایی است و شما به گور درآیندهاید؛ پس هرچه از نیرو در توان دارید برای گور آمادهسازید. همانا پس از زندگی، رستاخیزی است؛ پس برای آن [روز] توشه فراهمآورید. هان! هیچ بهانهای [در دست] نیست زیرا راه روشن برای شما آشکارشده و حجت بر شما از آسمان باگزاره [های پیامبران] و از زمین با پندها
[یی که از ناپایداری و دگرگونیهایش درمییابید] گرفتهشدهاست. هان! کسی که آفرینش و مردمان را دانا آفرید، استخوانهای پوسیده را زنده میکند؛ به راستی که این جهان، خانه [آمادهکردن] ساز و برگ است و پلی است برای گذشتن. کسی که از روی آن گذشت جان بُرد و کسی که آن را آبادکرد پشیمان شد».
بدیع را در این بُعد دینی میبینیم که علیه کافران میباشد، بلکه طرفِ اهل سنت رامیگیرد و از آنها طرفداری میکند و جنگی پراکنده و نامنظم برضد دشمنانشان مخصوصاً علیه فرقه معتزله آغازمیکند.
در مقامه «مارستانیه» این جنبه و بُعد را به صورتی دقیق به تصویر میکشد. جایی که میبینیم ابوالفتح اسکندری در بیمارستان اقامت دارد و عیسیبنهشام به همراه ابوداود عسکری، دانشمند متکلم او را ملاقات میکنند و ابوالفتح خیلی سریع او را میشناسد و انتقاد شدیدی از گروه معتزله و افکارشان کرده و به گوش او میرساند.
شاید در همه این مسائل، مواردی باشد که گواهی میدهد به اینکه بدیع، بسیاری از جنبههای آموزشی را برعهده مقامات خود گذاشتهاست. مقامهای به نام مقامه «علمیه» وجوددارد که در آن میبینیم برای خواهان علم و دانش، راه دشوار آن را ترسیم میکند و همچنین چیزهایی را که شایسته است در آن راه، از آنها کمک بگیرد تا به هدف و آرمان خود برسد. ناگزیر باید چنین شخصی دارای جدّیت، حفظ مطالب، درس خواندن، فهم، تحقیق و تفسیر (حاشیه نویسی) باشد تا گوشهایش برای یادگیری کاملاً باز و آماده شود و دانش به سینهاش راه یابد.
در این بُعدِ آموزشی، امکان این وجود دارد که مقامه أسدیه که در آن هرچه توانسته از صفات شیر جمع آوری نمودهاست، را وارد کنیم. همچنین مقامه «حَمدانیه» که در آن صحنهای را توصیف میکند که در زندگی سیفالدوله متوفی به سال ۳۵۶هـ روی دادهاست و در آن ابوالفتح، اوصاف اسب را بیانمیکند و چنین به نظرمیرسد که او یک متن صرفاً لغوی را در باب اسب و اوصاف آن سروده است.
مقامه «غیلانیه» را نیز در همین سمت و جهت قرار میدهیم که در آن شاعر اموی، ذوالرُّمَّه ظاهر میشود و قسمتی از اشعارش را میخواند.
دو مقامه اخیر، توجّه ما را جلب میکنند به اینکه مقامات همدانی، تصاویری از زندگی گذشته را عرضه میکند. مقامه «صیمریّه» هم که درباره محمّدبن اسحق صیمریّ متوفی به سال ۲۷۵ هـ. است مثالی برای این مطلب است.
امّا شایسته است که از مطالب گفته شده اینطور برداشت نکنیم که بدیع به زمان گذشته بیشتر از زمان حاضر توجّه میکرده و مشغول میشده است. او در مقاماتش، بسیاری از جنبههای زندگی در دوران خود را توصیف نموده است به گونهای که در مقامه «بغدادیّه» میبینیم زندگی در بغداد در دوران او به تصویر کشیده شده است. وی در مقامه «نیشابوریّه»، تصویری دقیق از فساد قضاوت و قاضیان در دوره خود را به مانشان داده است. آنجایی که میبینیم به زبان عیسی بن هشام سخن میگوید که او نماز جمعه را در نیشابور بجا آورد و پس از نماز، شخصی که کلاه دراز قاضیها را بر سر داشت، از کنار او گذشت. از کسی که در کنارش بود پرسید که این مرد کیست. او جواب داد:
«این بیدی است که نمیافتد مگر در پشم یتیمان. ملخی است که فرود نمیآید مگر در کشتزار حرام. دزدی است که نقب نمیزند مگر در گنجینه وقفها. کُردی است که غارت نمیآورد مگر بر ناتوانان. گرگی است که بندگان خدا را نمیدَرَد مگر به هنگام رکوع و سجود کردن. جنگجویی است که دارایی خدا را تاراج نمیکند مگر با پیماننامهها و گواهینامهها. کلاهِ خمسای قاضیان بر سر پوشیده و کیشِ خود از تن به درآورده. طیلسان خود را راست پوشیده و دست و زبانش را کج گردانیده. سبیلهای خود را کوتاه و ریسمانهایش را دراز ساخته… ریشِ خود را سفید و کارنامهاش را سیاه نموده. پاکدامنی خود را نمودار و آرزویش را پوشیده داشته است».
بالاتر از این، بیانی برای تشریح ظلم و ستم و سرکشی و فساد درونی یک قاضی وجود ندارد. زیرا او از جمله افرادی است که اموال مردم را به باطل و به ناحق میخورند. اموال موقوفه و مال یتیم را میخورَد و حقّ ضعیف و فقیر را میجَوَد و از خویشاوندی و عهد و پیمان]و نادیده گرفتن آنها[ هراسی ندارد.
این تصویری بد و زشت از نحوه قضاوت در عصر او میباشد. مقامات به صورتهای مختلفی از زندگی مردم هم دوره با او و به غذاها، لباسها، شراب و سرگرمیها و رفتار و دورویی آنان نفوذ میکند. همه اینها شواهدی زنده و گویا هستند بر اینکه مقامات بدیع، زندگی جامعه زمان خود را به بهترین شکل، تشریح و توصیف میکند.
ضمناً مقامهای وجود دارد که شایسته است اندکی در آن درنگ کنیم. نه از این جهت که بیانگر شرایط آن دوره یا دورههای پیش از آن میباشد بلکه به این دلیل که الهامبخش کارهای زیبا و درخشان بعضی از ادبا شده است و آن مقامه، «ابلیسیّه» است که مربوط به دیدار عیسی بن هشام با شیطانی در یکی از سرزمینهای جنّیان میباشد. وقتی که شتر او گم شدهاست و برای پیدا کردن آن از خانه و کاشانهاش خارج شده و در حال جستجو به یک منطقه سرسبز که نهرها و درختان و گلزاری در آن وجود دارد، میرسد. پیرمردی را میبیند که آنجا نشسته است و به او سلام میکند و او پاسخ میدهد. آن مرد از او میخواهد که کنارش بنشیند و او هم اطاعت میکند. پیرمرد از او میپرسد: آیا از اشعار شعرایِ عرب چیزی برایم میخوانی؟ او در جواب میگوید: بله و اشعاری از امرؤالقیس و لبید و طَرَفه را برایش میخواند ولی او از آن اشعار لذّت نمیبَرد. عیسی بن هشام از او درخواست میکند که قدری از اشعار خودش را بخواند و او قصیده جریر را میخواند.
عیسی بن هشام از سرقت ادبی او و از اینکه قصیده جریر را به خودش نسبت داده است، تعجّب می کند. بعد از گفتگویی کوتاه میان آنها شیطان به او میگوید: «هیچ شاعری وجود ندارد مگر اینکه از ناحیه ما یار و یاوری دارد و من این قصیده را به جریر دیکته کردم و نام من، شیخ أبومُرّه است.» و بعد از این سخن پنهان میشود و عیسی بن هشام خود را تنها مییابد.
شکّی نیست که همین مقامه جالب و کم نظیر است که به ابن شُهَید در أندلس الهام کرده است که سفرنامه معروفش را درباره موضوع ماوراءالطبیعه بنویسد و آن سفرنامه معروف، به نام «التَّوابع و الزَّوابع» ]جنّیان و گردبادها[ میباشد و منظور او جن و شیطانها میباشد، وقتی که شیطانی در مقابل او ظاهر میگردد در حالی که او در شعری که در حال سرودن است گیر کرده است، پس از کنار او عبور میکند و هر دو یکدیگر را میشناسند. ابن شهید از او درخواست میکند که با شیطانهای شعرا و نویسندگان گذشته به همراه او دیدار کند. او هم ابن شهید را روی بالهای خود سوار کرده و در سرزمین جنّ یعنی جایی که میتواند آنها را ببیند، فرود میآورد. او هرگاه شیطانی مربوط به یک شاعر مشهور را میبیند از شعرهای صاحب او قرائت میکند و پس از آن از اشعار مخصوص خود میخواند. پس آن شیطان شگفتزده میشود و به او اجازه عبور میدهد با اعتراف به مهارت فنّی و قدرت بلاغی او. همچنین با شیاطین نویسندگان به مانند شیاطین شعرا دیدار میکند و بعضی از رسائل خود، مخصوصاً رسالهاش در موضوع حلواء را بر آنها عرضه میدارد. او در این رساله از مقامه «مضیریّه» بدیعالزمان تأثیر پذیرفته است و اندکی نمیگذرد که میبینیم با شیطانِ او برخورد میکند که نامش«زُبده الحِقَب»]برگزیده دورانها[ میباشد، و میکوشد که با او در بعضی از اوصافی که در مقامات آمده است هماهنگ باشد و پیوسته در کنار اوست تا برتری و قدرت خود را برای او روشن سازد و آن را با نوآوری و دقّت فراوانش اجرا کند.
بدیهی است که میان این دو اثر ارتباط زیادی وجود دارد زیرا هر دو با موضوع دیدار با شیاطین شعرا در آن سوی جهان ما در سرزمین جنّ میباشند. ابن شهید آشکارا اظهار میدارد که با شیطان بدیعالزمان دیدار کرده است و صاحب او را به عنون مثالی بلندمرتبه از مثالهای این هنر که او را الگو قرار داده است، معرّفی می کند. همه این مطالب به شکلی قاطع اثبات میکند که ابن شهید در سفرنامه خود(التّوابع و الزّوابع) با بدیعالزّمان در مقامه «إبلیسیّه» رقابت کرده است.
برخی از محقّقان اعتقاد دارند که ابن شهید با سفرنامه مذکورش الهام بخش ابوالعلاء در کتاب «رسالهالغفران» بوده است. زیرا آن کتاب سفرنامه دیگری در عالم ماوراءالطبیعه است با این تفاوت که این سفر در یکی از سرزمینهای جنّیان نیست بلکه درباره بهشت و پل صراط و روز رستاخیز است ولی به هرحال سفری است به عالَمِ چیزهای نادیدنی و نامحسوس.
بعضی دیگر این تصوّر را دارند که ابن شهید در سفرنامهاش از کتاب«رساله الغفران» الهام گرفته است. شاید در این مسألهای که مطرح کردیم نکتهای باشد که درگیری و نزاعِ این مخالفان را باطل گرداند چرا که مسأله به قرن چهارم هجری و به دوره بدیعالزمان بر میگردد. او اوّلین کسی است که از نظریّه شیاطین شعرا که در کتب ادبیات عرب خوانده است، بهرهبرداری نموده است و مقامه «إبلیسیّه» خود را از آن استخراج کرده است. سپس در قرن پنجم ابن شهید و ابوالعلاء کار او را ادامه دادهاند و هریک از آنها سفرنامهای مربوط به عالم ماوراء تألیف کردهاند و ابن شهید به طور مستقیم از بدیعالزمان و مقامهاش کمک گرفته است و جز تغییراتی اندک و اصلاحاتی ناچیز در کارش انجام نداده است.
۴-اسلوب
اولین چیزی که در مقامه بدیع، توجّه ما را به خود جلب میکند این است که به صورت گفتگوی داستانی نوشته شده است. گفتگویی که بین عیسی بن هشام به عنوان راوی و ابوالفتح اسکندری به عنوان قهرمان یا ادیب حیلهگری که میداند چگونه با افکار مردم بازی کند و پول و درهمهای آنها را از راه فریبکاری و چرب زبانیش بدست آورد، جریان دارد.
این گفتگو نه در متن اصلی کار بلکه در حاشیه قرار دارد زیرا هدف اصلی در مقامه بدیع، آوردن مجموعههایی از لغات و روشهای بیان است که شنوندگان را مجذوب و مسحور خود کند و با زیبائیش در اعماق قلبشان نفوذ کند. برای بدیعالزمان در این اثر به طور دقیق، هدف داستانی وجود ندارد بلکه هدفش این است که الفاظی را بیافریند یا نواهایی از سخن را برداشته و آن را با رنگهای هنریای که در دوره او مشهور بوده است، رنگآمیزی کند.
به همین علّت برای مقاماتش، ساختار و آرایه سجع را انتخاب کرده است. ساختاری که مردم عصر خود را به شگفتی میاندازد و ابن عمید در رسائل خود آن را پسندیده است همانطوری که دیگر شاگردان او نیز، آن را پسندیدهاند. بدیع برای اینکه تحسین و تشویق معاصرانش را با خود همراه کند و بدست آورد، چارهای جز تکیه کردن به این ساختار و روش و استفاده کردن از آن در همه آنچه از مقاماتش مینویسد و از سخنانش نقش و نگار میدهد، نداشته است.
او در استفاده از آن، برجستگی والایی از خود بروز میدهد، آن را همواره رعایت نمیکند، بلکه غالباً به آن تمایل دارد. زیرا اصل در نزد او این است که سجع را مراعات کند و جز در موارد اندکی آن را ترک نمیکند. حافظهای کمیاب، حاضر جوابی و فی البداهه سخن گفتن، تیزهوشی و احساسی درست و دقیق از لغات و مترادفها و ساختمان و کاربردهای مختلف آنها، او را در این کار یاری میدهد.