قرارداد گرایی اجتماعی در پاسخ به حالت دوم چنین خواهد گفت که: میل به بقا تنها سرچشمه هرگونه عدالت و اخلاقی است. اساساً هم امر اخلاقی از مقولۀ وظیفه نیست بلکه از مقولۀ حق است. همۀ وظایف از حق بنیادین غیر قابل انتقادی که نامش حق زندگی است بر میخیزند. پس هیچ وظیفه نامشروط و مطلقی نخواهیم داشت.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
وظایف را فقط تا آنجا باید الزامی تلقی کرد که انجام آن ها حق زندگی کردن را به خطر نیندازد. تنها حق نامشروط و مطلق همین حق زندگی کردن است.قواعد اخلاقی جامعه هم از همین حقها و صیانت ما بر پایه یک قرارداد نشأت گرفتهاند[۲۲۰].
بنابراین مسئله فوق را چنین مطرح مینماییم که اگر ما جان خود را حفظ کردیم این گونه نیست که قواعد اخلاقی را شکسته و تخطی از آن ها کرده باشیم بلکه فقط به حق طبیعی خود که همه قواعد همه از آن ها نشأت گرفتهاند پایبند بودهایم و این نکتهای است که قرارداد اجتماعی در حل تزاحمهای اخلاقی چون مثال بالا مطرح میکند و این گونه موارد که در بسیاری از مکاتب اخلاقی غیر قابل حل هستند را میگشاید.
در ادامه به نظریه های مختلف اخلاقی اشاره میکنیم تا ضمن بیان تفاوت و اشتراکات انها با نظریه قرارداگرایی اخلاقی ، فهم بهتری از این نظریه پیدا کنیم .
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
بخش دوم: رابطه قراردادگرایی و نظریات اخلاقی
۱: قانون طبیعی
طبیعت معادل یونانی Physis است. کلمه انگلیسی طبیعت Nature از کلمه لاتین Natus به معنی متولدشده مشتق شده است. به این دلیل که اگر چیزی برای ما طبیعی بیاید، دلالت عمده اش این است که چیز موروثی است. طبیعت عبارت است از نیروی پراکنده در اجسام که هر موجودی می تواند توسط آن به کمال برسد.[۲۲۱]
در فلسفه گاهی از واژه طبیعت کل نظام طبیعت را مراد می کنند و گاهی نیز به طبیعت بشر اشاره خاص دارند. در دوران باستان و یونان خداوند را حال در طبیعت یا عین طبیعت می دانستند و در قرون وسطی هم خداوند را واضع و خالق طبیعت و نهاد موجودات و بشر قرار می دادند. به صورت کلی در فلسفه های کلاسیک طبیعت نشأت گرفته و الهام گرفته از موجودی فراتر از خودش می باشد، اما در بعضی از نظریه های جدید فرض وجود خدا را در بحث طبیعت ضروری نمی دانند.[۲۲۲]
انسان همانند دیگر موجودات و حیوانات خصوصیات زیستی مشترکی دارد که آنها را خوی حیوانی خود گرفته است مانند خوردن، آشامیدن و خوابیدن و …. اما بعضی از خصوصیات، خاص نوع بشر هستند که مخصوص و مشترک فقط در انسان هستند. هرچند فیلسوفان در نوع این خصوصیات تقریباً متفق القول نیستند اما می توان گفت برخی از خصوصیاتی که از طبیعت بشری نشأت گرفته اند عبارتند از قوه ی فعل، استعداد و کمال پذیری، عقل و وجدان، ترحم و همدردی و … .
طبیعت بشر یعنی اینکه خصلت های مشترکی که متعلق به همه اعضای بشرند ریشه در آن دارد و به اصطلاح خصلت های مشترک، طبیعت انسانی را تشکیل می دهند. این طبیعت اصلی است که بر انسان الزامات و قواعد خاصی را تحمیل می کند. از همین اصل طبیعت مشترک است که قوانین ثابت و پایداری برای رفتار و اخلاق و نوع زندگی به خصوص انسانها استنباط می شود. فیلسوفان و اندیشمندان از این جاست که بحث از قوانین طبیعی را بیرون کشیده اند و بر سر این قانون های طبیعت بحث و تبادل نظر کرده اند. ابتدا سیر تاریخی اندیشه قانون طبیعی را در فیلسوفان کلاسیک به صورت کلی بررسی می نماییم و سپس تحولات این اندیشه را در نظریه پردازان قرارداد اجتماعی بیان می کنیم.
۱-۱: سیر تاریخی اندیشه قانون طبیعی
قانون طبیعی قانونی است که برروی عادات و رسوم اتکا ندارد بلکه مبدأ و منشأ این قانون قوای درونی انسان است که گاه به عقل و خرد، گاه به عواطف و گاه به وجدان تعبیر شده اند. قانون طبیعت در حقیقت از روان و قوه ادراکی آدمیان سرچشمه گرفته و از تجربیات زندگی انسان یک سلسله کلیاتی وضع می نماید. محتوای آموزه قانون طبیعی احکام عقل عملی درباره حقوق و تکالیف فردی و اجتماعی انسان در حوزه های مختلف سیاسی، حقوقی و اخلاقی است[۲۲۳].
در مباحث قراردادگرایان از اخلاق و سیاست این مفهوم نقش مهمی را برعهده دارد اما قراردادگرایان به نوعی مفهوم قانون طبیعی کلاسیک را متفاوت با آنچه فیلسوفان گذشته به کار برده اند مورد استفاده قرار داده اند. برای درک بهتر اندیشه قرارداد اجتماعی، ابتدا به سیر تاریخی مفهوم قانون طبیعی نگاهی می اندازیم تا روشن شود که منظور از قانون طبیعی چیست و قراردادگرایان چگونه این آموزه را مورد تفسیر قرار داده اند و نظریات اخلاقی سیاسی خود را پایه آن بنا نهاده اند.
فلاسفه دوره پیش سقراطی در مورد طبیعت نظراتی کلی ابراز داشته اند. آنان بیشتر به مسئله عنصر تشکیل دهنده جهان توجه داشته اند. به عنوان مثال آناکسیمندر جهان طبیعت را از ماده غیرمتعین می دانست و تالس آن را از آب. به صورت جامع در آثار هیچ کدام از فلاسفه پیش سقراطی واژه قانون طبیعی به کار نرفته است.
سقراط ولی در پی آن بود که برای رفتار و اعمال انسانی، تعاریفی کلی و ثابت ارائه دهد که بتواند راهنمای رفتار انسانی باشد و این مشروط بر این بود که او برای انسان ها طبیعتی ثابت و دائمی را پایه ریزی کند. به حق که این افتخار بزرگ نصیب سقراط می شود و او در باب اخلاقیات اعتقاد داشت که خوشی و لذت یک خیر پایدار هستند که ملازم با انسان اخلاقی است. این اخلاقیات را باید در سرشت و طبع بشری بنا کرد. تکالیف اخلاقی ما صرفاً اوامر و نواهی بی معنی یا تحکمی نیستند بلکه باید آنها را در رابطه با طبیعت انسان فهمید. قانون اخلاقی خیرحقیقی انسان را بیان می کند. اینها در حکم توسل به آن چیزی است که ما قانون طبیعی می نامیم که بیانی است از طبیعت انسان و به تکامل متعادل و هماهنگ آن منجر می شود.[۲۲۴] ارسطو در بحث اخلاقیات آشکارا غایت انگار است. او می گوید که خیر غایت همه امور است. این غایتمندی در کل طبیعت هم آشکار و هویدا است و این غایتمندی یعنی رسیدن به کمال نهایی.
غایتمندی در طبیعت شامل طبیعت انسانی هم می شود. او غایت انسان را خیر معرفی می کند و خیر عبارت است از نیکبختی و سعادت. این سعادت غایت و هدف همه انسان هاست که به سوی آن در حرکت هستند. تمایلات طبیعی در انسان هستند که پیروی از آنها در یک حالت کلی حیات اخلاقی را برای انسان فراهم می کند. تمایل به سعادت و نیکبختی که از غایت مند بودن طبع انسانی است برابر است با فضیلت مند بودن. خود فضیلت خلق و خویی است که از یک استعداد با تمرین و ممارست شایسته آن استعداد، پرورش یافته باشد.[۲۲۵]
ارسطو درباره طبیعت انسانی هم چنین معتقد است که : «افراد به طور مساوی خلق نشده اند و یکسان نیستند. عدم مساوات انسان امری طبیعی است. غلامان آزاد خلق نشده اند و در طبیعتشان غلام خلق شده اند پس غلامی برحق است و موافق طبیعت. غیراز غلامان هر انسان به حکم طبیعت، تبعه یک کشور و عضو یک جامعه خلق شده است و انسان هم به طبع و ذات حیوانی اجتماعی است».[۲۲۶]
این نظریات ارسطو در باب طبیعت و تمایلات ذاتی انسان در واقع پایه و بنیه ی قانون طبیعی می شود برای فیلسوفان پس از خودش هر چند خود ارسطو به صورت واضح و آشکار این مفهوم را به کار نبرده است.پس از ارسطو کسانی که به طور مفصل به بحث درباره ی قانون طبیعی پرداخته اند و آن را مجسم نموده اند رواقیان هستند.
به نظر رواقیان[۲۲۷] همه ی آدمیزادگان از خرد و عقل بهره دارند، چنان که از روی غریزه خواستار بقای خویش هستند و به آن چه ملایم طبیعتشان است روی می آورند و از آنچه منافی با طبیعتشان است می پرهیزند. آنها از این مقدمه نتیجه می گرفتند که همه انسانها به طور یکسان کمال پذیرند و میانشان هیچ گونه امتیاز برتری فطری نیست.[۲۲۸]
رواقیان آدمیان را اعضای جامعه یگانه جهانی و همسان و برابر می دانستند که سعادت را در زیستن و سازگاری با طبیعت بنا می کردند. سازگاری با طبیعت منجر به فضیلت مند شدن انسان می شود. رواقیان برخلاف ارسطو معتقد بودند که هیچ انسانی به طور طبیعی برده نیست، بلکه انسان ها به صورت یکسان از مواهب طبیعت بهره مند می شوند و بردگی را کارگری می دانستند که تمام عمرش به مزدوری گرفته شده است.[۲۲۹]
رواقیان اعتقاد داشتند که :«انسانها و جوامعشان جزئی از بافت واحد طبیعت هستند و از همان قوانینی تبعیت می کنند که بر هستی حیوانات و گیاهان حاکم است. این قوانین طبیعت در اصول لایتغیر و ثابت هستند».[۲۳۰]
انسانها به طور طبیعی برابر زاده شده اند و تفاوت های سیاسی و اجتماعی میانشان هیچ گونه پایه ای در ذاتشان ندارد. انسانها به صورت طبیعی قوه ی تشخیص درست از نادرست را دارا هستند و این قوه هم به صورت برابری ماهوی در انسان به حکم طبیعت وجود دارد. این قوه عقل حقیقی و کاملی است که مبنای تشخیص نیک از بد می شود. این عقل به صورت بالقوه در همه انسانها مساوی است و در شرایط مساوی می تواند احیا شود و این بالفعل شدن است که تفاوت ها را در انسان به وجود می آورد. همه ی انسانها خواه برده، خواه آزاد، خواه رعایا و خواه زمامدار مجبور به تبعیت از آن هستند و این همان قانون طبیعی است که برخاسته از قانون الهی یا مافوق طبیعت است.[۲۳۱]
پس از رواقیون نامدارترین کسی که نظریه قانون طبیعی را ساخته و به آن رجوع می کند سیسیرون است. سیسیرون است معتقد بود که قانون چیزی است جاودانه، یعنی قانون نشأت گرفته از فکر بشری نیست بلکه پدیده ای است از خداوند که به وسیله عقل و خرد برکل عالم حکومت می کند.
قانون واقعی عبارت است از عقل سلیم که با طبیعت وفق داده می شود. این قوانین کلی و لایتغیرند. کاهش دادن این قانون کاری ناشایست و خلاف شرع خداوند است. همه انسانها مساوی خلق شده اند و می توانند حقوق طبیعیشان را بشناسند. این تساوی در سایه حقوق جاودانی است که بر تمام عالم حکم فرماست. تمام قوانین الهی در طبیعت ساری و جاری اند و انسان به کمک عقل و خرد به آنها پی می برد. قوه ی تشخیص درست از نادرست و بدی از نیکی نه بر پایه افکار انسانی بلکه براساس قوانین طبیعت است و تمام انسانهایی که از عقل سلیم برخوردار هستند ملزم به اطاعت از این قوانین کلی هستند زیرا ناشی از اراده الهی هستند.[۲۳۲]
در دوران قرون وسطی مفهوم قانون طبیعی آن چنان رواج زیادی پیدا نمی کند و بیشتر منشأ اخلاقیات و سیاست را به اراده و امر الهی برمی گردانند. اما قدیس توماس آکوئیناس در همین دوران قانون طبیعی را دچار تغییراتی می کند. او بیشتر آموزه خود را از ارسطو در باب مدنی بالطبع بودن انسان و غایتمندی انسان به سوی خیر می گیرد اما آن را با اندیشه الهیاتی خود درهم می آمیزد.
توماس همانند ارسطو انسان را دارای طبیعتی می داند که به سوی غایت در حرکت است. این غایت برای انسان یک خیر است. خیر انسان همان سعادت انسان است اما ارسطو سعادت انسان را در همین دنیا جستجو می کرد اما توماس از این جا راه خود را از ارسطو جدا می کند و می گوید سعادت انسان همان رؤیت خداوند است.[۲۳۳] انسان برای رسیدن به این خیر دارای میل طبیعی در درون خویش است چون انسان بالطبع مایل است که علت اولی را بشناسد. هدف از آفرینش انسان نیل به غایت که سعادت ازلی است و آن رسیدن به خداست. خداوند دستورهایی کلی به انسان داده تا آن غایت در انسان متحقق شود. این دستورات کلی همان قانون های طبیعی هستند که بر طبیعت انسان به ماهو انسان مبتنی اند. این طبیعت در همه انسانها یکی است و بیشتر به اموری که برای طبیعت آدمی ضروری اند اطلاق می شوند مثلاً وظیفه است که آدمی حیات خود را حفظ کند بنابراین قوانین طبیعی لایتغیر هستند زیرا طبیعت آدمی یکسان است و نزد همگان یکی است. اما چون این قوانین طبیعی بر طبیعت انسان ها مبتنی هستند انسانها نمی توانند در خصوص کلی ترین اصول ناآگاه باشند و همگان به حکم عقل از آنها آگاهند.[۲۳۴] اما منشأ این قوانین طبیعی از کجاست؟ آیا انسانی اند یا خدایی؟
توماس می گوید که:« قوانین طبیعی از جانب خدا هستند پس ازلی اند. این قوانین مجموع دستورهای کلی عقل سلیم درباره ی آن خیر طبیعی است که باید آن را طلب کرد و آن شر طبیعت آدمی است که باید از آن دوری کرد. اما چون آدمی به صورت یکسان در همه زمانها و مکانها توانایی کشف قوانین طبیعی را ندارند خداوند به صورت ایجابی هم آنها را به انسان ابلاغ و دیکته می کند. مانند ده فرمان موسی».
پس قوانین اخلاقی ناشی از قوانین طبیعی است که منشأ خدایی دارند. یعنی اخلاق مبتنی بر ذات الهی است و خداوند ارزش متعالی است و معیار هر ارزشی است که الزام این ارزشها را در قوانین طبیعی به انسان عطا کرده است تا به سوی خیر عالی یعنی رؤیت الهی رهسپار شود.[۲۳۵]
بعد از توماس متفکران بحث قانون طبیعی را به همین نحو تقریباً پیش بردند و آموزه قانون طبیعی آن چنان در مرکز نظریات اخلاقی و سیاسی مطرح نشد تا قرن هفدهم و هجدهم که قراردادگرایان بزرگی چون هابز، لاک و روسو آن را دوباره بازسازی و در کانون توجه خود قرار دادند.
۱-۲: جمع بندی اخلاق بر مبنای قانون طبیعی
در سرتاسر نظریه قانون طبیعی می توانیم مشاهده کنیم که فیلسوفان و مکاتبی که این نظر را مبنای اخلاق قرار داده اند به چند اصلی کلی و عمومی اشاره داشته اند. این کلیات عبارتند از:
طبیعت و ذات انسان ها نیکو و شایسته خصلت است. این طبیعت نیکو قوانینی به ما می دهد که به نفع و خیر انسانها است و قوانینی درست و صحیح برای زندگی ما هستند.
طبیعت همه انسانها و موجودات که نیک است به سوی غایت و هدفی در حرکت است. این غایت همان رسیدن به کمال نهایی موجودات است زیرا طبیعت انسان پذیرنده و کمال پذیر است.
همه انسانها بر حسب همان طبیعتشان به صورت کلی قوه ی تشخیص درست از نادرست و خوب از بد را دارا هستند.
خیر انسانها در رسیدن به زندگی نیکو همراه با خوشی و لذت است. خیر انسانها همان سعادتمند بودن است و سعادتمندی از فضیلت مند بودن است.
انسان مدنی و سیاسی بالطبع است برحسب ذاتش. انسان موجودی است که در جامعه بوده و خواهد بود. خیر انسانها در جامعه معنادار می شود.
اخلاقی که توسط فیلسوفان معتقد به آموزه قانون طبیعی ترسیم می شود به صورت کلی شاهد حضور دو مسئله در بیشتر مباحث آنان هست. مسئله اول اخلاق فضیلت گرا و مسئله دوم فضیلت و اخلاق بر حسب نهاد و طبیعت نیک بشر یعنی اخلاق فضیلت مندانه که از طبیعت و قانون ، این فضیلت گرایی ناشی می شود.
۲: اخلاق و قراردادگرایان
در فصل های پیشین در مورد قراردادگرایی اجتماعی بیان شد که آنان دو وضع زندگی برای انسانها متصور بودند یکی انسان در وضع طبیعی و دیگری انسان در وضع اجتماعی. به زعم بیشتر قراردادگرایان وضع طبیعی، وضع تاریخی مسلم نیست که ثابت شود انسان به واقع در چنین شرایطی زندگی کرده باشد. اما این وضع به نحوی پیش فرضی است برای وضع مدنی.
هابز و لاک و روسو بزرگترین قراردادگرایان بودند که به تفصیل در مورد انسان اجتماعی و سیاسی بیشتر از دیگران نظریه خود را بسط و گسترش دادند. هرچند هدف آنها بیشتر پرداختن به مسئله سیاست و توجیه حکومت بود، اما نظریات اخلاقی آنان نیز از قراردادگرایی متأثر شده است. در این رساله سعی می کنیم از خلال نظریه قرارداد اجتماعی، کلیاتی درمورد نظریات اخلاقی فیلسوفان پرداخته به این مسئله را استنباط نماییم.
اخلاق مدنظر قراردادگرایان بر پایه قوانین طبیعی پایه ریزی می شود. اما آنان معنا و مفهوم این واژه را که فیلسوفان پیشین به آن پرداخته بودند تغییر دادند و اصول اخلاقی خود را در این تغییرات بنا نهاده اند.
تفسیر سنتی از قانون طبیعی این بود که یک سری اصول کلی و ثابت در نهاد بشر هستند که انسان از آنها اصول کلی اخلاقی را می گیرد و ملزم به اطاعت از آنها می شود. این قانون های طبیعی وظیفه ما هستند. اما قراردادگرایان بیان می دارند که قانون های طبیعی انسان ناشی از یک حقوق طبیعی اولیه هستند. اخلاق و رفتار از این حقوق طبیعی بنیادین ناشی می شوند
۳: پیامدگرایی
پیامدگرایی با این عقیده آغاز می شود که ارزش هایی وجود دارند که مقدم بر اخلاق هستند؛ حتی اگر هیچ درستی و نادرستی اخلاقی وجود نداشته باشد همواره بعضی چیزها خوب و بعضی چیزها بد خواهند بود. بنابراین در نظریات پیامدگرایانه، کیفیت یا ارزش اخلاقی اعمال، اشخاص و منش ها وابسته به ارزش غیراخلاقی نسبی آن چیزی است که به وجود می آورند و یا به دنبال ایجادش هستند. پیامدگرایی، درست و نادرست بودن افعال را برحسب ارزش پیامدهای آن تعیین می کند.[۲۳۶]
پیامدگرایی وصف آن دسته از نظریات اخلاقی است که بنابر آنها، نتایج هر عمل تعیین کننده ی درستی و اعتبار هر حکم اخلاقی درباره ی آن عمل است با این حساب، عمل اخلاقاّ درست است که نتایج خوب به بار آورد؛ از این رو پیامدگرایی توجه به نتیجه و پیامد عمل بر خود عمل رجحان دارد و در هر عمل، یک ویژگی مصحح اساسی و نهایی در کار است یعنی ارزش غیراخلاقی نسبی پیامد آن.[۲۳۷]
پیامدگرایی درست و نادرست بودن افعال را برحسب ارزش پیامدهای آن تعیین می کند. همه ی نظریات اخلاقی، تفسیری در باب کار درست و خیر به دست می دهند، یعنی همه ی آنها به ما می گویند چه چیزی یک عمل را درست و یا نادرست می سازد و چه چیزهایی خوب یا ارزشمند است. این ویژگی نظریه های پیامدگرایان است که درستی یک عمل را نسبت به مقدار خیری که به بار می آورد ارزیابی و تعیین می کند.[۲۳۸]
پیامدگرایی به دو شاخه عمل نگر و قاعده نگر تقسیم می شود. پیامدگرایی عمل نگر و قاعده نگر، در این که اعمال را باید بر اساس نتایج و پیامدهای آن ها ارزیابی کرد، توافق دارند؛ اما در این که معیار اصلی ارزیابی چه می تواند باشد اختلاف دارند.
فراگیرترین نوع پیامدگرایی، پیامدگرایی عمل نگر است که بیان می دارد از بین همه ی افعال که فاعل می تواند انجام دهد عمل درست آن است که بیشترین خیر را بیافریند. براساس پیامدگرایی عمل نگر، داوری و ارزیابی شخص فاعل یا قضاوت خود فرد، ملاک تعیین کننده ی درستی یا نادرستی عمل است. اما بر اساس پیامدگرایی قاعده نگر، این اصول و قواعد کلی هستند که تعیین می کنند انجام دادن کدام عمل درست یا نادرست است.[۲۳۹]
پیامدگرایی عمل نگر ساده ترین شکل این نظریه است و معتقد است عمل درست -عملی است که شما باید آن را انجام دهید- عملی است که بزرگترین میزان خیر را در برابر پیامدهای بد آن به دنبال داشته باشد.
۳-۱: میثاق باوری اخلاقی
میثاق باوری اخلاقی می گوید که توافق آزادانه مردم در خصوص اصولی که می خواهند برایشان حکمروا گردد خاصیتی اعتباربخش دارند. از آنجایی که ایشان کسانی هستند که که از اصول اخلاقی تأثیر می پذیرند خودشان باید تصمیم بگیرند که آن اصول چه باید باشند. اصول اخلاقی نباید از خارج بر آنان تحمیل شود خواه از جانب خداوند، خواه از جانب مرجع اقتدار سیاسی و نیز نباید فرض کرد که این اصول جاودانه و الزام بخش هستند.[۲۴۰]