« تراوش می کند خونین دلی از مُهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید»
( همان :۱۵۹)
اگر کلام و زبان نیز در آغوش دهان ماند و بیهوده به کار گرفته نشود از هر بلایی محفوظ خواهد ماند و به همین ترتیب بهترین حافظ و محرم اسرار آدمی، خاموشی او خواهد بود. چراغ عاشقان، روشن از خاموشی اهل دل است و لذا صائب پروانه وار اظهار شیفتگی میکند که از روشنایی چنین چراغی بسوزد:
«پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع»
(همان:۹۹)
آن گاه که زبان آدمی از هر ادعا و سخن بیهودهای بسته گردد و بر این موضوع صبر کند و در آن زمان و یا بعد از آن، زبان وی، چون خود صائب گویای معانی و مفاهیم ناب خواهد گردید همچنان که خاموشی حضرت مریم (س)، کلام حقّ عیسی(ع) را به دنبال خود داشت. آدمیان میتوانند به وسیله سکوت و خاموشی روح و شخصیت خود را عجین با شناخت و معرفت سازند و آن گاه کلامشان نیز قرین با چنین معرفتی گردد.
« گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد»
(همان:۱۶۲)
صائب خاموشی و سکوت محبوب و جانان را موجب افزایش ملاحت وی میداند. وی تیغ زبان خاموشی را از هر زبانی برندهتر معرفی می کند و اظهار میدارد که بهترین روش برای بستن دهان بیهوده گویان آن است که مستمع، خاموشی گزیند و این خاموشی ناشی از عجز او در گفتار نیست زیرا او اعتقاد دارد که شأنش بالاتر از آن است که چون کوه صدایی را بشنود و همان را در خود منعکس سازد زیرا اگر او هم سخن جاهلان را جاهلانه پاسخ گوید و یا بیهوده با آنان سخن راند عملی مشابه همان انعکاس صدا در کوه را انجام داده است. از دیدگاه صائب بهترین انتقام از هرزه گویان، خاموشی در مقابل سخن بی جای آنان میباشد.
« امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان میدهد دست از اشارت، کار لالان را»
(همان:۴۲)
«تا ز خــــامـوشی زبــان بی زبانان یافــــتم روی در دیوار کردم، همــزبانی شد مــــــرا»
(همان:۲۲۱)
چنین خاموشی و سکوتی سخن چینان را نیز خاموش خواهد ساخت. لذا سخن بد آنان بر آدمی مؤثر نخواهد افتاد همان گونه که غنچه لب بسته از چیده شدن توسط دست گلچین معاف و مصون است.
گرچه دارد مُهر خامــوشی به لب از مردمــک چشم مــست او بود در گـــفتگو بی اختیــار
(همان :۹۳)
صائب آه سحرگاهی خود را عَلَم نصرت خود، و مُهر خاموشی خود را چتر شاهنشاهی خود میخواند. خاموشی، حجت ناطق واصل شدگان معنویت و حقیقت و کسانی که به کمال هنر رسیدهاند میباشد و شاهد ناطق کسانی است که کمال و تعالی میطلبند. لب فروبستن و خاموشی بالاترین سپر آدمی از بلاها و حوادث است همان طور که ماهی لب بسته اندیشهای از قلّاب صیاد و ماهیگیر ندارد. قدر چنین خاموشی را کسانی میدانند که به واسطه هر سخن بیهوده زخمهای فراوان خورده باشند. هیچ اطاعت و عبادتی نیست مگر آن که در پرتو سکوت و خاموشی معنای حقیقی خود را باز مییابد و لذا آنان که در این بزم ترک گفتار میکنند خواهند توانست کردار خویش را صحیح و درست سازند.
صائب، مُهر خاموشی خود را ساغر سرشار خود و جام جهان بین خود و گل بیخار خارستان زندگی معرفی می کند. صائب خاموشی را ترجمان دل صاحبنظران، مُهر گنجینه روشن گُهران، سرمه دیده بالغ نظران، آینه کامل نظران، صیقل سینه روشن گُهران میخواند که سبب آرامش دل هاست.
« دیوانهٔ خموش به عاقــــــــل برابرست دریای آرمیده بـــــــــه ساحل برابرست»
(همان: ۸۶)
«کثرت و تفرقه در عالـــــــم گـــفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشی»
(همان:۲۷۳)
«بغیر شهد خمــــوشی کدام شیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد»
(همان:۱۳۹)
صائب از «دارالأمان خاموشی» یاد میکند که هیچ گوشه عالم امن تر از آن نمیباشد. خاموشی، باب حریم عشق عالم سوز است، چنان که سپند تا وقتی که صدا دارد از آتش دور میگردد و چون خاموش ماند بر آتش میماند. صائب شأن خاموشی را به مراتب والاتر از گفتار میداند و لذا میگوید هرگز نباید در هر موجی چون خار و خس زبان بازی کرد. وی خاموشی و سکوت را دلیل صافی و خلوص عشق میداند همان طور که تا وقتی که در روغن نمک باشد با غوغا و سر و صدا میسوزد و خاموشی را در هم میشکند.
« میکند از مُهر خاموشی تراوش راز عشق مشک را در نافه ممکن نیست پنهان داشتن»
(همان: ۲۶۷)
صائب معتقد است رتبه و درجه سخنان هر انسانی را میتوان از میزان خاموشی وی دریافت چنان که جوهر هر آینهای از پشت وی هویدا و آشکار میگردد. همچنین او دو لب انسان خاموش را به دو لب تیغ دو دم تشبیه میکند که هرگز نباید دهن خویش را با گفتار بیهوده زخم نماید. نه تنها برای آنان که کلامی متین و استوار دارند بلکه حتی خاموشی مهد آرام پریشان سخنان است و تمامی شادیها و نشاطها در خاموشی است چنانکه غنچه نیز هرگز از بستن لب تنگدل نمیگردد.
« مُهر خـــاموشی نگردد پرده اسرار عشق بوی گـل را مانع از پرواز شبنم کــی شود؟»
(همان:۱۱۷)
صائب ترکیب «شهد خاموشی» را به کار میگیرد که به کام هر کس چشانده شود هرگز نخواهد توانست با گفتار بیهوده لب از حلاوت آن باز دارد و به راستی شیرینی آن متمایز با شیرینی سخن است. به همین ترتیب وی از «بهشت خاموشی» یاد میکند که در واقع حرف زدن بیجا عامل ترک چنان بهشتی است و لذا صائب «سد یأجوج سخن» و «کمال شأن انسان» را در خاموشی میداند.
«بغیر شهد خموشی کدام شــیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چــسبد»
(همان:۱۳۹)
صائب خاموشی را «مغز گفتار» می خواند و لذا آن را بیصدا میداند و بر این اساس از انسانها میخواهد که چون طبلی تهی نباشند که از محتوا و مغز عاری و از صدا پر باشند. از آن جا که بیهوده گویان جهان بدون تفکّر و تأمل لب به سخن میگشایند لذا از دیدگاه صائب روزی دائمی آنان ندامت و افسوس خواهد بود. گفت و گوی غیر سودمند آدمی را سبک و سطحی جلوه میدهد حال آن که وقار و متانت آدمی در پرتو سکوت و خاموشی است. صائب معتقد است که نیازی نمیباشد آدمیان بخواهند به واسطه گفتار، خود را نیک یا بد سازند زیرا در پرتو خاموشی بدون نیاز به هیچ گفتاری می توان قطعاً از نیکان عالم گردید. صائب خاموشی خود را نه از بی دردی ـ بلکه از شدت درد ـ میداند و لذا میتوان گفت که حرف نزدن در بعضی موارد نه به واسطه نداشتن حرفی برای گفتن، بلکه به واسطه داشتن حرفهای بسیار فراوان میباشد. از دیدگاه صائب باید بجا سخن گفت و یا خاموش ماند و از نتایج سوء گفتار بیهوده در امان ماند. از دیدگاه صائب، آنان که به لب مُهر خاموشی زنند قطعاً به دل گویا گردند. بهشتِ دربسته را تماماً در پرتو دهان بسته و خاموش که از سخنهای بیهوده اجتناب میوزرند به آدمی میبخشند و روشنی شمع دل آدمی در وقت خاموشی است.
«زبان هر چند شمع کشته را خاموش میباشد به خاموشی عجب تیغ زبانی هست عاشق را»
(همان: ۶۵)
صائب آب حیات صبر را مایه بقای خویش میداند و با داشتن چنین آب حیاتی مانند حضرت خضر خود را به سرچشمه آب حیات بینیاز میداند:
« مدارم عقیق صبر به زیر زبان خویش مـــانند خـــضر، تشنه آب بــقا نیـــــم»
(همان: ۱۷۶)
عبد الرحمن جامی، در مثنوی هفت اورنگ ضمن اشاره و ایهامی که شعرش به گیاه صبر، که بسیار تلخ است ولی از نظر طبی دارای خواص مفیدی میباشدکرده ونتیجه صبر را بسیار شیرین و خوب توصیف میکند او میگوید:
صبر اگرچـــند که زهــــر آییــن است عــاقبت همـــــچو شــکر شـــیرین است
مکــــن از تلخـــی آن زهــــر خروش کاخــــر کار شــــــود چشمۀ نــــــوش»
(جامی، ۱۳۸۶: ۴۹۸)
انوری ابیوردی نیز صبر را چاره بسیاری از مشکلات می داند . او نیز پایان صبر را شادی و گشایش در امور توصیف می کند و می گوید:
« گــفتم او را که صبرکن که به صبــر هــــر غـــــمی را که هـــست پایانیست»
(انوری،۱۳۷۶: ۵۴۶)
او صبر را چاره گر فراق و جدایی ها می داند و و معتقد است ، انسان صبور سرانجام مزد رنج و محنت خود را که شربت گوارای وصل است دریافت خواهد کرد:
صبرکن ایتنکه آنبیداد هجران بگذرد راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
(همان: ۳۱۰)
انوری معتقد است همان طور که شکر باعث افزایش و و گشایش در رزق و نعمت است، صبر نیز موجب فتح و پیروزی بر محنت است. آن کس که بر نعمت سپاسگزاری میکند باعث تداوم و رونق آن میشود و فرد صبور نیز در پایان به آسایش و راحتی میرسد:
«شود زیادت شادی و غـــم شود نقصان چو شکر و صـــبر کنی در میان شادی و غم
ز شکر گردد نعمت بر اهـ«ل نعمت بیش بــــه صبر گردد محنت بر اهل محنت کم»
(همان: ۵۷۴)
از نظر فردوسی، صبر محصول خرد و اندیشه است . او صبر را داروی افعال و اعمال بدی که ریشه در جهل و نادانی د ارد توصیف میکند و معتقد است بزرگان به نیروی صبر و اندیشه میتوانند بربحرانها و ناسازگاریهای روزگار فایق گردند:
« بـــدیها به صــبر از مـــهان بگذرد ســـــر مـــــرد بـــاید که دارد خــــرد»
(فردوسی، ۱۳۸۵، ج ۱، ۲۷۱)
همان اندازه که انسان برای نیل به اهداف و آرمانهای متعالی زندگی نیاز به مقوله صبر دارد، به همان مقدار نیز نیاز به شناختی کامل و البته آگاهانه از ماهیت مقوله صبردارد. صبر به عنوان یکی از ارکان اساسی و مهم در زندگانی انسانها همیشه نقش آفرین و نقش محور بوده یا به بیانی در بنا و استواری زندگی افراد نقشی سازنده و حیاتی را داشته است. اینکه میگوییم صبر و ظفر دوستی دیرینهاند، بدین سان است که بر این مهم همه علما و دانشمندان و ادبا نیز مهر تایید و تصدیق زدهاند.
بزرگترین امتیاز حافظ که در رواج شعرش تاثیر داشته است، امیدوار بودن او است. در مشکلات زندگی تلقین میکند که باید راضی به رضای حق باشیم و در حال رضا امیدوار به آیندهء بهتری باشیم. برای همین حافظ از رحمت حق نومید نیست و امیدوار آیندهء بهتری است:
«ســـاقی بیا که هاتف غـیبم به مژده گفت با درد صـــبرکن که دوا مـــیفرستمـت»
(حافظ،۱۳۸۷: ۷۸ )
اگر صبری نباشد مسلماً ظفری در کار نیست و بدون ظفر نیز صبر بیمعنا و مفهوم است لذا آن چه حاصل میآید، شاید گفت این دو با این که دوستی دیرینهاند، در همه ابعاد نیز مکمل همدیگر نیز هستند.
« صبر و ظفــــر هر دو دوستان قدیمـــند بـــــــــــر اثر صبــر نوبـــت ظفر آید»
(حافظ،۱۳۸۷: ۹۹)
حافظ معتقد است، سر انجام صبر به یقین فتح و ظفر، شیرینی و وصال است. صبور به یقین پاداش صبر و تحمل محنت خود را دریافت میکند هم چنان که او به چنین پاداشی رسید:
«این همه شهـــد و شکر کز سخنم میریزد اجر صـبری است کز آن شاخ نباتم دادند»
(حافظ،۱۳۸۷: ۸۳ )
خیلی از فراز و فرودهای زندگی با مقوله صبر انجام رسیده است، یعنی انسان در جهت فتح قله فراز همیشه از این مهم بهره گرفته و در فرود زندگی نیز باز پشتوانه اش صبر بوده است.
گرت چو نوح نبی صبرهست در غم طوفان بلا بگــــردد و کام هـــــزارساله برآید»
(حافظ،۱۳۸۷: ۸۲)
حافظ میفرماید، اگر چه ممکن است دستیابی به کام دل و آرزوها زمان دراز و رنج بسیار را در پی داشته باشد امّا هم چنانکه حضرت یعقوب پس از مررارتهای فراوان سر انجام چشمش به دیدار یوسف روشن شد، همه صابران چنین نیز نتیجه مبارکی را خواهند گرفت:
« این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلـــبه احزان کردم»
(حافظ،۱۳۸۷: ۱۶۱)
«صبـــر کن حافظ به سخـــتی روز و شب عاقبت روزی ــــبیابی کـــــــــــام را»
(حافظ،۱۳۸۷: ۴۳ )
۵- جایگاه صبر و سکوت در آثار سعدی
دانلود