در تعریف دیگری نیز چنین آمده است:”جزیه، چنان که از لفظ آن پیداست (از ریشه جزا/ پاداش) مالیات ویژهای است که اقلیتهای دینی(اهلکتاب) به پاداش حمایتهای مدنی و خدمات امنیتی دولت اسلامی به آنان، میپردازند.” (اسلامی، پلورالیسم دینی از منظر قرآن، ص۱۶۷)
جزیهای که حکومت اسلامی از اهلکتاب یعنی پیروان ادیان آسمانی میگیرد نوعی مالیات در برابر خدمات حکومت به آنان است و هرگز شبیه به باجگیری نیست. به عبارت دیگر همانطور که از خود مسلمانان برای ادارهی حکومت مالیات میگیرند از اهلکتاب نیز جهت ادارهی حکومت جزیه میگیرند. زیرا آنان قانون اسلامی خمس و زکات را باور نداند تا با پرداخت آنها، حکومت اسلامی را از نظر مالی تقویت کنند، از طرفی دولت اسلامی، در شرکت در جهاد از آنان سرباز نمیگیرد و در نتیجه؛ آنان به نیروی نظامی و دفاعی کشور اسلامی نیز کمک نمیکنند، درحالی که حکومت اسلامی از جان، مال و عِرض آنها دفاع کرده، برای زندگی آنان محیطی امن فراهم میکند.(ر.ک: همان، ص۱۶۷)
بنابراین؛ جزیه گرفتن از اهل کتاب مانند مالیات گرفتن از مسلمانان برای ادارهکردن جامعه اسلامی است. “علاوه بر این«جزیه» بر ذمیان آزاد و عاقل و سالم که قادر به پرداخت بودند تعلق میگرفت، بنابراین فقیران و کسانی که نیروی کار نداشتند و کوران و دیوانگان و بیماران و راهبان و صومعهنشینان از جزیه معاف بودند، مگر کسانی از آنها که توانگر بودند.” (حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۴۴۰)
خداوند در آیهی۸ سورهی ممتحنه میفرماید:« لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: خداوند شما را از کسانی که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، باز نمیدارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست میدارد.
در مکتب اسلام که از آبشخور نورانی وحی سرچشمه میگیرد، پیروان ادیان دیگر تا آنجا که از حد خویش تجاوز نکنند، به مسلمانان آزاری نرسانند و به زندگی عادی خود بپردازند، مورد احترام و محبت هستند و دربارهی آنها به عدل، انصاف و نیکی رفتار میشود.
در تأیید این بحث به نامهی پیامبر اکرم(ص) به اسقف بحران(ابی حارث) استناد میجوییم:”[بسم الله الرحمن الرحیم] از محمد نبی به اسقف ابوحارث و اسقفها و کاهنان و رهبانان و همهی مطیعان آنها از کم و زیاد، که همگی در جوار خدا و رسول اویند. هیچ اسقف و راهب و کاهنی از کار خود برکنار نخواهد شد، هیچ حقی از حقوق و نه سلطنت و اقتدار آنها و نه اوضاعی که تا به حال داشتهاند، تغییر نخواهد کرد و همگی برای همیشه در جوار خدا و رسول او خواهند بود، به شرط آنکه در راه اصلاح و خیرخواهی بروند و به ظلم و ستم دست نزنند.” (احمدی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۴۸)
۵ـ۲ـ۲) معیار زندگی مسالمتآمیز با اهلکتاب
خداوند در آیهی۶۴ سورهی آل عمران معیار ارتباط با اهل کتاب را بیان فرموده: « قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»: بگو ای اهل کتاب، بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید: شاهد باشیدکه ما مسلمانیم [نه شما].
ازاین آیه برمیآید که صاحبان ادیان مختلف میتوانند با پذیرش خطوط کلی دین یکدیگر در کنار هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشند و معیار این ارتباط همان پذیرش توحید است که در همهی ادیان الهی در دوران مختلف مشترک است. (البته بعداً در بحث پلورالیسم دینی خواهیم گفت که زندگی مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر، غیر از سعادتمندی همهی آنها در آخرت است)
۵ـ۳) نامههای پیامبر(ص) به زمامداران جهان مؤیّد آزادی عقیده
از تاریخ اسلام برمیآید که پیامبر(ص)، زمانی که اسلام در سرزمین حجاز نفوذ و گسترش پیدا کرده بود برای سران کشورهای دیگر نامههایی ارسال کرده که در قسمتی از آن نامهها روی آیهی مذکور تکیه فرموده است. ایشان در این نامهها هرگز رهبران یا مردم آن کشورها را در پذیرش دین اسلام مجبور نکرده است. در اینجا به برخی از این نامهها اشاره میکنیم:
۱- نامهی پیامبر به مُقوقَس(زمامدار مصر که از طرف هرقل پادشاه روم بود):
“به نام خداوند بخشندهی مهربان، از محمد فرزند عبدالله، به مقوقس بزرگ قبطیان، درود بر پیروان حق باد، تو را به سوی اسلام دعوت میکنم، اسلام آور تا سالم بمانی، که در این صورت خداوند به تو دوبار پاداش میدهد(یکی برای ایمان آوردن خودت، و پاداش دیگر برای کسانی که از تو پیروی کرده، ایمان میآورند) و اگر از پذیرش اسلام امتناع کنی گناه قبطیان(نژادی که در مصر زندگی میکردند) بر تو خواهد بود… ای اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت میکنیم؛ به این که غیر از خداوند یگانه را نپرستیم و کسی را شریک او قرار ندهیم ، و بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد، و هرگاه آنان از آیین حق سر برتابند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.(آل عمران/۶۴)” (همان، ج۲، صص۴۱۷-۴۱۶)
۲- نامهی پیامبر به هرقل قیصر روم:
“به نام خداوند بخشندهی مهربان، از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ و پادشاه روم، درود بر پیروان حق باد، تو را به اسلام دعوت میکنم. اسلام آور تا در امان و سلامت باشی در این صورت خداوند به تو دوبار پاداش میدهد: (یکی پاداش ایمان خود و دیگر پاداش کسانی که از تو پیروی کرده، ایمان میآورند) اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه اریسیان (نژاد رومی و جمعیت کارگر) نیز به گردن تو خواهد بود. « ای اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت میکنیم که غیر از خدا را نپرستیم، کسی را شریک او قرار ندهیم، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد، و هرگاه آنان از آیین حق سر برتابند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم(آل عمران /۶۴).” (همان، ص ۳۱۸)
۳- نامهی پیامبر به نجاشی پادشاه حبشه:
” به نام خداوند بخشندهی مهربان، این نامهای از محمد رسول خدا به نجاشی(اصحم) بزرگ و پادشاه حبشه، دورود بر پیروان حق، ایمان آورندگان به خدا و رسولش و گواهان خدای یکتا که غیر از او خدایی نیست و همسر و فرزندی ندارد. و اینکه محمد بنده و رسول اوست. تو را به اسلام دعوت میکنم همانا من رسول او هستم پس اسلام آور تا در امان و سلامت باشی «یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ…» پس اگر از اسلام آوردن ابا کنی و امتناع ورزی گناه نصاری بر گردن تو خواهد بود.” (همان، ص۴۵۵)
۴- نامهی پیامبر به کسری پادشاه ایران:
“به نام خداوند بخشندهی مهربان، از محمد فرستادهی خدا به کسری پادشاه و بزرگ فارس(ایران) دورود بر کسانی که از حق پیروی میکنند و به خدا و پیامبرش ایمان میآورند و بر اینکه خدایی جز خدای یکتا نیست و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستادهی اوست گواهی میدهند. تو را به راه اسلام دعوت میکنم به راستی که من فرستادهی خدا به سوی همهی مردم هستم که هرکس را که زنده است انذار دهم… اسلام آور تا در امان و سلامت باشی، پس اگر از اسلام روی گردانی گناه مجوسان (ایرانیان و پیروان زرتشت) بر تو است.(همان،ص۳۱۶)
در جایی دیگر از کتاب مکاتیبالرسول آمده است که پیامبر در نامههایی که به کسری و قیصر و نجاشی ارسال فرمودند آیهی « تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ… » را ذکر نمودند. (ر.ک: همان، ص۳۲۰)
نکتهی قابل ذکر اینکه اهلکتاب شامل یهود، مسیحی و پیروان زرتشت هستند و از پیامبر(ص) و امام علی(ع) نقل شده که مجوس (معتقدان به زرتشت)، پیامبر و کتاب آسمانی داشتهاند. (ر.ک: دائره المعارف قرآن کریم، ج۲، ص۱۸۱)
۶) روش اهل بیت(ع) در برخورد با مخالفان و دگراندیشان
اهل بیت عصمت و طهارت نیز به پیروی از قرآن و سیرهی پیامبر اکرم(ص) رفتار همراه با محبت و مسالمت آمیز با اهلکتاب داشتند و این هم در سخنان آنان پیداست و هم در سیرهی عملی آنان. در اینجا به چند نمونه اشاره میکنیم:
امام علی(ع) در فرمان خود به مالک اشتر ـ فرماندار مصر نوشت:
“[ای مالک] مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند: دستهای برادر دینی تو، و دستهی دیگر همانند تو در آفرینش میباشند اگر گناهی از آنان سر میزند یا علتهایی بر آنان عارض میشود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب میگردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان گیر آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید.” (نهج البلاغه، نامهی۵۳)
ایشان در کلامی دیگر میفرمایند:” به من خبر رسیده است که مردی از لشگر شام به خانهی زن مسلمان و غیر مسلمانی که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارههای آنان را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماسکردن نداشته است… اگر برای این حادثهی تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.”(همان، خطبهی۲۷)
بنابراین امام علی(ع) با سیرهی خود نشان میدهد که اقلیتهای دینی و پیروان سایر ادیان نیز مانند مسلمانان از آزادی و احترام برخوردارند و کسی حق تعرض و بیحرمتی یا سلب آزادیشان را ندارد.
سخن دیگری از ایشان که بیانکنندهی احترام و ارزشی که به عقاید آنها مینهد این است که میفرمایند:”به خدا قسم، اگر تکیهگاه حکومت برای من آماده میشد بین اهل تورات با توراتشان، و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل قرآن با قرآنشان قضاوت میکردم(حکم میکردم).” (هلالی، اسرار آل محمد علیهم السلام، ص۴۸۰)
این سخن امام علی(ع) هم علم و تسلط ایشان را بر تورات و انجیل و تفسیر و تأویل آنها بیان میکند و هم نشان دهندهی احترام گذاشتن به عقاید آنها و عدم تحمیل عقاید خود بر آنها است.
نتیجهی احترام به عقاید دیگر ادیان باعث میشود که اسلام در روش اخلاقی و حقوق اجتماعی بین مسلمان و غیر مسلمان فرق نگذارد و این از سیرهی امام علی(ع) کاملاً پیدا است: “نقل است که روزی یک مرد یهودی از علی ابن ابیطالب نزد عمربنخطاب شکایت برد، چون در محکمهی قضاوت حاضر شدند، عمر گفت: یا ابالحسن! در برابر شاکی بنشین، علی(ع) در برابر شاکی نشست، و چون جلسهی محاکمه تمام شد، آثار ناراحتی در چهره امیر المؤمنین نمایان بود. پس از اتمام نزاع، عمر گفت: یا علی! دوست نداشتی در کنار شاکی بنشینی؟ آیا ناراحت شدی؟ علی(ع) جواب داد: نه چنین است، از این جهت ناراحت شدم که بین من و او فرق گذاشتی و مرا با کنیه صدا کردی؛ زیرا خواندن کسی را با کنیه و لقب، حکایت از تعظیم و احترام او میکند، و در قضاوت و دادرسی، طرفین دعوا را باید به یک نحو صدا کنی.” (ناصری، اسلام چه میگوید، صص۱۴۰-۱۳۹)
همهی این موارد مبیّن اکرام و احترام عقاید دیگران بخصوص اهلکتاب، در پناه آزادی عقیدهای است که اسلام شعار آن را سر داده است.
در رسالهی امام سجاد(ع) که مشهور به رسالهی حقوق است۵۰ حق بیان شده که حق خداوند را اساس همهی حقوق بیان کرده و این است که او را بپرستی و هیچ چیز را با او شریک قرار ندهی،… (ابنشعبه، تحف العقول، ص۴۴۹) و بقیهی حقوق از آن نشأت میگیرند. در پنجاهمین مورد آمده است که:” و اما حق اهل ذّمه، حکم دربارهی آنان چنین است که از آنها بپذیری آنچه را خدا پذیرفته است. و به آن ذّمه و پیمانی که خدا برای آنها مقرر داشته پایبند باشی و در آنچه از آنها خواسته شده و مجبورند همانطور رفتار نمایند، طبق همان قرار داد باید با آنها سخن گویی و در برخوردهایی که با یکدیگر دارید به حکم خدا باید عمل کنی و با توجه به اینکه آنها در پناه تو و ذّمه خداوند و رسول اویند نباید بر آنها ستم نمایی؛ زیرا به ما رسیده است که پیامبر(ص) فرمود:« هرکس بر منعقدکنندهی پیمانی ستم نماید، من دشمن اویم پس از خدا پروا کن.»”(همان، ص۴۷۷)
در مبحث سیرهی ائمه(ع) در برخورد با مخالفان و اهلکتاب ارائه این مطلب نیاز است که کتب احتجاجات مباحثی دارد که بین علمای ادیان دیگر(یهودی، مسیحی، زرتشتی، صائبی، دهری، زندیق و…) با ائمه(ع) انجام شده است که همهی آنها مبین آزادی عقیده از منظر این بزرگواران است و اینکه آنها در تبلیغ دین اسلام فقط در صدد ارائه برهان و استدلال بودهاند و محافلشان جهت پرسش و پاسخ همیشه باز بوده است و هرگز درصدد تحمیل عقاید خود بر مخالفان و پیروان سایر ادیان نبودهاند.
آیات قرآنی، روایات و سیرهی پیامبر و ائمه اطهار(ع) نشان میدهد که اسلام نسبت به پیروان ادیان دیگر، نهایت خوش رفتاری و سازش را به کار برده و هرگز قصد تحمیل عقیده و آزار و اذیت آنها را نداشته است.
گوستاولوبون میگوید:” اگر ملل مسیحی دین فاتحین خود؛ یعنی اعراب را قبول کرده، حتی زبان آنها را هم اختیار نمودند، سبب اصلی آن، این بود که آنها در مقابل حکامی که تا آن وقت زیر شکنجهی آنها بودند، حکام جدید را عادلتر و منصف تر مشاهده نمودند.” (گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ج۴، ص۱۴۸)
وی همچنین میگوید:” تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذاهب یهود و نصاری و… خیلی به ندرت میتوان در مذاهب دیگر مشاهده نمود.” (همان)
و نیز در تاریخ میخوانیم:”پیغمبر در مقابل بدرفتاری یهودیان صبور بود و از نفاقشان چشم میپوشید و آنها را با مسلمانان برابر میگرفت و رسوم دین آنها را محترم میداشت و بر پیمانهایی که با یهودیان بسته بود استوار بود. و اگر یکی از یهودیان بر خلاف پیمان رفتار میکرد به مجازات او اکتفا میکرد و دیگران را به گناه او نمیگرفت… در واقع رفتار پیغمبر با یهودیان خیلی ملایمتر از رفتار وی با مردم قریش و دیگر قبایل عرب بود.” (حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۱۲۹)
پیامبر با سعهی صدر و وسعت نظر، مردم را به راه خدا دعوت میکرد با مهر و محبت و با مدارا و تساهل مذهبی با آنها برخورد مینمود با دلسوزی تمام سعی داشت آنها را به دین اسلام هدایت کند و اگر آنها از آئین خود دست بردار نبودند هرگز نظر و عقیده اش را بر آنها تحمیل نمیکرد. در مقالهی مروت و مدارای پیامبر(ص) آمده است: “مطمئناً برای پیامبر اسلام بسیار خوشایند بود که یهودیان و مسیحیان تعالیم وی را میپذیرفتند و آن را در شمار آموزه های ایمانی ادیان خودشان قرار میدادند. اما چنین چیزی اتفاق نیفتاد و عدم تمکین آنها باعث نشد که پیامبر متقابلاً جوهر ایمانی نهفته در تعالیم این ادیان را تحقیر کند.”(حیدری، مروت و مدارای پیامبر، صص۴۲-۴۱)
بنابراین پیامبر هیچگاه علیه مسیحیان یا یهودیان به صرف آیین و دیانتشان اقدامی نکرد و اگر در تاریخ گزارشهایی مبنی بر مقابلهی مسلمانان با یهودیان آمده به خاطر توطئه و کارشکنی آنها علیه اسلام و مسلمین بوده است. با اینکه قبلاً بین آنها و پیامبر عهدنامهای بسته شده بود و طبق این عهدنامه یهودیان کاملا عامل به دیانت خودشان بودند و مسلمانان خود را موظف به حمایت از یهودیان کرده بودند.
“مسلمانان سیرهی پیغمبرشان را (در برخورد با پیروان سایر ادیان) دنبال میکردند و با ملتهای دیگر به صفا و صداقت معاشرت داشتند. یهودی و مسیحی و مسلمان در کنار هم زندگی میکردند، و تنها مسجد و کلیسا بود که راه آنها را متمایز و جدا میساخت.”(ناصری، اسلام چه میگوید، ص۱۴۱)
“ابن عباس بعد از ذبح گوسفندی به غلامش گفت: همسایه یهودی خود را فراموش مکن، و آنقدر این سفارش را تکرار کرد که غلام گفت چقدر اصرار داری. گفت: بلی، آنقدر این پیغمبر ما را دربارهی همسایه سفارش کرد که میترسیدم جزء ارثبران قرار گیرد و در عداد وراث در آید.” (همان)
پس با این رفتارهای زیبا از پیامبر(ص) و ائمه (ع) و مسلمین با پیروان سایر ادیان، چگونه عدهای به خود اجازه میدهند که بگویند اسلام دین شمشیر و زور است؟ البته ناگفته نماند که به قول نویسندهی مقالهی مروت و مدارای پیامبر(ص) نباید این را فراموش کنیم که در تاریخ اسلام با حاکمانی مواجه میشویم که آنها هم مانند بسیاری از حکام جور، اسلام را به منظور اهداف قدرتطلبانه و توسعهجویانهی خود مورد سوءاستفاده قرار داده اند. (ر.ک: حیدری، مروت و مدارای پیامبر(ص)، ص۴۹)
اما ایشان در جایی دیگر میگویند:”در جریان غالب فتوحات اسلام آنجا که مشی پیامبر اسلام مرعی بود، هیچگاه مردم به اجبار و زور و شمشیر اسلام اختیار نکردند مسلمانان بنا به دستور صریح قرآن تحمیل عقیده را قبول نداشتند و ایمان و اعتقادی را که از این راه بدست آمده بود، قابل دوام و اعتماد نمیدانستند. شواهد بسیاری از تاریخ اسلام گواهی میدهند که پس از فتح سرزمینهای شامات، روم و ایران و نقاط مجاور دیگر، توده های وسیعی از مردمان آن در همان آئین سابق خود ماندند و نیز قسمت عمدهی آنانی که به اسلام گرویدند، به مرور زمان و به تدریج مسلمان شدند.” (همان، ص۵۰)
در اینجا به چند نمونه از الگوگیری از خط مشی پیامبر(ص) در ارتباط با رفتار و برخورد با پیروان ادیان مختلف توسط کسانی که به انتشار اسلام میپرداختند اشاره میکنیم:
الف) معاهدهای که میان خلیفهی دوم و فلسطینیها در جریان فتح بیزانس منعقد شد: با این مضمون:” به آنان از جهت جان و مالشان امنیت کامل بخشیده و برای کنائس و صلیبها همچنین مریض و سالم و سایر گروه هایشان امان داده به طوری که هیچ کنیسهای از آنان مورد تعرض مسلمین نخواهد شد و هیچگونه نقض و کمبودی از کنسیه ها و صلیبها و اشیای دیگرشان روی نخواهد داد و هیچگاه آنان از نظر دینی مورد اکراه و اجبار واقع نخواهند شد و کوچکترین ضرری به آنها نرسیده و… .”(همان، ص۵۰-۴۹)
ب) ازبک خان پیشوای طایفهی ذهبی که نسبت به اسلام تعصب داشت میخواست دین اسلام را در نواحی کشور روسیه انتشار دهد. تاریخ نشان میدهد که وی نسبت به اسلام دلبستگی بسیار داشت اما با اتباع مسیحی خود با مدارا رفتار میکرد و به آنها برای انجام مراسم دین مسیح آزادی کامل داده بود. به علاوه به آنها اجازه داده بود که در نشر و ترویج دین خود بکوشند. او فرمانی راجع به حقوق کلیسا و اتباع آن صادر کرده بود که ضمن آن چنین آمده:”کلیسا مقدس است، کسی حق ندارد با مردم کلیسا بد رفتاری کند یا اموال آن را به تصرف درآورد و یا در کار آن مداخله نماید، هرکس با این فرمان مخالفت کند در مقابل خدا گناهکار است و سزایش قتل است.” (حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۱۰۸)
این است خواست حقیقی اسلام که هرگز با زور و تحمیل موافق نبوده و نیست. جایی که استدلال و منطق سخن میگوید چه جای جولان دادن حرف زور و یا رقص شمشیر؟ اسلام با احترام به عقاید ادیان دیگر، همواره آنها را به این دین به علت اینکه اکمل و اتم ادیان گذشته است دعوت نموده، ولی هرگز قصد اعمال زور و تحمیل عقیده بر کسی نداشته است چرا که اساساً چنین عقیدهای را بیارزش میداند.
عدهای نیز ـ نعوذبالله ـ خدایی میکنند و پیروان سایر مکاتب را لایق نابودی میدانند به خیال خود که آنها گمراهاند و خود هدایت یافته. عبدالرحیم گواهی در کتاب خود در سرزنش چنین افرادی میگوید:”بعضی گمان میکنند که اعتقاد داشتن به یک مرام و مشرب دینی مستلزم از میان برداشتن صاحبان همهی مکاتب و مناسک دینی دیگر است و این کار را عین غیرت دینی و مجاهدهی فی سبیل الله میدانند، غافل از اینکه مخالفین و معاندین را هم خود خدا روزی و عمر داده است در قرآن در سورهی بنیاسرائیل آیهی۲۰ میفرماید:«کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً »:هر دو دسته اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد میبخشیم، و عطای پروردگارت از کسی منع نشده است. پس جز آنجا که خداوند معارضه و دفاع عقیدتی ـجهادـ را اذن داده نباید گامی پیش نهاد و مزاحم بندگان خدا شد.”(گواهی، درآمدی بر تاریخ ادیان در قرآن، ص۹۱)
سخن آخر در این مبحث اینکه در دین مبین اسلام در کنار بها دادن به آزادی عقیدهی دیگران، با مخالفانی که قصد محاربت یا پیمان شکنی یا آزار و اذیت ندارند میتوان زندگی مسالمتآمیز داشت زیرا اساس بر احترام به عقاید و آزادی عقیده است اما هرگز با کفار و مشرکان قصد سازش به معنای پذیرش عقاید آنها را ندارد، زیرا از نظر اسلام شرک و کفر آیین درستی نیست که قابل پذیرش باشد. اما اسلام با همین کفار و مشرکان بعد از دعوت آنها به اسلام، اگر نپذیرفتند و آزار و اذیت و پیمانشکنی هم نکردند نیز مانند سایر مخالفان زندگی مسالمتآمیز را توصیه کرده است. این مورد برگرفته از تعالیم کتاب قرآن وسیرهی بزرگان دین میباشد.
و اما در ارتباط با پیروان سایر ادیان الهی به طور خاص، باید گفت آموزه های توحیدی و تعالیم حضرت محمد(ص) همان آموزه های ابراهیم، موسی و عیسی(ع) و… است این آموزه ها را پیامبر اکرم(ص) یکتا پرستی مینامید. و این نوع پرستش در زبان عربی« اسلام» نامیده شده است. ادیان ابراهیمی محتوایشان یکی است و جز اسلام نیست زیرا پیروان این ادیان همه در مقابل یک خالق سر تعظیم فرود میآورند و از دستورات یک خالق پیروی میکنند. به همین خاطر پیامبر(ص) به ادیان توحیدی روزگار خود توجه ویژه داشت و خود قرآن هم ایمانآوردن به ادیان توحیدی قبل از اسلام را متوجه مسلمانان کرده است.(ر.ک: آل عمران/۲۴) بنابراین مدارای پیامبر با پیروان دیگر ادیان ریشه در باور و ایمان آنها به خدای یکتا دارد و تفاوت نمیکند این افراد نام مسیحی به خود گیرد یا یهودی، همین مهم است که در مقابل خدای یکتا سر تعظیم و تسلیم فرود آورند. اما اگر یهودیان یا مسیحیان این را نادیده بگیرند و یا توطئه و کارشکنی کنند و سر راه دینی که جز تسلیم و انقیاد در برابر خالق یکتا نیست سنگ بیندازند، اینجاست که پیامبر(ص) جدی برخورد میکند تا ریشهی ایمان و باور یکتا پرستی خشکیده نشود تا دنیایی سرتاسر صلح و مدارا و پیشرو به سمت هدف والای الهی شکل گیرد، که هدف از آدم(ع) تا خاتم(ص) یکی است چون خدای آنها یکی است و این پیروانند که به نام ادیان در تعارض با هم هستند. ادیانی که هدفشان یکی است ابزاری شدهاند در دست پیروانشان تا بدین وسیله انحرافات و تحریفاتی که در آن ایجاد میکنند و مطابق امیال و خواهشهای نفسانی خودشان است را به عامهشان تحمیل و بدین وسیله از آنها سلب آزادی کنند. چه اگر بزرگان همه ادیان بدون هیچ ترس و واهمهای اجازهی تفکر و تعقل به همه را دهند و مقایسهی بین ادیان بدون هیچ تعصب و جانبداری و ارائه همهی حقایق آن صورت گیرد و به آنها حق آزادی انتخاب بهترین و کاملترین را بدهند قطعاً حق روشن است و همه آن را میپذیرند.
۷)آزادی عقیده و پلورالیسم دینی از دیدگاه اسلام
بحثی دیگر در ارتباط با آزادی عقیده مطرح میشود که آن، چندگانگی صراط مستقیم یا پلورالیسم دینی است. زیرا این تصور پیش میآید که اگر آزادی عقیده مطرح است پس هرکس هر عقیدهای که انتخاب کند حق است. اما باید گفت آیا اسلام با اینکه خود شعار آزادی عقیده را سر میدهد با پلورالیسم دینی موافق است یا خیر و فقط یک دین را حق میداند؟ بنده این بحث را به عنوان آخرین مبحث آزادی عقیده در اسلام مطرح کرده و سعی میکنم به صورت موجز و مفید نظر این دین را در اینباره بیان کنم.
“بر پایهی پلورالیسم دینی همهی ادیان بزرگ الهی، بلکه برخی آئینهای بشری دو ویژگی«حقانیت» و «نجات بخشی» داشته، در عرض هم از حجت بهرهمندند و هیچیک بر دیگری حاکم نیست.”(اسلامی، پلورالیسم دینی، ص۲۰۳)
اسلام با اینکه انسان را در پذیرش دین آزاد و مختار میداند اما هرگز با پلورالیسم دینی که همهی ادیان موجود را حق و راه هایی مستقیم به سوی خداوند میداند موافق نیست. اگر قرار باشد هرکس هر عقیدهای را حق بداند کاملاً تناقض آن واضح و مبرهن است؛ زیرا مثل این است که بگوییم بعضی گاو پرستی را حق میدانند برخی ثنویت را و دستهای تثلیث را، عدهای هم بتپرستی و… عدهای هم میخواهند انکار خدا را حق بدانند. عقل سالم هرگز این مسئله را قبول ندارد آنچه مسلم است این است که خداوند دینهای مختلف ندارد و همهی ادیان الهی از سرچشمهی واحد نشأت میگیرند و چنانکه در ادامه خواهیم گفت این نظر اسلام است که دین واحد در زمان های مختلف با عناوین دیگر و در زمان خاتم الأنبیاء به نام خاص اسلام ظهورکرده است. البته ناگفته نماند هر دینی خود را حق میداند و بنا به دلایل مختلف پیروان هر دین نمی خواهند حق را به دین دیگری بدهند حسین توفیقی به این امر اشاره کرده میگوید: “فرایند تغییر دین در علم کلام هر دینی به گونهای تقریر میشود که حقانیت دین خودی و بطلان دین غیرخودی اثبات میشود.” (توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص۲۳۱)
اسلام خود را دین حق میداند و حقانیتی برای ادیان و مذهب دیگر پس از خاتمیت قائل نیست. در واقع ادیان و مذاهب دیگر را از جهت حقانیت به رسمیت نمیشناسد. شهید مطهری(ره) دربارهی آیهی « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ » میفرماید:” درست است که در دین اکراه و اجباری نیست« لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ » ولی این سخن به این معنا نیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هرکدام را انتخاب کنیم. چنین نیست. در هر زمانی یک دین حق، وجود دارد و بس. هر زمان، پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا آمده مردم موظف بودهاند که از راهنمایی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات، از او فرا گیرند تا نوبت به حضرت خاتم الأنبیاء رسیده است. در این زمان اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید… لازمهی تسلیم خداشدن، پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.”(مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۲۷۷)
ایشان در جایی دیگر دربارهی آیهی « وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ » (آل عمران/۸۵): و هر که جز اسلام، دینی دیگر جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیانکاران است. میفرماید:” اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است؛ پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته، و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایهای است که بدست حضرت خاتم الأنبیاء ظهور یافته است و قهراً کلمهی اسلام بر آن منطبق است و بس. به عبارت دیگر لازمهی تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.” (مطهری، عدل الهی، ص۲۵۳)
در اسلام کاربرد اصطلاح «ادیان» درست نیست و باید به صورت لفظ مفرد «دین» به کار رود. استفاده از آن به خاطر آیین های زیادی است که در جامعهی بشری وجود داد و از باب مسامحه و غلط رایج، لفظ ادیان بکار برده میشود وگرنه دین از آدم تا خاتم یکی است چنانکه خود قرآن فرموده: « إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام…»(آل عمران /۱۹): در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است… . علامه طباطبایی(ره) در ذیل این آیه میفرماید:” دین نزد خدای سبحان یکی است و اختلافی در آن نیست و بندگان را امر نکرده مگر به پیروی از همان دین و بر انبیای خود هیچ کتابی نازل ننموده مگر دربارهی همان دین، و هیچ آیت و معجزهای به پا نکرده مگر برای همان دین که آن دین عبارت است از اسلام، یعنی تسلیم حق شدن، و به عقیده های حق معتقد گشتن و اعمال حق انجام دادن.” ( طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۳، صص۱۸۹-۱۸۸)
ایشان در ادامه علت اختلاف شرایع را اینطور بیان میکند:” در شرایع رسولان و انبیای او از نظر مقدار و کیفیت مختلف است، لیکن در عین حال از نظر حقیقت جز همان امر واحد نیست، اختلافی که در شریعتها هست از نظر کمال و نقص است، نه اینکه اختلاف ذاتی و تضاد و تنافی اساسی بین آنها باشد، و معنای جامعی که در همهی آنها هست عبارت است از تسلیم شدن به خدا در انجام شرایعش، و اطاعت او در آنچه که در هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش میخواهد.” (همان،ص ۱۸۹)
همهی پیامبران الهی تنها یک دین جهت هدایت و سعادت بشر از سوی خدا ابلاغ نمودهاند و آن هم دین اسلام است. (آل عمران /۱۹) اما هر یک از انبیاء این پیام الهی را در حد فهم و درک مردم زمان خود و در حد مقتضای زندگی آنها بیان کردهاند و در واقع مصداق « کَلِّم النّاس عَلی قَدرِ عُقولِهِم» با مردم رفتار نمودهاند و تعالیم آنها از یک سیر صعودی و تکامل و گستردگی برخوردار است و تفاوت تعلیمات آنها از نوع تعلیمات کلاسهای عالیتر با کلاسهای دانیتر و در حقیقت مانند مراحل علم و دانش است و تناقضی بینشان نیست. (ر.ک: مطهری، ختم نبوت، صص۲۰-۲۱)
از دیدگاه قرآن بشر موظف است بین انبیای الهی و کتب آنها تبعیض قائل نشود و به همهی آنها ایمان آورده و حقانیت همه را (هرکدام در زمان خود) بپذیرند (بقره/۱۳۶، آل عمران/۸۴) انبیاء همه مویِّد و مصدِّق پیامبران قبل از خود و مبشِّر پیامبران بعد از خود میباشند اما علت اختلاف در میان امتها چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ قرآن کریم میفرماید:«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُم…» (مائده/۴۸): و اگر خدا میخواست شما را یک امت قرار میداد ولی[خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید.
آنچه که واقعیت خارجی دارد، اختلاف شدید بین انسانهاست، آن هم به نام دین، پیامبران و به نام کتابهای آسمانی! به عبارت دیگر، ما مدعیان پیروان انبیاء به نام آنهایی که منادی وحدت بودند، تفرقه ایجاد کردهایم.
جوادی آملی دربارهی حقانیت ادیان میفرماید:”هر دینی در عصر خود حق بوده است؛ یعنی دینی که وجود مبارک نوح یا ابراهیم خلیل یا موسای کلیم الله یا عیسای روح الله(ع) آوردند همگی در عصر خودشان حق بود، نه اینکه نسبت به عصر خود باطل شده باشد؛ زیرا اگر دین پیامبر اول نبود، دین دومی اثر نمیکرد، و اگر اولی و دومی نبودند، دین پیامبر سوم اثر نمیکرد، بنابراین همهی ادیان در عصر خود حق بوده و نیز شریعت و منهاج هر یک از انبیاء در عصر خودشان حق بوده است همچنین خطوط کلی این ادیان یعنی توحید، نبوت عام و معاد فرق نکرده و دگرگون نشده است… خطوط جزئی دین یعنی شریعت و منهاج انبیاء با یکدیگر فرق می کند.”(جوادی آملی، دین شناسی، صص۲۲۷-۲۲۸)
در آیاتی از قرآن، پیروان دیگر ادیان از جمله نصارا و یهود را به ترک آیین و روش باطل خود و پذیرش دین اسلام دعوت میکند، مانند:« یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ » (مائده/۱۵-۱۶): ای اهل کتاب، پیامبر ما به سوی شما آمده است که بسیاری از چیزهایی از کتاب [آسمانی خود] را که پوشیده میداشتید برای شما بیان میکند، و از بسیاری [خطاهای شما]در میگذرد. قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتابی روشنگر آمده است خدا هر که را از خشنودی او پیروی کند، به وسیلهی آن [کتاب] به راه های سلامت رهنمون میشود، و به توفیق خویش، آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میکند.
در این آیه؛ اسلام، نور و راه هدایت معرفی شده است که با تبعیت از آن رفتن به سوی هدایت و روشنی تحقق مییابد و به تبع آن قطعاً راه نیافتن به آن یا بازگشت از آن، ماندن یا رفتن به سوی تاریکی و ظلمت میباشد. خداوند در آیاتی دیگر بنیاسرائیل را برای پذیرفتن رسالت پیامبر(ص) اینچنین دعوت میکند:« یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ، وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ، وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون» (بقره/۴۲-۴۰): ای فرزندان اسرائیل نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم به یاد آورید، و به پیمانم وفا کنید، تا به پیمانتان وفا کنم، و تنها از من بترسید و به آنچه نازل کردهام ـ که مؤیّد همان چیزی است که با شماست ـ ایمان آورید و نخستین منکر آن نباشید، و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید و تنها از من پروا کنید و حق را به باطل درنیامیزید و حقیقت را ـ با آنکه خود میدانید ـ کتمان نکنید.
در برخی از روایات نیز اسلام، تنها دین حق و راه مستقیم معرفی شده است که همهی انسانها حتی پیروان سایر ادیان نیز موظفاند که از آن پیروی کنند، مانند سخن پیامبر که میفرماید:”« لَقَد جِئتُکُم بِها بَیضاءَ نَقیَّه و اللهُ لَو کانَ موسی حَیَّاً ما وسعه اِلّا اتباعی»: به تحقیق من برای شما کتابی نورانی و پاک آوردهام به خدا سوگند، اگر موسی زنده بود چارهای جز پیروی از من نداشت.”(ابنبابویه، معانیالاخبار، ص۲۸۲)
در کتاب مکاتیبالرسول، نامهای از پیامبر(ص) به زیاد بن جهور(حاکم مسیحی) ذکر شده که در بخشی از نامه این چنین نوشته شده است:”« اما بعد، فَلیوضِعنَ کُل دین دان بِه النّاس الّا الإسلام فَاعلَم ذلک» یعنی مردم باید هر دینی را که بدان پایبند بودند از آن دست بردارند، مگر آیین اسلام را، این نکته را بدان.”(احمدی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۴۸۰)
از این رو در اسلام پلورالیسم دینی امری موهوم و بیاساس است و هرگز حقانیت و اهل نجات بودن همهی ادیان در یک زمان مورد قبول اسلام نیست و از طرفی امکان ندارد که راه ایمان و کفر هر دو پایان مساوی داشته باشند و هرکس هر راهی را انتخاب کرد بر حق و اهل نجات باشد. جوادی آملی در اینباره اظهار میدارد:” آزادی عقیده به این معنا نیست که هرکس در هر عقیدهای آزاد و با هر عقیده در قیامت اهل نجات است، بلکه بدین معناست که گرچه عقیده تحمیلی نیست « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ » زیرا عقیده امری علمی و قلبی است… و انسان گرچه تکویناً آزاد است که هر دینی را بپذیرد… لیکن تشریعاً موظف است دین حق را برگزیند… به بیان دیگر، تحمیلی نبودن عقیده و آزادی آن از جهت تکوین منافاتی با عدم آزادی آن از جهت تشریعی ندارد؛ چنانکه انسان تکویناً در خوردن زهر آزاد، ولی تشریعاً از آن ممنوع است.” (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۵، صص۳۹-۴۰)
ایشان در جایی دیگر میگوید:”معنای آزادی تکوینی انسان، تساوی دو راه ایمان و کفر نیست، زیرا پایان یکی بهشت و فرجام تلخ دیگری دوزخ است و معنای نفی آزادی تشریعی، اجبار بر ایمان و اکراه بر آن نیست، که چنین کاری مقدور نیست…زیرا اکراه در قلب راه ندارد… .”(همان، ج۱۳، ص۴۸۶)