بر همین اساس روان شناسان مثبت گرا با یک رویکرد کل نگر در مقابل رویکرد تشخیصی آماری انجمن روان پزشکی آمریکا، یک نظام طبقه بندی جدید به نام نیرومندی های منش[۲۹] را در شش حیطه، جهت شناسی و طبقه بندی توانمندی هایی که در خلاف بیماری عمل می کنند، مشخص کرده اند و بر اساس آن رویکرد های مداخلهای متعددی را بنا نهادهاند (انجلا وهمکاران،۲۰۰۴) و معتقدند که به جای تأکید صرف بر آسیبشناسی، باید به دنبال فهم کامل گستره تجارب انسان از کمبود، رنج، بیماری تا شکوفایی، بهزیستی و شادمانی باشیم زیرا روان شناسی تنها تمرکز بر بیماری ها و درمان هم متمرکز بر ضعف ها نمی باشد (سلیگمن، ۲۰۰۰).
از لحاظ تاریخی فلاسفه در تئوری های اخلاق به خصوص رویکردهای لذت گرایانه[۳۰] اپیکوری[۳۱]، به طور گسترده به مفهوم شادمانی و بهزیستی پرداخته اند. اما برای اولین باردر سال ۱۹۸۰ داینر[۳۲] اصطلاح بهزیستی روان شناختی و ساختار های مرتبط با آن را به صورت روشمند در حوزه روان شناسی بررسی کرد و آن را جایگزین و مترادف شادمانی قرار داد (داینر، ۲۰۰۲؛ به نقل از قاسمی و همکاران، ۱۳۹۰). داینر مطابق با دیدگاه سیکزنت میهالی، در تعریف بهزیستی به تئوری فعالیت اشاره دارد و آن را همانند کارکردی از شخصیت و نگرش های کلی نسبت به محیط و شرایط می داند.
بهزیستی روان شناختی دارای دو جزء شناختی و عاطفی است. بعد شناختی بهزیستی، یعنی ارزیابی شناختی افراد از میزان رضایت زندگی[۳۳] و بعد عاطفی یعنی برخورداری از حداکثر عاطفه مثبت[۳۴] و حداقل عاطفی منفی مؤلفه های شناختی و عاطفی بهزیستی، به همدیگر وابسته و میزان این همبستگی از ۱۰/۰ تا ۸۰/۰ در نوسان است (لارسون و همکاران، ۲۰۰۸؛ به نقل از قاسمی و همکاران، ۱۳۹۰).
در بعد بهزیستی روان شناختی، تمایزبر اساس تأکید بر تئوری های صعودی – نزولی[۳۵] (بیرونی – موقعیتی) و یا نزولی صعودی[۳۶] (صفات درونی – فرایندها) است. در تئوری های نزولی – صعودی اعتقاد بر این است که رضایت مندی در حوزه های خاص زندگی مانند کار، ازدواج رضایت مندی به صورت کلی در زندگی را به دنبال دارد. اما در تئوری صعودی – نزولی اعتقاد بر این است که یک شخص بدون داشتن رضایت در حوزه های خاص مثلا کار می تواند به صورت کلی رضایت از زندگی را تجربه کند و در بعد عاطفی بهزیستی، نیز برادبون (۱۹۷۶؛به نقل از قاسمی و همکاران،۱۳۹۰) سه نوع استقلال را در بین دو نوع مؤلفه (عاطفه مثبت و عاطفه منفی) مشخص می کند: استقلال ساختاری[۳۷]، علّی[۳۸]، گذرا[۳۹]، استقلال ساختاری یعنی در یک دوره زمانی مشخص، فرد احساسات مثبت و منفی مختلفی را تجربه کند. استقلال علّی یعنی این که عاطفه مثبت و عاطفه منفی متأثر از علت های مختلفی هستند و استقلال گذرا به رابطه بین عاطفه مثبت و عاطفه منفی در یک لحظه زمان اشاره دارد (لاکوس و دینر، ۲۰۰۲). سلامت روانی نیز در این میان نوعی وضعیت ذهنی است که با شماری از متغیر درونی و بیرونی در ارتباط می باشد که می تواند از فقدان بیماری تا احساس رضایت و لذت بردن از زندگی را در بر گیرد (سلیگمن، ۲۰۰۰).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
در سالیان اخیر رویکرد آسیب شناسی به مطالعه سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است (صمد زاده ، کیخای و همکاران ،۱۳۹۰) . بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند ، رویکرد های جدید بر”خوب بودن” به جای بد یا بیمار بودن “تآکید می کنند ( ریف و همکاران ، ۲۰۰۴ ) ابراز میدارند که ، عدم وجود نشانه های بیماری های روانی ، شاخص سلامتی نیست بلکه سازگاری ، شادمانی ، اعتماد بنفس و ویژگی های مثبتی از این دست نشان دهنده ی سلامت است و هدف اصلی فرد در زندگی ، شکوفا سازی قابلیت های خود است . نظریه هایی مانند نظریه ی خود شکوفایی مازلو ، کارکرد کامل راجرز و انسان بالغ یا بالیدگی آلپورت در شکل بندی مفهوم سلامتی روانشناختی ، این فرض بنیادین را پذیرفته و از آن بهره جسته اند (ریان و دسی ، ۲۰۰۱) .
گروهی از روانشناسان به جای اصطلاح سلامتی روانی از بهزیستی روانشناختی استفاده کرده اند . زیرا معتقدند این واژه بیشتر ابعاد مثبت را به ذهن متبادر می کند (ریف و سینکر،۱۹۸۸؛به نقل از میکائیلی منبع منیع ۱۳۸۹) . در این راستا ، مدل هایی مانند مدل جاهودا ، مدل بهزیستی روان شناختی داینر و مدل شش عاملی بهزیستی روان شناختی ریف تدوین شده اند که در تعریف و تبیین سلامت روانی به جای تمرکز بر بیماری و ضعف بر توانایی ها و داشته های فرد متمرکز هستند . در سالهای اخیر ، گروهی از پژوهشگران حوزه سلامت روانی از روان شناسی مثبت نگر ، رویکرد نظری و پژوهشی متفاوتی برای تبیین و مطالعه این مفهوم بر گزیده اند . انان سلامت روانی را معادل کارکرد مثبت روانشناختی ، تلقی و آن را در قالب “بهزیستی روانشناختی” مفهوم سازی کرده اند . این گروه نداشتن بیماری را برای احساس سلامت کافی نمی دادند ،بلکه معتقدند که داشتن احساس رضایت از زندگی ، پیشرفت بسنده ، تعامل کار آمد و مؤثر با جهان ، انرژی و خلق مثبت پیوند و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت ، از مشخصه های فرد سالم است .
امروزه دیدگاه جدیدی درعلوم وابسته به سلامت به طور اعم و در روانشناسی به طور اخص در حال شکل گیری و گسترش است. در این دیدگاه و رویکرد علمی تمرکز بر روی سلامتی و بهزیستی از جبنه مثبت و نیز توضیح و تبیین ماهیت روانشناختی بهزیستی است(ریف و سینگر، ۱۹۹۸، آنتونوفسکی، ۱۹۸۷، استرامپفر[۴۰]، ۱۹۹۰).
بهزیستی روانشناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روانشناختی رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی می کند و به شدت بر توسعه انسانی تاکید دارد به عنوان مثال دنبال نمودن اهداف معنادار، تحول و پیشرفت به عنوان یک فرد و برقراری روابط کیفی با دیگران. جمع گسترده ای از ادبیات تحقیقی در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی به تجزیه و تحلیل چالشهای و مشکلات اساسی زندگی پرداخته است(ریف[۴۱] وکیس[۴۲]، ۲۰۰۲).
نظریه پردازان «گسترهی زندگی» نظیر اریکسون (۱۹۵۹)و نوگارتن (۱۹۷۳) التزامهای دوره های مختلف سنی و راه هایی را که فرد بطور موفقیت آمیزی می تواند بر آنها غلبه کند را تبیین کرده اند . روانشناسان علاقمند به رشد و پیشرفت کامل انسان سازه هایی از قبیل خود شکوفایی(ابراهام مزلو،۱۹۶۸) کمال رشد (گوردون آلپورت،۱۹۶۸)و تفرد (کارل یونگ ،۱۹۳۲) را پیشنهاد و ارائه کرده کرده اند.
احساس بهزیستی هم دارای مولفه های عاطفی و هم مولفه های شناختی است. افراد با احساس بهزیستی بالا به طور عمده ای هیجانات مثبت را تجربه می کنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند، در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین حوادث و موقعیت زندگی شان را نامطلوب ارزیابی می کنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه می کنند (مایرز[۴۳] و دینر[۴۴]، ۱۹۹۵ ). باید توجه داشت که تجربه هیجانات خوشایند و مثبت همزمان با تجربهی هیجانات ناخوشایند و منفی صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی میگذارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند. یعنی احساس رضامندی مثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمی آید و عدم حضور هیجانات منفی لزوما حضور هیجانات مثبت را به همراه نمی آورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است. بنابراین، احساس بهزیستی (شادی) سه مولفه مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر را می بایست مورد شناسایی قرار داد:
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
الف) حضور نسبی هیجانات مثبت
ب) فقدان و عدم حضور هیجانات منفی
ج) رضامندی از زندگی.
در مطالعات گوناگون افرادی که از بهزیستی روانشناختی مطلوب برخوردارند با ویژگی های زیر تعریف می کنند: اول آنکه از عزت نفس و احترام به خود بالایی برخوردارند و خودشان را دوست دارند. در یکی از آزمون های عزت نفس با جمله هایی نظیر«من از با خود بودن لذت می برم» و «من ایده های خوبی دارم کاملا موافق هستنداین افراد به اخلاقیات توجه بسیار دارند و عقلانی رفتار می کنند (ژانوف بولمن،۱۹۸۹، مایرز،۱۹۹۳، به نقل از کرمی نوری،۱۳۸۱ ).
دوم آنکه افراد شاد احساس کنترل شخصی بیشتری را در خود احساس می کنند، آنهایی که انجام امور بیشتر به توانایی های خود می اندیشند تا به درماندگی و ناتوانایی هایی خویش، با استرس بیشتری مقابله می کنند(دو مونت، ۱۹۸۹، لارسن ،۱۹۸۹، به نقل ازکرمی نوری، ۱۳۸۱).
سوم آنکه افراد شاد خوش بین هستند. افراد خوش بین با این جملات موافقت کامل دارند که: «وقتی با کار جدیدی روبرو می شوم، انتظار موفقیت در آن کار را دارم». با این افراد موفق تر، سالم و شادتر از افراد بدبین هستند(دمبر، بروک، ۱۹۸۹، سلیگمن، ۱۹۹۱، به نقل ازکرمی نوری، ۱۳۸۱).
چهارم آنکه افراد شاد برون گرا هستند و در ارتباط و همکاری با دیگران توانمندند افراد شاد در مقایسه با افراد ناشاد، چه در تنهایی و چه در حضور دیگران، احساس شادی می کنند و از زندگی خود ودیگران، از زندگی در نواحی گوناگون شهری یا روستایی، و یا اشتغال در مشاغل گوناگون انفرادی و اجتماعی به یک اندازه لذت می برند(دینر و همکاران ، ۱۹۹۲).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در اوایل قرن بیستم مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد ” ذهنیت سالم ” در کتاب ” انواع تجارب مذهبی” مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختی هایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. اینها کسانی هستند که توجه شان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و نا آرامیها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق می دهند. در نگاه اول این عقیده که می توان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال ، مطالعات بسیاری نشان دادند که می توان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد.
بسیاری از نظریات بیان شده در مخالفت با دیدگاه منفی فروید نسبت به روان انسان بود، فروید معتقد بود روان انسان مجموعه ای درهم و پیچیده از آشفتگی های هیجانی و تعارضات و سائق های غریزی است که انسان را به سمت لذت های جنسی و پرخاشگری می کشاند. یونگ[۴۵]( ۱۹۳۳) و فرنس ( ۱۹۶۴) در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسانها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آنها برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. بهلر۲(۱۹۳۵)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. الپورت۳(۱۹۶۸) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران ، داشتن امنیت هیجانی و خودپنداره ای مبنی بر واقعیت می شد. مازلو۴(۱۹۶۸) خصوصیات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. جاهودا دریافت که بهزیستی روانی چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصه های بهزیستی روانی را نیز بر شمرد.
نظریه فرانکل: نظریه فرانکل بر معنا جویی افراد در زندگی تأکید دارد. او معتقد است که رفتار انسانها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاری فروید و نه بر پایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشند (فرانکل، ۱۹۹۵،۱۹۵۸،۱۹۵۹،۱۹۶۶).
اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و او از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می گیرد. الزاماً این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلال است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند.
الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ (۱۹۸۸) و وان دان (۱۹۹۴) به نقل از زنجانی طبسی (۱۳۸۳)، یک سازه بهزیستی، روان شناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله”احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آن ها تأکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر می گیرد:
عاطفه : در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.
شناخت : این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آن ها زندگی قابل درک و کنترل است.
رفتار : افراد بهزیست، چالشهای زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی : افراد بهزیست، به دیگران اعتماد می کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.
الگوی نظری ریف : در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد. تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تأثیر سن، جنسیت یا وضع اقتصادی-اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متأثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچه دار شدن، طلاق و …) و یا تحولات زندگی و نیز چالشهای خاص (داشتن والدین الکلیک، داشتن بچه عقب مانده ذهنی، پرستاری از همسر یا والدین بیمار)مورد مطالعه قرار دادند. این موءلفه ها عبارت اند از :
عکس مرتبط با اقتصاد
پذیرش خود : یکی از مؤلفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت در مورد خود است البته نه به معنای خودشیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط قوت وضعف خود باشد. به طوری که جانگ (۱۹۳۳) و رنز (۱۹۶۴) تأکید داشتند که آگاهی ازکاستی های خود و نیز پذیرش اشتباهات خویش، یکی از مشخصه های بسیار مهم داشتن شخصیتی کامل و تکامل یافته است. اریکسون (۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی ها و شکست ها و نا امیدی های گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خود سنجی واقع بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیتهای خود و عشق نسبت به خود و دیگران بنا شده است.
هدف و جهت گیری در زندگی : توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آن ها، که تمامی این ها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (۱۹۹۲) داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سال ها با داشتن اهداف خویش زنده ماند. دید او نسبت به ارتقاء سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده است که توانسته در سال های پس از آزادیش، روشی از روان درمانی (معنا درمانی) را برای کمک به هم نوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با بهره گرفتن از این روش افراد می توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری مقاومت کنند.
رشد شخصی : یا توان شکوفا ساختن کلیه نیرو ها و استعداد های خود. پرورش و به دست آوردن توانایی های جدید که مستلزم رو به رو شدن با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا رو به رویی با این شرایط باعث می شود فرد نیرو های درونی خویش را بجوید و نیز توانایی های جدید به دست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیرو ها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعداد ها مکرراً کشف می شوند وقدرت خود در تغییر شرایط را نشان می دهند. خود شکوفایی انسان ها در طی چالشها و شرایط نا مطلوب، بیانگر توانایی روانی در انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد.
تسلط بر محیط : یکی دیگر از کلید های رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هر کسی باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد واین کار در گروه این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیاز های فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده وزندگی اجتماعی او به دست می آید. داشتن کنترل در زندگی چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن رو به روست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تأکید دارد که، برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاق او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است.
خود مختاری: به این معناست که فرد بتواند بر اساس معیار ها و عقاید خویش زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. جانگ (۱۹۳۳)، تأکید می کند که یک انسان کاملا “رشد یافته و خود شکوفا، کسی است رها از هر گونه قرارداد اجتماعی و سنن”. به نظر می رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غرب را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خود مختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه درونی وشخصی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از ننگ ها را می پذیرد. بنابراین فردی که چنین روشی را برای زندگی بر می گزیند، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد.
روابط مثبت بادیگران : عبارت است از برقراری رابطه نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی – ارتباطی بهزیستی، در بر گیرنده بالا و پایین شدنهای روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می توانند از یک رابطه عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل روابط عمیق و صمیمانه،در حقیقت آمیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر است. چگونگی در هم آمیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک بهتر عملکرد های فردی به دنبالش هستیم. اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را بطور خلاصه در یکجا جمع کنیم ،می توان گفت که : خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجه با چالشهای زندگی ، مشکلات و نیاز ها به دست می آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هرگونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی ، در حقیقت بهزیستی انسان در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون درد و لذت ، بلند پروازی و امید واری در مقابل رنج و ناامیدی است .
بهزیستی روانشناختی
تسلط بر محیط
رشد و بالندگی فردی
خود پیروی
خود مختاری
خویشتن پذیری
روابط مثبت با دیگران
شکل ۲-۱ الگوی ریف در خصوص سازه بهزیستی روانشناختی (اقتباس از تمینی ، ۱۳۸۴)
ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش فرد برای تحقق تواناییهای بالقوه واقعی فرد میداند. در این دیدگاه بهزیستی به معنای تلاش برای استعلا و ارتقا است که در تحقق استعدادها و تواناییهای فرد متجلی می شود (ریف، ۱۹۹۵). او و همکاران تلاش کردند بر اساس مبانی فلسفی (کسانی مثل ارسطو و راسل) ملاکهای زندگی مطلوب یا اصطلاحاً زندگی خوب را تعیین و دسته بندی کنند. بر این اساس، شش عامل پذیرش خود[۴۶](توانایی دیدن وپذیرفتن قوت ها وضعف های خود)،زندگی هدفمند[۴۷](به معنای داشتن غایت هاو اهدافی است که به زندگی فرد جهت ومعنا بخشد)رشدشخصی[۴۸] (احساس اینکه استعدادها وتوانایی های بالقوه ی فرددرطی زمان ودرطول زندگی بالفعل خواهد شد)،داشتن ارتباط مثبت[۴۹] بادیگران(به مفهوم داشتن ارتباط نزدیک وارزشمند با افراد مهم در زندگی)تسلط بر محیط[۵۰] (توانایی تنظیم ومدیریت امور زندگی به ویژه مسائل زندگی روزمره )و خودمختاری[۵۱] (توانایی وقدرت پیگیری خواستها وعمل بر اساس اصول شخصی حتی اگر مخالف آداب و رسوم وتقاضاهای اجتماعی باشد)رابه عنوان مولفه های تشکیل دهنده بهزیستی روانشناختی تعیین کردند (ریف ۱۹۹۵).
اهمیت پرداختن به بهزیستی و سلامت روان در مطالعات گوناگون نشان داده شده است . بدین گونه که افراد راضی و خشنود ،هیجانات مثبت بیشتری را تجربه می کنند و از رویداد های پیرامون خود ارزیابی های مثبت تری دارند (اوسیتر،مارکینتروئ همکاران ،۲۰۰۰) احساس مهار و کنترل بالاتری دارند و میزان پیشرفت تحصیلی و رضایت از زندگی بیشتری را تجربه می کنند (ونیسا، بوردوین و همکاران، ۲۰۱۰).
فریش (۲۰۰۶)معتقد است که مطالعه ی بهزیستی افراد و جوامع و ارتقاء آن بزرگ ترین چالش علمی بشر بعد از افزایش و پیشرفت در زمینه ی تکنولوژی ، پزشکی و ثروت است .به همین دلیل در مان های امروزی باید متمرکز بر اصلاح و تغییر کیفیت زندگی و گسترش توانمندی ها و ایجاد رضایت از زندگی در افراد باشد .زیرا در حقیقت شادی و افسردگی (عاطفه مثبت و منفی ) دو قطب متضاد روی یک پیوستار نیستند و درمان خلق منفی مارا به صورت اتوماتیک به سوی شادی و رضایت از زندگی سوق نمی دهد (لیندلی ،۲۰۰۶).
۲-۲- عوامل مؤثر بر بهزیستی روان شناختی
عوامل مختلفی بهزیستی را دستخوش تغییر می کند. ویلسون (۱۹۶۷) نشان داد که عوامل غیر شخصیتی، بهزیستی را تحت تأثیر قرار می دهند. او گفت افراد خرسند، افرادی جوان، سالم، تحصیل کرده، با درآمد بالا، برون گرا، خوش بین بدون نگرانی، مذهبی، متأهل، با عزت نفس بالا، با روحیه شاد، برخوردار از هوش سرشار و فروتن هستند. عواملی چون سن، درآمد و تحصیلات تأثیر چندانی بر بهزیستی ندارند.
شواهد پژوهشی فراوانی وجود دارد که نشان می دهند حوادث نا مطبوع زندگی قادرند بهزیستی روان شناختی را تحت تأثیر قرار دهند و مختل کنند و به ایجاد مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب منجر شوند. بر این اساس داشتن فرزند معلول که ماهیتی تقریباً ثابت و تنش زا دارد می تواند با ایجاد تنیدگی به کاهش بهزیستی روان شناختی منتهی شود. روی بهزیستی روان شناختی نشان داده است مادران دارای فرزند عادی دارای مؤلفه های خود مختاری، تسلط بر محیط، رشد شخصی و پذیرش خود، نسبت مادران دارای فرزند معلول وضعیت بهتری دارند، اما در مؤلفه ی داشتن هدف در زندگی، مادران گروه دوم بهتر بودند. از مشکلاتی که در میان مادران کودکان کم توان ذهنی شیوع دارد، افسردگی است.
تحقیقات نشان داده اند که حدود ۳۰ تا ۳۵ مادران این کودکان نمرات بالایی در آزمون های افسردگی دریافت کرده اند و دارای علائم بالینی مربوط به افسردگی هستند. مادران علاوه بر تحمل مشکلات ناشی از مراقبت از کودک معلول، باید با مشکلات مربوط به هزینه بالای اقتصادی، کاهش روابط اجتماعی با آشنایان و بستگان، احساس گناه از به دنیا آوردن فرزندی مشکل دار و نگرش های منفی اطرافیان نیز کنار بیایند که این موارد می توانند افسردگی ای ایجاد کنند که ناتوان کننده باشد اما پژوهش ها نشان داده اند که وجود افسردگی والدین، خصوصاً مادران، کودکان معلول با متغیر های مختلفی مانند نوع معلولیت،داشتن منابع مالی بسنده یا سطح اقتصادی اجتماعی متوسط و بالاتر و حمایت های اجتماعی مناسب ارتباط دارد و متغیر های فوق می تواند تأثیر کم توانی ذهنی را تعدیل کنند. بررسی ها حاکی از این بوده اند که افسردگی با برخی از ویژگی ها و صفات شخصیتی، تعدیل میشود (میکائیلی، ۱۳۸۸).
۲-۳- تفاوت های جمعیت شناختی و ابعاد بهزیستی روان شناختی
نتایج بررسی ها نشان داده اند بهزیستی روان شناختی و مؤلفه های آن در هر برهه ای از زندگی و در رابطه با ویژگی های جمعیت شناختی وضعیت متفاوتی دارند و این عوامل قادرندسطح بهزیستی روان شناختی را تحت تأثیر قرار دهند (ریف، ۱۹۹۵). بررسی های انجام یافته حاکی از ارتباط آن با ویژگی هایی مانند سن، جنسیت، تحصیلات و شغل بوده اند.
علاقه به متغیر سن در بهزیستی روان شناختی به دلیل علاقه ی روان شناسان به رشد مادام العمر می باشد. علاوه بر این سن و تحصیلات نشان دهنده ی نوعی جایگاه در ساختار اجتماعی می باشند که می توانند بر این متغیر اثر گذارند (کیس، اشموتکین و ریف، ۲۰۰۲). پژوهش ها نشان می دهند وضعیت فرد در مؤلفه ها در سنین مختلف تفاوت دارد. مؤلفه های احساس تسلط بر محیط و خود مختاری با افزایش سن افزایش می یابند، خصوصا در فاصله جوانی تا میانسالی، در مقابل، مؤلفه های احساس هدف در زندگی و رشد شخصی با افزایش سن به سوی بزرگسالی کاهش می یابند. بیشترین کاهش در فاصله بین میانسالی تا پیری رخ میدهد. اما در مؤلفه ی پذیرش خود تفاوت های سنی مشاهده نشد و یافته های مؤلفه ی ارتباط مثبت با دیگران متناقض بوده است. نتایج مربوط به مطالعات تفاوت های جنسیتی در متغیر بهزیستی روان شناختی متفاوت بوده اند. پژوهش شلدون و الیوت (۱۹۹۹) حاکی از نبود تفاوت معنی دار در متغیر فوق بین دو جنس بوده است. اما چاو (۲۰۰۷) در مطالعه خود نشان داد زنان دانشجودارای سطح بالاتری از بهزیستی روان شناختی در مقایسه با مردان دانشجو هستند. آن ها دارای خودپنداری مثبت تر، ارتباط مثبت با دیگران و ارتباط نزدیک با دوستان بوده اند و پیشرفت تحصیلی بیشتری داشتند.
بسیاری از محققان انتقاد دارند وجود منابع حمایتی و تنش زای متفاوت ، سبک های متفاوت تعاملی و ارتباطی ، انتظارات دیگران ، شیوه های مقابله با تنش متفاوت و نقش های جنسیتی متفاوت برای هر جنس ،قادرند سلامت و روانی به صورت مثبت یا منفی تغییر دهند (لینگو ، ۲۰۰۲) .وانگ و میائو (۲۰۰۷) معتقدند زنان و مردان در ابعاد مختلف بهزیستی روانشناختی باهم متفاوتند . زیرا منابع استرس و امکانات متفاوتی در اختیار هر جنس قرار میگیرد که باعث به وجود آمدن تفاوت در وضعیت سلامتی آن ها می شود . شغل و تحصیلات نیز به عنوان یک متغیر جمعی شناختی در بررسی های گوناگون مورد توجه بوده اند . نتایج مطالعه کی یس و همکاران (۲۰۰۲) نشان داده است افرادی با تحصیلات دانشگاهی و سطوح بالا از نظر نیم رخ بهزیستی روان شناختی سطح مطلوبتری نسبت به افرادی با تحصیلات پایین تر قرار دارند . علاوه بر این با افزایش تحصیلات ، بهزیستی روان شناختی هم افزایش می یابد .
۲-۴- سبکهای فرزندپروری
عبارت اند از درک اصول اخلاقی و رفتار درست و سنجیده در جهت تربیت فرزندان که از طریق بزرگ تر ها و والدین صورت می گیرد و نشان دادن راه های درست اخلاقی- رفتاری و اجتماعی با استدلال در سطح عالی برای فرزندان به دور از هر نوع تهدید و مواخذه و بالاخره عبارت اند از نمره ای است که آزمودنی از آزمون شیوه های فرزند پروری به دست آورده می شود.
موضوع ارتباط والدین و فرزندان سال ها نظر صاحب نظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب نموده است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط اطراف او را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه در باره ی جهان و همچنین، شیوه های سخن گفتن و هنجارهای اساسی رفتار را فرا گرفته و نگرش ها، اخلاق و روحیات خود را شکل می دهد و به عبارتی اجتماعی می شود(هرنان و السون[۵۲]، ۲۰۰۳).
هر خانواده شیوه ی خاصی را تحت عنوان شیوه های فرزندپروری در تربیت فرزندان خویش به کار گرفته، که متاثر از عوامل متفاوتی از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است (هاردی، پاور و جاددکی[۵۳]، ۱۹۹۳).
تحقیقات معاصر در مورد شیوه های فرزندپروری از مطالعات بامریند بر روی کودکان و خانواده های آنان نشات گرفته است. بامریند با رویکردی تیپ شناختی بر ترکیب اعمال فرزندپروری متفاوت تاکید می کند. تفاوت در ترکیب عناصر اصلی فرزندپروری(مانند گرم بودن، درگیر بودن، درخواستهای بالغانه، نظارت و سرپرستی) تغییراتی در چگونگی پاسخ های کودک به تاثیر والدین ایجاد می کند (دارلینگ[۵۴]، ۲۰۰۷).
خانواده اولین محل ارتباط اجتماعی کودک به شمار می رود،درسال های اولیه تنها روابط موجود برای فرزندان ، رابطه با والدینش است. کنش متقابل ورابطه عاطفی بین نوزادان و والدین به انتظارات و واکنش های کودک در روابط اجتماعی آِنده شکل می دهد. اعتقادات ،ارزشها ونگرش های فرهنگی توسط والدین پالایش می شوندوبه صورتی بسیار منسجم ومنتخب به کودک ارائه می شوند. خانواده مکانی است که در آن احساس اولیه ما از خود در خلال تعامل صمیمی ، شدید و وسیع با والدین ودیگر اعضاء خانواده شکل می گیرد (خواجه پور،۱۳۸۴).
نقش و موقعیت نهاد خانواده به عنوان هسته اولیه واساسی تشکیل جامعه از دیرباز مورد توجه جامعه شناسان ومتخصصان علوم رفتاری واجتماعی قرار گرفته است.توجه به اهمیت چنین نقشی به میزان تاثیر وکارایی تربیتی واجتماعی این نهاد در مناسبات فردی واجتماعی جوامع ونیز مبتنی بودن بر تمایلات ونیازهای فطری انسان ها به با هم بودن یعنی جمعی زندگی کردن،عشق ورزیدن وتولید مثل یعنی ادامه حیات ونسل در انسانها در طول قرون واعصارمربوط می باشد. خانواده اولین کانون زندگی جمعی،جلوه گاه عشق آفرینی وموسسات تربیتی بوده است(عصاره،۱۳۷۷؛به نقل از شیرانی،۱۳۸۵).
بی شک در تعیین رفتار بارز وآشکار کودک، واکنش های عاطفی، ادراک،نگرش ها وارزشهای او ، خانه و خانواده از اهمیت خاصی برخوردار است خود پنداره و احساس ارزشمندی کودک بی شمار است. جو خانوادگی که شامل روابط والدین نسبت به فرزندان ، فرزندان نسبت به یکدیگر و والدین نسبت به هم است،می تواند در اینجا سازش کودک تسهیل کننده و یا بازدارنده باشد(دیویس وکامینگز[۵۵]۱،۱۹۹۴؛به نقل از احدی،۱۳۸۳).
۲-۵- مهمترین سبکهای فرزندپروری
۱-۲-۵– والدین قاطع واطمینان بخش
این والدین هم برای رفتارخود مختارانه وهم رفتار منضبط اعتبار قایلند. آنان روابط کلامی را تشویق می کنند و وقتی از اقتدار خود به عنوان والدین استفاده می کنند وکودک را از چیزی منع می کنند یا از او انتظاری دارند، برایش دلیل می آورند.کودکانی که در این خانواده ها پرورش می یابند به تدریج به بلوغ شناختی و اجتماعی نزدیک می شوند و چیزی نمی گذرد که باید برای زندگی خودشان قبول مسئولیت کنند. در واقع معین بودن هدفها و انتظام وترتیب امور خانوادگی، راه ورسم زندگی آنها را روشن می سازد (به نقل از هنری ماسن وهمکاران،۱۹۸۴) والدین قاطع واطمینان بخش علاوه بر عهده دار شدن نقش پدر، مادری، مسئولیت تربیت فرزندان را نیز تقبیل می کنند وهمواره سعی می کنند که با کسب آگاهی های تربیتی بیشتر از طریق مختلف این کار را انجام دهند(لامبورن وهمکاران،۱۹۹۱؛به نقل از گلفزانی وهمکاران،۱۳۸۲).
۲-۲-۵– والدین خودکامه ومستبد
این والدین،برخلاف والدین دموکرات،تحریک پذیر،انعطاف ناپذیر،زورگو،خشن ونسبت به نیازهای کودکان بی توجهند. به نظر آنان اطاعت بی چون وچرا یک فضیلت است. کودکانی که والدین خودکامه دارند،کمتر متکی به خود هستند ونمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده ای داشته باشد. بیشتر متمایل به ساکت بودن، مودب بودن، خجالتی بودن واز نظر اجتماعی غیر مثبت بودن و درمانده بودن هستند. آنان معمولا خود را نامهربان وسهل انگار می دانند ومعتقدند که انتظارات وتقاضاهایشان غیر منطقی ونادرست است. اما از اینکه بخواهند در چنین محیط خصومت آمیزی عرض اندام کنند،میترسند. این وضعیت به رفتار نامناسی ،تعارض و روان رنجوری که غالبا در چنین کودکانی یافت می شود،منجر می شود(هترینگتون وپارک،ترجمه طهوریان وهمکاران،۱۳۷۳؛ماسن وهمکاران،ترجمه یاسایی،۱۳۷۲).
۳-۲-۵- والدین سهل گیر وبی بندوبار
این والدین نیز می توانند نیازهای کودکان یا نوجوانان را برآورده کنند،بعضی از والدین اجازه می دهند کودک هرکاری که می خواهد بکند،شاید به این دلیل که کاری به کودک ندارند ویا اینکه اهمیتی نمی دهند. در این خانواده ها سطح ارزش افراد خانواده پایین،روابط اعضای خانواده ها سطح ارزش افراد خانواده پایین،روابط اعضای خانواده آشفته وغیر انسانی است(سدورو[۵۶]۱،۱۹۹۰به نقل از گلفرانی وهمکاران،۱۳۸۲).