فرو کوفت طبل شتر ساروان به منزل رسید اوّل کاروان (سعدی/ بوستان ۱۸۵:۱۳۵۹)
در هر منزل دکانهایی برای فروختن مواد غذایی و اجناس مختلف به کاروانیان و همچنین علوفه و غذای چهارپایان وجود داشت، بار را از پشت چهارپایان که بیشترشان شتر بودند برمی داشتند تا پس از استراحت و رفع خستگی، تشنگی و گرسنگی برای ادامه سفر آماده شوند.
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی بار دل است همچنان ور به هزار منزلم (سعدی/غزل ها ۱۵۸:۱۳۸۵)
برخی از مسافران که از مکنت برخوردار بودند در محمل یا هودجهایی که بر روی شتر قرار می گرفت و از راحتی بیشتری نسبت به سواری بر زین و پیاده روی برخوردار بود به مسافرت می پرداختند.
وانکه با یار هودجش نظر است نتواند به ساربان گفتن (سعدی/غزل ها ۱۲۳:۱۳۸۵)
دریایی. حمل و نقل آبی نیز بسته به محل عبور و مسافت راه به وسیله زورقها و کشتیها انجام میگرفت؛ کشتیهای بزرگتر که برای مسافتهای بیشتر مورد استفاده قرار میگرفت، غالباً بادبانی بوده و برای حرکت و رسیدن به مقصود نیازمند باد موافق یا شرطه بودند.
بیابان نوردی چو کشتی بر آب که بالای سیرش نپرّد عقاب (سعدی/ بوستان ۷۰:۱۳۸۵)
بخش دوّم – اعتقادات و باورها
باورهایی درمورد حیوانات
جغد. جغد شوم است:
ایرانیان قدیم جغد را مایهی شومی، بد یمن و حامل خبر بد میدانستند، سعدی نیز در آثار خود چندین بار به فراخور حال ازین باور سخن به میان آورده است :
کس نیاید به زیر سایهی بوم ور همای از جهان شود معدوم (سعدی/ گلستان ۳۸:۱۳۸۱)
ماری تو که هرکرا ببینی بزنی یا بوم که هرکجا نشینی بکنی (سعدی/ گلستان ۵۹:۱۳۸۱)
بلبلا مژدهی بهار بیار خبر بد به بوم باز گذار (سعدی/ گلستان ۱۶۳:۱۳۸۱)
مار. مار، برسرگنج است و از آن محافظت می کند:
اینکه همیشه بر سر گنج ها مار یا طلسمی وجود دارد که از گنج محافظت می کند و جستجوگران گنج را به کام مرگ میفرستد، از باورهای عامیانهای است که در قرون گذشته همواره بین مردم رایج بوده، و هنوز هم کسانی هستند که به وجود مار یا طلسم برای محافظت از گنج اعتقاد دارند:
(( …گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری)) (سعدی/ گلستان ۵۲:۱۳۸۱)
گل به تاراج رفت و خار بماند گنج برداشتند و مار بماند (سعدی/ گلستان ۱۲۹:۱۳۸۱)
بخیل توانگر به دینار و سیم طلسمی است بالای گنجی مقیم (سعدی/ بوستان ۷۷:۱۳۵۹)
بی مار بسر نمیرود گنج بی خار نمیدمد گلستان (سعدی/غزل ها ۱۲۱:۱۳۸۵)
موریانه. موریانه آهن را میخورد و باعث زنگ زدن آن می شود:
آهنى را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ (سعدی/ گلستان ۷۷:۱۳۸۱)
باورهای پراکنده
آب حیات در ظلمت وجود دارد.
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمهی حیوان درون تاریکى است (سعدی/ گلستان ۵۱:۱۳۸۱)
ز ظلمت مترس ای پسندیده دوست که ممکن بود کاب حیوان دراوست (سعدی/ بوستان ۷۷:۱۳۵۹)
پریدن پلک چشم نشانهی دیدار یار است. از اعتقاداتی که در آن دوره بین مردم رایج بود، اعتقاد به این موضوع بود که کسی که پلک چشمش میپرد به زودی دوست و یا معشوقش را خواهد دید؛ این اعتقاد در عصر حاضر نیز در بین مردم بسیاری از نواحی ایران رواج دارد.
دیدهام میجست گفتندم که بینی روی دوست
عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت (سعدی/غزل ها ۲۴۴:۱۳۸۵)
بازگشت روان مرده. یکی دیگر از باورهای عامیانه، بازگشت روان مرده و سرزدن به خانواده و کسانی که بر سر خاکش به زیارت آمدهاند است.
چون رفته باشم زین جهان، باز آیدم خسته روان
گر همچنین دامن کشان، بالای خاکم بگذری (سعدی/غزل ها ۱۱۹:۱۳۸۵)
چشم زخم. در باورهای انسانی، چه در ادراک فردی و چه در اشکال وجدانها و آگاهیهای جمعی، همواره میان دو مفهوم «نگاه» و «واقعیت» پیوندی تنگاتنگ و جود داشته است: «به چشم خود دیدن»، «عینی»، و «عیان بودن» بودن چیزی، گویای واقعی بودن آن چیز تصوّر میشده است. «نگاه»، تعیین کننده و شکل دهنده عقاید بوده است. چشم نه فقط رابط ذهن با واقعیت برونی، بلکه رابط روح با واقعیّت دریافت شده است: چشم دل از فرهنگ یونان گرفته تا اسلام، تنها ابزار انسان در پیوندش با پروردگار و تنها راه «دیدن سیمای الهی» بوده است، به صورتی که میزان برخورداری از آن، همان میزان دستیابی به «سرچشمه»ای غنی از و پربار و به «حقیقت» است. نگاه در خود حامل قدرتی منفی نیز بوده است. «چشم بد» می تواند به دیگری آزار رساند و حادثه بیافریند. هم از این رو از دیر باز، والاترین موجودیتها، غنیترین ثروتها، و نابترین نگینها – چه مادّی و چه معنوی، چه انسانی و چه شیئی – از چشم «دیگری» پنهان میشدند و در پس پرده، اندرونی، پستو، صندوقِ خانه ها و صندوقچههای در بسته و به دور از نگاهها حفظ میشده اند. انسانها میپنداشتند که نگاه دارای قدرت دست اندازی بر واقعیّت، یعنی تصاحب و ربودن آن است. (فکوهی ۱۷۵:۱۳۸۵)
ماهمه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم (سعدی/غزل ها ۲۶۷:۱۳۸۵)
ایرانیان برای دفع چشم زخم کارهای مختلفی انجام میدادند که سعدی به چند مورد از این کارها اشاره دارد:
سوزاندن اسپند در آتش. ایرانیان اعتقاد داشتند که سوزاندن سپند در آتش، موجب دفع چشم زخم می شود، این اعتقاد و عمل هنوز هم بین مردم نقاط مختلف این سرزمین رواج دارد.
یا چهره بپوش یا بسوزان بر روی چو آتشت سپندی (سعدی/غزل ها ۳۳۰:۱۳۸۵)
چشمارو. چیزی که بجهت دفع چشم زخم و چشم بد بسازند، اعم از آنکه برای آدمی یا حیوانات دیگر یا کشتزار و باغ و خانه و سرای و امثال آن باشد. (برهان)
چو چشمارو آنگه خورند از تو سیر که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی/ بوستان ۷۷:۱۳۵۹)
مرحوم غلامحسین یوسفی در توضیح این واژه آورده است:
معنی آن در لغت چیزی است که به منظور دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ، کشتزار، خانه و جز آن بسازند. امّا بنا بر توصیف عطار نیشابوری در اسرار نامه و رسم موجود در برخی روستا های ایران، چشمارو کوزه یا سفالی است که بر روی آن چشم و روی آدمی را به زیبایی می کشیده اند و آن را با پارچه های رنگین می آراسته اند و برای دفع چشم زخم از اهل خانه و اموال و باغ و کشتزار، در آن سکه های سفید و سیاه می ریخته اند و در شی چهارشنبه سوری از بام خانه به کوچه می افکنده اند تا بشکند و سکه هایش را منتظران و عابران بردارند. (سعدی/ بوستان ۳۱۲:۱۳۵۹)
ختم قرآن و قربانی باعث گشایش در کارها و شفای بیماران می شود. رسم بوده هرگاه مردم به مشکلی سخت برخورد می کردند یا فردی از خانواده یا خویشان به بیماری سختی مبتلا می شد برای گشایش کار یا شفای بیمار کارهایی از قبیل ختم قرآن، قربانی کردن و بذل آن به نیازمندان و … انجام می دادند :
(( توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنی از بهر وی یا بذل قربان.)) (سعدی/ گلستان ۱۳۹:۱۳۸۱)
فلک و ستارگان در سرنوشت آدمی تأثیر دارند. پیشینیان تاثیر ستارگان و فلک در خوشبختی یا تیره روزی افراد را باور داشتند و معتقد بودند فلک و ستارگان می توانند بر زندگی و سرنوشت انسانها موثر باشند.
((تو را درین نوبت فلک یاوری کرد و اقبال رهبری که صاحب دولتی در تو رسید و … )) (سعدی/ گلستان ۱۱۰:۱۳۸۱)
بزرگیش سر در تباهی نهاد عطارد قلم در سیاهی نهاد(سعدی/ بوستان ۶۶:۱۳۵۹)
مروارید از آب باران پدید میآید. قدما معتقد بودند که مروارید حاصل پرورش قطره های آب باران در صدف است، چنان که سعدی در بوستان می گوید:
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید …
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لولوء شاهوار (سعدی/ بوستان ۱۰۰:۱۳۵۹)
نور ماه، کتان را میپوساند.
گر در نظرت بسوخت سعدی مه را چه غم از هلاک کتّان (سعدی/غزل ها ۱۲۱:۱۳۸۵)
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب (سعدی/غزل ها ۳۰۲:۱۳۸۵)
تابش خورشید بر سنگ باعث تبدیل آن به گوهر می شود.
پرتو خورشید عشق برهمه افتد ولیک
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود (سعدی/غزل ها ۲۷۵:۱۳۸۵)
موجودات خیالی
در آثار سعدی، از موجودات خیالی بسیاری سخن رفته است، که این موضوع را میتوان در باور عمیق جامعهی آن زمان جستوجو کرد؛ باورهایی که بسیاری از آن ها تا زمان ما نیز ادامه یافته و در بین مردم رواج دارد.
اژدها. جانور افسانهای به شکل سوسمار عظیم، دارای دو بال، که آتش از دهان میافکنده و پاس گنج های زمین می داشته است. (معین)
به صید هژبران پرخاش ساز کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی/ بوستان ۱۲۸:۱۳۵۹)
پری. اعتقاد به پری نیز در میان مردم این دوره رایج بود؛ پری، موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و به چشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد.(منتهی الارب)
مردم بر این باور بودند که این موجود خود را از مردم پنهان می کند؛ و سعدی نیز چندین بار از این باور سخن به میان آورده است:
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری (سعدی/غزل ها ۹۰:۱۳۸۵)
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشم
یکی خوی پری آن است کز مردم نهان باشد (سعدی/غزل ها ۱۷۹:۱۳۸۵)