مجیدی، فاطمه، «ریختشناسی داستان شیخ صنعان»، پژوهشهای ادبی، ش ۷، بهار ۱۳۸۴، صص ۱۴۵- ۱۶۳٫
این مقاله به بررسی ریختشناسانه داستان شیخ صنعان پرداخته است. در این راستا نویسنده نخست به تعریف ریختشناسی پرداخته و سپس داستان را از منظر ریختشناسانه تجزیه و تحلیل کرده و به قهرمانان داستان، خویشکاریهای قهرمانان، زمان، مکان، انگیزشها و حرکتها تقسیم کرده است. پس از تجزیه و تحلیل، این داستان با داستانهای مشابه از نظر ساختار مقایسه شده و شباهتها و تفاوتهای آنها مورد بررسی قرار گرفته است.
آتشسودا، محمدعلی، «تحلیل رمزشناختی داستان شیخ صنعان»، شعرپژوهی، ش ۲، تابستان ۱۳۹۱، صص ۱- ۲۲٫
این مقاله به بررسی رمزشناختی داستان شیخ صنعان اختصاص دارد. در این بررسی با در نظر گرفتن جایگاه این داستان در منظومه عطار، نمادهای آن با توجه به روایت متون مقدس از خلقت آدم و حوا و هبوط آنها از بهشت به زمین، بازتعریف شده است. به نظر میرسد که هدف عطار از بیان این روایت رمزی، ارائه تصویری عاشقانه از سرگذشت انسان است. بر این اساس میتوان شیخ صنعان را سرنمون ازلی آدم، دختر ترسا را سرنمون ازلی حوا، مکه را سرنمون ازلی بهشت، روم را سرنمون ازلی دنیا و سفر شیخ صنعان را از مکه به روم و بازگشت از روم به مکه، سرنمون ازلی هبوط آدم و حوا به زمین و بازگشت آنها به آسمان دانست.
۲-۲ مباحث نظری
از آنجا که این پژوهش در حوزه مطالعات ادبیات تطبیقی قرار میگیرد، لازم است برای تبیین اصول و مباحث و چارچوب نظری پژوهش، ضمن ارائه تعریفی جامع از این علم، مهمترین نظریههای مطرح در این حوزه معرفی شود.
یکی از زمینههای مطالعاتی مهم و در عین حال بسیار سودمند در حوزه ادبیات، زمینه پژوهشهای تطبیقی است. گرایشی که سالها پیش در فرانسه ظهور کرد و بهسرعت در سراسر جهان و در محافل دانشگاهی جای خود را باز کرد. تطبیق روشی است که در بسیاری از شاخههای دانش بشری متداول است؛ اما ادبیات تطبیقی دانشی میانرشتهای است که نسبت به مطالعات و پژوهشهای ادبی دارای بینشی جدید است و نظریه و تعریف خاصی برای ادبیات دارد.
قلمرو ادبیات تطبیقی از زمان ظهور آن تاکنون، میدانی وسیع از فعالیتهای فکری را پوشش داده و نحلهها و گرایشهای متنوعی را در خود جای داده است.
«ادبیات تطبیقی بهطور خلاصه عبارت است از بررسی ملی و روابط تاریخی آن با ادبیات ملتهای دیگر، بررسی چگونگی این ارتباط و اثرپذیری آنها از یکدیگر، تأثیرپذیری آنها از یکدیگر، و تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر. همچنین بررسی اینکه این ادبیات چه چیزهایی را از ادبیات سایر ملل وام گرفته و چه چیزهایی به آن بخشیده است.» (طه ندا، ۱۳۸۰: ۱۰)
شکی نیست که ملتهای مختلف در طول تاریخ، به دلیل مناسبتهای اجتماعی و سیاسی، همواره با یکدیگر داد و ستدهای فرهنگی داشتهاند. از آنجا که ادبیات یکی از ارکان مهم فرهنگی هر کشور است، در این داد و ستدها، معمولاً بیشترین تأثیر و تأثر را دربر داشته است. عمق و اهمیت این اثرگذاری و اثرپذیری خصوصاً در مورد برخی از آثار تا به آنجاست که گاه به نظر میآید از یک آبشخور فرهنگی تغذیه شده است. هرچند پذیرش چنین ادعایی مستلزم دستیابی به دلایل محکم و متقن است، با وجود این، نفس پیدایش چنین تفکری نشانگر دامنه گسترده این تأثیرها است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
ادبیات تطبیقی، نوعی داد و ستد فرهنگی است؛ زیرا همانطور که فرهنگ ملل مختلف بر هم تأثیر میگذارند، ادبیات آنها هم که یکی از ارکان فرهنگ است، در هم اثر میگذارند. بنابراین تحقیق در ادبیات تطبیقی به چند موضوع کمک میکند: یکی به کشف روابط فرهنگی بین ملتها؛ دیگر به درک آن قسمت از تحولات ادبی که مربوط به این نوع روابط است. از این رو این رشته از دانش بشری، در برقراری دوستی و صلح میان ملل مؤثر است. در حقیقت «ادبیات تطبیقی پنجرهای گشوده شده به دنیای یکرنگیها است که به رغم فواصل زمانی و بعد مکانی، وجوه مشترک اندیشههای عرصه فرهنگ و ادب، شعر و عرفان و … در آن رخ می کند.» (حسنزاده، ۱۳۸۸: ۴۷).
ادبیات تطبیقی زمینه را برای خروج ادبیات بومی از انزوا و عزلت فراهم میکند، و آن را به عنوان جزئی از کل بنای میراث ادبی جهانی در معرض افکار و اندیشهها قرار میدهد.
موضوع مهم در خصوص ادبیات تطبیقی آن است که این دانش برای درک تاریخ ادبیات و نقد ادبی جدید امری اساسی است، زیرا ادبیات تطبیقی به کشف ریشه جریانهای فکری و فنی در ادبیات ملی میپردازد. «ادبیات ملی ضرورتاً در روند تکاملی خود با ادبیات جهانی تلاقی میکند، و با تعاون یکدیگر در راهبری و تکامل اندیشههای انسانی و ملی تلاش میکنند. در نتیجه این تلاقی است که ادبیات در مسیر تکاملی خویش قرار میگیرد. البته روش و زمینههای تحقیق در ادبیات تطبیقی از زمینههای تحقیق در تاریخ و نقد ادبی متمایز است؛ زیرا تحقیق در زمینه ادبیات تطبیقی نیازمند فرهنگ و اطلاعات خاصی است که ما را به تعمق در کشف ریشههای تلاقی ادبیات در سطح جهانی هدایت میکند، ولی تاریخ و نقد ادبی از نتایج تجزیه و تحلیل ادبیات کلی جهانی یاری میگیرد.» (آیتالله زاده شیرازی، ۱۳۶۲: ۸۹)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
۲-۲-۱ تعریف ادبیات تطبیقی
تطبیق در لغت به معنی «مقایسه کردن، کنار هم نهادن دو شیء یا چند موضوع جهت بررسی از نظر فنی، زیبایی، فکری، محتوایی، کیفی، کمّی، تاریخی و … است» (رک. دهخدا، ۱۳۷۳: ذیل «تطبیق»). در فرهنگ معین این کلمه به معنی «برابر کردن دو چیز با هم و با هم مطابق ساختن و برابر» (معین، ۱۳۴۲- ۱۳۵۲: ذیل «تطبیق») آمده است.
همچنین طبق تعریفی دیگر “تطبیق” یعنی نزدیک نمودن رخدادهای حوزههای مختلف و گاه دور از هم به قصد استخراج قوانین و قواعد کلی در آن حوزه. با توجّه به این تعریف از تطبیق، تیگم[۱۸] ادبیات تطبیقی را چنین تعریف میکند: «گردآوری و مقابله بین کتابها و نمونهها و حتّی صفحههای شبیه به هم برای آگاهی یافتن از همگنیها و برابریها و اختلافات» (سیدی ۱۳۹۰: ۲، به نقل از؛ تیگم، بیتا: ۱۹)
آنگونه که از این تعریف برمیآید، بهنظر میرسد ما با یک رشته گزارههای علمی در حوزه دانش تجربی و پدیدههای طبیعی سر و کار داریم تا با تثبیت رخدادهای دور از هم به کشف روابط حقیقی آنها بر آییم. اما پژوهش تطبیقی در حوزهی آثار ادبی هم از حیث مفهوم و هم از حیث کارکرد با آن متفاوت است. نکته مهم در حوزه ادبیات تطبیقی آن است که کارکرد روش تطبیقی در حوزههای پژوهش ادبی، صرفاً تقسیمبندی و ارزیابی نیست بلکه پژوهش تطبیقی در حوزه ادبیات دارای ارزش تاریخی است.
همچنانکه از عنوان ادبیات تطبیقی برمیآید، این علم در صدد سنجش و مقایسه آثار ادبی از منظر مؤلفههای فنی، زیباییشناختی، محتوایی، تاریخی و غیره است. کادن[۱۹] در فرهنگ ادبیات و نقد، ادبیات تطبیقی را اینگونه تعریف کرده است:
«[ادبیات تطبیقی] آزمودن و تحلیل ارتباطها و همانندیهای ادبیات اقوام و ملل گوناگون است. مطالعه تطبیقی ادبیات، مثل مطالعه تطبیقی مذاهب، کار نسبتاً تازهای است و قبل از قرن نوزده بهندرت سابقهای از آن وجود دارد.» (کادن، ذیل «Comparative Literature»)
همچنین طبق تعریفی که پین[۲۰] ارائه کرده است «ادبیات تطبیقی اصطلاحی است مبین برنامههای مطالعاتیای که مرزبندیهای ملی یا تاریخی یا زبانی را پشت سر نهاده و نشانگر پژوهشی میشود که نفوذ متون به حوزه فرهنگهای گوناگون را مدنظر قرار میدهد. ادبیات تطبیقی کنونی معطوف به انسانشناسی تطبیقی، نظریه گفتمان، نظریه دریافت، مطالعات ترجمه، ماتریالیسم[۲۱] فرهنگ و طیف متنوعی از دیگر رویدادهاست.» (پین، ۱۳۸۳: ۶۳)
بر اساس تعریف جامعی که در فرهنگنامه ادبی فارسی آمده است «ادبیات تطبیقی از شاخههای نقد ادبی است که به سنجش آثار، عناصر، انواع، سبکها، دورهها، جنبشها و چهرههای ادبی و به طور کلی مقایسه ادبیات در مفهوم کلی آن در دو یا چند فرهنگ و زبان مختلف میپردازد. ادبیات تطبیقی از ادبیات و روابط ادبی ملل مختلف و بازتاب ادبیات یک ملت در ملتهای دیگر سخن میگوید. […] آنچه در ادبیات تطبیقی اهمیت دارد، پژوهش درباره تلاقی ادبیات در زبانها و فرهنگهای مختلف، یافتن پیوندهای پیچیده و متعدد ادب در گذشته و حال، و به طور کلی ارائه نقشی است که پیوندهای تاریخی در اثرپذیری یا اثرگذاری ادبی داشتهاند، چه در سبک، چه از دیدگاه جریانهای فکری. با کمک ادبیات تطبیقی میتوان آن انواع ادبی را که ویژه برخی از فرهنگها است ولی در زبان و ادبیات فرهنگهای دیگر منعکس شده، بازیافت.» (قاسمنژاد، ۱۳۸۱: ۴۱)
همچنانکه ملاحظه میشود، همه این تعریفها یک مسأله را اصل اساسی ادبیات تطبیقی قرار دادهاند و آن موضوع انطباق آثار ادبی در فرهنگها و زبانهای مختلف از منظر مطالعات ادبی است.
از این رو به گفته عبدالحسین زرینکوب «پژوهشگری که در این حوزه به تحقیق میپردازد، در حقیقت در پی کشف تمامی مبادلات و معاملات فکری و ادبی قومی است که در تعامل با اقوام دور و نزدیک است و بدون شک نتیجه تحقیقات او با میزان دقتی که در این پژوهش تطبیقی به کار میگیرد، متناسب خواهد بود.» (زرینکوب، ۱۳۷۲: ۱۸۲)
در زمینه اهمیت ادبیات تطبیقی تاکنون بسیار سخن رفته است. پژوهشگران عموماً اهمیت این حوزه را در دو جنبه ملی و جهانی میدانند.
ادبیات تطبیقی در زمینه ملی سبب آشنا شدن با ادبیات بیگانگان میشود و این مسأله به نوبه خود سبب کاهش تعصب بیمورد نسبت به زبان و ادبیات ملی میشود. همچنین از فواید دیگر ادبیات تطبیقی آن است که در پژوهشگر توانایی خاصی به وجود میآورد که این توانمندی او را در شناسایی و تشخیص ادبیات اصیل ملی و ادبیات دخیل بیگانه یاری میدهد. (رک. طه ندا، ۱۳۸۰: ۱۵)
۲-۲-۲ تاریخچه و زمینههای پیدایش
ادبیات تطبیقی علمی است که از زمان پیدایشش تعاریف گوناگون و گرایشهای متفاوتی برای آن وجود داشته است.
ادبیات تطبیقی برای نخستین بار در فرانسه ظهور کرد و بهسرعت در همه جهان و در محافل دانشگاهی سراسر دنیا بهخوبی جای باز کرد. بسیاری از دانشگاههای معتبر اروپا، آمریکا، و حتی آسیا، این رشته نوپای ادبی را دایر کردند. در نیمه اول قرن هجدهم، تغییر وضع اجتماعی اروپاییان، سطح فکرشان را متحول کرد. آنها پی بردند که دنیا بسیار متنوعتر از آن است که تصور میکردند. مسافرت و سیر و سیاحتها در سراسر جهان رونق وسیعی یافت. جهانگردان، تاجران و ماجراجویان، هریک به سویی روان شدند و به جستوجوی سرزمینهای کشفناشده و ناشناخته پرداخته و با آداب و رسوم آنها آشنا شدند و گاه حتی از این هم فراتر رفته و به ترجمه آثار ملل دیگر پرداختند. این مسائل بر روی هم سبب گردید که در سده هجدهم روحیه جدیدی بر ادبیات کشورهای اروپایی، خاصه فرانسه، چیره شود. دامنه این تغییرات تا به آنجا بود که نویسندگان و فیلسوفان از مرزهای محدود فکری خود درگذشته و به معیارهای زیباییشناختی جدیدی دست یافتند.
برای نخستین بار ویلمن[۲۲]، یکی از استادان دانشگاه سربن[۲۳]، بود که اصطلاح ادبیات تطبیقی[۲۴] را در مطالعات ادبی به کار برد. پس از ویلمن، ژان ژاک آمپر[۲۵] به سنجش ادبیات ملتهای مختلف از جمله ادبیات شرق و غرب پرداخت. پس از آن دانشگاهها بهسرعت به تأسیس رشته ادبیات تطبیقی اقدام کردند و بسیاری از کشورها از جمله فرانسه (۱۸۲۸- ۱۸۳۸م)، سوئیس (۱۸۵۰- ۱۸۵۸م)، ایتالیا (۱۸۶۳م)، امریکا (۱۹۰۴- ۱۹۰۸م)، روسیه (۱۹۱۷- ۱۹۲۹م) و … صاحب کرسی ادبیات تطبیقی شدند.
در سال ۱۸۵۰ مردم لوزان و در سال ۱۸۵۸ مردم ژنو به ادبیات تطبیقی روی آوردند و در دانشگاههای خود کرسی ادبیات تطبیقی را دایر کردند. ایتالیا در ۱۸۶۳ در دانشگاه ناپل بخش ادبیات تطبیقی را دایر نمود. این بخش در سال ۱۸۶۵ تعطیل شد ولی دوباره در ۱۸۷۱ کوششهای خود را در بررسی ادبیات اروپایی از سر گرفت. مجارستان در ۱۸۷۷ بدین کاروان پیوست. نشریهای نیز به نام «مجله ادبیات تطبیقی» تأسیس نمود که نخست به شش زبان و سپس به ده زبان مختلف چاپ و منتشر میشد. در سال ۱۸۸۶ یکی از استادان دانشگاه اوکلند کتابی به نام «ادبیات تطبیقی» در لندن انتشار داد و در آن به موضوع ادبیات تطبیقی توجه نشان داد.
اما کشوری که سهم بزرگی در ایجاد خاورشناسی و ادبیات تطبیقی دارد، آلمان است. بسیاری از خاورشناسانی که آثارشان به زبان فرانسوی انتشار مییافت، از آلمان برخاسته بودند. از این رو ادبیات تطبیقی در آلمان رنگ دیگری به خود گرفت و در معنای وسیع امروزین به کار رفت.
البته «در آغاز پیدایش ادبیات تطبیقی در آلمان مورخان گوناگون حوزههای ادبی جایگاه کوچکی به ادبیات تطبیقی اختصاص دادند و آگوست ویلهلم شلگل[۲۶] و فردریک فن شلگل[۲۷]، یوهان گوتفرید آیشهورن[۲۸] و فردریش بوتروک[۲۹] ویژگیهای کلی تأثیرهای مهم را یادآوری کرده و به ذکر چندین مضمون و دستمایه ادبی بینالمللی پرداختند.» (ساجدی، ۱۳۸۷: ۸۹؛ به نقل از تیگم، ۱۹۵۱: ۲۵)
در آغاز قرن بیستم کشورهایی چون امریکا، ژاپن و روسیه نیز به جریان مطالعات ادبیات تطبیقی پیوستند. دانشگاههای امریکا در سال ۱۹۰۴ و ۱۹۰۸ و دانشگاههای روسیه از سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۹ و دانشگاههای ژاپن از ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ به تأسیس این رشته ادبی روی آوردند (حدیدی، ۱۳۵۱: ۶۹۵- ۶۹۸).
بدین ترتیب بود که ادبیات تطبیقی در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفت و دانشگاههای کشورهای مختلف، مطالعات تطبیقی را در زمینه ادبیات بهطور جدی آغاز کردند.
۲-۲-۳ مکاتب ادبیات تطبیقی
ادبیات تطبیقی همانند سایر شاخههای علوم بشری، رشتهای پویا بوده که در طول دو سده گذشته، خصوصاً چند دهه اخیر، متحول شده و بیش از پیش با سایر علوم انسانی درآمیخته و در نتیجه نظریههای جدیدی در آن مطرح شده است. ادبیات تطبیقی دارای دو مکتب بنیادین است که شاخههای نوین آن متأثر از این دو مکتب اساسی هستند. این دو مکتب که مطالعات و پژوهشهای مرتبط با ادبیات تطبیقی بر اساس آنها شکل میگیرد عبارتند از: مکتب فرانسوی و مکتب امریکایی.
۲-۲-۳-۱- مکتب فرانسوی
فرانسه پیشگام ادبیات تطبیقی است و حتی نخستین کنگره ادبیات تطبیقی در پاریس به زعامت ویکتور هوگو شکل گرفت. این کنگرهها، زمینه مباحثات و بررسیهای علمی در باب موضوعاتی را که مرتبط با ادبیات تطبیقی بودند، فراهم میآورد.
در همین زمان «نگاه به شرق نیز جایگاهش را در مطالعات تطبیقی باز کرد و بهتدریج تبدیل به موضوعی شد که محققان را ملزم به فراگیری زبانهای شرقی میکرد.» (ساجدی، ۱۳۸۷: ۶۴)
این مسائل بر روی هم منجر به شکلگیری مکتبی در حوزه ادبیات تطبیقی شد که به مکتب فرانسوی معروف است.
بنابراین میتوان گفت که ادبیات تطبیقی با مکتب فرانسوی شروع شد. از اوایل قرن بیستم تا جنگ جهانی دوم، تحت تأثیر مکتب اثباتگرا و تجربهگرا در فرانسه، مکتبی تحت عنوان «مکتب فرانسوی» شکل گرفت که در آن توجه به شواهد «خواستگاهها» و «تأثرها»ی میان فرهنگی و مابین ملل، بر هر دیدگاه دیگری ارجحیت داشت و بنابراین کار پژوهشگر یافتن سرنخهای مضامین و ایدههای ادبی و چگونگی انتقال آنها از ملتی به ملت دیگر در گذر زمان بود. از میان نمایندگان این مکتب میتوان به ماریوس فرانسوا گویار[۳۰]، ژان ماره کاره[۳۱]، رنه اتیامبل[۳۲] و پل ون تیگم[۳۳] اشاره کرد.
یکی از جامعترین و دقیقترین تعریفها راجع به ادبیات تطبیقی (بر اساس مکتب فرانسوی) را غنیمی هلال ارائه کرده است. طبق تعریف وی «ادبیات تطبیقی دلالت و مفهومی تاریخی دارد و موضوع تحقیق در این علم عبارت است از: پژوهش در موارد تلاقی ادبیات در زبانهای مختلف، یافتن پیوندهای پیچیده و متعدد ادب در گذشته و حال و به طور کلی ارائه نقشی که پیوندهای تاریخی در تأثیر و تأثر داشته است؛ چه از جنبههای اصول فنی در انواع مکاتب ادبی و چه از دیدگاه جریانهای فکری.» (غنیمی هلال، ۱۳۷۳: ۳۲)
نظریهپردازان فرانسوی، ادبیات تطبیقی را شاخهای از تاریخ ادبیات به حساب میآورند و وظیفه پژوهشگر ادبیات تطبیقی را بررسی روابط ادبی بین فرهنگهای مختلف ـ عمدتاً بین فرانسه و سایر فرهنگها ـ میدانند. مکتب فرانسوی که «تحت تأثیر پوزیتیویسم[۳۴] (اثباتگرایی) قرن نوزدهم اروپاست، بر ارائه مستندات و مدارک تاریخی اصرار میورزد و هرگونه مطالعه تطبیقی را مشروط به اثبات رابطه تاریخی بین فرهنگ مورد نظر میداند.» (انوشیروانی، ۱۳۸۹: ۱۲)
از دیدگاه مکتب فرانسوی اثبات روابط تاریخی بین آثار ادبی که به زبانهای مختلف نگاشته شدهاند، شرط مسلم و قطعی ورود به عرصه پژوهشهای تطبیقی است. بدینسان روشن میشود که در این حوزه هدف، به رغم برداشت عدهای تطبیق یا مقایسه نیست. تطبیق صرفاً وسیله یا روشی است برای رسیدن به هدف که همانا تبیین تعاملات و مبادلات ادبی بین ملتهای مختلف است.
در سده بیستم و بهویژه در نیمه دوم این قرن، مکتب فرانسوی در ادبیات تطبیقی با انتقادهای فراوانی در داخل و خارج فرانسه مواجه شد. قویترین انتقادهای وارد شده به مفهوم فرانسوی ادبیات تطبیقی، از جانب رنه ولک[۳۵] مطرح گردید. به اعتقاد ولک ادبیات تطبیقی در مفهوم فرانسوی آن «به نقد و تحلیل اثر ادبی نمیپردازد، بلکه تنها خود را در مسایل بیرونی اثر که به تأثیرپذیری و تأثیرگذاری و بررسی منابع شهرت و انتشار مربوط است، محصور میکند.» (صالحی بک، ۱۳۸۹: ۲۲۶، به نقل از؛ ولک و وارن، ۱۳۷۳: ۴۳)
پس از این انتقادها بود که نظریهپردازان به شکلگیری مکتب جدیدی در ادبیات تطبیقی توجه نشان دادند و مکتبی جدید موسوم به مکتب امریکایی در حوزه ادبیات تطبیقی شکل گرفت.
۲-۲-۳-۲- مکتب امریکایی
مکتب امریکایی در ادبیات تطبیقی به دنبال انتقادهای شدیدی که نسبت به مکتب فرانسوی، بهویژه توسط منتقد و نظریهپرداز امریکایی، رنه ولک، در دومین کنگره بینالمللی ادبیات تطبیقی که در سال ۱۹۵۸ در دانشگاه کارولینای شمالی مطرح گردید، پا به عرصه پژوهشهای ادبی نهاد.
عمده انتقادات «ولک» بر رویکرد تاریخی مکتب فرانسه بوده است. در این مکتب برخلاف مکتب فرانسه به روابط میان ادبیات مختلف بر مبنای اصل تأثیر و تأثر توجهی نمیشود. آنچه در این مکتب اصالت دارد، اصل تشابه و همانندی است. در این مکتب، ادبیّت یک اثر ادبی مرکز توجّه است. منظور از ادبیّت یعنی تمام آن ویژگیهایی که یک اثر را به اثر ادبی تبدیل میسازد. لذا در بررسی و تطبیق آثار ادبی باید به میزان ادبیّت آن توجه داشت نه روابط تاریخی و رابطه تأثیر و تأثّر.
«از نظر پژوهشگران این مکتب، پدیدههای ادبی، جریانهای ادبی و مکاتب و گونههای ادبی، محدود به زبان و مکان نیستند. بنابراین با توجه به تعاریف ارائه شده توسط پژوهشگران ادبیات تطبیقی امریکایی، میتوان چنین نتیجه گرفت که ادبیات تطبیقی امریکایی نوعی مطالعات فرهنگی است و علاوه بر آن بیشتر به نقد ادبی نزدیک است تا بررسی تاریخی پدیدههای ادبی.» (سیدی، ۱۳۹۰: ۱۵- ۱۶)
موضوع مهم دیگر در بحث ادبیات تطبیقی در مکتب امریکایی این است که این مکتب، علاوه بر مطالعه ارتباطات ادبی بین فرهنگهای مختلف، ادبیات تطبیقی را در ارتباط تنگاتنگ با سایر رشتههای علوم انسانی و هنرهای زیبا مانند تاریخ، فلسفه، ادیان، زبانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، نقاشی، سینما، موسیقی و سایر هنرها میبیند.
از منظر این مکتب «ادبیات تطبیقی فلسفه و نظریه جدیدی در مطالعات ادبی است، بدین معنی که ادبیات پدیدهای جهانی و کلیتی است که اجزای آن، یعنی ادبیات(های) ملی، از وحدتی انداموار و انسجامی یگانه برخوردارند.» (انوشیروانی، ۱۳۸۹: ۱۳).
طبق این تعریف ادبیات تطبیقی اگرچه بهطور خاص دربرگیرنده تمام پژوهشهای تطبیقی میان ادبیات ملل مختلف یا میان ادبیات و سایر هنرهاست، بهگونهای عام دربرگیرنده پژوهشهای تطبیقی میان ادبیات و هنر با دیگر معارف بشری نیز هست. شاید بتوان گفت که این گستردگی و فراخمیدانی مکتب آمریکایی، به نوعی عکسالعمل تند این مکتب در برابر مکتب فرانسوی است.
فرانسویان، اختلاف زبان را اساسیترین ملاک و معیار ادبیات تطبیقی میدانند. به نظر آنها لازم است زبان آثار مقایسهشونده متفاوت باشد و به همین دلیل به عقیده آنها هرگونه مقایسه و تطبیق بین ادبیات بریتانیایی و ادبیات امریکایی، جزء ادبیات تطبیقی به شمار نمیآید. از این رو امریکاییها در واکنش به چنین نگرشی به مکتبی روی آوردند که در آن زبان، تعیینکننده نوع ادبیات نیست، بلکه مرزهای ملی، مهمترین و اساسیترین معیار تعینکننده گونههای ادبیات است.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت مکتب امریکایی نه تنها روند ادبیات تطبیقی را از تاریخگرایی به نظریه و نقد ادبی تغییر داد، بلکه با تأکید بر تمامیت ادبیات، حوزه تحقیق در این شاخه را توسعه بخشید و ادبیات تطبیقی که تا آن زمان منحصر به ادبیات اروپا و امریکای شمالی بود، به ادبیات شرق به خصوص ادبیات هند، ژاپن، چین و کشورهای اسلامی نیز راه یافت.
۲-۲-۴ پیشینه ادبیات تطبیقی در ایران
از نخستین سالهای تأسیس دارالفنون و ورود معلمان خارجی به ایران ردپای ادبیات تطبیقی در مطالعات ادبی قابل مشاهده است. از همان زمان که آثار غربی، بهویژه رمان و داستانهای غیر ایرانی، به فارسی ترجمه گردید، بنیانهای ادبیات تطبیقی شکل گرفت.
متأسفانه مسأله یکطرفه بودن انتقال آثار ادبی از همان روزها به معضلی اساسی در جامعه ادبی ایران بدل گردید. در آن روزگار حتی معلمان دارالفنون، اعم از ایرانی یا غیر ایرانی، چندان تمایل یا تسلطی به ترجمه آثار ایرانی به زبانهای خارجی اعم از انگلیسی، فرانسوی و یا سایر زبانها نداشتند. همین مسأله در درازمدت در عرصه شناساندن آثار ادبی فارسی به غیر فارسی زبانان مشکلاتی بزرگ به وجود آورد.
درباره اینکه اثرگذاری ادبیات فارسی بر ادبیات غرب از چه زمانی و چگونه بوده است، باید به قرن هفدهم برگردیم. در قرن هفدهم، عدهای از سیاحان فرانسوی از جمله تاورنیه[۳۶]، تونو[۳۷] و شاردن[۳۸] به ایران مسافرت میکنند و مشاهدات خود را در سفرنامههایی مینویسند که هرچند جذابیت و گیرایی چندانی ندارد، اما بستری برای آشنایی فرانسویها با ادبیات ایران فراهم میآورد. همچنین ترجمه گلستان سعدی و انوار سهیلی واعظ کاشفی، دو رویداد مهم ادبی در قرن هفدهم محسوب میشود که بازتابهای ادبی بسیاری در فرانسه و بهتبع آن در اروپا دارد که زمینهساز «رنسانس شرقی» و آشنایی غرب با ادبیات ایران میشود.
اما سابقه حضور جدی ادبیات تطبیقی در ایران به تأسیس کرسی ادبیات تطبیقی در دانشگاه تهران ـ که برخی آن را «سنجش ادبیات» مینامیدند ـ توسط فاطمه سیاح (۱۲۸۱ مسکو ـ ۱۳۲۶ تهران) باز میگردد که از سال ۱۳۱۷ فعالیت علمی خود را در آن دانشگاه آغاز کرد.
متأسفانه بانو سیاح در سال ۱۳۲۶ در سن ۴۵ سالگی درگذشت و کتابی از خود به یادگار نگذاشت. بعدها تقریرات ایشان از میان یادداشتهای بعضی از دانشجویان همراه با مقالاتی که در نشریات مختلف چاپ کرده بود، در مجلدی با عنوان نقد و سیاحت به کوشش محمد گلبن در تهران به سال ۱۳۵۴ منتشر شد. مرگ زودهنگام بانو سیاح، زیانهای فراوانی به ادبیات تطبیقی در ایران وارد آورد. چراکه در نتیجه این امر، کرسی ادبیات تطبیقی و درس ادبیات روسی به علت فقدان استاد متخصص در دانشگاه تهران تعطیل شد و تا سال ۱۳۴۶ ش. ادامه یافت؛ در این سال دانشگاه تهران و به دنبال آن دانشگاههای اصفهان و مشهد تدریس ادبیات تطبیقی را آغاز نمودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این رشته از برنامه دانشگاهها حذف شد. از سوی دیگر، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مطالعات ادبیات تطبیقی را در برنامه کار خود قرار داد و مقرر شد که درسنامهای برای تدریس آن تنظیم شود تا در آینده، با پیشنهاد این فرهنگستان، تدریس ادبیات تطبیقی مجدداً در برنامه درسی دانشگاهها قرار گیرد.
در میان پژوهشگران ایرانی، گذشته از فاطمه سیاح، میتوان به افراد زیر به عنوان ادیبان معاصری که در تحقیقات خود به ادبیات تطبیقی توجه کردهاند، اشاره نمود.
ابوالحسن نجفی در سالهای ۱۳۴۶- ۱۳۴۹، در دانشگاه اصفهان درس ادبیات تطبیقی را ارائه میکرده است.