۴-نوزاد از طریق سرکوب پرخاشگرانه[۱۱۸] ، هر دو این موضوع ها را سرکوب می سازد. ملازم با هریک از این دو موضوع درونی، بخشی منفک وسرکوب شده از ایگو وجود دارد که یکی ایگوی لیبیدویی[۱۱۹] و دیگری ایگوی مهاجم یا خرابکار درونی[۱۲۰] نامیده می شود. ایگوی لیبیدویی، وجه نیازمند ایگو است که به سوی موضوع اغواگر گرایش دارد، و خرابکار درونی بخشی از ایگواست که به همسان سازی و یا برقراری ارتباط با موضوع طرد کننده می پردازد.(فیربرن،۱۹۴۴،۱۹۵۴)
ساختار ایگو به سه جنبه ی مجزا نفکیک می شود که هریک با جنبه ی متفاوتی از موضوع مرتبط می شوند. ایگوی مرکزی یا” من”[۱۲۱] به برقراری ارتباط با محیط می پردازد. و جمعی میان عناصر هشیار و نا هشیار فراهم می آورد. ایگوی مرکزی با قاطعیت ایگو های جانبی را از خودش منقطع می کند و به دلایل دفاعی آن ها را سرکوب می سازد. ایگوی جانبی عبارت اند از ایگوی لیبیدویی وخرابکار درونی .ایگوی لبییدویی بخشی از “خود”است که هم احساس می کند مورد هجوم و آسیب قرار گرفنه است و هم نیاز دارد. کارکرد خرابکار درونی (ایگوی ضد لیبیدویی با مهاجم)[۱۲۲]، به ویژه در برخورد با بخش نیازمند”خود”(یعنی ایگوی لیبیدویی )، مشابه کارکرد سوپرایگو، پرخاشگرانه و مهاجم [۱۲۳] است. هر وجه این ایگو های جانبی، با وجهی درونی شده از موضوع مرتبط است. خرابکار درونی [۱۲۴]به همسان سازی با موضوع طرد کننده، می پردازد و با حالتی تنبیه گر به ایگوی لیبیدویی حمله می کنند.( فیربرن،۱۹۴۴،۱۹۵۴)
فیربرن قصد داشت از طریق این موضوع های درونی فعال به تبیین انگیزش و رفتار بپردازد. کودک بد رفتار احتمالاٌ والدینی “بد”داشته است. البته خودش هیچگاه این امر را نمی پذیزد. به گفته فیربرن در چنین حالتی مواردی، موضوع های بد کودک، درونی و سرکوب شده اند. او ترجیح می دهد خودش بد باشد تا این که محیطی بد باشد یا موضوع های بدی داشته باشد. انگیزه ی احتمالی کودکان برای بد یا بزهکار شدن،”خوب “کردن موضوعهایشان است کودک با این بد شدن، به واقع بار بدی متجلی در موضوعهایش را به دوش خود میگیرد. بدین شکل کودک می کوشد آن را از بدیشان تطهیر کند. بدین شکل ایگو تحت اسارت آزارگری درونی در میآید که برای مقابله با آن به شکلی دفاعی و سرکوب کننده ، موضوع بد درونی را به حیطهی ناهشیار تبعید میکند. اما موضوع بد سرکوب شدهی درونی پویایی خود را حفظ میکند و موحب رفتار یا احساسات بد نسبت به “خود “میشود. مصداق شدیدتر این فرایند را می توان در قربانیان آزار های جسمی یا جنسی دید اغلب کودکان پس از قرار گرفتن در معرض بد رفتاری جسمی و جنسی، احساس بدی نسبت به خودشان مییابند، در عین آنکه برداشت آرمانی شده ی خود را از والدین عامل بد رفتاری حفظ می کنند در این موارد، کودک خود را شخص بد میبیند و فرد آزارگر همان والدی باقی میماند که محال است به کسی آزار برساند. کودک تا آنجا که با موضوع های بد درونی شده همسان سازی کند، احساس میکند حودش بد است و حتی کسانی که میکوشند به او کمک کنند و او را نسبت به بی گناهیاش متقاعد سازند، از مقاومت وی شگفت زده و سردر گم میشوند. در روابط دیگر، ممکن است کودک بخشی از موضوع بد را به شخصی دیگر فرافکنی کند و با آن شخص به عنوان یک قربانی ارتباط برقرار کند؛ به عبارتی، در این موارد خرابکار درونی کودک “خود”لیبیدویی او را به جرم نیاز به عشق شخصی دیگر، مورد حمله و آزار قرار می دهد .وقتی ایگو برای حفا ظت از خود، این موضوع ها و پاره ایگو های ملازم یا مرتبط با آن ها را سرکوب میکند، آیا خودش را سرکوب کرده است؟ فیربرن در پاسخ می گوید این که ایگو در کلیت خود، خودش را سرکوب کند قابل درک نیست اما ممکن است یک بخش پویا شدهی دیگری را سرکوب کند. به این معناست که خرابکار درونی، ایگوی لیبیدویی را، و ایگوی مرکزی هم خرابکار درونی و هم ایگوی لیبیدویی را سرکوب می سازد.(فیربرن،۱۹۴۴،۱۹۵۴)
مراحل رشد و روابط موضوعی
ارتباط با اشخاص (موضوع ها ) مستلزم نوعی وابستگی است و در مدل فیربرنی رشد، کیفیت وابستگی فرد به موضوع های درونی اش، مورد توجه قرار می گیرد. بنابر این رشد از وابستگی نوزادانه به موضوعی جزیی (PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) مادر) تا وابستگی رشد یافته به موضوعی کلی (شخصی کامل با جاذبه های جنسی) پیشرفت می کند. رشد حرکتی است از نگرش نوزاد منشانه ی ستادن ، به نگرش بالغ تر بده بستان متقابل میان دو فرد مستقل.
فیربرن سه مرحله در رشد روابط موضوعی معرفی می کند ؛ مرحله ۱، مرحله وابستگی نوزادانه [۱۲۵]است که اساساٌ به معنای نوعی همسان سازی با موضوع است. مرحله ۲، نوعی مرحله واسطه یا مرحله یا مرحله گذار [۱۲۶] است و مرحله ۳، مرحله ی وابستگی رشد یافته [۱۲۷]است ؛ این مرحله متضمن رابطه ای میان دو شخص مستقل است که کاملاٌ مجزای از یگدیگر ند.
مشخصه ی مرحله ی نخست یعنی مرحله وابستگی نوزادانه همسان سازی با موضوع از طریق رویکرد دهانی جذب [۱۲۸]یا دریافت است. موضوع های جذب شده از موضوع های قابل مشاهده مانند PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) و مادر متمایزند. موضوع های جذب شده ممکن است در نتیجه ی ناکا می، غیبت و……جایگزین موضوع های قابل مشاهده شوند. چنین است که مکیدن شست جای PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) لذت بخش غایب را پر می کند. از آن جا که این مدل، رشد را در قالب جست و جوی موضوع تعبیر می کند، برای این مطلب که نوزاد با دهانش به جست وجوی PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) می پردازد اهمیت چندانی قائل نیست؛ نکته اساسی یافتن موضوعی است که بتوان آن را جذب و به درون برد.(فیربرن،۱۹۴۶ ۱۹۵۴
مرحله ۱ در مدل فیربرن مرحله مقعدی را نیز پوشش می دهد. در این مرحله، مسئلهی تفکیک موضوع به مسئله دفع محتویات که به تکنیک مقعدی مربوط است، بدل میشود. زمانی فرد را مقعدی می دانیم که مشغولیت خاطری به اداره یا کنترل محتویات داشته باشد. در همین مرحله است که درونی سازی وجذب روان شناختی موضوعها نیز تحقق مییابد. این شکل از فرایند درونی سازی، شاخص موقعیت درون ابتدایی است.
طی مرحله ۲ یا مرحله گذار، روابط کودک یا موضوعها گسترش مییابد. در عین حال، کودک تعارضی میان میل پیشرو به رها کردن رویکرد نوزاد منشانه ی همسان سازی با موضوع و میل واپسگرا به حفظ این رویکرد تجربه میکند. تعارض مورد بحث گاهی در میل همزمان به دفاع و حفظ محتویات (موقعیت وسواسی-بی اختیار ) تجلی مییابد. تا زمانی که این تعارض حل نشود، کودک به فنونی دفاعی برای مقابله با آن متوسل میشود. فیربرن اشاره میکند بیماران اسکیزوئیدش در روابط خود از چنین تعارض حل نشدهای رنج میبرند، آن ها نوعی وابستگی نوزادانه احساس میکردند و در همان حال آرزو داشتند از این حس وابستگی رهایی یابد.
در مرحله ۳ یا مرحلهی ارتباطی رشد یافته، توانایی دهش[۱۲۹] غلبه مییابد. بنابر نظر فیربرن رابطه ی رشد یافتهی مستلزم بده بستان میان دو فرد مستقل است که ممکن است رابطهی خود را در قالبی جنسی آشکار سازند. کیفیت رابطه در مرتبهی نخست قرار دارد و نحوه یا ابراز جنسی یا لیبیدویی آن ، صرفاٌ از اهمیتی ثانویه برخوردار است.
نظریهی د.و.وینی کات
(دیدگاهی منحصر به فرد)
دونالد و.وینی کات، در مقام پزشک اطفال در انگلستان بین دهه ی ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۱ آثاری در حیطهی روانشناسی تالیف کرد و در عین حال یک روان تحلیلگر بود. وینی کات طی دهه ی۱۹۳۰ تحت روانکاوی قرارگرفت و از ملانی کلاین که مشاور روانکاوش بود تاثیر پذیرفت (کلاین ۱۹۷۱، نقل ازسنت کلر۱۹۴۰، ترجمه طهماسب ، علی آقایی،۱۳۸۶).
وینی کات بر خلاف کلاین و فیربرن علاقهی زیادی به درمان تحلیلی نداشت . با این وجود شهود قابل ملاحظه و مهارت های مشاهدهای او را یاریاش کردند تا در حیطه ی تحول کودک به ادراک و دستاورد های چشمگیری برسد (حسینی،۱۳۹۰).
مفاهیم اصلی نظریه ی وینی کات
محیط و غریزه
وینی کات بر نقش محیط در شکل گیری “خود”تاکید داشت و معتقد بود محیطی که نسبتاٌخوب باشد، در قالب فرایند های رسشی [۱۳۰]نوزاد را تسهیل می کند. نوزاد بر امکانات محیط تکیه می کند.و محیط(در قالب شخص مادر) خود را با نیاز های دگرگون نوزاد سازگار می کند. در جریان رشد، وابستگی نوزاد به محیط یا مادر تدریجا ٌکاهش می یابد.
وینی کات اگرچه مفاهیم فرویدی غریزه و پویایی ها ی درونی فرد را رد نکرد اما از منظر متفاوتی به آن ها نگریست و بر تعامل کودک یا محیط متمرکز شد. از این منظر، رشد غریزی در بافتی اجتماعی و تعاملی جای میگیرد. در نتیجه، وینی کات رشد هیحانی کودک خردسال را تقریبا ٌبه تمامی در قالب روابط کودک با مادر، و نه در قالب غرایز، تعبیرکرد(سنت کلر،۱۱۹۴۰؛ ترجمه طهماسب، علی آقایی۱۳۸۶).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
محیط مساعد
شرایط محیطی، اعم از مطلوب یا نا مطلوب، رشد نوزاد را شکل می دهد. به گفته وینی کات: “در آغاز، محیط مساعد، خود مادر است. در صورت وجود محیطی مساعد[۱۳۱] ،نوزاد نمو مییابد و در جریان رسش به پیش میرود.” مشخصهی محیط مساعد، سازگاری[۱۳۲] آن است . وینی کات این اصطلاح را توصیف سازگاری محیط با نیازهای نوزاد به کار می برد. نیازهای نوزاد و فرایندهای رسش اهمیتی اساسی دارند و وظیفه، والدین است که خود را با آن ها سازگار کنند. در این معنا، مادر ابتدا خود را کاملاٌ وقف مراقبت از نوزاد میکند و سپس به سمت سازگاری زدایی[۱۳۳] حرکت و استفلال[۱۳۴] خود را مجدداٌ تثبیت میکند. به بیان دیگر محیط مساعد نوعی احساس مطلق در نوزاد به وجود میآورد نوزاد از برقراری ارتباط با موضوع های سویژکتیو-یعنی موضوع های تخیلی یا ذهنی آغاز میکند و سپس در تحولی دشوار و از طریق نوعی فرایند تولید و باز تولید ذهنی موضوع، به برقراری ارتباط با “موضوعهای عینی ادراک شده [۱۳۵]“میپردازد.(همان جا)
توهم قدرت مطلق
در نخستین مراحل نمو، کودک با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد و گویی باید جهان را با منابع بسیار محدودی خلق کند. یک منبع قابل استفاده برای نوزاد، تخیل یا توهم است به دلیل برخی تنش های غریزی، مانند گرسنگی، نوزاد مستعد است وجود چیزی را باور کند و بدین شکل، ممکن است موضوعاتی را توهم کند و انتظاری غیر واقعی برای وجود موضوع در او به وجود آید. مادر خوب از طریق PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است)ش خود را با نیاز کودک سازگار میکند و در نتیجه کودک موضوع مورد انتظارش را مییابد. در این دوران حساس نخستین و اساسیترین رابطهی نوزاد با جهان خارج، اوضاع چنان است که گویی دو حط (نیازهای کودک و امکانات محیطی) از جهات مقابل پیش میآیند و به یکدیگر نزدیک میشوند. اگر نوعی همپوشی یا تلاقی میان این دو خط به وجود آید، نوزاد برای لحظهای دچار توهم میشود.
وینی کات این پدیده را “لحظهی ایهام”[۱۳۶] نام گذاشته: لحظهی ایهام زمانی است که “توهم نوزاد[۱۳۷]“اموضوعی بیرونی”کاملاٌ همسان به نظر میرسند نتیجه بروز مستمر و مکرر لحظه های ایهامی در ذهن “احساس همه توانی[۱۳۸]” در اوست و از نظر وینی کات سر آغاز رشد یک احساس سالم پیرامون سلف است (حسینی ۱۳۹۰).
مادر به نوزاد اجازه فرمانروایی میدهد و اگر همه چیز خوب پیش رود، موضوع ذهنی نوزاد بر PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) ادراک شدهی عینی تحمیل میشود و مادر با تکانه های نوزاد دمساز است و برای او امکان این توهم را فراهم میکند که آن چه وجود دارد (مثلاٌ PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) یا دست نوازشگر) مخلوق خودش است (سنت کلر،۱۹۴۰؛ طهماسب ، علی آقایی، ۱۳۸۶)
مادر رضایت بخش
وینی کات اصطلاح جالب مادر رضایت بخش[۱۳۹] را برای توصیف یکی از کارکردهای مادرانه ابداع کرد. مادر رضایتبخش آنچه را کودک در روابطش با مادر در یک دوره از رشد خود نیاز دارد، به قدر کافی فراهم میآورد. او متناسب با نیازهای متغیر کودکش، خود را دگرگون و سازگار میکند. تا آن که به تدریج در میزان وابستگی کودک در حال رشد کاهشی به وجود میآید.(وینی کات،۱۹۶۵،۱۹۶۳
وینی کات این از خود گذشتگی مادرانه با ویژگی تمایل مادر جهت وقف کردن دلسوزانهی خویش برای رشد نوزاد را “دلمشغولی مادرانهی اولیه[۱۴۰]“نامیده است. بنابر این “هماهنگی[۱۴۱]“، احساس “همه توانی توهمی[۱۴۲]“را در طفل ایجاد میکند و تحت چنین شرایطی، نوزاد نیز هماهنگی با کارکردهای جسمانی و تکانه هایش را یاد می گیرد (حسینی ،۱۳۹۰).
مادر رضایت بخش در سازگاری موفقیت آمیز با نوزاد خود، احساس قدرت مطلق نوزاد را پاسخ میدهد و تقویت میکند. چنین مادری با موفقیت و مکرراٌ اطوارهای خود انگیختهی او، را پاسخ میدهد و توهمات حسی او را به واقعیت بدل می کند. چنین تجربهای را که برای قدرت نارسیستیک نوزاد لازم است، برقرار نگه دارد وانهاندن تدریجی احساس قدرت مطلق و توهم زدایی تدریجی در نتیجهی شناسایی عناصر توهم آمیز و برقرار کردن تماس با واقعیت(سنت کلر،۱۹۴۰).
خود حقیقی و خود کاذب:
وینی کات در بحث از اهمیت سازگاری محیط با نوزاد، از مفاهیم خود حقیقی و خود کاذب سخن می گوید که هر دو در نتیجهی تعامل کودک با محیط شکل میگیرند. فرایند دست کشیدن از احساس قدرت مطلق و توهم زدایی باعث میشود نوزاد از طریق تکانههایش (که توسط مادر تشخیص داده و تائید میشوند) محیط و جهان جز- من[۱۴۳] را کشف و من[۱۴۴] راتثبیت میکند. ارتباط با موضوع، زمانی حاصل می شود که مادر به کودک اجازه دهد موضوع (PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است)،بطری و……)را بیابد.و با آن خو بگیرد. خود حقیقی، من و جز- منی کاملاٌ تثبیت شده دارد. مادر دلسوز همچنین باید از نوزاد در برابر آشفتگیها و تعدیهای جهان خارج که نوزاد قادر به درکشان نیست، محافظت کند. اگر محیط امن نباشد واکنش احتمالی نوزاد تسلیم شدن و وادادن خواهد بود. این وادادن ممکن است به دور شدن نوزاد از ذات خود انگیخته و حیاتبخشاش منجر شود. در اولین مرحلهی روابط، اگر مادری رضایت بخش وجود نداشته باشد یعنی اگر مادر احساس قدرت مطلق کودک را پاسخ ندهد و جامهی عمل نپوشاند خودی کاذب شکل می گیرد. اگر مادر به کرات متوجه اطوار کودک نشود، اطوار خود را جایگزین آن میکند و کودک نیز با تسلیم شدن واکنش نشان میدهد. وقتی سازگاری مادر رضایت بخش نباشد، نیروگذاری روانی بر موضوع خارجی به جریان نمیافتد و نوزاد منزوی میشود و به طورکاذب زندگی میکند. خود کاذب، خود حقیقی را مدفون میکند. تنها خود حقیقی میتواند خودانگیخته باشد واحساس واقعی و اصیل بودن داشته باشد. حضور خود کاذب موجب میشود فرد احساس نادرستی و پوچی کند و در روابط خود صادق نباشد.(همان منبع)
مو ضوع
وینی کات اصطلاحات و مفاهیمی مانند موضوع را از ملانی کلاین اقتباس کرد اما مایل بود تعبیر و معنای خود را به آن ها ببخشد .او اصطلاح موضوع ادراک شده به شیوهی ذهنی[۱۴۵] را به کار برد که مشابه مفهوم موضوع درونی کلاین بود. در مقابل این مفهوم، موضوع ادراک شده به شیوه عینی قرار دارد که موضوع بیرونی یا همان شخص واقعی است.
به اعتقاد وینی کات، نوزاد در جریان رشد از رابطه با موضوعی ذهنی تدریجاٌ به توانایی برقراری رابطه با موضوع های ادراک شده به شیوه عینی میرسد. مادری رضایت بخش و به ویژه حما یتگر اجاره میدهد کودک از حالت وحدت و آمیختگی با مادر به سوی نوعی وضعیت مستقل و قادر به برقراری روابط موضوعی، پیش رود. مقصود وینی کات از برقراری روابط موضوعی، ارتباط با موضوعهای خارجی است که وجودی مستقل-یعنی وجودی بیرون از حیطهی کاملاٌ تحت اختیار ذهنیت و خیال پردازی فرد دارند. در جریان رسش، به تدریج این ظرفیت در فرد به وجود میآید که روابطی راستین با موضوع ها برقرار کند، تماسی زنده با واقعیت بیابد، خود را واقعی و زنده حس کند و جهان را حقیقی ببیند.(وینی کات، ۱۹۶۵،۱۹۶۳)
کنترل واقعیت با قدرتی مطلق، حاکی از خیال پردازی در باب واقعیت است و این خود نوعی کوشش برای مواجهه با واقعیت درونی یا فرار از آن به واقعیت بیرونی است. تا از واقعیت درونی اش خلاصی یابد .وینی کات در این مورد مثال هایی چندی ارائه داده است. ممکن است یک کودک خیال پردازی های سادیستیک ناهشیاری نسبت به والدین درونی اش داشته باشد و در همان حال با والدین بیرونی اش رفتاری حمایت گرانه داشته باشد.ماجراجویی برون گرایانه ی یک فرد ممکن است نقابی برای فرار او از افسردگی درونی پنهان و زیرینش، و احترام بیرونی فرامانی که حکمرانان دریافت می کنند، چه بسا بدین سبب باشد که بسیاری از مردم در واقعیت درونی، پدر درونی شده را کشته و مثله کرده اند و همین پدر درونی شده است که در قالب مردی واقعی و شایسته ی احترام خدمتگزاری همگان ، شخصیتی بیرونی یافته است(، سنت کلر، ۱۹۴۰؛ ترجمه طهماسب ، علی آقایی،۱۳۸۶)
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
موضوع گذاری
یکی از قابل توجه ترین خدمات وینی کات به نظریهی روابط موضوعی ، معرفی مفهوم موضوع گذاری [۱۴۶]است. نوعی فضای تجربه که واسطه ای است میان موضوع های ذهنی و روابط موضوعی حقیقی. موضوع گذاری نه موضوع درونی و ذهنی است و نه موضوعی کاملا ٌبیرونی؛ این موضوع نخستین مایملکی است که به منزله ی جز-من تجربه می شود. از موضوع گذاری متعارف می توان به پتوی نرم – فوراٌ پتوی امن یکی از شخصیت های کارتون :بادام زمینی ها[۱۴۷] “به نام لینوس به ذهن می آید. غان و غون وادا و اطوار و یا بخشی از بدن کودک که هنوز از سوی او متعلق به واقعیت بیرونی دانسته نشده نیز تحت مقوله ی پدیده های گذاری جای می گیرند و به عنوان نوعی مایه ی آرامش هنگام خواب رفتن یا سپری در برابر اضطراب و تنهایی، ارزشی حیاتی می یابد(سنت کلر،۱۹۴۰)).
وینی کات تاکید می کند که در طول این دوره ضروری است کودک “توهم زدایی تدریجی[۱۴۸]” شود مادر دوباره بتدریج به زندگی شخصی خود و علاقه های پیشین خود علاقه نشان می دهد ودر این هنگام کودک باید واقعیت محدودیت های خودش برای کنترل مادر را تجربه کند. افزون بر این کودکان گرایش تحولی طبیعی دیگری نیز دارند. این حرکت گرایش به سوی جدایی-تفرد است.مهمترین فرایند جدایی-تفرد،وجود ابژه انتقالی است.ابژه انتقالی چیزی مثل یک پتوی گرم ونرم یا اسباب بازی مورد علاقه و نرم است و می تواند بو یا نشانی از مادر را با خود داشته باشد او نه موضوع است و نه خود، اما نوزاد طوری در نظرش می گیرد و طوری با آن رفتار می کند انگار که هم مادر است و هم خود را در خود دارد مهم اینجاست که والد و کودک هر دو در اینکه روابط موضوعی انتقالی،موجودی تماماٌ تحت کنترل کودک است توافق نظر دارند(حسینی،۱۳۹۰)
فرایند های رشد و مراقبت های مادرانه
در نوشته های وینی کات مضمون غالب، نقش محیط در رشد کودک است و او رشد را بر حسب رابطه ی کودک با محیط- یعنی با والد، که نزد وینی کات همواره به معنای مادر است تعریف می کند .وقتی وینی کات به نحو شگفت انگیزی ادعا می کند« چیزی به عنوان کودک وجود ندارد»، مقصودش آن بود که در کنار هر نوزاد مادری مراقبت گر می توان یافت و بدون مراقبت مادرانه، نوزادی وجود ندارد. رشد کودک خرد سال با مراقبت مادر پیوندی نا گسستنی دارد: “نوزاد و مراقبت مادر با هم یک واحد را تشکیل می دهند”. بدین شکل وینی کات در رشد عاطفی به منزله ی نوعی تکامل بین شخصی از وابستگی به استقلال، و نه پیشرفتی در زندگی غریزی فرد، تاکید داشت. وینی کات در جایی نوشت “توصیف نخستین مراحل زندگی کودکان هیچ ارزشی ندارد مگر در پیوند با عملکرد مادر”. کودکی که در فضای مادری رضایت بخش رشد کند، از یک وضعیت نامنجسم اولیه به سوی وحدتی ساختار یافته توام با ظرفیت ایجاد روابط موضوعی و “همزیستی [۱۴۹]“-یعنی ایجاد رابطه با موضوع های بیرونی و کلی –پیش می رود. نوزاد از وابستگی مطلق به وابستگی نسبی و از آن به استقلال سیر می کند و این سه نوع وابستگی تقریباٌ با سه مرحله ی متداخل مراقبت مادرانه، همبسته اند. سه مرحله ی مراقبت عبارت اند از “نگهداری[۱۵۰]“،”همزیستی مادر و نوزاد”و”همزیستی مادر، نوزاد و پدر”.( وینی کات،۱۹۶۵،۱۹۶۰)
فرایند رسش
فرایند رسش، یا مراحل رشد، با نوع موفقیت مادرانه ساختاری در هم تنیده دارند و عبارت اند از گرایش هایی ارثی در کودک برای رشد مستمر این فرایند ها عبارت اند از انسجام ،تشخص[۱۵۱]،و ارتباط یابی موضوعی.[۱۵۲] ، انسجام [۱۵۳]به سازمان یابی روز افزون فرد و بدل شدن به یک واحد اشاره دارد ،زیرا شخصیت در آغاز فاقد وحدت است. تشخص به شیوه استقرار روان فرد در بدن او ارجاع دارد. ارتباط یابی موضوعی نزد وینی کات، به برخورداری از احساس واقعی بودن و ارتباط داشتن با افراد و موضوع ها ی واقعی در محیط اشاره دارد( سنت کلر ،۱۹۴۰)
انواع مراقبت مادرانه
فرایند های رسش کودک را مراقبت والدین تسهیل می کند. محیط در قالب مراقبت والدین، نگهداری ، نوازش[۱۵۴] ، و ارائه موضوع [۱۵۵] را برای کودک فراهم می آورد. طی دوره نگهداری، نوزاد آمیخته با مادر است و هنوز این توانایی را کسب نکرده است که موضوع ها را به مثابه اموری بیرون از خود ادراک کند. به تدریج ، نوزاد از حالت نا منسجم به نوعی انسجام ساخت یافته تحول می یابد. نوزاد به یک من و یک جز- من می یابد، ظرفیت روابط موضوعی در او بسط بیشتری پیدا می کند، ]یعنی[ رابطه با موضوع های ادراک شده، به شیوه ی ذهنی به رابطه با موضوع های ادراک شده به شیوه ی عینی بدل می شود. این تحول با پشت سر گذاشتن آمیختگی با مادر و جدا شدن از افراد، یا ارتباط برقرار کردن با او به مثابه موضوعی مجزا یا جز- من پیوند نزدیکی دارد. تحقق موفقیت آمیز این امر، نوزاد را از وهله ی نگهداری به وهله ی همزیستی می رساند. همزیستی وهله ای از رشد است که در آن کودک در مقام یک فرد به برقراری ارتباط با مادر در مقام یک موضوع بیرونی واقعی و متمایز از خود کودک می پردازد (وینی کات،۱۹۶۵،۱۹۶۰).
پیوند فزایند های رسش با مراقبت مادرانه
فرایند های رسش نوزاد با نوع و کیفیت تسهیلات [۱۵۶]مادرانه ارتباط نزدیکی دارد .بر این اساس، پیوند نزدیکی میان انسجام و نگهداری ، تشخص و نوازش، و برقراری رابطه ی موضوعی و ارائه موضوع وجود دارد.
انسجام و نگهداری
انسجام با کارکرد محیطی نگهداری ارتباط تنگاتنگی دارد. نگهداری تمامی اعمال معمول مراقبت از نوزاد در طول روز، به ویژه نگهداری جسمانی او در آغوش را که نشانه ی عشق اوست، شامل می شود. برخی از بزرگسالان نمی دانند چگونه نوزاد را نگه دارند و نوزاد اغلب در آغوش آن ها احساس نا امنی می کند و به گریه می افتد. نگهداری فرایند انسجام راتسهیل می کند و در نتیجه نوزاد به یک واحد وحدت یافته که در بدنی زندگی می کند-تبدیل می شود. انسجام اجزای روان شناختی نوزاد را گرد هم می آورد، و در مقابل چند پارگی [۱۵۷]وعدم انسجام [۱۵۸]روانشناختی قرار دارد. کارکرد اساسی محیط نگهدارنده این است که ضربه ها و تاثیرات غیر قابل کنترل و احساس پوچی را در نوزاد به حداقل برساند و احساسات مثبت واقعیت و وجود داشتن را در نوزاد شکل دهد. مراقبت خوب مادر، نوزاد را از این حس برخوردار می سازد که یک شخص است. (وینی کات،۱۹۶۰،۱۹۶۵)از دید وینی کات، مادر تا حدی از طریق انعکاس[۱۵۹] است که وجود کودک را متحقق می سازد. کودک زمانی که در چهره ی مادر می نگرد خودش را می بیند زیرا در نگاه مادر به فرزندش، آن چه او در فرزند می بیند در چهره اش تجلی می یابد. (برای مثال، لذتی که مادر از دیدن کودک می برد در چهره اش منعکس می شود و نوزاد با دیدن این لذت؛ احساس می کند که گویی خودش شادمان و خوب است). چیزی که مادر به کودک باز می تاباند، همان خود کودک است. گویی کودک با نگاه به چهره ی مادر، در آینه نگریسته و خود را دیده است.”وقتی می نگرم دیده می شوم پس هستم( وینی کات،۱۹۷۱).)
تشخص ونوازش
در میان امکانات محیط، نوازش شکلی از مراقبت والدین است که وحدت مستحکم ایگوی کودک با بدن اورا موجب می شود. وقتی والد بدن کودک را لمس می کند و با ملایمت بر آن دست می کشد، کودک همچون یک شخص در بدن خود مستقر می شود و ایگویی جسمی می پروراند که مبنای ایگوی اوست. نوازش جسمانی، ایگو و شخصیت کودک را چنان با بدن، کارکرد های بدن و حس های بدنی کودک متصل می سازد که هر نوع حس غریبگی و ناراحتی بر طرف می شود.وینی کات برای توصیف این فرایند پیوند یابی ایگو با بدن و سائق های مختلف اید و ارضا شدن شان ، اصطلاح تشخص را به کار می برد. اگر پیوند استوار میان ایگو و بدن از بین برود ممکن است حس نا معمول غیر واقعی بودن ونیز حس گسستگی از خود و دور بودن از بدن خود به فرد دست دهد.وینی کات برای اشاره به از دست رفتن این وحدت میان ایگو و بدن ،از اصطلاح تشخص زدایی[۱۶۰] بهره می جوید.(همان جا)
ارتباط موضوعی و ارائه ی موضوع
این شکل از مراقبت مادرانه مستلزم این است که مادر موضوع هایی را (PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است)، بطری و….) عرضه کند؛ به شکلی که نحوه ی ارتباط کودک با واقعیت بیرونی و موضوع های خارجی در آینده را تعیین کند. کودک توقعی مبهم در خود می پروراند که از نوعی نیاز ریشه می گیرد. مادر رضایت بخش موضوعی ارائه می دهد که نیاز کودک را بر طرف می سازد، و در نتیجه رفته رفته در کودک دقیقاٌ نیاز به آن چه مادر می تواند ارائه دهد شکل می گیرد. وینی کات ارتباط نوزاد با مادر را رابطه مندی ایگو[۱۶۱] نام نهاد، به اعتقاد وینی کات همین رابطه مندی ایگو ماده سازنده ی دوستی و نیز شبکه ی انتقال[۱۶۲] است. حمایت مادر از ایگو، رشد نا یافتگی ایگوی نوزاد را متعادل می سازد. نوزاد تنها زمانی می تواند زندگی شخصی خود (و نه “خود”ی کاذب ) را کشف کند ، از حس واقعی بودن برخوردار شود و ظرفیت تنها بودن را در خود بپروراند، که کسی نزد او مهیا و حاضر باشد بی آنکه توقعی بر او عرضه دارد. همچنان که تجربه ی موضوع های خوب به نحو فزاینده ای در واقعیت درون روانی تثبیت می شود، نوزاد ظرفیت تنها بودن و احساس خرسندی در غیاب موضوع خارجی را به دست می آورد.
دلبستگی
شیوه ی دیگر وینی کات برای تبیین رشد پرداختن به آن از وجه کیفیت وابستگی کودک به مادر است .مراحل رشد کودک خردسال عمیقاٌ با نوع کیفیت مراقبت مادرانه در هم تنیده اند. سه سطح وابستگی عبارت اند از وابستگی مطلق ، وابستگی نسبی و]وابستگی [به سوی استقلال.
وابستگی مطلق
طی این نخستین مرحله از رشد هیجانی نوزاد، مادر محیط مساعدی است که در وضعیت “دلمشغولی مادرانه ی نخستین “به سر می برد. مادر در نخستین هفته های حیات نوزاد، دلمشغولی اوست و نوزاد همچون بخشی از خود او می نماید کودک به مادر کاملاٌ وابسته است، تا حدی که حتی نسبت به مراقبت مادر اصلاٌ اگاه نیست. مادر نیز به دلیل پیوند های نزدیکی که با کودکش دارد، در نوعی حالت وابستگی به سر می برد. او غذا فراهم می کند، دمای آب حمام را می سنجد و محیط مورد نیاز کودک را برای او قراهم می آورد. بدین شکل مادر مانع تعرض وافعیت به کودک می شود. طی این دوره وابستگی مطلق ، مادر (یا جایگزین او ) باید خود را وقف مراقبت از کودک کند. مادر با سازگار کردن خود با نمو نوزاد ، کم کم و همان طور که کودک به سوی استقلال بیش تر حرکت می کند. زندگی و استقلال خود را باز می یابد.
وابستگی نسبی
آگاهی کودک نسبت به وابستگی اش به مادر در وضعیت وابستگی نسبی شکل می گیرد و این آگاهی موجب اضطراب می شود. در این مرحله میزان سازگاری مادر کاسته می شود و او تدریجاٌ به «خود بودگی» پیش از تولد نوزاد باز می گردد. همچنین کودک در این زمان می داند حضور مادر ضروری است؛ اکنون او به مادر نیازی آگاهانه دارد. در این وهله تقریباٌ از ماه ششم تا سال دوم به طول می انجامد. کودک کم کم به انسجام می رسد و بدین شکل به یک واحد یا «خود »ی واحد، شخصی تام؛ با یک درون و یک بیرون تبدیل می شود که در بدنی زندگی می کند واقعیت روانی شخص در درون او جای دارد و بیرون او همان جز- من است . تثبیت (وینی کات ،۱۹۶۵،۱۹۶۳) «من» مستلزم کسب این باور است که «هر چیز دیگری، من نیست» کارکرد محیطی نگهداری، انسجام یافتن فرد راتسهیل می کند و این حس را به وجود می آورد که « وجود داشتن مرا کسی دیده و درک کرده است » و «من شواهد مورد نیاز را برای این که مطمئن شوم همچون یک موجود شناخته شده ام دریافت می کنم(همچون چهره ای که در آینه دیده می شود) ».( وینی کات،۱۹۶۵،۱۹۶۲) نوزاد بهنجار تا زمانی طولانی اهمیت نمی دهد وجودش چند پاره است و یا کلی واحد، و این که در چهره ی مادر زندگی می کند یا در بدن خود، به تدریج و به طور طبیعی نوزاد به یک شخص بدل می شود و تمام تکه های وجودش را از حیث روان شنا ختی، با نوعی یکپارجه سازی خود، در شخص خود وحدت میبخشد.(وینی کات،۱۹۵۸،۱۹۴۵). یکپارچگی در برابر چند پارگی و عدم انسجام مطرح می شود .عدم انسجام در مقام نوعی دفاع، فراورده ی فعال تشتتی است که در غیاب حمایت مادرانه از ایگو در برابر اضطراب فراتر از درک کودک پدید می آید. اضطراب مورد بحث از نقصان نگهداری در مرحلهی وابستگی مطلق ناشی می شود( وینی کات، ۱۹۶۵،۱۹۶۲).
به سوی استفلال
نوزاد برای آن که بتواند بدون مراقبت واقعی سر کند، ابزارهایی می پروراند. او مکانیزم های ذهنی و درک عقلانی را بسط می دهد و به مشارکت بیش تر در اجتماع می پردازد کودک استقلالی حقیقی و نیز نوعی موجودیت تشخص یافته در حوزه ی رو به گسترش زندگی اجتماعی اش کسب می کند. این وهله بیانگر تلاش های کودک نوپا است و در دوران بلوغ و نوجوانی تداوم می یابد(وینی کات،۱۹۶۵،۱۹۶۳)
رشد ایگو
رویکرد دیگر وینی کات در بررسی رشد، ایگو است. نزد او این رشد تحت تاثیر محیط قرار دارد. او گاهی به رشد کودک و گاهی به رشد ایگو اشاره می کند. اصطلاح ایگو آن گونه که وینی کات به کار می رود، به «بخشی از شخصیت انسان رو به رشد، که تحت شرایط مساعد مایل است در کلی واحد به یکپارچگی برسد» دلالت دارد.(سنت کلر،۱۹۴۰)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
نظریه روابط موضوعی هری گانتریپ
(ایگوی بازگشتی)
گانتریپ، تحلیلگر کارهای فیربرن و وینی کات،از طریق مرور و یکپارجه سازی مشتاقانهی نظریات این دو درمانگر شهرت یافت.او هرگز تلاش نکرد نظریهی تقسیم ایگو [۱۶۳]فیربرن و رویکرد مادر متعادل وینی کات را با مفهوم «ایگوی بازگشتی »خودش هم راستا جلوه دهد (کرینبرگ و میشل،۱۹۸۳،ترجمه حسینی،۱۳۹۰)
ایگوی بازگشتی
معروف ترین نوآوری گانتریپ در نظریهی روابط موضوعی، مفهوم ایگوی بازگشتی یا واپس رونده است. به اعتقاد گانتریپ وقتی سائق اصلی و برانگیزاننده انسان، به سوی عقب نشینی و «بازگشت»[۱۶۴] در حرکت است. او اینگونه بحث میکند که وقتی موضوع های حقیقی ، محروم کننده باشند افراد به دنیای موضوع های درونی پناه میبرند. با این وجود نظر به اینکه موضوع های درونی منعکس کنندهی جنبه های هیجانان انگیز و طرد کنندهی والدیناند. افراد متعاقباٌ از پناه بردن به موضوع های درونی نیز مایوس خواهند شد.
به نظر گانتریپ (۱۹۶۱)، ایگوی لیبیدویی فیربرن که مخزن تمام نیازهای برآورده نشدهی موضوعی است یک تقسیم شدن دیگر را پشت سر میگذارد: در این تقسیم بندی آخر، یک بخش از ایگو همچنان به موضوع هیجان آور دلبسته میماند ولی بخش دیگر – که همان ایگوی بازگشتی است – از موضوع هیجان انگیز جدا شده و از تمام موضوع جویی[۱۶۵]هایی که به منظور کسب حداقل امنیت روانی تمنا میکرد، دست بر میدارد. از این گذر، بخشی از ایگو به ذهنیتی ایزوله شده و وضعیتی بیموضوعی پناه می برد. فضای بیموضوعی چیزی همانند تجریهی افتراق (گسستگی)[۱۶۶] است. به اعتقاد گانتریپ اگر امید همچنان زنده باشد. ایگوی بازگشتی پس ازکنارهگیری و واپس روی به دنیای حمایت انزوا، همچنان منتظر پیدایی یک انسان یا یک محیط پرورش دهنده [۱۶۷]میماند. اما اگر امید کاملاٌ ناتوان شده باشد، ایگوی بازگشتی آرزوی مرگ خواهد کرد. به گفته گانتریپ (۱۹۶۹)پرورش دهنده والدینی مناسب، موجبات شکلدهی به شخصیت بالغ و متعالی را فراهم می کند