الهی نامه/ ص103
بنابر آنچه گفته شد، اسطوره ابلیس در قصاید سنایی به گونه های متفاوتی تجلٌی یافته است و این تجلّی به دو صورت نمودار است: نخست با دیدی عارفانه که به گونه های متعددی او را تبرئه می کنند و این شیوه برداشت در آثار عرفانی فراوان به چشم می خورد. دیگر آن که ابلیس، ملعون و رانده شده درگاه حق است. او مظهر فریب، سرکشی و دنیا پرستی است.
5
« ادریس »
نام ادریس دو بار در قرآن کریم آمده است، در سوره مبارکه مریم، آیه شریفه 56 و 57، که صفت « صدّیق» برای او ذکر شده است و خداوند او را به مقامی بلند برده است :« واذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا و رفعناه مکانا علیا » و در سوره انبیاء ، فقط در میان نام دیگر پیامبران آمده است.
امّا نام ادریس در تورات نیامده است و نویسندگان اسلامی اغلب اخنوخ یا خنوخ که در تورات ذکر شده است یکی دانسته، این دو را همان هرمس یونانی می دانند. در تورات آمده است: «و همه ایّام خنوخ 365 سال بود و خنوخ با خدا راه می رفت و نایاب شد زیرا خداوند او را بر گرفت»(هاکس،1349:آیات 24و25)
او را از فرزندان هابیل دانسته اند و خداوند را عبادت می کرد، در حالی که مردم بت می پرستیدند، تا این که خداوند او را به رسالت برانگیخت. او « شصت سال دعوت کرد، بعضی گرویدند و بعضی نه، تا آنگاه که پیر شد و تسبیح کننده بود چنان که به طرفه العین او را آسایش نبود از تسبیح کردن، تا از بس تسبیح که او با آسمان بر آمد » (نیشابوری،1359: 30).
همچنین نقل کرده اند که او « اوّل کسی بود که به قلم چیزی نوشت و اوّل کسی بود که جامه دوخت و پوشید، بیشتر پوست می پوشیدند و چون خیاطی می کرد تسبیح و تهلیل و تکبیر و تمجید خدا می کرد »(مجلسی بی تا:81) در روایتی دیگر آمده است که ادریس « نخستین کسی است که شهر بنا کرده و علم نجوم و تقویم نیز به وسیله او شروع شده است و برای این که اسرار الهی کشف نشود کتب علمی ادریس در دریا افکنده شد » (خزائلی،1341 :84)
او همانند عیسی به آسمان رفته است و نحوه به آسمان رفتن و مردن او پیش از مرگ بدین گونه است که :« از بسیاری عبادت که او اندر دنبا بکرده بود خدای عزوجل را عزرائیل با او دوستی گرفت و او را گفت که تو را چه حاجت است ؟ هر ان حاجتی که تو را هست و آن از دست من بر خیزد بگو تا من آن حاجت تو بر آورده گردانم . ادریس گفت که حاجت من به تو آن است که جان من برداری . عزریائیل گفت که هنوز وعده جان ستدن تو نیست. ادریس گفت روا باشد. تو جان من بردار و آنگه باز جای ده. عزریائیل جان او بستد و آنگه بدو باز داد و آن جان باقی بود که بدو باز داد. پس ادریس گفت که مرا بر آسمان بر تا آسمانها بنگرم.
عزریائیل او را بر آسمان برد. گفت اکنون مرا حاجتی دیگر به توست. گفت چیست ؟ گفت مرا به بهشت بر. گفت بی فرمان حق تعالی نتوانم برد. پس عزریائیل دستوری خواست از رب العزّه. دستوری داد. گفت روا باشد ببرد. پس او را به بهشت اندر برد و او در همه بهشت همی گردید و چون به بهشت عدن رسید آن جایگاه در غرفه ها و کوشکها و حوران تماشا می کرد و آن جایگاه بنشست. پس عزریائیل گفت که برخیز تا برویم. گفت: من از این جایگاه به در نمی آیم، هرگز هیچ کس را دیدی که در بهشت آمد و باز بیرون شد ؟ عزریائیل گفت: که تو را اکنون باز بیرون آمد تا آن وقت که وعده باشد. ادریس گفت که من مرگ بچشیدم باز زنده گشتم و به بهشت آمد، اکنون باز بیرون نیایم. ایزد عزّو علا وحی فرستاد سوی عزریائیل، گفت دست بدار و رها کن تا باشد و ادریس به بهشت اندر بماند جاودانه» (طبری،1367: 1550و1551)
حمد الله مستوفی آورده است که او اوّل از بهشت بیرون آمد ولی پشیمان شد و به «بهانه آنکه نعلین خود را آنجا فراموش کرده ام، بازگشت و آنجا قرار گرفت» (مستوفی،1364: 25) و بیرون نیامد.
ادریس درقصاید سنایی:
در ادبیات ما ادریس کسی است که پیش از مرگ مرده است. و به گفته سنایی کسی که عمر جاویدان می خواهد، به مصداق حدیث « موتوا قبل ان تموتوا »؛ بایستی همانند ادریس پیش از مرگ بمیرد: بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
دیوان سنایی /ص 52
سنایی وقتی از مجاهده نفس انسانی سخن می گوید بدین نکته می پردازد :
پوستین باز کن که تا در شاه پوستین در بسی است اندر راه
به نخستین قدم که زد آدم پوستینش درید گرگ ستم
نه چو ادریس پوستین بفکند در فردوس را ندید به بند
حدیقه / ص 79
بدین ترتیب چون ادریس همواره به ذکر حق مشغول بود و با هواهای نفسانی مبارزه نمود، باعث شد که پیش از مرگ بمیرد و بهشتی گردد.
گاهی تجرّد ادریس که نتیجه عبادت و ریاضت و ترک تعلّقات دنیایی به وسیله اوست که در نظر مولوی باعث عروج ادریس، همانند عیسی به آسمان و قرب حق گردیده است :
عیسی و ادریس بر گردون شدند با ملایک چون که همجنس آمدند ( بلخی،1369: 132)
و این امر امکان پذیر نیست مگر با کشتن هواهای نفسانی در وجود سالک و ترک و گسستن از تمامی تعلقات دنیایی .
6
« ایّوب »
در قاموس کتاب مقدّس، ایّوب لغت عبری و به معنای «بازگشت کننده » آمده است. در قرآن کریم نیز ایّوب به وصف « اوّاب » (ص،43) توصیف گردیده است که بدون ارتباط با معنی بازگشت کننده نیست. در جاهای دیگر قرآن نیز از ایوب یاد شده است. ( نساء، 163) (انعام،84) (انبیا،83و84) و بیشتر به بلا و محنت او پرداخته شده است که با رضایت کامل بلاها را می پذیرد و تحمّل می کند و خداوند را شاکر است.
در عهد عتیق در کتاب المقدس به طور مفصل، داستان او بیان شده است ول
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
ی به پیامبری او اشاره ای نرفته است . او مردی کامل و خدا ترس است . چنان که نقل است: « در زمین عوص مردی ایوب نام بود و آن مرد کامل و راست و خدا ترس و اجتناب کننده از بدیها بود و از برایش هفت پسر و سه دختر زاییده شدند » (کتاب مقدس،1261 :2)
در قرآن و تفاسیر، او در شمار انبیاست . او « از فرزندان لاوی بن یعقوب و مادرش از فرزندان یهودا بود و از اهل یمن بود و نیکوکار بود و مال دار بود و نیکو منظر بود و گویند هرگز نام نخوردی تا ده گرسنه را سیر نکردی و هرگز جامه نپوشیدی تا ده درویش را نپوشیدی. پیش از بلای کرمان و باز رسول گشت از بعد بلا » (نیشابوری،1359: 254)
رنج و محنت ایّوب و صبر او :
چنان که نقل کرده اند فرشتگان از نهایت اخلاص و بندگی او به درگاه حق تعریف و تمجید می کردند، امّا برخی از آنان علّت را وجود نعمتهای سرشاری می دانستند که خداوند بدو عنایت فرموده بود.
خداوندی تمامی نعمتها را از او گرفت و به شدیدترین بلاها و رنجها دچارش ساخت تا رضا و اخلاص او در بندگی به فرشتگان بنمایاند. بنابراین « اوّل محنت و بلا بر مالش بود، پس بر فرزندانش، پس بر تنش »(همان،نیشابوری:255) او دارای چهل رمه گوسفند بوده و هر رمه هزار گوسفند و چراگاهی چندین فرسنگ داشته است. خداوند سیلی بفرستاد و گوسفندانش در چرا هلاک شدند . شبانان اندوهگین آمدند و به ایوٌب که در محراب نشسته بود خبر دادند که گوسفندان همه هلاک گشتند. در جواب آنان فرمود که: او داده بود و اگر باید دوباره خواهد داد. بعد از هفت روز گاوان او در مرغزار می چریدند، آتشی آمد و همه را بسوخت. او به گاوبانان نیز همانند جوابی داد که به شبانان داده بود. بعد از هفت روز دیگر انبارهایش همه کرم افتاد، همچنین گلّه اسبش هلاک شدند، آتش در خانه افتاد و آنچه داشت جملگی سوخت ولی او همچنان شکر می کرد و به عبادت حق مشغول بود.
چنان که گفته اند، هفت فرزند داشت ، چهار پسر و سه دختر . آنها به مدرسه می رفتند، در مدرسه دیوار بر سر آنان خراب شد و همه هلاک گشتند. معلّم به حالت گریه به ایوّب خبر داد او بر این مصیبت صبر کرد و به زنان خود پند داد تا در مرگ فرزندان صبر کنند.
او روزی در محراب ایستاده بود، در پایش دردی را احساس کرد و بعد پای او ورم کرد به گونه ای که زخمی شد و این زخم سر تا پای او را بر گرفت. بسیار ضعیف شد و در بستر افتاد به گونه ای که قادر به حرکت کردن نبود. همه مردم از او روی گردان شدند.
گفته اند که چهار زن داشت، مقداری او را تحمّل کردند ولی سرانجام سه تا از زنان او طلاق خواستند و تنها یکی ماند که نام او را زنیا یا رحمه ذکر کرده اند که از فرزندان عیص ابن اسحاق بوده است. او گفت در حال سلامتی با او بوده ام و اکنون در حالت محنت نیز با او هستم و صبر می کنم.
درباره مدّت محنت او روایات گوناگونی نقل کرده اند. بعضی هفت سال و هفت ماه دانسته اند و تا هیجده سال هم ذکر کرده اند.
بعد از چند وقت در اثر بیماری و جراحت و زخم، کرم در بدن او افتاد و تمام وجود او بو گرفت به نحوی که مردم به نزد او آمدند و گفتند می ترسیم بیماری تو به ما یا فرزندان ما سرایت کند و تو از ده بیرون رو . دو تن از شاگردانش او را در چیزی نهادند و از ده با خواری بیرون بردند، تنها همسرش با او می رفت و می گریست، بدین ترتیب همه از گرد او پراکنده شدند به جز همسرش.
سرانجام ایّوب گفت: «الهی رنج من بسیار شد و محنتم از حد درگذشت. اجابت آمد: قوله تعالی «فاستجبنا له» گفت اجابت کردیم و این بلیّت از تو برداشتم و « اتینا اهله » و بدادیم او را هر چه ازو رفته بود از اهل و حال و هم چندان با آن و آن رحمت بود از ما.
و در قصّه آمده است که ایوّب ان دعا بکرد و بلیّت به کرانه آمد. وقت نماز دیگر بود . جبریل آمد و گفت یا ایوّب برخیز که خدای تعالی بر تو رحمت کرد و تو را راحت و فرج داد. ایّوب گفت : چون برخیزم که بدین حال که منم؟ جبریل دستش بگرفت و برخیزانید . گفت یا ایّوب بر زمین زن . ایوّب علیه السلام پای بر زمین بزد، در ساعت زیر پایش چشمه پدید آمد و زیر پای دیگر همچنان. جبریل گفت از این یک چشمه بشوی تا قدرت بینی و از دیگر چشمه خور تا رحمت بینی.
ایّوب بدان چشمه فرو شد و بر آمد هفت اندامش درست گشته بود، گفتی که هرگز او را بیماری و علتی نبود و از دیگر چشمه آب بخورد هر چه در تن او بیماری بود از او پاک شد. قوله تعالی : «ارکض برجلک هذامغتسل بارد و شراب» (ص،42) آنگاه جبریل رد از بهشت بیاورد تا بر افکند »(همان،نیشابوری:260-261) و سرانجام محنت و بلای او به پایان رسید . مولانا می گوید:
آن میوه یعقوبی و آن چشمه ایّوبی از منظره پیدا شد ، هنگام نظر آمد (مولوی،1363: 47)
نکته ای که در برخی تفاسیر و قصص اسلامی بدان پرداخته شده است و ادبیات ما نیز تحت تاثیر آن مضمونهای گوناگونی آفریده است، موضوع مبتلا شدن ایوب به زخمهای ان چنانی و کرم افتادن بدن اوست و همچنین بوی تعفّنی که کسی نمی توانست به او نزدیک شود و همه از او فراری بودند. البتّه امتحان و آزمایش انبیا، به خاطر لطف حق نسبت به آنان و به خاطر اعتبار و ارجمندیشان بر کسی پوشیده نیست، اما بیان برخی از مسائل که برگرفته از آثار یهودیان است، از نظر عقلی و دینی درست نیست، بنابراین کرم افتادم بدن یعقوب، بویژه بوی تعفّنی که ذکر کرده اند، قابل قبول نیست، او پیامبر الهی است و منزّه از هر گونه گناه و آنچه از بلا و رنج بر او نازل می شود به خاطر امتحان اوست.
در حیات القلوب به نقل از امام باقر (ع) آمده است : « ایوّب با آن بلاهای عظیم که به آنها مبتلا شد بوی بد به ه
م نرسانید وقباحتی در صورتش به هم نرسید و چرک و خون از او بیرون نیامد و چنان نشد که کسی او را بیند و از او نفرت نماید یا کسی او را مشاهده نماید از او وحشت کند و کرم در بدنش نیفتاد» (مجلسی،بی تا:205). نویسنده در ادامه می افزاید که اگر مردم از او اجتناب می کردند به خاطر فقر و بی چیزی او بوده است.
همچنین ابوالفتوح نیز بیان می دارد که « این در حق پیامبران آن کس روا دارد که قدر ایشان نداند » (حقوقی،1348: 364) بعد از بازیافتن سلامتی و جبران تمامی آنچه از دست او رفته بود یک صد و چهل سال زندگانی نمود و پسران خود و هم پسرانِ پسرانِ خود را تا چهارم پشت دید و ایّوب پیرو کهن شده ،وفات یافت» (کتاب مقدس:205)
«در بیضای فارس کنار دهی به نام خیر آباد درّه کوچکی است که عوام قبر ایّوب را در آنجا می دانند و در ایاّم متبرّکه که برای زیارت به آنجا می روند این درّه دارای گیاهان خارداری است که گوسفندان می چرند و مردم آن ناحیه معتقدند که خوردن آن علف برای رفع بیماری جرب گوسفندان مفید است. همچنین بعضی از چشمه های آب گوگرد را آب ایّوب می نامند. (خزائلی، 1341 : 218-219).
ایّوب درقصاید سنایی:
اساسی ترین بخش مربوط به داستان ایّوب آزمایشهای سخت و بالاهایی است که بر او وارد گردید. او تمامی این بلاها را با جان و دل پذیرفت و لحظه ای از محبّت و عشق او نسبت به حق کم نشد. این سختیها و محنتها باعث دلبستگی بیشتر عاشقان به معشوق می گردد و عشق و بلا همیشه با یکدیگر
همراهند. در راه حق تمامی مشکلات و سختیها را باید به جان خرید و روی ترش نکرد. بلا برای ولاست و هر کس در این بزم مقرب تر باشد، جام بلای بیشتری را باید سر بکشد. پس لازم است که در طریق عشق حق بلاکش بود و عاشقی همیشه با بلا همراه است. سنایی در این باره با تلمیح به داستان ایّوب می گوید:
سراسر جمله عالم پر زدرد است ولی دردی چو ایوب و دوا کو
دیوان / ص572
در ره عشق او بلاکش باش همچو ایّوب در بلا خوش باش
چون در آید بلا مگردان روی روی در حق کن و «رضینا» کن
عاشقان را غذا بلا باشد عاشقی بی بلا کجا باشد
طریق التحقیق /ص 124
یا در جای دیگر می گوید :
آنکس که ایّوب ترا کرم غم آورد تو دیده ی یعقوب ورا بوی پسر باش
دیوان / 313
سنایی در جای دیگر با توجه به صبر ایّوب، صبر و تحمّل در برابر سختیها را عامل و کلید گشایش می داند، چنان که صبر ایّوب باعث شد رنج و محنت او کم گردد و سرانجام به آسایش رسد و مقام و منزلتی رفیع یابد :
صبر، کم ساخت محنت ایّوب صبر پرداخت راحت یعقوب
سنایی آباد/ ص 67
در بی وفایی دنیا اشاره به سختیهایی که رسولان الهی کشیده اند، از جمله ایّوب دارد :
همچو ایّوب از برای مصلحت دست در صبر و بلا خواهم زدن
دیوان/ 479
دنیا محل سختی و محنت است، حتی انبیا تحمل سخت ترین رنجها را کرده اند ولی باید دانست که اگر چه صبر کردن تلخ است ولی میوه و حاصلی شیرین در پی دارد، چنان که ایٌوب مظهر صبر و بردباری است و عاقبت صبر او به سعادت انجامید و به قول سنایی:
باز چون اسب لطف را زین کرد لقمه کرم را ملخ چین کرد
چنان که وقتی او گوید« انی مسنی الضر و انت ارحم الراحیم» (انبیا،83). خداوند همه چیز را بیشتر از آنچه داشته بدو باز گرداند. نوشته اند که جو و گندم در انبارش زر و سیم شده، ملخ زرّین بر خانه اش بارید و کرمهای بدنش کرم پیله شده ا ست و حتّی مگسهایی که بر بدن او نشسته بودند تبدیل به زنبور عسل شدند (مدرس رضوی،1374: 154).