موضوع مهم در این زمینه تغییر نقش ها در خانواده است. ازدواج شامل وظایف و نقش هایی است که به لحاظ فرهنگی برای هر عضو تعریف و توصیف شده اند. بنا به گفته (اسپری و جانسون[۷۴]، ۱۹۹۱، به نقل از نظری، ۱۳۸۳) زمانی قواعد ازدواج تا حد زیادی به نقش های جنسی وابسته بود، در قرن بیستم نقش های سنتی مردان شامل شوهر، پدر، نان آور، فعال جنسی، برنامه ریز مالی بود و نقش های سنتی زنان شامل همسر، مادر، آماده کننده، منفعل جنسی، مراقبت کننده از بچه ها و خدمتگزار خانه بود. اما با تغییراتی که به علت صنعتی شدن و در نتیجه شهرنشین شدن ایجاد شد مانند اشتغال زنان در بیرون از محیط خانه، تحصیلات زنان، هسته ای شدن نظام خانواده و .. مدل جدیدی از ازدواج ظهور کرد که به عوضی اینکه صرفاً به وظیفه و مسئولیت مبتنی باشد بر صمیمیت، همراهی و همکاری مبتنی بود و انتخاب همسر براساس عشق، شور و شوق و دوستی صورت می گرفت و این تغییرات یک دگرگونی بنیادی را در ارزش های اجتماعی قرن نشان می داد که به دقت در چگونگی روابط، تقسیم وظایف و داشتن دیدگاهی انسان مدارانه را در خانواده می طلبید.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
عوامل بین فردی
بنا به گفته دیم و گلن[۷۵] (۱۹۹۳)، خیلی از درمانگران بر این عقیده اند که ادامه فرایند ازدواج در واقع گذر موفقیت آمیز از یک سری چالش هایی است که افراد را به درک بهتری از خود، همسر و ارتباطشان می کشاند، فرایندی که چگونگی پاسخ زوج ها را به همدیگر و به جهان خارج تحت تأثیر قرار داده و گذر موفقیت آمیز از آن ها ارتباط صمیمانه را نیز به تدریج پایه گذاری می کند. این چالش ها در چهار موضوع پایه ای که به همدیگر مرتبط می باشند منظم شده اند:
اعتمادسازی در رابطه.
تعدیل کردن نیازهای همسر به طوری که با هم بودن حاصل شود اما استقلال افراد نیز حفظ شود.
تطبیق یافتن با تفاوت های همدیگر.
تحمل و مدارا کردن با تغییرات زندگی.
عوامل روانشناختی
الف) نیاز به صمیمیت براساس نظریه استرنبرگ[۷۶] (۱۹۹۶، به نقل از سعادتی، ۱۳۸۶) عشق سه قسمت دارد: میل[۷۷]، صمیمیت و تعهد. وی براساس آن هفت نوع مختلف عشق را تشریح می کند. میزان احساس عشق و رضایتی که یک شخص در رابطه با همسرش تجربه می کند می تواند برگرفته از دو عامل باشد: اول میزان قدرت این سه بعد در رابطه، دوم میزان خواسته و نیازهای شخصی از وجود هر بعد در رابطه. زبق نظر اسچنارچ[۷۸] نیاز به صمیمیت در دو فرد باید از یک توافق و برابری خاصی برخوردار باشد و اختلاف فردی زوج ها در میزان نیازشان به صمیمیت نقش اساسی در مشکلات آن ها، شکایت ها و عدم رضایتمندی شان در رابطه دارد. وقتی که دو فرد از نظر نیازشان به اتصال و نزدیکی، وحدت و یکی بودن با همدیگر متفاوت باشند، عدم رضایتمندی یکی در رابطه می تواند دیگری را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
ب) تمایز یافتگی، موری بوئن[۷۹] (۱۹۸۷، به نقل از گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی و همکاران، ۱۳۸۵) صریح نظریه های نظام های خانواده کل خانواده را واحدی عاطفی تلقی کرد که اعضایش قادر نیستند خود را از یکدیگر مجزا و یا به گونه ای موفقیت آمیز تفکیک کنند. نظر او بر این موضوع بود که آشفتگی عاطفی در هر فرد منشعب از پیوندهای تفکیک نیافته او با دیگران است و توسط همین روابط نیز تداوم می یابد. به نظر بوئن رسیدن به افتران و تفکیک فرایندی است که در اثر آن فرد یاد می گیرد مسیر حرکت خویش را با توجه به تفکر خود ترسیم کند و پیرو رهنمودهای خانواده و دیگران عمل نکند و این تنها راهبرد عمل برای از بین بردن اضطراب در خانواده است (گلدنبرگ، ۲۰۰۲).
هنیلن (۲۰۰۶) می گوید: هرچه میزان عدم تفکیک یا فقدان مفهوم خویشتن و ایجاد یک هویت شخصی در فرد ضعیف تر باشد، ترکیب عاطفی بیشتری میان فرد با دیگران ایجاد می شود. کسانی که تمایز یافتگی کمی دارند عقل و عاطفه شان چنان در هم آمیخته است که زندگیشان تحت اختیار احساسات اطرافیان شان قرار دارد. با توجه به تئوری بوئن مربنا به گفته هنیلن (۲۰۰۶)، می توان استنباط کرد که پایه ی صمیمیت معنی دار بر رشد فردی خود استوار است و ادغام عاطفی در خانواده و عدم توانایی شخصی در جدا کردن شناخت و احساس خود از یکدیگر توانمندی برای رشد فردی خود، نیازمند این هستند که به شدت از افکار، خواسته ها، احساسات و عملکردشان در موقعیت های مختلف آگاه باشند و آن ها را براساس تفکر و پذیرش عقلانی و احساسی خود قبول کنند و سپس براساس آن ها عمل کنند.
ج) عزت نفس، راجرز[۸۰] (۱۹۶۹) به نقل از حسن آبادی، ۱۳۸۵، بیان می دارد که عزت نفس عملاً نه تنها دلالت بر چگونگی درک فرد از ویژگی های خود دارد بله به میزان ارزشی که او به ویژگی های خود میگذارد نیز اشاره دارد، به طوری که اختلاف و فاصله ی میان خود و خود ایده آل در تمام ویژگی ها میتواند شاخص و معیاری برای عزت نفس به حساب آید. بنا به گفته براندن[۸۱] (۲۰۰۱) هرچه عزت نفس افراد سالم تر باشد بیشتر به دیگران احترام می گذارد و کمتر حالت دفاعی به خود می گیرد چون آن ها را کمتر تهدیدی بر علیه خود می دانند. در توضیح نقش عزت نفس و تصور خود بر روابط صمیمانه می توان بیان کرد که وقتی فردی شایستگی لازم را در خود برای ایجاد ارتباط سالم و صمیمانه نمی بیند و تصور او از خود فردی شایسته برای داشتن ارتباطی پایدار، پویا و رشد دهنده نیست، ایجاد ارتباط صمیمانه موجبات هراس، دل نگرانی عظیمی را برای او فراهم می کند که وی همچنین اظهار می کند که اگر افراد، خود را شایسته ی عشق و دوست داشتن ندانند دشوار است که پیش روی های دیگران را در جهت ایجاد عشق مورد پذیرش و توجه قرار دهند.
نظریه های مربوط به صمیمیت
نظریه های روان شناسی صمیمیت در پی آن است تا چگونگی برقراری این نوع روابط صمیمانه را تبیین کند. به عنوان مثال
– براساس نظریه های تقویت که از سنت رفتار گرایی در روان شناختی سرچشمه گرفته اند، افراد با کسانی صمیمی می شوند که برای آن ها تقویت به همراه دارند. کاربرد اصول تقویت، در مطالعهی رابطه ی صمیمانه، به وسیله کلور و بایرن[۸۲] (۱۹۷۴)، گسترش یافته است و این نظریه پردازان با پذیرش اصل شرطی سازی، عامل[۸۳] پیش بینی می کند که زوج ها هنگامی با هم صمیمی می شوند که یکدیگر را تقویت کنند، جوهر این نظریه همان نظریه ی ارسطو است که می گویند افراد با کسانی احساس صمیمت می کنند که با آن ها خوب رفتار کرده باشند (کاویانی، ۱۹۹۹).
– نظریه های تقویت همچنین به اصول شرطی سازی کلاسیک[۸۴] نیز اهمیت میدهند، براین اساس زوج هایی که تجارب تقویت کننده دارند، بیشتر احساس صمیمت می کنند. کلور و بایرن، تقویت را محرکی غیرشرطی می دانند که پاسخ شرطی، یعنی احساسات را برمی انگیزد. پس هرچه فردی که با محرک غیرشرطی همراه است پاسخ غیرشرطی را نیز ایجاد می کند و بدین ترتیب زوج ها هم هرچه بیشتر در حضور هم تقویت دریافت کنند، صمیمیت شان افزایش می یابد.
– نظریه های تبادل اجتماعی[۸۵] و وابستگی متقابل[۸۶] مانند نظریه های تقویت، بر نقش تقویت کننده ها در ارتباط صمیمانه تأکید دارند، اما این دو نظریه، به نوعی، از مدل های تقویت فراتر رفته اند، برای مثال، نظریه تبادل اجتماعی، به جای اینکه صرفاً بر کشش های اولیه میان تأید کند رفتار صمیمانه را در طی روابط پیش رونده مورد بررسی قرار می دهد و غیر از تقویت کننده ها، به ساختارهایی چون تعهد و رضایت مندی از روابط نیز توجه دارد. در نظریه تبادل اجتماعی، پیش بینی می شود که اگرچه تقویت ها میزان رضایتمندی از ارتباط را تعیین می کنند، ساختارهایی چون دسترسی به گونه های ارتباطی دیگران و میزان سرمایه گذاری در ارتباط است که سطح تعهد زوج ها را نسبت به یکدیگر مشخص می سازد. نظریه وی وابستگی متقابل نیز، به دلیل تأثیر زیادی که از نظریه تبادل اجتماعی پذیرفته است، فرض برآن دارد که افراد در رابطه ای صمیمی می شوند که تقویت های دریافتی شان، بیش از هزینه هایی باشد که صرف کرده اند، برای مثال، زوج ها بازده حاصل از ارتباطشان را با بازده روابط گذشته و بازده هایی که بالقوه از روابط دیگر به دست می آورند، مقایسه می کنند و میزان صمیمیت آن ها به چگونگی این مقایسه بستگی دارد (فهر[۸۷]، ۱۹۹۶).
– در نظریه برابری[۸۸]، بر موضوع عدالت و انصاف در رابطه تأکید می شود. این نظریه استدلال می کند که زوج ها تنها هنگامی از رابطه زناشویی خود رضایت دارند و احساس صمیمت می کنند که بازده و سودی را که از رابطه به دست آورده اند، قابل مقایسه با بازده هایی بدانند که شریف زندگی شان به دست آوده است، به عبارت دیگر، این نظریه بر اهمیت درک زوج ها از میزان دریافت تقویت های شریک زندگی نسبت به دریافت تقویت های خود تأکید دارد. براساس نظریه ی برابری زوج هایی که بازده بیشتری در رابطه به دست می آورند به دلیل احساس گناه و زوج هایی که احساس می کنند کم تر از دیگری سود برده اند، به دلیل احساس خشم، نمی توانند با شریک در زندگی شان صمیمی شوند و تنها در صورت روابط برابری است که صمیمیت شکل می گیرد (هت فیلر و تراپ مان[۸۹]، ۱۹۸۱).
– در نظریه ی هماهنگی شناختی یا تعادل شناختی[۹۰]، فرض بر این است که زوج ها ر زندگی شان به ثبات یاتعادل نیاز دارند و این تعادل براساس نگرش های مثبت و یا منفی آن ها نسبت به امور و پدیده ها تعریف می شود. در این نظریه هنگامی که زوج ها با هم هماهنگی و شباهت داشته باشند، نسبت به هم احساس صمیمیت می کنند و هنگامی که یکدیگر را دوست دارند ولی نگرش هایی مشابه به محیط و پدیده ها ندارند عدم تعادل ایجاد می شود، در این حالت، یکی از آن ها و یا هردو تلاش می کنند تا احساسات خود را نسبت به دیگری و یا نسبت به امور و پدیده ها تغییر دهند، پس نیاز به تعادل، انگیزه ی اصلی زوج ها در رسیدن به یک رابطه ی صمیمانه است (فهر، ۱۹۹۶).
– نظریه رشد و تحول[۹۱]، نیز مانند نظریه تبادل اجتماعی به تغییر رابطه در طی زمان توجه دارند (الث من و تیلر[۹۲]، ۱۹۷۳).
– در نظریه برخود ابراز گری[۹۳]، عمیق تر و صمیمی تر شدن زوج ها با یکدیگر است. در این نظریه، اعتقاد براین است که زوج ها در آغاز ارتباط با یکدیگر بیگانه اند، ولی با پیشرفت ارتباط، صمیمی تر می شوند و احساسات و افکار درونی خود را برای یکدیگر بازگو می کنند. نظریه رشد و تحول همچنین با نظریه ی ثبات شناختی وجوه اشتراک دارد، زیرا فرض برآن است که با رشد و تحول ارتباط، یک تعادل ثابت در رابطه ی زوج ها پدید آید (فهر، ۱۹۹۶). در پاسخ به این سؤال که چرا وقتی که بازده رابطه کم است باز هم زوج ها به رابطه ادامه می دهند، نظریه تبادل اجتماعی و نظریه ی وابستگی متقابل چنین می گوید که گونه های ارتباطی دیگری در برابر رابطه ی کنونی زوج ها وجود ندارد ولی نظریه برابری، هرچند مانند نظریه های تبادل اجتماعی فرض بر آن دارد که زوج ها سعی می کنند بازده رابطه ی خود را به حداکثر برسانند، در مورد این که برپایه ی این نظریه، زوج ها ارتباط خود را با بازده شریک زندگی شان و نه ارتباط های دیگر، مقایسه می نند، با دیگر نظریه ها تفاوت دارد (ویل ماکس و ناک[۹۴]، ۲۰۰۶).
نیاز داشتن به صمیمت
برطبق نظریه کلی چیزهایی هستند که ما خواستار آن هستیم، زیرا مایلیم آن ها را داشته باشیم، و چیزهایی هستند که ما می خواهیم برای آنکه به آن ها نیاز داریم. مدت زیادی نمی توانیم بدون آب و غذ زندگی کنیم، و بدون هوا بیشتر ازچند لحظه نمی توانیم دوام بیاوریم. غذا برای خوردن، آب برای آشامیدن و هوا برای استنشاق کردن نیازهای قانونی ما هستند. همین گونه است صمیمیت. بدون صمیمیت می توانیم باقی بمانیم، ولی نمی توانیم رشد کنیم و به کمالی که توانایی آن را داریم برسیم. خوشی های بیشتر، دارایی های بیشتر و موفقیت های بیشتری را دنبال می کنیم، با این باور نادرست که این بار به شکوفایی خواهیم رسید، ولی نمی رسیم ودر غیاب رضایت و خشنودی، ما این فرایند را بارها و بارها تکرار می کنیم تا میمیریم و تا انتها ناآرام باقی می مانیم. ما به این اسطوره می چسبیم که شادی، دارایی و موفقیت ما را به شکوفایی می رساند، ولی پس از هر احساسی نارضایتی، یا همان عدم رضایت به سراغمان می آید. ما خواست های ناسالم خود را دنبال کرده و نیازهای قانونی خود را نادیده می گیریم. نتیجه، زندگی کردن در نارضایتی بدون آرامش است. رضایت خاطر صرفاً از طریق دنبال کردن زندگی کردن در نارضایتی بدون آرامش است. رضایت خاطر صرفاً از طریق دنبال کردن سبک زندگی که هماهنگی با نیازهای قانونی فیزیکی، هیجانی، روشنفکرانه و معنوی ما دارد میسر است. صمیمیت یکی از نیازهای واقعی و قانونی است، و همه خوشی های زودگذر، متعلقات و موفقیت های کره زمین ما را به قدر تأمین نیازهای قانونی ارضا نخواهد کرد. تأمین مشترک و دو جانبه این نیازها، بالاترین درجه موفقیت روابط است. این همان دو جسم در یک روح است (کلی، ترجمه تمدن، ۱۳۸۶).
دیدگاه ترکیبی جسلسن[۹۵]
جسلسن به هشت مقوله یا بعد صمیمیت همراه با آسیب شناسی آن اشاره می کند. ابعاد صمیمیت جسلسن در جدول زیر
ابعاد