۵-۲-۵ مشکل خریداران رقیب ۱۰۲
۶-۲-۵ مشکل خدمات پس از فروش و رازداری ۱۰۲
۳-۵ راه هایی برای به دست آوردن اسلحهی بهتر و بیشتر از فرانسه ۱۰۳
۱-۳-۵ استفاده از رقابت میان تولید کنندگان ۱۰۳
۲-۳-۵ لابی کردن با محافل اقتصادی- صنعتی ۱۰۴
عکس مرتبط با اقتصاد
۳-۳-۵ اروپاگرایی،ژستهای دیپلماتیک و دیپلماسی شخصی ۱۰۵
۴-۳-۵ دیپلماسی انرژی ۱۰۵
خلاصه و جمع بندی فصل پنجم ۱۰۶
نتیجه گیری ۱۰۷
دربارهی روابط فرانسه- اسرائیل ۱۰۷
دربارهی روابط فرانسه و اعراب ۱۰۹
دربارهی استراتژی صادرات اسلحه ی فرانسه به عنوان یک متغیر مرتبط ۱۱۰
کتابنامه ۱۱۴
مقدمه :
جنگ ویرانگر و مخرب بین الملل دوم در سال ۱۹۴۵ با شکست آلمان فاشیست و اشغال آن به وسیله دول متفق و با بر جای گذاردن بیش از ۵۲ میلیون کشته و میلیون ها معلول و مجروح و میلیاردها دلار خسارت به پایان رسید.با متعاقب آن کشور های قدرتمند اروپایی از قبیل آلمان،انگلستان،ایتالیا و غیره به طور اساسی تخریب و بنیه ی نظامی،اقتصادی،سیاسی،فرهنگیشان به کلی ویران گردید. به دنبال کنفرانس یالتا اروپا به دو قسمت شرق سوسیالیست و غرب سرمایه داری تقسیم گشت. بیش از نیمی از قاره اروپا مشتمل بر اروپای شرقی و مرکزی زیر سلطه ی ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق قرار گرفت و دولت های دست نشانده و وابسته به مسکو روی کار آمدند.بخش غربی نیز به علت صدمات هولناک ناشی از جنگ توانایی مطرح نمودن خود را به عنوان یک قدرت سیاسی اقتصادی از دست داد به طور کل میتوان جنگ جهانی دوم را پایان اقتدار و نفوذ مطلقه اروپا قلمداد نمود.جنگ جهانی دوم اروپا را به کلی از مرکزیت انداخت.اروپا که بعد از جنگ جهانی اول کاملا تضعیف شده بود هنوز قادر بود در سال های بین دو جنگ به ایفای نقش خود در سیاست جهان بپردازد(نقیب زاده،۱۳۸۳،قومس)فی الواقع با پایان جنگ ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق به عنوان پیروز و سردمدار نظام های سرمایه داری و سوسیالیستی قرار گرفتند در این میان وضعیت فرانسه در اروپا به طور کل با دیگر کشورها متفاوت بود به دنبال ترک مخاصمه مارشال پتن با هیتلر این کشور به اشغال نیروهای آلمان نازی و ایتالیای فاشیست قرار گرفت همین امر هم باعث گردید که این کشور از جنگ کمترین آسیب را ببیند البته به دنبال اشغال فرانسه آزادی خواهان این کشور به رهبری ژنرال دوگل و ژنرال ژیرو با تشکیل یک دولت در تبعید در الجزایر علیه دولت فاشیستی ویشی قیام نمودند با عملیات اورلورد[۱]در بهار ۱۹۴۴ و پیاده شن سربازان متفقین در شمال فرانسه این کشور آزاد شد و مارشال پتن محاکمه و به اعدام محکوم شد اما به دلیل کهولت سن حکم اعدام تعلیق وبه حبس ابد تبدیل گشت .دوگل در فرانسه مسلط شد(نقیب زاده،۱۳۸۸،سمت)
فرانسه به دلیل عدم ویرانی در جنگ و متعاقب ان عدم نیاز به وام وکمک های ایالات متحده آمریکا و در قالب طرح مارشال تصمیم به اتخاذ یک خط مشی مستقل در سیاست خارجی و معرفی خود به عنوان یک قدرت سیاسی،اقتصادی،فرهنگی در مقابل دو ابرقدرت شرق و غرب بود.اگر دو ابرقدرت در حوزه های شرق و غرب تسلط داشتند فرانسه سعی میکرد با تمرکز و نزدیکی به کشور های جهان سوم و تازه استقلال یافته علی الخصوص در خاورمیانه عربی و کشور تازه تاسیس اسراییل منافع اقتصادی سیاسی خود را دنبال نموده وخود را به عنوان قدرت فایقه سوم به جهانیان معرفی نماید.تاسیس دولت یهودی در خاک فلسطین و به وجود آمدن دولت اسراییل موجد یک منازعه ی طولانی،عمیق و دیرپا بین ۲۲ کشور عرب و دولت یهودی گردید. فرانسه به عنوان یک قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی و کیفیت بالا و قیمت ارزان جنگ افزار های آن به عنوان منبعی قابل توجه،مورد توجه هر دو طرف قرار گرفت.فرانسه نیز در دوره های مختلف و به دلیل انگیزه های متفاوت ایدیولوژیک،تجاری و بر ساخته های ذهنی و منافع خاص اقتصادی و در یک کلام به دلیل واقعیت های عینی و ذهنی به تسلیح هر دو طرف درگیر پرداخت.پژوهش حاضر به بررسی چرخش های تسحبلاتی فرانسه در منازعه ی اعراب و اسراییل و زمینه ها و علل آن در یک بازه ی زمانی ۶۰ ساله یعنی از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ تا آغاز انقلاب های منطقه ای و بهار عربی میپردازد.
فصل اول :
کلیات پژوهش
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
بیان مسئله و نقطه ی تمرکز پژوهش:
برای کشورهایی که از توان تولید اسلحه برخوردارند و تولیداتشان را آن مایه از کارایی هست که به لحاظ صادراتی، جایگاهی قابل توجه در بازار بین المللی خرید و فروش اسلحه بیابند، صادر نمودن یا دریغ داشتن تسلیحات و فن آوری های مرتبط با آن از فروش به عنوان یک وسیله و ابزار موثر در اعمال سیاست خارجی به کار می رود. پایان نامه ی حاضر نیز سیاست خارجی فرانسه در قبال منازعات اعراب و اسرائیل را از همین زاویه بررسی خواهد کرد.
فرانسه به عنوان یک تولید کننده وصادر کننده ی بسیار مهم تسلیحات در جهان شناخته می شود. نه ققط از لحاظ تنوع و پوشش در تولید تقریبا تمام انواع تسلیحات متعارف جهان که از لحاظ کیفیت نیز در زمره ی جدی ترین ها و قابل اعتناترین ها بوده است. تولید سلاح برای فرانسه، تنها از جنبه ی قدرت ملی یا ابعاد اقتصادی آن اهمیت نداشته است. گر چه کمپانی های مهم اسلحه سازی فرانسوی نظیر داسو[۲] ائرو اسپاسیال [۳] و جیات[۴] در فرایند های اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی فرانسه بسیار مهم بوده اند، لیکن برای سیاست خارجی فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم، تولید اسلحه ی فرانسوی و صادر کردن آن بخش از پیگیری یک سیاست خارجی مستقل و باز گو کننده یک هویت متمایز بود: یک سیاست خارجی فرانسوی که ویژگی های آن استقلال از سیاست خارجی ایالات متحده و تلاش برای ایجاد توازنی در محیط بین المللی با اتکا بر عنصر اروپایی به عنوان نیروی سوم بود.
در حالی که بریتانیا به دنبال پایان جنگ جهانی دوم، هم در بعد فنی و هم در بعد انسانی، ناتوانی خود در تامین نیازهای تسلیحاتی خویش را از طریق واردات اسلحه و یا تولید مشترک برطرف می کرد، فرانسه خوداتکایی در بخش تولید تسلیحات و در کنار آن گردن افراشتن در میان قدرتهای نظامی –سیاسی دیگر جهان را به عنوان یک بخش اساسی از سیاست خارجی خود قرار داده بود.
دشوار است تا دقیقا مشخص شود این شیوه ی عمل، در سیاست خارجی فرانسه مانند ابزار بود یا همچون یک هدف فی نفسه؛ به هر رو صادرات اسلحه برای سیاست خارجی فرانسه ابزاری بود در جهت یک سیاست خارجی فرانسوی و مستقل از ایالات متحده ی امریکا. ابزاری که کاربرد آن در طی منازعه ی طولانی اعراب و اسرائیل (از ۱۹۴۷ به بعد) چرخش ها ی بسیاری را شاهد بود. فرانسه در دوره ی طولانی از تاسیس اسرائیل تا جنگ ۱۹۶۷ اصلی ترین تامین کننده ی نیازهای تسلیحاتی اسرائیل بود. برخلاف آنچه که شاید در تبلیغات رسانه ای متعارف در ایران بیان می شود، این ایالات متحده نبود که در تمام تاریخ اسرائیل از لحاظ نظامی از اسرائیل پشتیبانی می کرد: در تمام طول دهه ۱۹۵۰ و به مقدار کمتری دهه ی ۱۹۶۰ اسرائیل از تسلیحات امریکایی به صورت بسیار محدود و ناچیزی بهره می برد و اغلب از تسلیحات امریکایی محروم بود.
حمایتهای فرانسه از اسرائیل در این مدت تمام عیار بود: ساختار نیروی هوایی اسرائیل فرانسوی بود؛ همین طور بخش اعظم نیروی زمینی و نیروی دریایی؛ بمب هسته ای اسرائیل و موشک های بالستیک این کشور، بدون مساعدت فرانسه غیرقابل دستیابی بودند. به علاوه فرانسه اصلی ترین نقش را در راه اندازی صنایع نظامی اسرائیلی به ویژه در بخشهای هوایی و موشکی داشت. در عین حال شرایط به همین منوال باقی نماند. جنگ ۱۹۶۷ تنها نقطه ی قطع این مراودات نبود. بلکه نقطه ی شروعی برای فرایندی معکوس بود.
به دنبال این جنگ فرانسه بلافاصله استراتژی صادرات تسلیحاتی خود در خاورمیانه را عوض کرد: نه ققط اسرائیل مشمول تحریم تسلیحاتی فرانسه قرار گرفت که فرانسه ی ژنرال دوگل که حالا دوست اعراب بود به صادرکننده ی اسلحه به آنان بدل شد. اکنون زمان آن فرارسیده بود تا اعراب با سلاحهای پیشرفته تر فرانسوی به جای سلاحهای کم کیفیت تر روسی با اسرائیل بجنگند. در سراسر دهه های ۱۹۷۰و ۱۹۸۰ این سیاست فرانسه ادامه داشت. تا اینکه در اوت ۱۹۹۱ با حمله عراق به کویت و حوادث متعاقب آن، بر این سیاست نیز مهر پایان زده شد. فرانسه صدور اسلحه به کشورهای عربی را که ممکن بود از آن برضد اسرائیل استقاده کنند قطع کرد. تبیین این مراحل متغیر در سیاست خارجی فرانسه در ارتباط بامنازعه ی اعراب و اسرائیل هدف پژوهش حاضر است. نقطه ی تمرکز ما در این پژوهش بررسی استراتژی صدور اسلحه ی فرانسه به دو طرف اسرائیلی و عربی است. لذا تلاش می کنیم تا ضمن ارائه ی گزارشی از این چرخشها و فرایند ها در زمینه ی تاریخی حاکم بر سیاست خارجی فرانسه در قبال خاورمیانه، جهان اسلام و اسرائیل بر اساس نظریات روابط بین الملل، تحلیلی نظری از این تغییرات ارائه کنیم.
سوالات؛ فرضیات و متغیرهای پژوهش
الف-سوال اصلی: چرخش سیاستهای صادراتی تسلیحات فرانسه در خاورمیانه در مدت زمان بعد از جنگ جهانی دوم در نسبت با منازعات اعراب و اسرائیل بر چه اساسی قابل تبیین است؟
سوال فرعی۱: چه عواملی در تقویت یا تضعیف مناسبات سیاسی و نظامی میان فرانسه و کشورهای عربی موثر افتاد؟
سوال فرعی ۲:چه عواملی در تقویت یا تضیعف مناسبات سیاسی و نظامی میان فرانسه و اسرائیل موثر افتاد؟
سوال فرعی ۳ : بر ساخته های ذهنی موثر در پی گیری سیاست خارجی مستقل متوسط فرانسه بعد از جنگ جهانی چه بوده اند؟
فرضیه ی اصلی : عوامل ذهنی و ایدئولوژیکی (تلقّی فرانسه به عنوان قدرت مستقل جهانی) در کنار بازخوردهای اقتصادی نیاز به روابط گرم تر اقتصادی-سیاسی با اعراب در کنار تحولات در ایستارها و تفاسیر نسبت به مناقشه ی اعراب- اسرائیل موجب تحولاتی در سیاست خارجی فرانسه شد که تغییر در الگوهای صادراتی اسلحه فرانسه به کشورهای خاورمیانه یکی از نمودهای آن بود.
به عبارت ساده تر عوامل ذهنی و ایدئولوژیک شکل دهنده به سیاست خارجی فرانسه در این ارتباط به واسطه ی پدیده های عینی تایید می یافتند.
فرضیه ی رقیب: سیاست خارجی فرانسه درقبال تحولات مربوط به مناسبات اعراب و اسرائیل ،تنها منطبق با متغیر ها و عوامل عینی تصمیم گیری می نمود.
متغیر مستقل: تغییر در فهم و بر ساخته های ذهنی نسبت به اسرائیل در فرانسه در کنار اهمیت یافتن هرجه بیشتر رابطه ی اقتصادی وسیاسی به عنوان یک قدرت مستقل جهانی.
متغیر وابسته: تغییر در الگوهای صادراتی اسلحه ی فرانسه به اسرائیل و کشورهای عربی.
مروری بر ادبیات پژوهش
پژوهش حاضر از جنبه هایی اساسی نوآورانه است به ویژه اینکه مسئله روابط نظامی اسرائیل و اعراب با فرانسه و پیوند دادن آن با تحلیل های متعارف در دانش سیاست خارجی و روابط بین الملل به صورتی مستقل انجام نشده است. با این وجود این مسئله تا پیش از این در کتابها و مقالاتی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. سیلویا کروسبی در کتابش که درباره ی تاریخ روابط خارجی فرانسه و اسرائیل از جنگ کانال سوئز تا جنگ شش روزه است(۱۹۶۷-۱۹۵۶) تلاش نموده تا به این مسئله توجه نشان دهد. کتاب او از حیث ارائه ی اطلاعات و اسناد مرتبط با این موضوع بسیار مستند، دقیق و معتبر است.کروسبی چرخش های سیاست خارجی فرانسه در قبال صادرات اسلحه به اسرائیل و اعراب را بر اساس فرایند های درونی شکل دهنده به سیاست خارجی فرانسه (رقابتهای سیاسی داخلی و ذهنیت ملی)بررسی میکند.(Crossbie,Princeton UMP,1974)
آبراهام بن-تسوی، پژوهشگر اسرائیلی،نیز در چند اثر خود به صورت ضمنی به روابط نظامی اسرائیل –فرانسه و فراز و فرود آن می پردازد و اوج و انقطاع آن را شرح می دهد. او این چرخشها را نسبت با تحولات بین المللی و نقش ایالات متحده در خاورمیانه مورد پژوهش قرار میدهد. (Ben-Zwi,2002,2004,2005,Frank Gass) وارنر باس نیز رهیافت مشابه بن تسوی دارد.(Bass,2003)
فراز و فرود روابط فرانسه با اسرائیل را میلر به خوبی شرح داده و به ویژه دلیل دومین چرخش فرانسه- یعنی نزدیکی به اعراب – را به هر دو بُعد عینی و ذهنی پیوند می زند: در بُعد عینی اهمیت یافتن بیشتر تامین نفت در دهه ی ۱۹۷۰ و در بُعد ذهنی عنصر پرستیژ ملی و سیاست خارجی مستقل فرانسوی در حالتی که اسرائیل عامل سیاست خارجی امریکا دانسته میشده مورد توجه قرار می گیرد .(Miller,2004,krsh)
میر شایمر و والت در گزارش خود از جایگاه اسرائیل در سیاست خارجی امریکا به خوبی اطلاعاتی از تغییر نقش فرانسه در تامین اسلحه برای اسرائیل ارائه نموده اند (والت و میرشایر؛ ۱۳۸۸) الدریچ و کانل نیز این تغییرات سیاست خارجی فرانسه در قبال اعراب و اسرائیل را بر اساس جهان سوم گرایی سیاست خارجی فرانسه تعبیر می کنند: چه در ارتباط با اسرائیل در دو دهه ی اول تشکیل آن و چه در ارتباط با اعراب در دهه ی ۱۹۷۰ اساس سیاست خارجی فرانسه (و به تبع آن صادرات تسلیحاتی این کشور) را این گونه ارزیابی می کنند.(Aldrich and Connel,1989,Routiedge و همین طور Evans,1989)
بوقنطار الحسان، پژوهشگر عرب، در کتاب خود نقش عنصر شخصی را در این تغییرات در سیاست خارجی فرانسه برجسته می کند. به گمان او ژنرال دوگل، به میزان زیادی معتقدات شخصی و عقاید سیاسی خود را به حوزه ی سیاست خارجی تسری داد که بخشی از آن دوری از اسرائیل و دریغ داشتن تسلیحات فرانسوی از دولت یهودی و صادر کردن سخاوتمندانه ی اسلحه به کشور های عربی بود؛ فرایندی جزئی که بخشی از فرایند بزرگتر حفظ فاصله از آمریکابه شمار میامد.(الحسان,۱۹۸۷,مرکز دراسات الوحده العربیه)
بوویر بل در کتاب مستند خود علاوه بر بازشکافی روابط نظامی فرانسه و اسرائیل، اوج گیری آن را به علت ترکیب یافتن عناصر ذهنی-ایدئولوژی میان جریان ها ی چپ گرای فرانسوی با بینان گذاران اسرائیل و درگیری فرانسه با اعراب بر سر مسئله الجزایر می داند. به نظر او گرمی و سردی روابط فرانسه با اسرائیل و اعراب با تغییر نخبگان حاکم و اینکه چپ گرا و یا راست گرا باشند رخ داد.(Bell,1969,Englewoodcliff)
پایان نامه ی حاضر ضمن بهره بردن از اثار فوق، با رویکردی نو از حجم عظیمی از داده هایی که در سالهای اخیر درباره ی مناسبات نظامی فرانسه با اعراب و اسرائیل منتشر شده اند، تحلیل تاثیرات تسلیحات فرانسوی در میدانهای جنگ و نیز اطلاعات و تحلیل های نظامی جدید تر بهره می برد. به علاوه قصد ما از این همه تبیین این دگرگونی ها در صادرات تسلیحات فرانسه به عنوان بخشی از سیاست خارجی این کشور بر اساس چارچوب و الگوهای نظری متعارف در دانش روابط بین الملل و سیاست خارجی است.
ساماندهی پژوهش و روش پژوهش
پژوهش حاضر علاوه بر مقدمه ی حاضر که به کلیات پژوهش اشاره دارد، شامل پنج فصل و یک نتیجه گیری است. در فصل اول به بررسی مقدمه و کلیات پژوهش پرداختیم.
در فصل دوم به روابط گرم فرانسه و اسرائیل در دوره ی زمانی از تشکیل اسرائیل تا جنگ شش روزه می پردازیم. نخست گرمی روابط این دوره را بر اساس زمینه های تاریخی روابط فرانسه و جامعه ی یهودیان بررسی می کنیم. نقش فرانسه در تشکیل اسرائیل و تسلیح آن را شرح می دهیم و از جنگ آن دو برضد دشمن مشترکشان خواهیم گفت تا نشان دهیم چه عواملی، سیاست خارجی این دو کشور را به هم نزدیک می کرد. به تحلیل تأثیر روابط نظامی اسرائیل و فرانسه می پردازیم و کارایی آن را در سطوح مختلف کاوش خواهیم نمود.
فصل سوم به دوران روابط گرم تسلیحاتی با اعراب اختصاص دارد و عوامل نزدیکی فرانسه به اعراب را روشن می کنیم. واردات تسلیحات نظامی اعراب از فرانسه را تحلیل خواهیم نمود وسعی خواهیم کرد بر زمینه ی تحولات سیاست خارجی فرانسه در این دوره، ردپای این مراودات را نیز جستجو نمائیم.
در فصل چهارم به زمینه هایی که موجب وقوع سومین گردش در صادرات تسلیحاتی فرانسه به کشورهای عربی شد-یعنی حمله ی عراق به کویت-خواهیم پرداخت. روابط نظامی فرانسه با عراق در دهه ی ۱۹۸۰ در کانون بررسی این فصل است، به ویژه از حیث اهمیتی که این خرید های تسلیحاتی در منازعه با اسرائیل میتوانستند بیابند.
در فصل پنجم نیز شرایط حاضر و افق های پیش روی استراتژی های صادرات اسلحه ی فرانسه در ارتباط با مناسبات اعراب و اسرائیل را بررسی خواهیم نمود.
قسمت نتیجه گیری نیز اختصاص به گزارش اجمالی از پنج فصل فوق و تلاش برای کاربست نظریات و الگوهای تحلیلی روابط بین الملل در توضیح و تبیین های موجود در سیاست خارجی فرانسه در حوزه ی صدور تسلیحات در قبال مناعه ی اعراب-اسرائیل دارد.
مبانی و چهارچوب نظری :
در خصوص روش پژوهش تلاش کرده ایم تا از فروافتادن در بحث های مطول نظری و روشی خودداری کنیم. بحث در روش در سال های اخیر در پایان نامه ها و پژوهش های منتشر شده در ایران چنان مورد توجه و برجسته سازی قرار گرفته که هدف اصلی پژوهش ها یعنی واقعیت و عینیت اهمیت ثانوی یافته است. در پژوهش حاضر کوشیده ایم به جای آنکه در بحث نظری صرف محدود بمانیم توجه به عینیت پدیده مورد پژوهش را افزایش دهیم. به علاوه از آن جا که تحلیل ما از نوع کیفی و به میزانی نیز کمی است از آنچه با نام تفسیر معنا شناخته می شود و یا تمرکز بر روی الگوهای نظری و تحلیلی در سیاست خارجی فرانسه بیش از آن میزانی که برای بررسی مورد پژوهش ضروری و کمک کننده می باشد احتراز جسته ایم.
چارچوب نظری تنها تا آن میزان که بتواند به پژوهش یاری رساند باید مورد توجه قرار گیرد نه اینکه پدیده ی مورد بررسی عرصه و جولانگاه بحث های نظری در خصوص سیاست خارجی گردد. به عبارت دیگر در پژوهش حاضر هدف ما تبیین سیاست صادرات تسلیحاتی فرانسه در جریان منازعه اعراب و اسرائیل است و نه اینکه کدام نظریات در تحلیل تصمیم گیری های مرتبط با سیاست خارجی توان تبیین بهتری دارند. مورد پژوهش را به کمک تحلیل های نظری خواندن متفاوت از خواندن و بررسی تحلیل های نظری بر اساس مورد پژوهش است.با این حال نظر به اهمیت این بحث اختصارا در این باب سخن خواهیم گفت .
سیاست خارجی یک کشور ویژگی رابطۀ آن کشور با دیگر کشورها، سازمان های بین المللی، گروه های فراملی و دیگر بازیگران در جهان سیاست را مشخص می سازد. تحلیل ابعاد گوناگون سیاست خارجی یک کشور متناسب با همۀ متغیرهایی است که می توانند اضلاع گوناگون این رابطه را تشکیل دهند. در یک طرف کشور مورد بررسی قرار داد. سیاست داخلی آن و کیفیت ویژه ای که دارد؛ نقش فرهنگ، اخلاق ملی، شخصیت و هویت میهنی، تاریخ و مذهب نیز واجد اهمیت هستند. به علاوه توانمندی های داخلی در سطوح گوناگون (اقتصادی، نظامی، فرهنگی، سیاسی) در برابر ناتوانی ها اهمیت دارند. ضلع دیگر دنیای خارج است. محیط بین المللی و درکی که از آن وجود دارد و اینکه آیا کشور مورد بررسی محیط فوق را می خواهد تغییر دهد؛ پا بر جا نگه دارد یا از بنیان متحول کند. سیاست خارجی را همواره باید به منزلۀ ابزاری برای وحدت بخشیدن یا درک کردن فعالیتهای گوناگون دولت یا حتی کل جامعه در سطح بین المللی قلمداد نمود.
از این نظر سیاست خارجی به منزلۀ روشی است که یک کشور و یک جامعه بر اساس توانایی ها و ناتوانی های خود و در سایۀ درکی که از تهدیدها و منافعش دارد خود را در مقابل دنیای خارج تعریف می کند. سیاست خارجی به طور اصولی به اولویت بندی و هماهنگی منافع خارجی می پردازد و ارزشهای جهانی مورد قبول جامعه را چه به صورت سیاست خارجی اخلاقی که خود می نامد یا به صورتی غیراخلاقی که دشمنانش می نامند منعکس می سازد. تحلیل سیاست خارجی به بررسی انگیزه ها و سایر رشته های رفتار بازیگران بین المللی به ویژه دولتها می پردازد. این کار با تأکید زیاد روی فرایند تصمیم گیری انجام می گیرد تا ابتدا پشت صحنه روایت های رسمی دربارۀ فرایندهای حکومت و مدیریت دولتی روشن شود.
در این رهگذر این مفروض بدیهی به نظر می رسد که نتیجه و برونداد سیاست خارجی را تا حدودی ماهیت فرایند تصمیم گیری تعیین می کند.(هیل،۱۳۸۷، فرزان روز) از این زاویه می تواند دو رویکرد عمومی در تحلیل سیاست خارجی را در پیش گرفت:
اول تحلیل بر اساس گونه ای رفتارگرایی قوی[۵] به این صورت که چه تغییراتی در سطوح بالایی تصمیم گیری سبب تغییر در فرایندهای تصمیم گیری و در نهایت تغییر نتایج خروجی های سیاست خارجی می گردد. در برابر این رویکرد گونه ای از تحلیل سیاست خارجی نیز هست که تنها در پی بررسی امور سیاسی[۶] بین طیف گسترده تری از عوامل مرتبط با سیاست خارجی بود. رویکردی که نقطۀ توجه خود را از صرف توجه به تحولات سیاسی به تغییر در بافت بین المللی[۷] سرشت منافع ملی و تهدیدات امنیت ملی، برجسته سازی عناصر اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی و نیز عناصر ذهنی و گفتمانی نیز گسترش می دهد.
به این معنی بررسی تحول در سطح کارگزاران که در رویکرد رفتارگرایانه بررسی می شد می تواند به صورتی عمیق تر انجام گیرد. چرا هر دسته از کارگزاران سیاسی انتخاب متفاوتی در عرصۀ بین المللی و سیاست خارجی انجام می دهند. اینکه چه چیزی درک هر یک از دسته های کارگزاران را از منافع و تهدیدات و نیز مقدورات و محظورات رقم می زند و تحول و دگردیسی از سیاست خارجی چگونه محقق می شود به همین شیوه می تواند روشن شود.
از منظر معرفت شناختی[۸] نیز دو صورت کلی برای تحلیل سیاست خارجی هر کشور وجود دارد؛ اول کاربست روشی علّی برای تحلیل نسبت نهاده – داده یا علت اثر مترتب بر آن[۹] و دوم کاربست روشی معناگرا.
در رویکرد علّی هدف اساسی انجام یک بررسی تجربی و عینی است؛ دعوی پژوهش دعوی فهم و تبیین است. این رویکرد بر آن است که در پس هر رفتار یا تصمیم گیری در سیاست خارجی علّت تجربی، عینی و واقعی وجود دارد که از طریق فهم آن می توان چرایی رخ دادن معلول را فهم و تبیین نمود. برای مثال اینکه چرا وقتی سوسیالیستهای فرانسه زمام قدرت را در دست گرفتند سیاست خارجی هواداری از اسرائیل را پی گیری نمودند یک علّت تجربی دارد. این واقع گرایی شناخت شناسانه شاید بتواند علتهای حاکم بر یک تحوّل و یک رویداد را توضیح دهد. به علاوه ما در تحلیل سیاست خارجی همچون هر پدیدۀ دیگری با سطوح علّی گوناگون رو در رو هستیم. مثلاً شاید در سطح سیاسی این حاکم شدن سوسیالیستها بوده که سبب شده دوستان اسرائیل بر کاخ الیزه حاکم شوند امّا در سطح افکار عمومی که شکل دهندۀ سیاست خارجی است یا در سطح فرهنگ و رسانه که تعیین کنندۀ سمت گیری ها و جهت ها در سیاست خارجی هستند باید به سراغ علل دیگری رفت. ضمن آنکه رویکردی تک علّتی خطاست، رویکرد چند علّتی تنها با به رسمیّت شناختن سطوح مختلفی از علّیت قابلیت بررسی دارد.
روشی علّی امّا از سوی معناگرایان[۱۰] به شدت مورد حمله قرار گرفته است. از منظر معناگرایان، اندیشه ها[۱۱]،مفاهیم[۱۲]،ذهنیت ها[۱۳] و درکها[۱۴]،ایدئولوژی[۱۵] و… همه عواملی هستند که اهمیت بسیاری در تحلیل سیاست خارجی دارند.
دولتها صرفاً به علّت منافع ملّی یا فشارهایی که از طرف سطوح داخلی سیاسی یا اقتصادی یا بین المللی می بینند تصمیم گیری نمی کنند.برآورد دولتها و تعاریفشان از منفعت، تهدید، ترس، امنیت یا نا امنی شاید به هیچ رو هم عینی، مادی، تجربی و واقعی نباشد.نقطۀ ضعف روش علّی این است که رهیافت واقع گرایانه اش بررسی نقش عوامل ذهنی را غیر ممکن می کند.(چرنوف، ۱۳۸۷، ۹۸ )