چو بر من گنج قارونی فشاندی چو قارونم چرا در خاک ماندی
بازنظا می درلیلی ومجنون می گوید :
موسی به خزانه ها گهر داشت قارون هم از آن خزانه پر داشت
لیکن چو خلاف در میان بود این منفعت آن هلاک جان بود
باز نظا می درهفت پیکر می گوید :
سر برافراختی به خاتونی خواستی گنج های قارونی
باز نظا می درشرفنامه می گوید :
بر آن بقعه کاو بارگی تاخته زمین گنج قارون برانداخته
از آن گنج کاورد قارون به دست سرانجام در خاک بین چون نشست
فروزنده روزی چو فردوس پاک برآورده سر گنج قارون ز خاک
نباید نهادن بر این خاک دل کزاوگنج قارون فروشد به گل
بازنظا می دراقبال نامه می گوید :
به قارونی قفل داران گنج طمع دارم اندازه ی دسترنج
خاقانی شروانی می گوید :
تا به قارون برد و بند گنج قارون برگشاد رنجهای هر یکی را گنجها داد از جزا
گرچه عیسی وار از اینجا بار سوزن برده ام گنج قارون بین کز آنجا سوزیان آورده ام
داود (ع)۱
داود یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل بود ، که حکومتی عظیم داشت ، نیروی جسمانیش در حدی بود که درمیدان جنگ بنی اسرائیل باجالوت جبّار ستمگربا یک ضربه ی نیرومند به وسیله ی سنگی که از فلاخن رها کرد جالوت را از بالای مرکب به روی خاک ا فکند ، ودر خون خود غلطید.
از جمله نعمتهایی که خداوند به او ارزانی داشته بود این که کوهها مسخّر امراوبودندبه
گونه ای که هرشام وصبحگاهان با اوخدا را تسبیح می گفتند . همچنین پرندگان نیز مسخّراوبودند وآهن در دست داود نرم بود چنانکه با آن زره هایی می ساخت که سرا پای مرد جنگی را می پوشانید .
یک روز افرادی به عنوان دادخواهی از محراب داود بالا رفتند ونزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد ، سپس به شکایت شاکی گوش داد که یکی از آن دو نود ونه گوسفند ماده داشته ودیگری فقط یک گوسفند ، در حالی که صاحب نود ونه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند ، او حق را به شاکی داد ، واین تقاضا را ظلم وتعدی خواند ، سپس از کار خود پشیمان گشت ، واز خداوند تقاضای عفو کرد وخدا او را بخشید.۲
ماجرای دیگر زندگی داود این بود که روزی از بام خانه ، زوجه ی اوریا را که بسیار زیبا بود دید وبه او عشق ورزید واوریا در جبهه ی جنگ بود . داود به سردار خود پیغام فرستاد که اوریا را در پیش تابوت گذارد وبه نزدیک حصارهای دشمن بفرستد.
عکس در مورد عشق ورزی
مقصود از این دستور آن بود که اوریا کشته شود وداود زوجه ی او را تصاحب کند ؛ اوریا از جنگ بازگشت ولی به خانه ی خود نرفت ودوباره به میدان جنگ باز گشت . سردار ، دستورهای داود را به کار بست وچون نزدیک شدن به حصار دشمن برخلاف آ ئین های جنگی بود ، انجام این دستور به هزیمت لشکر داود پایان یافت ولی اوریا در این جنگ کشته شد وزوجه اش را که بت شبع نامیده می شد داود به نکاح خود درآورد وسلیمان از او متولد گردید .
خشم خدا برداود افروخته شد وناتان نبی مأ مور گردید که نزد داود برود واو را از ا فروخته شدن خشم الهی با خبر سازد . ناتان بازدن مثالی برای داود نبی او را از این اشتباه آگاه نمود و داود ازگناه آن کار آگاه شد وبه توبه مشغول شد وخداوند توبه ی او را پذیرفت . وداستان داود این چنین در ادب فارسی انعکاس یا فته است که :
انوری می گو ید:
حق داود ولطف نعمت ا و که ترا دربهشت منتظرست
رونق ملک سلیما ن پیمبردارد عرق سلطان چه عجب کزنسب داود ست
ای به ملکت چووارث داود ای به مردی چوحیدرکرّار
مسعودسعدسلما ن می گو ید :
هیبتش گرنه د ست دا ود ست موم چون گرد دش همی آ هن
به نغمه ی خوش دا ودی وا زآ ن آوا دلم چومرغ به نغمه برتوروی نها د
سزد که نرم کنی برمن آ هنین د ل خود که نرم کردی دا ود آ هن وپولا د
خیا م نیشا بوری می گو ید :
با با ده نشین که ملک محمودا ین ا ست وزچنگ شنوکه لحن داو دا ین ا ست
ازنا مده ورفته دگریا د مکن خوش با ش که ا زوجود مقصود ا ین ا ست
خداوند جمله نعمت ها ی خودرا به حضرت داود ارزانی داد زبان مرغان رابه وی آموخت همه ی کوههای عالم را به فرما ن او گذارد وآ هن رابرا ی وی نرم گردا نید تابه هرصورت که خواهددرآورد وزره سا ختن به وی یادداد.۱ بنا براین وی نخستین کسی ا ست که زره سا خت .چنا نکه ظهیرا لدین فا ریا بی می گو ید :
تویی که برتن خصم تودرع داودی زرمح وتیغ توپرویزنی بودخون بیز
صریرکلک تودرکشف مشکلا ت جها ن چنا نک نغمه ی داود وار درادا ی زبور
منوچهری دا مغانی می گو ید :
زمین محرا ب داود ست ،ا زبس سبزه ،پنداری گشاده مرغکا ن برشاخ چون داود حنجرها
خشم توچوماهی فرزند داود نبی کوبیوبارد جها ن ،گوید که هستم گرسنه
گویی محمود بودبیش زمسعود ؟ نی نی مسعودهست بیش زمحمود
همچوسلیما ن که بیش بود زداود بیشتراز زا ل بود رستم بن زا ل
قطرا ن تبریزی می گو ید :
هرآنچه داود آنرا به سا لها پیوست هرآ نچه قارون آنرا به عمرها آ گند
یکی به رزم سنانش به ساعتی بگشت یکی به رادی د ستش به بزم بپراکند
پرده بدرید از زلیخا درد وداغ عا شقی عا شقی داود را رنجورکرد وسوگوا ر
آرزوی یوسف گم گشته مریعقوب را دیده بگرفت از گرستن درجدا یی زار زار
امیرمعزّی می گو ید :
چمن شد ست چومحراب وعندلیب همی زبورخواند داود وار درمحراب
آهن دولت ترا نرمست وهستی زین سبب همچو داود پیمبر صا حب فضل الخطاب
سیّد دنیا معین دین پیمبر که هست همچو داود پیمبرصاحب فضل ا لخطا ب
قدح به چنگم وآ زار چنگ در گوشم به از نگین سلیما ن ونغمه ی داود
اگرچون موم گشت آ هن به روی آّ برشاید که چون داود پیغمبر هزارآوا خوش ا لحا ن شد
دربهشت برین اگرداود خواندی مدح تو به جا ی زبور
برسر او فشاندی رضوان حله های بهشت وزیور حور
مرده بودم شا ه عیسی وار جا نم باز داد نرم کرد آهن چوموم اندر برم داود وار
شنیده ای تو زفردوس نغمه ی داود از آن کنی همه شب عندلیب را تلقین
راست گویی زمیان زره داودی هرزما نی یدبیضا بنما ید موسی
سنایی غزنوی می گوید:
می زند موج صحن قصر زحور دم داود برکشیده زبور
انبیا در جوار وهم پهلو اولیا همنشین وهم زا نو
قدر عیسی کجا شناسد خر لحن داود را چه داند کر
گفت داود را ، خدا ی جهان که منم یاور شکسته د لا ن
ولیک آنگه خجل گردی که ا ستا دی ترا گردی که «با داود پیغمبررسیلی کن درین صحرا!»
نظا می درمخزن ا لا سرار می گو ید :
خود دل داود دلی تنگ دا شت درخورا ین زیرکم آ هنگ دا شت
نسبت داودی او کرده چست برشرفش نا م سلیما ن درست
مرغ زگل بوی سلیما ن شنید نا له ی داودی ازآ ن برکشید
یا فته درنغمه ی داود ساز قصه ی محمود وحدیث ا یاز
همچنین نظا می در خسرووشیرین می گو ید :
به داودی دلم را تازه گردا ن زبورم را بلند آ وازه گردا ن
زدود دل گره برعود می زد که عودش با نگ برداود می زد
نظا می درهفت پیکرمی گو ید :
تیغ هندی ودرع داودی کشتی جودی رانده برجودی
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.