سوسور به سویه های سوری (فرمال) زبان توجه می کند و زبان به مثابه پنجره ای به جهان را نادیده می گیرد.
نگاه سوسور به زبان مبتنی بر رویای علمی بودن است. زبان گرچه قاعده مند است ولی نظامی بسته نیست و نمی توان آن را بر عناصر فرمال آن تقلیل داد (ibid، ۳۴).
این سه نقد هال را به سه متفکر دیگر ارجاع می دهد: پیرس، فوکو و دریدا. بر خلاف سوسور که چگونگی ارتباط میان دال و مدلول بیان نمی کند، پیرس در نظام نشانه شناسی خود به کرات از ارجاعات صحبت می کند و بدین ترتیب به شکل جدی تری ارتباط میان دال و مدلول (که البته در نظام نشانه شناختی پیرسی از سه گانه نمود، موضوع و تفسیر استفاده می شود) را بسط می دهد. گرچه آنچه سوسور با عنوان دلالت مطرح کرده است شامل معنا و ارجاع می شود با این حال، توجه بیشتر او به خود دال و مدلول است تا به چگونگی ارتباط آن. نقد دوم به طور ضمنی اشاره به مسأله «قدرت» در زبان دارد. نگاه غیر فرمال به زبان آن را نظامی خنثی نمی بیند بلکه زبان را نظامی می پندارد که قدرت در خلال آن جریان می یابد و این مسأله ای است که در دیدگاه سوسوری مورد اغفال واقع شده است. نهایتاً اینکه نگاه بسته سوسوری به نظام زبان، هال را به دیدگاه باز دریدایی به زبان رهنمون می کند، جایی که زبان دارای ویژگی تعویقی است و معنا با لغزش از دالی به دالی دیگر به تعویق می افتد و به نظامی باز مبدل می شود.
هال نمونه برجسته ای از آثاری را که بری از این کاستی های نشانه شناختی به مطالعه متون مختلف فرهنگی- اجتماعی پرداخته است در آثار رولان بارت می یابد. در آثار بارت زبان در معنای عام آن در لباس و غذا نیز متبلور می شود و اسطوره شناسی های بارت نظام تحلیلی بدیعی پیش می کشد که بر مبنای دلالت های ضمنی و سریع، رویکردی در نشانه شناسی پی ریزی می کند که کارایی بالایی برای تحلیل چگونگی انتقال معنا و بازنمایی های بصری حاصل می کند که صرفاً به کارکرد واژه ها به عنواننشانه های زبانی توجه نمی کند بلکه مدل زبانی را در گستره وسیع تری از مجموعه کنش های فرهنگی به کار می گیرد. هال به گواه آثار بارت می گوید: «آنگونه که مشاهده می شود پروژه علم معنا مکرراً به رویکردی غیر قابل دفاع تبدیل شده است. معناسازی و بازنمایی به شدت به بخش تفسیری علوم انسانی و فرهنگی گرایش یافته است که در آن موضوع سوژه، اجتماع و فرهنگ با رویکرد پوزیتویستی قابل جوابگویی نیست» (ibid، ۴۲).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
هال با اتخاذ چنین دیدگاهی به آرای دریدا نزدیک می شود که معتقد است که هر نوشته ای، همواره نوشته های دیگر را به دنبال خود می آورد و بر این اساس تعویق و تفاوت معنایی هرگز نمی تواند تماماً در درون نظام دوتایی به هدف خود برسد. بنابراین مطالعات فرهنگی به مانند سایر روش های تحلیل کیفی به «چرخه معنایی» متمرکز می شود که شکل بارز آن را در تحلیل های هرمنوتیکی (تأویل گرا) و تفسیری می توان سراغ گرفت. بنابراین در برهه سوم، مطالعات فرهنگی تحت تأثیر آثار دریدا (۱۹۷۹) و لاکلائو و موفه (۱۹۸۵) به این نتیجه می رسد که طبقه، نژاد، جنسیت، ملیت و جزء آن، معنای جوهری و ذاتی خود را از دست داده اند. در آثار این متفکران نشان داده می شود که هیچ چیزی بیرون از گفتمان وجود ندارد. هویت، قدرت و معنا به شکل مجموعه ای از عناصر و مفاهیم فهمیده می شود. از این منظر، معنا هرگز تثبیت نمی شود و همواره متناقض است چراکه حضور یک معنا همواره بر مبنای بین المتونیت و غیاب سایر معانی شکل می گیرد. «حضور همواره بر طراحی و تدبیر استوار است که در این معنا قدرت در پس تثبیت آن قرار می گیرد» (Rojek،۲۰۰۷، ۵۸).
هال معتقد است نگاه صرف نشانه شناختی، فرایندهای بازنمایی را صرفاً به زبان محدود می کند و آن را به نظامی بسته فرو می کاهد که به واسطه ایستا بودن مورد تهدید جدی قرار می گیرد. اما گسترش و بسط بازنمایی در معنای متأخر آن که مبتنی بر ایده فوکویی – دریدایی است، آن را به «منبعی برای تولید دانش اجتماعی بدل می کند که سیستمی باز و مرتبط با کنش های اجتماعی و مسأله قدرت است» (Hall، ۱۹۹۷، ۴۲).
این نکته اساس دیدگاه برساختی در حرکت از نشانه شناختی خنثی به سوی تحلیل های فرامتنی است. در نتیجه سوژه را که در دیدگاه نشانه شناسی از مرکز زبان زدوده شده بود دوباره احیا می کند و موضوع بازنمایی را به حوزه گسترده تر دانش و قدرت وصل می کند. از زبان به گفتمان، نگاه فوکویی به بازنمایی روژک معتقد است که در برهه چهارم مطالعات فرهنگی، اندیشه های میشل فوکو در مرکزیت مباحث قرار می گیرد. «آثار فوکو درباره تاریخ و گفتمان هم، هم ارز با دوگانه فرهنگی – بازنمایی است» (Rojek، ۲۰۰۷، ۶۱).
فوکو سوال از بازنمایی با نهادهای سیاسی، اشکال مختلف زندگی اجتماعی و نظام های ممنوعیت و اجبار مرتبط می کند. در نگاه اول، چنین نگاهی، فوکو را در جبهه برهه متنی – بازنمایی قرار می دهد اما فوکو صرفاً به این برهه تعلق ندارد بلکه از تحلیل متنی – بازنمایی فاصله گرفته و به سمت تاریخ، قدرت، دانش و معضلات مرتبط با عدالت اجتماعی و دولت فرا می رود.
روژک روش کار فوکو (تبارشناسی دانش و قدرت) و تأثیر آنها در تولید حقیقت را اینگونه تعریف می کند: «تبارشناسی در اینجا به معنای نظام های بازنمایی و اهدافی است که نسخه هایی از فرهنگ را خلق می کند و آنها را به درجه حقیقت ارتقا می دهد» (ibid، ۶۲).
مهم ترین تفاوت میان فوکو و دیدگاه نشانه شناختی، نگاه گفتمانی فوکو است. او به جای زبان از گفتمان به مثابه یک نظام بازنمایی استفاده می کند. بنابراین مفهوم «گفتمان» از منظر فوکو صرفاً یک مفهوم «زبان شناختی» نیست بلکه «گفتمان فوکویی تلاشی است برای فائق آمدن به تمایز سنتی زبان و پراکسسیس» (Hall، ۱۹۹۷، ۴۴). او معتقد است که معنا و اشکال معنایی درون گفتمان ساخته می شوند بنابراین فوکو نیز دارای رویکرد برساخت گرایی است اما برخلاف سوسور، توجه خود را به تولید دانش و معنی از خلال گفتمان معطوف می کند نه به واسطه زبان.
این دیدگاه فوکو که هیچ چیز خارجی از گفتمان وجود ندارد به این معنا نیست که او هستی مادی واقعی در جهان را نفی می کند. بلکه فوکو معتقد است که هیچ چیز خارجی از حیطه گفتمان «معنادار» نیست. هال این دیده فوکویی را که اشیاء و کنش ها صرفاً در درون گفتمان معنا می یابند و موضوعات دانش می شوند در دل نظریه «برساختی» معنا و بازنمایی می داند. هال در بررسی اجمالی در آثار فوکو، مولفه های موجود درباره سوژه ها و موضوعاتی مانند دیوانگی، تنبیه و جنسیت در دیدگاه فوکویی را در شش دسته زیر قرار می دهد:
گزاره ها یا احکامی درباره این موضوعات که شکل خاصی از دانش درباره این موضوعات را ارائه می دهد.
قواعدی که روش های خاص صحبت کردن درباره این گزاره ها را تعیین می کنند و مشخص می کنند در یک دوره تاریخی خاص، چه چیزهایی «قابل بیان» و چه چیزهایی «غیر قابل بیان» هستند.
سوژه هایی مانند دیوانه، زن هیستریک، جنایتکار و فرد منحرف که به گفتمان شکل می دهند و این هدف (شکل گیری سوژه) به وسیله دانش و روش های برساختی اقتدار در زمان های مختلف آنچه که از سوژه انتظار می رود را مشخص می کند.
این دانش متضمن معنای برساختی «حقیقت» درباره آن موضوع و وابسته به برهه تاریخی خاص است.
کنش های درون نهادها در ارتباط با سوژه ها (درمان پزشکی برای دیوانه، تنبیه برای گناهکار و انضباط برای منحرف جنسی) که نقش آنها قاعده مندسازی و سازماندهی سوژه ها یا دیده های نهادی است.
گفتمان های جدید مرتبط با قدرت و سلسله مراتب و حقیقت جدید برای تنظیم کنترل های اجتماعی در مسیرهای جدید شکل می گیرد و جانشینی گفتمان متقدم می شود.
در تمام شش نکته فوق، مفهوم «تاریخ» به شکل بارزی متجلی است. فوکو با بهره گرفتن از مفاهیم گفتمان، بازنمایی، دانش، حقیقت در یک مجموعه تاریخی از نگاه غیر تاریخی نشانه شناسی می گسلد و نشان می دهد که در هر دوره زمانی، گفتمان اشکال خاصی از دانش، ابژه، سوژه و پراکتیس را تولید می کند که متفاوت از دوره های دیگر است. فوکو معتقد است که هیچ الزامی برای تداوم این دوره ها وجود ندارد. دوره متأخر تفکر فوکو بیشتر به رابطه قدرت و دانش معطوف می شود. یکی از بنیادی ترین مفاهیم این دوره که هال در راستای تبیین نظریه بازنمایی برساختی خود از آن استفاده می کند «آپاراتوس نهادی» است. این مفهوم فوکویی را با مثالی از آثار فوکو شرح می دهد: مثلاً مفهوم فوکویی آپاراتوس تنبیه شامل مجموعه متنوعی از مولفه های اجرایی، گزاره های علمی، موضوعات فلسفی، اخلاق و جزء آن می شود و برای این اساس آپاراتوس شامل مجموعه استراتژی ها و روابطی از نیروهاست که گونه هایی از دانش آن را پشتیبانی می کنند (ibid، ۴۷).
بنابراین آپاراتوس نهادی از منظر فوکو اشاره به روابط پس زمینه ای دانش، گفتمان و قدرت دارد که نقش مهمی در بسط ایده بر ساختارگرایی در نظریه بازنمایی دارد و باعث می شود بازنمایی از در غلتیدن به یک نظریه «رسمی چارچوب بندی شده ناب» نجات یافته و شکل تاریخی، عملی و جهانی پیدا می کند. هال به درستی اشاره می کند که چنین منظری، فوکو را به مارکسیست کلاسیک نزدیک می کند ولی نقد فوکو از مارکسیست مبنی بر تقلیل گرایی مارکسیست از مقوله طبقه و ادعای حقیقت مداری آن و تلاش برای جانشین کردن ادعای خود با ادعای دانش بورژوازی، او را از نگاه مارکسیستی جدا می کند. به طور کلی اگر بخواهیم دیدگاه فوکو و سودمندی آن برای نظریه بازنمایی برساخت گرا را خلاصه کنیم باید بگوییم که فوکو نیز مانند نشانه شناسان نقش مهم و محوری برای بازنمایی قائل است لیکن سعی می کند تمام عناصر و مولفه هایی که در بازنمایی نقش دارند تحت لوای «گفتمان» مورد کنکاش قرار دهد.
بنابراین او تعریفی بسیار گسترده تر از «زبان» برای گفتمان قائل می شود و آن را در بافتی تاریخی مورد بررسی قرار می دهد. فوکو دیدگاه گفتمانی خود را درباره سوژه نیز به کار می بندد. گرچه مرگ فوکو مانع از به پایان رسیدن پروژه آخر فوکو (که درباره سوژه بود) شد، لیکن در آثار دیگر او می توان به نگاه فوکویی سوژه پی برد. سوسور نقش سوژه را از مسأله بازنمایی حذف کرده بود. او معتقد بود که زبان با ما صحبت می کند. اما فوکو از چنین دیدگاه خنثی فراتر می رود و معتقد است که سوژه در درون یک گفتمان ساخته می شود؛ چنین سوژه ای (سوژه گفتمان) نمی تواند خارج از گفتمان باشد بلکه موضوع گفتمان است.
دورو با نگاهی بافت محور دیدگاه های گفتمانی فوکو را به کار می بندد و مفهوم بازنمایی را تضمین سوالات زیر می داند:
چه جنبه هایی از واقعیت در فرایند بازنمایی برجسته می شوند و چه سویه هایی از آن نادیده گرفته می شود؟
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.