«لو کان من الحکمه ما یجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه؛ اگر از کلمات پندآموز، چیزی باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»
ب – نخستین کسی که کتابی به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعیل بن مهران ابی نصر سکونی بود که در قرن دوم می زیست، کتابی به نام صفه المؤمن و الفاجر تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقی در اسلام است).
ج – نامبرده سپس گروهی از بزرگان این علم را اسم می برد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفی نبوده اند، از آن جمله:
«سلمان فارسی» است که از علی علیه السلام درباره اش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسی مثل لقمان الحکیم – علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت؛ سلمان فارسی همانند لقمان حکیم است – دانش اولین و آخرین را داشت و او دریای بی پایانی بود و او از ما اهل بیت است. »[۵]
«ابوذر غفاری» است ( که عمری را در ترویج اخلاق اسلامی گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیری های او با خلیفه سوم «عثمان» و همچنین «معاویه» در مسائل اخلاقی معروف است؛ و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد.
«عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقی آنها را روشن می سازد، فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق ومضوا علی الحق، این عمار… ثم ضرب یده علی لحیته الشریفه الکریمه فاطال البکاء، ثم قال: اوه علی اخوانی الذین تلوا القران فاحکموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنه واماتوا البدعه؛ کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه می افتادند و در راه حق گام بر می داشتند، کجاست عمار یاسر! … سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت می کردند و به کار می بستند، در فرائض دقت می کردند و آن را به پا می داشتند، سنتها را زنده کرده، و بدعتها را میراندند[۶]
«نوف بکالی» که بعد از سنه ۹۰ هجری چشم از جهان پوشید، و دارای مقام والایی در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
«محمد بن ابی بکر» که راه و روش خود را از امیرمؤمنان علی علیه السلام می گرفت و در زهد و عبادت گام در جای گامهای او می نهاد، و در روایات به عنوان یکی از شیعیان خاص علی علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
«جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائی دارد.
«حذیفه بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»
«عثمان بن سعید عمری» که از وکلای چهارگانه معروف ولی عصر حضرت مهدی ارواحنافداه می باشد، و از نواده های عمار یاسر بود، بعضی درباره او گفته اند: «لیس له ثان فی المعارف والاخلاق والفقه والاحکام؛ او در معارف و اخلاق و فقه و احکام، دومی نداشت» و بسیاری دیگر از بزرگانی که ذکر نام همه آنها به درازا می کشد.
ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهای فراوانی در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را می توان نام برد:
در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنه» را نوشته جعفر بن احمد قمی که یکی از علمای بزرگ عصر خود بود می توان نام برد.
در قرن چهارم کتاب «الآداب» و کتاب «مکارم الاخلاق» را داریم که نوشته «علی بن احمد کوفی» است.
کتاب «طهاره النفس» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسکویه متوفای قرن پنجم از کتب معروف این فن است؛ او کتاب دیگری در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست.
کتاب «تنبیه الخاطر و نزهه الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور است یکی دیگر از کتب معروف اخلاقی است که نوشته «ورام بن ابی فوارس» یکی از علمای قرن ششم است.
در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسی، کتاب اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد می کنیم که هر کدام نمونه بارزی از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.
در قرون دیگر نیز کتابهایی مانند ارشاد دیلمی، مصابیح القلوب سبزواری، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسی، و محجه البیضاء فیض کاشانی که اثر بسیار بزرگی در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و کتاب اخلاق شبر و کتابهای فراوان دیگر.[۷]
مرحوم علامه تهرانی نام دهها کتاب را که در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه» بیان نموده است.[۸]
این نکته نیز حائز اهمیت است که بسیاری از کتب اخلاقی به عنوان کتب سیر و سلوک، و بعضی تحت عنوان کتب عرفانی انتشار یافته است، و نیز بعضی از کتابها فصل یا فصول مهمی را به علم اخلاق تخصیص داده بی آن که منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب بحار الانوار و اصول کافی است که بخشهای زیادی از آن در زمینه مسائل اخلاقی می باشد و از بهترین سرمایه ها برای این علم محسوب می شود.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
۲-۲-۱- علم اخلاق
علم اخلاق دانشی است که صفات نفسانی خوب و بد و رفتارهای متناسب با آنها را معرفی می کند و شیوه به دست آوردن صفات خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات بد و کردار ناپسند را نشان می دهد[۹].
مقصود از اخلاق، عالیترین و کاملترین علم اخلاق است که چون مستلزم آشنایی کامل به علوم دیگر است، آخرین درجۀ حکمت است.[۱۰]
۲-۳- اخلاق دینی
اخلاق دینی غایت انگار است نه وظیفه گرا، در متون دینی در مقام تشویق و دعوت به انجام کارهای خیر این نکته تأکید شده است که این کارها موجب سعادت، آسایش، اطمینان،رستگاری و….میگردد. یعنی این که کارهایی که انسان باید به انجام آنها اهتمام ورزد، آن است که موجب سعادت او میگردد و این عین غایت انگاری است (شیروانی، ساختار کلی اسلامی:ص۴۰).
۲-۳- اخلاق از نظر یونگ
اخلاق عبارت است ازیک امر فطری و درونی واستعداد و ظرفیت اخلاقی امری است که وابسته به بافت انسان است[۱۱] (یونگ، روان شناسی و دین، ص۱۵۳).
۲-۴- فلسفۀ اخلاق
در جهان و شاید بیرون از آن، هیچ چیز را نمیتوان به طور مطلق نیک شمرد، مگر ارادۀ نیک را، بدون شک هوش، زیرکی و هر توانایی دیگر ذهن را که نام ببریم و یا جرأت، قدرت تصمیم، پایداری به عنوان اوصاف مزاج از برخی نظر ها خوبند و خواستنی. اما اگر اراده ای که آنها را به کار می برد خوب نبوده، دارای (خصلت) نیکو نباشد همۀ این بخشش های طبیعت، می توانند بسیار بد و زیان بار باشند و همچنین است دربارۀ هر گونه اسباب سعادت.[۱۲]
ارادۀ نیک به طور مطلق وباالذات نیک است و این نیک بودن وابسته به نتیجه هایی که از آن پدید خواهند آمد نیست. بدین معنا نیکی ارادۀ نیک به اعتبار امور دیگر نیست و اگر به سبب شرایط بد، ارادۀ نیک به نتیجههای نیکو هم نرسد، باز هم در نیک بودن آن خللی پدید نمی آید و نیکی اراده تابع هیچ گونه سود و زیان نیست.[۱۳]
۲-۵- اخلاق و دین
دین حقیقی: دین حقیقی از نظر کانت عبارت از این است : در تمام تکالیف خود، خدا را به عنوان واضع کل قانون که باید مورد احترام واقع شود بدانیم.[۱۴]
۲-۵-۱- سرچشمه هاى حُسنِ خُلق
بعضى مردم به طور طبیعى خوش اخلاق و خوش برخوردند و این یکى از مواهب الهى است که نصیب هر کس نشده است. باید خدا را با تمام وجودش شُکر گوید. ولى گروهى چنین نیستند، امّا مى توانند با تمرین و ممارست و به کاربستن اصول دقیقى حُسن و خُلق را در وجود خود زنده کنند و چنان در عمق جانشان نفوذ کند که طبیعت ثانویّه شود. بهترین راه براى رسیدن به این کمال آن است که در آثار معنوى و مادّى آن همه روزه بیندیشند، و روایاتى که در بالا گفته شد و تحلیل هایى که در ذیل آن آمد را به خاطر بسپارند، و به هر مناسبتى آن را تکرار کنند. از سویى دیگر باید از نظر عملى نیز به تمرین حُسن و خُلق مشغول شوند زیرا فضائل اخلاقى مانند نیروهاى جسمانى از طریق تمرین تقویت مى شود همان گونه که ورزش کاران پس از مدّتى تمرین، داراى اندامى نیرومند و زیبا و کارآمد مى شوند، ورزش هاى اخلاقى نیز روح انسان را قوى و زیبا و کارآمد مى کند. بزرگان اخلاق گفتهاند، اشخاص بخیل باید دندان روى جگر بگذارند و از اموال خود به این و آن ببخشند. در آغاز، این کار براى آن بسیار مشکل است ولى روز به روز آسان تر مى شود و به تدریج به جایى مى رسند که اگر روزى چیزى نبخشند ناراحتند! و نیز توصیه کرده اند افراد ترسو باید در میدان هاى مبارزه حضور یابند تا با گذشت زمان ترس آنها بریزد و روحیه دلیرى و شجاعت در آنها زنده شود. صاحبان اخلاق سوء نیز از همین طریق تمرین مستمر و پى گیر مى توانند سرمایه عظیم حُسن و خُلق را براى خود فراهم کنند و از برکات آن بهره بگیرند. افزون بر این ها با توجّه به این که یکى از عوامل کج خلقى تکبّر و خودبرتربینى و نیز عصبانیّت و غلبه خشم و ستیزه جویى بر روح انسان و گاه تنگ نظرى و بخل و حسادت است اگر کسى بخواهد به تمام معنى خوش خُلق باشد باید آن عوامل منفى را از خود دور کند:
در قواى غضبیه و شهویه به سرحدّ اعتدال برسد، داراى سعه نظر باشد، کبر و خودبینى و حسادت و بخل را از خود دور کند تا بتواند به خلق حُسن آراسته گردد و از کج خُلقى نسبت به مردم در امان بماند.
بنابراین براى به دست آوردن این فضیلت بزرگ اخلاقى، مجموعه اى از صفات نیک را باید در وجود خود زنده کرد. چرا که بدون آن حُسن خلق آشکار نخواهد شد.
«غزّالى» در اینجا تعبیر جالبى دارد و مىگوید: همان گونه که صورت زیبا تنها به زیبایى چشمها بدون زیبائى بینى و دهان و گونه ها حاصل نمىشود بلکه باید تمام اعضاى صورت زیبا باشد، تا حُسن ظاهر به کمال برسد. در زیبائى باطن و حُسن خُلق تا قواى چهارگانه آگاهى و غضب و شهوت و عدالت به حدّ اعتدال و کمال نرسد این زیبائى حاصل نمى شود.
بى شک عامل توارث نیز در اینجا مؤثّر است، امام امیرالمؤ منین على علیه السّلام مىفرماید: «حُسن الاءخلاق برهان کَرم الاءعراق ؛ حُسن اخلاق دلیل بزرگوارى ریشه هاى وراثت است.» و در جاى دیگر مى فرماید: «اءطهر النّاس اءعراقا اءحسنهم اءخلاقا؛ آنها که ریشه هاى پاک ترى دارند، اخلاق بهترى دارند.»
این نکته نیز در تمام مباحث اخلاقى نیز باید مورد توجّه باشد که بدون امدادهاى الهى فراهم کردن فضایل اخلاقى ممکن نیست، باید دست به دامان لطف الهى زد و با تمام وجود از پیشگاهش توفیق به دست آوردن این فضایل را نمود.
این بحث از مهمترین مباحث قرآنی است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیای الهی را تشکیل
میدهد، زیرا بدون اخلاق نه دین برای مردم مفهومی دارد، و نه دنیای آنها سامان می یابد; همان گونه که گفته اند:
۲-۵-۲-اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است! اصولا زمانی انسان شایسته نام انسان است که دارای اخلاق انسانی باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناکی است که با بهره گرفتن از هوش سرشار انسانی همه چیز را ویران می کند، و به آتش می کشد؛ برای رسیدن به منافع نامشروع مادی جنگ به پا می کند، و برای فروش جنگ افزارهای ویرانگر تخم تفرقه و نفاق میپاشد، و بیگناهان را به خاک و خون
میکشد!
آری! او ممکن است به ظاهر متمدن باشد ولی در این حال حیوان خوش علفی است، که نه حلال را می شناسد و نه حرام را! نه فرقی میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتی در میان ظالم و مظلوم!
با این اشاره به سراغ قرآن می رویم و این حقیقت را از زبان قرآن می شنویم؛ در آیات زیر دقت کنید:
هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ (سوره جمعه، آیه ۲)
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ (سوره آل عمران، ۱۶۴)
کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (سوره بقره، آیه ۱۵۱)
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (سوره بقره، آیه ۱۲۹)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (سوره شمس، آیات ۹ و ۱۰)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (سوره اعلی، آیات ۱۴ و ۱۵)
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ (سوره لقمان، آیه ۱۲)
ترجمه:
او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب و حکمت می آموزد هرچند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!
خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت بزرگی بخشید) هنگامی که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاک کند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.
همان گونه (که با تغییر قبله نعمت خود را بر شما ارزانی داشتیم) رسولی از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد، و آنچه را نمی دانستید، به شما یاد دهد.
پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز! تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمی (و بر این کار قادری)!
هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد – و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!
به یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد) رستگار شد – و (آن کس) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند!
ما به لقمان حکمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جا آور!
چهار آیه نخستین در واقع یک حقیقت را دنبال می کند، و آن این که یکی از اهداف اصلی بعثت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است؛ حتی میتوان گفت تلاوت آیات الهی و تعلیم کتاب و حکمت که در نخستین آیه آمده، مقدمه ای است برای مساله تزکیه نفوس و تربیت انسانها؛ همان چیزی که هدف اصلی علم اخلاق را تشکیل میدهد.
شاید به همین دلیل «تزکیه» در این آیه بر «تعلیم» پیشی گرفته است، چرا که هدف اصلی و نهائی «تزکیه» است هرچند در عمل «تعلیم» مقدم بر آن میباشد.
و اگر در سه آیه دیگر (آیه دوم و سوم و چهارم از آیات مورد بحث) «تعلیم» بر «تزکیه اخلاق» پیشی گرفته، ناظر به ترتیب طبیعی و خارجی آن است، که معمولا «تعلیم» مقدمهای است برای «تربیت و تزکیه»؛ بنابراین، آیه اول و آیات سه گانه اخیر هر کدام به یکی از ابعاد این مساله مینگرد.
این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست که منظور از این تقدیم و تاخیر این است که این دو (تعلیم و تربیت) در یکدیگر تاثیر متقابل دارند؛ یعنی، همان گونه که آموزشهای صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزکیه نفوس می شود، وجود فضائل اخلاقی در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا که انسان وقتی می تواند به حقیقت علم برسد که از «لجاجت» و «کبر» و «خودپرستی» و «تعصب کورکورانه» که سد راه پیشرفتهای علمی است خالی باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقی حجابی بر چشم و دل او می افکند که نتواند چهره حق را آن چنان که هست مشاهده کند و طبعا از قبول آن وا میماند.
این نکات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولین آیه، قیام پیغمبری که معلم اخلاق است به عنوان یکی از نشانه های خداوند ذکر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت » را «ضلال مبین» و گمراهی آشکار شمرده است (وَ اِن کاُنوا مِن قَبلُ لَفی ضَلال مُبین) و این نهایت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان میدهد.
در دومین آیه، بعثت پیامبری که مربی اخلاقی و معلم کتاب و حکمت است به عنوان منتی بزرگ و نعمتی عظیم از ناحیه خداوند شمرده است; این نیز دلیل دیگری بر اهمیت اخلاق است.