در باطن خود نفس را دید و با او روبه رو شد».[۶۱۹]
«او به خویشتن چشم دوخت» در معنای حقیقی کلمه «گرداندن کامل چشم»[۶۲۰]:
اینجا در باطن ما حقیقت آتمن امری مسلم و بی واسطه می شود.
«روح نه با نطق بیان می شود و نه با هوش و چشم درک میگردد،
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
چطور کسی می تواند به آن پی ببرد مگر اینکه فقط بگوید او هست»
«واقعا پی بردن به او بواسطه همین فکر است «که او هست»
و بواسطه این است که بدانیم او هم یدرک است و هم لا یدرک.
لذا او هست شخص اگر به هستی او پی ببرد در واقع ذات او ظهور کرده است».[۶۲۱]
بحث و مجادله بر ضد شناخت، در حرارت و شور رشد می کند بدین گونه در بندی که بعداً به بریهد ۴٫۴٫۱۰ اضافه شده است آمده: –
«آنانکه بنادانی پرستش می کنند
به ظلمت شدید فرو میروند
وآنانکه راضی به علم خود هستند
در تاریکی بیشتری فرو میروند».
این بند تکرار شده است و سپس دوباره در ایشه ۱۱-۹ شرح و بسط داده شده است: (با تکیه بر آنچه که در کنه ۳ آمده):–
«و پیش رفتن عالمانه با حرکت به سوی جهل متفاوت است
بدین گونه {این} آموزه را از نیاکانمان دریافت کردیم»
کسی که علم و جهل را توام میداند متوجهست که شخص با جهل به سوی مرگ میرود و بواسطه دانش جاودانی کسب می کند. این مطالب به درخواست برای کتمان دریافت مفاهیم که ما را با شناختی غلط به اشتباه می اندازد ربط داده شده است.
برای اولین بار در بریهد ۱٫۵٫۲۳ دستوری داده شده که: — « بنابراین هر کس باید فقط عهدش را حفظ کند؛ جلو فعالیتهای اندام های حسی دیگر را بگیرد، شخص باید دم فرو برد و دم بر آورد». در چاندوگیه ۸٫۱۵ درخواست می شود که شخص برای ساکن شدن در آتمن {فعالیت های} اندام هایش را کاهش بدهد. در موندکیه ۳٫۱٫۸ شخص در آرزوی جنانه پرساده[۶۲۲](توقف آگاهی) میباشد، یعنی توقف شناخت و در بند ۳٫۲٫۷ علاوه بر جنانه پرساده آرامش اعمال را نیز نشان میدهد که به مثابه یکی شدن با جاودانه متعال است؛ و در میتریه ۶٫۱۹ توصیه می کند که آگاهی به همراه جسم حساس[۶۲۳] که آن را نگه داشته باید در عدم شناخت غوطه ور ساخت. آنکه در آگاهی ساکن شود، ناشناخته، فراتر از ادراک، راز پیچیده شده است، چرا که تو بصیرت درونی یافته ای و لینگام (نیروی جنسی مذکر) خالی از این اساس است. همه اینها بخشی از مقتضیات نظام یوگه هستند، که باید بیاموزیم و بعدها آن را به عنوان کاری عملی میشناسیم؛ که با انجام آن امیدوارند که از طریق مفاهیم قراردادی به اتحاد متافیزیکی با آتمن منجر شود.
۲. جستجوی برهمن
۱٫ آتمن (برهمن) به مثابه اصل یگانه
از همان زمان های آغازین ریگ وده به ادراک و دریافتی از وحدت نائل شده بود، شرح و توصیف این دریافت و ادراک وحدت، در سرودههای ریگ ودا، مانند سرود ۱، بند ۱۶۴ و بند ۱۲۹ آمده است. با این وجود و در پی این دریافت، وظیفه تعریف دقیقتر وحدت جاودانی که شالوده تمام پدیدههای طبیعی است، باقی بود. اصلیترین مثال از این کندوکاوها سرود ۱۲۱ است نه بار این سوال تکرار شده است که: “این خدایی که قربانیمان را به سوی او پیشکش میکنیم کیست؟” در دهمین بند پاسخ این سوال این گونه داده شده است: پرجاپتی، این تویی و جز تو کسی نیست، که در آغوشش همه موجودات را بپذیرد.
ما پیش از این بررسی کردیم که چطور این کندوکاو درباره برهمن از دوره براهمنهها پیگیری شده بود، و اینکه چگونه به تدریج برهمن جایگزین پرجاپتی شد و در نهایت چگونه تبیینی صریحتر برای موضوع تحقیق انسان در مفهوم آتمن یافت شده بود. «آتمن» تبیینی هندی است برای آنچه که ما خو گرفته ایم آن را «اصل نخستین» بنامیم، و آنچه که از این اصل نخستین متمایز است فقط به شیوهای واضح و قابل توجهتر در همه معادلهای غربی به عنوان یگانه مسئله همیشگی هر تحقیق فلسفی تعریف شده است، برای اینکه اصل نخستین ما را فرا می خواند که به این خود فردی آدمی یعنی خود این جهانی چنگ انداخته و از انسان و طبیعت هرچیزی را که خود او به مثابه این خود، به عنوان مفهومی یگانه، ژرف و ویژه چیزها توافق ندارد، جدا کنیم. در عینحال برهمن کمترمتعین به قدر کافی برای بیان اصل آغازین به کار برده شده است؛ اصل آغازین نمونه ای است که در عباراتی چون بریهد ۲.۱.۱ ، کوشتیکی ۴.۱، بریهد ۲-۷ . ۱ و چاندوگیه .۵.۱۱.۱ مستقیما مطرح شده است. همچنین شوتاشوتره ۱.۱ با این سوال آغاز می شود که: «نخستین موجود چیست؟ برهمن چیست؟» و مطابق با پرشنه ۱.۱ و نیز در اوپه نیشد Arsheya ، خردمندان به دور هم جمع میشوند تا به جستجوی «برهمن» بپردازند.
بنابراین دو اصطلاح برهمن و آتمن هر دو اشاره بر «اصل نخستین» کیهان دارند و معمولاً این مفهوم در اوپهنیشدها به صورت مترادف به کار برده شده و در متونی یکسان به جای یکدیگر به کار رفته یا کنار هم قرار گرفته اند؛ همانگونه که در چاندوگیه ۵.۱۱.۱ این سوال پرسیده می شود که: «آتمن چیست؟ برهما کیست؟»[۶۲۴] آنجا شنکره یادآور می شود که برهمن بر واژهای اشاره دارد که به صورت viseshyam و آتمن با visehanam مشخص شده است، (که به طور کلی حقیقت است، اگر اینجا موشکافانه برخورد نکنیم){دقیق نشویم}، که با برهمن این محدودیت نهفته شده در آتمن که جا از میان برداشته شده است و با آتمن مفهوم برهمن به عنوان الوهیت مورد پرستش، مردود شده است.
همانطور که این نکته پیش از این نشان داده شد، با این وجود، آتمن و برهمن از معانی ضمنی و مبهم هستند. مفهوم برهمن بسیار پیچیده است و مفهوم آتمن ایدهای سلبی و نسبی است. ایدهای که ترجیح میدهد سرشت آدمی و کیهان کشف نکنیم و اطلاعات مثبت راجع به ماهیت حقیقی آتمن را در اختیار ما قرار میدهد. دقیقاً در این ماهیت حقیقی است که معنای ارزش فلسفی آن وجود دارد؛ زیرا جوهره چیزها تا آنجا که به طبیعتشان مربوط می شود و ماهیت آتمن برای همیشه ناشناخته باقی میماند. هرگونه تلاش هم به منظور تحت موضوع شناخت در آوردن آن ما را مجبور می کند تا تعاریفی وام گرفته از قلمرو شناخت تجربی را که صرفاً در دسترس ذهن ماست را بر آن تحمیل کنیم. از این گذشته نیز این کوششها به واقعیت بنیادین چیزها نفود نمی کند. همچنین گرایشهای واقعگرایانه در بسیاری از کوششهای ناقص و غلط به منظور توضیح برهمن و آتمن پدید آمده که توسط خود معلمان اوپهنیشدی هم رد شده است؛ هم اینک این کوششهای را توضیح میدهیم.
۲. کوششهای بالاکای در تبیین {موضوع برهمن و آتمن}
مطابق با روایتی که در نسخه دوباره اصلاح شده بریهد ۲.۱ و کوشیتکی ۴ برجا مانده است؛ دانشمند نامی و مغرور گارگیه بالاکای برهمن با این پیشنهاد «به من اجازه میدهید تا برهمن را برای شما توضیح دهم» نزد پادشاه رفت. گارگیه در طی دوازده مرتبه متوالی(در کوشیتکی شش مرتبه) کوشش کرد تا برهمن را به مثابه روح(پوروشه) درخورشید، ماه، روشنایی، اثیر، باد، آتش، آب و امثال اینها توضیح دهد؛ و در هر مورد پادشاه تعاریف او را با اشاره به موقعیت فرعی پورشه که به طوری مساوی کل طبیعت را پرکرده است، رد میکرد. برهمن خاموش شد و شاه با بهره گرفتن از مثال شخصی که به خوابی عمیق فرو رفته است اقدام به آموزش او کرد. شخص که به خواب عمیق فرو میرود نفسهای حیاتی او نیز(پرانه) آرام میگیرند و با بیداری او، همه کیهان ها، خدایان و موجودات زنده نیز از نفسهای حیاتی صادر میگردد و این نفس آتمن است.
این برهمنی است که گارگیه سعی بی فایدهای در شرح آن داشت. در هیچ کدام از متون اصلاح شده انتظار خواننده از توجیه دقیق رابطه برهمن با پوروشههای گارگیه برآورده نشده است. شاه و گارگیه هر دو نشان می دهند که چگونه درحالت بیداری این پرانهها (نطق، چشم، گوش، ذهن) از آتمن نشئت گرفتهاند و نیز نشان می دهند که همه کیهانها، خدایان و موجودات زنده وابسته به آن میباشند.
۳. کوششهای شاکلیه در تبیین موضوع برهمن و آتمن
به همین شیوه در بریهد ۲۶ و ۱۷-۱۰٫ ۹٫ ۳ ویدگدهه شاکلیه میکوشد که برهمن را به مثابه غایت همه آنچه که اصلاح آتمن بر ان اشاره دارد شرح دهد.[۶۲۵] هرچند پس از آن هشت مرتبه متوالی دیدگاهی یکجانبه را مطرح می کند که زمین، عشق، اشکال، اثیر و … را به مثابه اصل و اساس آن نشان میدهد. نظر او بواسطه یَجنَوَلکهیه تصحیح می شود، او به شاکلیه یادآور می شود که آنچه او به مثابه غایت همه اصطلاح آتمن بر آن اشاره دارد(که حامی غایی هر روحی است)[۶۲۶] برعکس وابسته به پوروشه است که بر مجموعه اشکال جسمانی، بر عشق و خورشید و صدا و امثال اینها مسلط است. یجنولکهیه در بریهد ۳٫۹٫۲۶ چنین ادامه میدهد: «او کسی است که فرای همه این پوروشه هاست (مافوق آنهاست) آنها را یکی به یک جدا می سازد و باز میگرداند (به عبارت دیگر موجب فعالیت آنها شده و آنها را فرا میخواند) این پوروشه آموزه اوپهنیشد است که راجع به آن از تو میپرسم». شاکلیه نتوانست آن را بنامد و به دلیل انجام این خطا که پوروشه را مادون قرار داده بود باید بواسطه مرگش آن را جبران کرد.
۴. شش تعریف نارسا / نامناسب
درست همانگونه که در بریهد. ۲٫۱، از دوازده تعریف ناقص در مورد برهمن انتقاد شده است، در کوشیتکی بند ۴ شانزده تعریف و در بریهد ۱۷-۳٫۹٫۱۰ ، هشت تعریف و هم چنین در بریهد ۴٫۱ [۶۲۷]، شش تعریف در مورد برهمن وجود دارد. در این قسمت از بریهد جناکه همچون مسافری که برای سفرش کشتی یا ارابهای فراهم می کند پس از تقویت روحش با تعالیم عرفانی، اوپهنیشد، به گفتگوی با یَجنَوَلکهیه نشست. این اوپهنیشدها- شامل تعالیم عرفانی مبتنی بر شش تعریف از برهمن میباشند که معلمان آن را به مثابه سخن، نفس، چشم، گوش، ذهن و قلب بیان کرده اند. اگرچه همیشه برهمن با تعابیر بالا معرفی نشده است اما شاید هنوز هم بتوان تمامی این تعاریف را در متون بر جای مانده پیدا کرد. برای مثال برای برهما نطق است[۶۲۸] به Pañćav. Br. 20.14.2 و چاندوگیه ۷٫۲٫۲ [۶۲۹] ؛ برای برهما پرانه است[۶۳۰] به بریهد ۱٫۵٫۲۳، ۲-۳٫۷٫۱ ، چاندوگیه.۴٫۳٫۳ ، ۷٫ ۱۵ ، تیتریه ۳٫۳ ، کوشیتکی ۲٫۱، ۲٫۱۳ ، پرشنه ۲٫۱۳ ؛ برای برهما چشم است[۶۳۱]به چاندوگیه ۱٫۷٫۴ ، ۴٫۱۵٫۱ ، ۸٫۷٫۴ ، کوشیتکی ۱۸، ۴٫۱۷ ، بریهد ۲٫۳٫۵ ، ۵٫۵٫۴ ؛ برای برهما غذاست[۶۳۲] به تیتریه ۳٫۱، کوشیتکی ۴٫۱۴ ؛ برای برهما هوش است[۶۳۳]به چاندوگیه ۳٫۱۸٫۱ ، آیتریه ۳٫۲ ؛ برای برهما قلب است[۶۳۴] به چاندوگیه ۳٫۱۲٫۴ ، ۸٫۳٫۳ ، بریهد ۵٫۳ ، مراجعه نمایید و همچنین در اصل در چاندوگیه ۳٫۱۸ نطق، نفس، چشم و غذا، چهار مرحله از برهما هستند و در چاندوگیه ۴٫۸٫۳ ، نفس چشم، غذا و ذهن نیز از مراحل چهارگانه اویند. این تعاریف و تمامی تعاریف این چنینی که تاریخی هستند یا اینکه فقط سبقه تاریخی به گرایشات دادهاند از کوشش و مجاهدت برای شناخت[برهمن پدید آمدهاند؛ برهمنی که] اساساَ غیرقابل شناخت است، برای شناخت مقصود، منبعی پیش روی ما نیست، اما میتوان آن را با نمادهای آگاهانه یا ناآگاهانه به شکل یکی از نمودهای پدیداری درک کرد. انتقاد یَجنَوَلکهیه، این شش تعریف از برهمن یعنی نطق، نفس، چشم، گوش، ذهن و قلب را که بیان آنها حمایت است ، به این معنا که شش تعریف همانند صفاتی پنداشته شده اند، که متعلق به موجودات الوهی همچون پرجنا[۶۳۵](قوه شاعره)، پریه[۶۳۶](مهربان، رئوف)، ستیه[۶۳۷](حقیقت)،[۶۳۸] اننت[۶۳۹](لایتناهی)، آننده[۶۴۰](سرور و خوشحالی)، ستهیتی، پابرجایی (ثبات)میباشند، و تجلیات شان در فضا برای هر شش صفت به مثابه اصل و اساس ثابت و محکم است. با این وجود اگر ما ماهیت این صفات ششگانه را معلوم سازیم دوباره به تجلیات این صفات ششگانه در فضا بهعنوان سخن، نفس، چشم، گوش، ذهن و قلب باز میگردیم و اینگونه، در میان اشکال پدیدارهای تجربه و ویژگیهای تجربی وجود الوهی که نمود آن را در این صفات یافتهایم، از سویی به سوی دیگر سرگردانیم؛ ما یاد گرفتهایم که پدیدارها را فقط میتوان از طریق پدیدههای تبیین کرد و نیز اینکه یاد گرفتهایم که پدیدارها آن چیزی نیستند که در این روش با آنها بتوانیم به شناخت ماهیت الوهیت نایل شویم. از این رو، یَجنَوَلکهیه روشی دیگر برگزید و با این سوال آغاز کرد که بعد از مرگ بر سر روح چه می آید؟ اول از همه، او تصویری از روح فردی ای را که در قلب ساکن است و بواسطه رگها احاطه شده و تغذیه می شود، ترسیم کرد و این روح را بعنوان اینکه در هر دو چشم ساکن هستند بسط داد؛ آنگاه ناگهان این روح کاملا فردی را که مانند حجابی آن را پنهان کرده بود کنار زد، بدینسان ما پیش و اطراف و درون مان تنها یک روح برتر فراگیر را می بینیم و اینگونه سوال در مورد آینده وجود فردی پاسخش را دریافت می کند که از تمام توجیهات محروم شده و به عرصه پوچی میافتد. حتی امروز هم پاسخی بهتر نداریم.
۵. تعریف مفهوم آتمن فراگیر[۶۴۱]
به علت ابهام و پیچیدگی مفهوم آتمن، همچون مفهوم برهمن، برداشت های غلطی پدید می آید. یکی از این برداشتها به دلیل این امر بود که ورای مفهوم کیهانی آتمن به مثابه اصل آغازین کیهان، که مفهومی روانی است، در اینجا تجسم این اصل در خود فهمیده شده است. بنابراین پنج براهمن، کسانی که در چاندوگیه۵.۱۱ گرد آمده و این سوال را مطرح کردند: «آتمن ما چیست؟ برهمن چیست؟» با این سوال به نزد اوددالکه ارونی رفتند که میدانستند مشغول مطالعه آتمن فراگیر یا به عبارت دیگر آتمن به مثابه اولین اصل فراگیر کیهان میباشد. اوددالکه که اعتماد نداشت بتواند آنها را متقاعد کند (به درستی که ناتوانیاش با جوابهای او مشخص شد) به همراه آن پنج نفر دیگر برای آموزش در خصوص آتمن کلی به پیش شاه اشوپتی لاکیه رفتند. شاه در ابتدا از هر ۶ نفر یکی پس از دیگری سوال نمود که شما چه چیزی را به مثابه آتمن پرستش میکنید؟ او بنابر گفتههای انها فهمید که براهمنههایی که از او تقاضای آموزش کرده اند هنوز درباره آتمن به مثابه موضوع پرستش موجودی خارج از خودشان، شبیه نوعی الوهیت جدید، در اشتباه گرفتار شده اند. این فرض او تأیید شد، چونکه هر شش پرسشگر یکی پس از دیگری آتمن را همانند آسمان، خورشید، باد، فضا، آب و زمین به عنوان چیزی عینی تعبیر کرده اند. شاه در پاسخ آنها گفت: «با توجه به پاسخهای شما، نفس کلی را به مثابه چیزی جدای از خودتان پنداشتهاید و بدان گونه غذایتان را میخورید و کسی که این نفس کلی را [از مدتها قبل] میپرستیده است غذایش را در تمام کیهان، موجودات و در نفسها میخورد. [هر کس از زاویه دید خودش به آن نگاه می کند] (دستتان را آنقدر باز کنید تا از پیشانی تا چانه را بپوشاند) انگار که همه چیز را شامل شده است. روشنایی آسمان سر همان نفس کلی است، خورشید فراگیر چشم اوست، باد تنها راه تنفس اوست، فضایهای متعدد بالا تنه کالبد اوست، ثروتها (آب) مثانه اوست، زمین پای اوست».
از طرف دیگر این عبارت بدون نفس کلی عبارتی نامفهوم است و به یقین این از متن اصلی مان در شته پته برهمنه ۱۰٫۶٫۱ همان جا که آنها در واقع آورده شده اند نتیجه گرفته می شود. همچنین از دیگر جهات این عبارت اصلی بر چندین مزیت اشاره دارد، به ویژه در این عبارت بحثی از آتمن فراگیر نبوده اما از تفسیر نمادین آن یعنی آتش وایشوانره «آتش فراگیر » به عنوان اصل نخستین کیهان سخن به میان آمده است. در این پرتو پاسخ های ناقص شش طرف گفتگو به مراتب قابل فهم تر میبود اگر آنها در وهله نخست از اتباط آتمن به مثابه برهمن(نخستین اصل) سوال می کردند همانگونه که در تعریف ثانوی چاندوگیه مصداق پیدا می کند. به عبارت دقیقتر سوالی به این شکل و جستجوی درباره آتمن فراگیر از همان ابتدا چنین پاسخهای اشتباهی را که بواسطه هر شش براهمن داده شده بود را ابطال خواهد کرد.
۶. تعالیم تدریجی نارده
همواره حریفان یا شاگردان گمراهیشان را در تصورات غلط و ناقص از برهمن بیان نمی کنند. در اغلب موارد بارها با افرادی مواجه میشویم که سوالاتی در باب برهمن مطرح می کنند؛ برای مثال فردی به نام سنت کوماره در چاندوگیه ۷ یا فرد دیگری به نام بریگو در تیتریه ۳، که توانست از طریق یک سری مفاهیم ناکافی، گام به گام این مفاهیم را کنار زد و به شناخت متعالی و ناب از آتمن و یا برهمن رسید. کاملترین مثالی که میتوان برای این نمونه ذکر کرد، چاندوگیه بند ۷ آمده است، در آنجا سنت کوماره تعلیم نارده را با اعلام این نکته که تمامی شناخت تجربی که او بدست آورده نام محض است، آغاز کرد. نطق بزرگتر از نام است، منس بزرگتر از نطق است، و در این راه فرد سوال کننده در هر مرحله پیشرفت، به مرحله ای فراتر از شروطی که تعیین شده راهنمایی می شود، از مرحله عالی به عالیتر،و اینکه برهمن بواسطه نام[۶۴۲]، نطق[۶۴۳]، ذهن[۶۴۴]، سمکالپه(آرزو و هوس)[۶۴۵]، چیته (هدف و مقصود)[۶۴۶]،
دهیانه(توجه و تمرکز)[۶۴۷]، ویجنانه(دانش)[۶۴۸]، بَلَم(نیرو)[۶۴۹]، آنم (خوراک)[۶۵۰]، آپس(آب (مراسم مذهبی)[۶۵۱]، تیجس(جوهره)[۶۵۲]، آکاشه(آسمان، اثیر)[۶۵۳]، سمره(یاد آوری)[۶۵۴]، آشا(آرزو)[۶۵۵]، تا حد پرانه(نفس، باد)[۶۵۶](روح فردی) درک می شود و از پرانه به بهومن[۶۵۷] «بزرگ مطلق” آن نامتناهی که وجود ندارد، همه را در بر گرفته، همه فضا را اشغال کرده و کاملا شبیه خود آگاهی است و کاملا شبیه روح[۶۵۸] در ماست منتقل می شود. اهمیت این اندیشه قطعی زمانی ما را تحت تاثیر قرار می دهد که ما در مقام مقایسه شگرف مجموعه مفاهیم دشوار با آن چیزی برآییم که خود به آن نائل شدهایم. احتمالا این مسئله نتیجه مطلوبی است که خوانندگان شکیبای اواخر قرن ۱۹، به آن دستیافتند و آشکارا در پی آن بودند که با گذار از یک شکوه ظاهری به مرحله شکوه بیشتر برسند و بتوانند از این مراحل برای دست یافتن به امید وادی مهیج به درجه بالاتر استفاده نمایند. از سوی دیگر در این گذار از نام به نطق، از نطق به قوای عقلانی (ذهن[۶۵۹]، قوه تمیز[۶۶۰]، اندیشه[۶۶۱]، شهود[۶۶۲]، شناخت[۶۶۳]) و از طریق نیروهای واسطه به چهار عنصر(غذا، آب، گرما و فضا) و از اینها از طریق حافظه و امید به دم حیاتی، ناممکن است، با وجود اینکه این نظریهها در غالب اشعار دلنشینی در آمدهاند تا دلیل قانع کننده ای برای این پیشرفت تدریجی ارائه دهند، و شاید سوال دیگری که ممکن است مطرح شود این است که آیا خود نویسنده در این مسئله کاملاًصادق بوده یا اینکه این نظریات که از نام شروع میشوند و به دم حیات در درجه نهایی ختم میشوند، کم و بیش تنها برای رد گم کردن بوده است چون به وضوح روشن است که ماهیت خالص مطلق و نامحدود آتمن ماورای همه اندیشه هاست. این در زمینه های دیگر دلیل قابل توجهی است درخصوص تمامی اعضا مجموعههایی که قبل از برهمن قرار گرفته اند، و به کسانی که نام، نطق، ذهن و… را به مثابه برهمن میپرستیدند این پاداش ارزشمند وعده داده شده است. بنابراین نویسنده تصریح می کند که امکان پرستش برهمن و همه ملزومات آن درون پرستش آتمن رخ داده باشد کم و بیش در نتیجه به صورت روش نمادین ظاهر می شود. افراد عادی آگاهی تجربی خود را به مثابه آزادی عمل تلقی می کنند و ترجیح می دهند به جای دانستن پرستش نمایند. اصل مسلم این است که فقط با سختی یا با عدم سازش می توان به چنین پایانی رسید. بنابراین استفاده از نمادها برای بیان آن اجتنابناپذیر است و به این ترتیب وقتی در اختیار تعداد کثیری قرار می گیرد به آسانی به بتهایی تبدیل میشوند. همچنین این روش در نویسندگانی که از دم حیاتی به روح فردی گذار کرده اند، قابل توجه است برای اینکه تفاوت میان عین و ذهن هنوز وجود دارد. برای بهومن یا روح متعالی این چنین تفاوت هایی معنی ندارد. او میگوید: ما در جستجوی حقیقتیم. این وابسته به شناخت است و در مقابل اندیشه، ایمان، خودآگاهی، نیروی خلاق، لذت و(به معنای رستگاری آننده و سوکهم[۶۶۴]) است که در نامتناهی بهومن وجود دارند. بنابراین به تدریج از قلمرو عقلانی جایی که تفاوت ها وجود دارند، به ماورای آمیختن عین و ذهن صعود کرده، به سرزمینی می رویم که همه تفاوت ها از بین رفته و یکسان می شوند.
۷. سه آتمن متفاوت
آتمن ایدهای است که می تواند تفاسیر بسیار متعددی داشته باشد، همانگونه که بارها نشان دادیم این واژه بیشتر بر”خود[۶۶۵]“دلالت دارد، در اینجا این سوال پیش می آید که آنچه ما به مثابه “خودمان” تلقی می کنیم چیست؟ در اینجا سه جایگاه در مورد آتمنی که فهمیده می شود قابل تصور است:
۱٫ خود جسمانی، بدن.
۲٫ روح فردی، رها از بدن که با ذهن مغایر و از عین متمایز است؛
۳٫ روح متعالی که در آن عین و ذهن تفاوت چندانی از یکدیگر ندارند، یا اینکه مطابق با مفاهیم هندی شناخت ذهن بدون عین. داستان چاندوگیه ۱۲-۷ . ۸ نمونههایی از این سه جایگاه را فراهم کرده است. “خود (آتمن) پاک بدون گناه، آزاد و رها از سالخوردگی و مرگ و رنج، رها از گرسنگی و تشنگی، کسی که خواستش حق است، کسی که حکمش حق است، آنچه فرمانش بر ما مطاع است، باید تلاش کنیم آن را بفهمیم.
به واسطه این میل شدید خدای ایندره و دیو ویروچنه[۶۶۶] را واداشت تا رهسپار شوند و برای تعلیم به نزد پرجاپتی رفتند. اولین تعلیم پرجاپتی به شرح زیر است: ” خود آن چیزی است که در هنگام نگاه به چشم دیگری در آن می بنیم، یا داخل جوی آب یا آیینه ای، تصویر کامل حتی موها و ناخن ها منعکس میشد، آنچه که با پوششی زیبا و دلفریب، که زیبایی را آشکار می کند، در یک کلام، جسم این خود است، این جاودان است، بدون ترس، این است برهمن”. این پاسخ هر دو شاگرد را متقاعد و راضی کرد و هر دو به سوی خانه روانه شدند؛ اما پرجاپتی همچنان که به رفتن آنها نگاه می کرد گفت: “آنها بدون اینکه خود را درک کنند یا آن را بیابند به سوی خانه بازگشتند”. ویروچنه و دیوان با این پاسخ آرام گرفته و سپس همه دیوان شبیه به آدمی، که “خود” را در بدن میبینند، بدنهای انسانی را با زیور آلات تزیین می کنند؛ چنانکه به زندگی آینده، جهان ماوراء عازم هستند. بر عکس، ایندره پیش خود اندیشید که این خود در معرض همه رنجها و عیبها بدن قرار دارد و هنگام مرگ از میان میرود و احساس کرد(آنچیزی که هرکس ممکن است احساس کند) که تغییری که برای ما اتفاق می افتند نمی تواند ما را تحت تاثیر قرار دهد. و به سوی پرجاپتی باز گشت. پرجاپتی اینک پاسخ دوم را به او بیان می کند: ” این خود است که راحت و آزاد بدون قید و بند در رویاها به این سو و آن سو میرود، این خود جاودانه است، بدون ترس است، او برهمن است”. اما حتی ایندره با این پاسخ هم نتوانست قانع شود. این درست است که این خود در رویا بواسطه صدمههای که این بدن از پدیدارها تجربه می کند متأثر نمی شود اما با این حال این خود رویائی تقریباً از آنها متاثر است و میبیند که این خود آغاز به آفرینش یک جهان عینی در برابر خودش می کند. سومین پاسخ پرجاپتی به ایندره این است: — ” هنگامی که آدمی به کلی به خواب رود، یعنی در آرامش کامل قرار گیرد و هیچ رویایی را مشاهده نکند، این خود است” بنابراین گفت:”آن جاودانه است، بدون ترس است، او برهمن است” علاوه بر این پرجاپتی ایراد ایندره به آن بخش از [ تعریف برهمن] که [خود] به مرحله نابودی می رسد را از طریق تبیین روشن کردن اینکه توقف کامل تمایز ذهن و عین، که در اینجا به عنوان رسیدن به خواب عمیق بیان شد، به بیان دقیق تر ورود به نور مطلق است، همانند سازی شخصی با روح اعظم. آنچه به عنوان جوهر درون مان شناخته می شود که با هر گونه اغییر اندام یا عیم خارجی تغییر نمی کند. معنای این داستان روشن است.در پاسخ به سوال، خود چیست؟ بر طبق اینکه کدام دیدگاه مادی، رئالیسم، ایده آلیسم را بپذیریم سه جواب ممکن است.
۱٫ جواب ماتریالیستها، (دیوان) اینگونه شروع می شود، “خود” بدن است، و با آن از بین میرود. متألهان مکتب ودانته حتی در اینجا روح فردی را دریافتهاند و این متن را بواسطه تبدیل فردی که “دیده شده” در چشم (خود بازتابنده) به کسی که آن را در چشم میبیند،دست کاری کردند چرا که در غیر اینصورت پرجاپتی یک فریب دهنده می شد، زیرا او در حقیقت حتی درباره این خود نخستین میگوید آن است جاودانه …. ، اگر چه، پرجاپتی در این جا معرف ذاتی است که هیچگاه ناروا سخن نمی گوید و در عین حال خودش را در یک معنای مشخص به صورت دو چهره نشان میدهد. چونکه درباره دو سوال بسیار مهمی که می توانیم بیان کنیم یکی در رابطه با رهایی و دیگری جاودانگی او دو جواب مبتنی بر آگاهی تجربه روزمره میدهد که در تناقض با یکدیگرند. اگر به اعمالمان نگاه کنیم، می بینیم که همگی آنها ناگزیر در هماهنگی با قانون علیت از علتهایشان نشئت گرفتهاند، (ویژگی و انگیزه) و در عین حال ما درون خودمان این آگاهی استوار، نابود نشدنی، آزادی و مسئولیت و تعهدی برای این اعمال را احساس میکنیم. به همین ترتیب با سوال از جاودانگی، اگر ما از بیرون به آن نگاه کنیم، میبینیم که خود کلی ما در قالب بدن به هستی وارد می شود و از میان میرود و با اینحال ما به صورت تغییر ناپذیر، به ازلی بودن هستی مان آگاه هستیم. چنانکه اسپینوزا می گوید : “احساس می کنم و میدانم که ما ابدی هستیم “. [۶۶۷]
این مسئله قائم بر اگاهی است و نه قائم بر اشتیاق فردی، که همه شواهد جاودانگی روح به آن بستگی دارند. این اگاهی همچون لباسی است که بر ابدان تجربی پوشانده شده است.
۲٫ دیدگاه رئالیسم، خود را به مثابه روح فردی نشان میدهد، و به دومین پاسخ پرجاپتی اشاره می کند. مثال او از آگاهی درباره روح بسیار زیباست، رها از بدن و با این حال واقعی و شخصی، از طریق حالت رویا، به مثابه وجودی که فقط حالتی از آن چیزی است که بدان تجربه داریم، در حالی که روح شاید از طریق محدودیت شرایط جسمانی و نه تحت محدودیت های فردی مشاهده کند،
هر چند تمامیت این روح فردی، مفهومی اشتباه است که از این حقیقت پدید آمده که ما اشکال قوای عقلی مان را منتقل میکنیم، به ویژه اصلترین آنها را، لزوم وجود عین برای ذهن، در ناحیه ای که آنها اعتباری ندارند. از این نکته آگاهی میرسیم به ۳٫ دیدگاه ایده آلیسم، که فقط یک روح متعالی را میشناسد، که در همه جا حضور دارد و به هر آنچه که جاودانه است شکل میبخشد، در آن ثنویتی نیست، نه ذهن و نه عین، و در نتیجه آگاهی در مفهوم تجربی نیست. تا به اینجا شاید بتوان این خود را با خوابی عمیق و بدون رویا مقایسه کرد. اما بعدها باید بیاموزیم که تشخیص دهیم، علاوه بر این بیداری خواب و خواب و عمیق.
چهارمین مرحله از روح (توریه[۶۶۸])، است که اتحاد حاصل از ناآگاهی خواب عمیق است، که با معرفتی کامل درک خواهد شد که بر تجربه یا برخوردش به عنوان عین خارجی تکیه نداشته باشد.
۸. پنج آتمن متفاوت
همچنانکه در عبارتی از چاندوگیه سه آتمن شناخته شده یعنی آتمن جسمانی، آتمن فردی، آتمن متعالی، را مطرح کردیم، بند دوم از تیتریه اوپهنیشد، پنج آتمن(پنج پروشه[۶۶۹]) با موقعیتی پیشرفتهتر و توسعه یافتهتر، را با تقسیم بندی دیگری از آتمن فردی واسط که در درون شالوده زندگی، اراده و شناخت فرض میگیرد، بیان می کند. آتمنهای آنّه مَیَه[۶۷۰]، پرانه مَیه[۶۷۱]، منو مَیه[۶۷۲]، ویجنانه مَیه[۶۷۳]، آننده مَیه[۶۷۴] که همگیشان همانند نوع انسانی و طبیعت به مثابه یک کل بروز یافتهاند. چهار آتمن اول همچون پوشش و پوستهای که (بعدها kośas نامیده شدند) آتمن پنجم را به مثابه هسته ای مرکزی و اصلی در برگرفتهاند؛ با کندن و در آوردن یک به یک این پوسته ها و نفوذ تدریجی در لایه های عمیقتر آن، در نهایت به ژرفترین بخش اساسی وجود انسانی و طبیعت دست مییابیم.
۱) آتمن آنّه مَیه، ” خودی است که وابسته به غذاست”؛ این آتمن تجسم آتمن در بدن و طبیعت مادی انسانی است، اندامهای جسمانی اجزا تشکیل دهنده آن هستند.
۲) آتمن آنّه مَیه، آتمن پرانه مَیه را درون خود جای داده، “خودی است که وابسته به نفس حیات بخش است”، آتمن پرانه مَیه به مثابه شالوده زندگی طبیعی است؛ نه تنها اجزا تشکیل دهنده آن نفسهای حیاتی در آدمی (دم و بازدم واستنشاق[۶۷۵]) هستند، بلکه در یک معنای کیهانی کل فضا بدن اوست، زمین هم شالوده و بنیان آن است. هم چنین با بهدرآوردن این پوشش آتمنی به ۳) آتمن منومَیه میرسیم، “خودی که وابسته به ذهن (منس) است”، یا(مشیت)[۶۷۶]؛ اجزا تشکیل دهنده آن وده های چهارگانه همراه با براهمنههای بیان شده اند. (آدیشه[۶۷۷]، حکم و فرمان) مطابق این تعریف، در مییابیم که اصل مشیت اراده(منس) هم شامل انسان و هم خدایان می شود؛ یعنی مقصود معطوف به از بین بردن خودخواهی است به این دلیل این بیان کننده جنبه انسانی آیین های قربانی وده ای است.
۴) کماکان ژرفترین لایه یافت شده آتمن ویجنانه مَیه است؛ “خودی که به شناخت وابسته است” همانطور که سرود همراه آن بیان می کند، معرفت را به جای قربانی و اعمال دینی پیشنهاد می کند واگر چه این الوهیت را به مثابه موجودی مجزا و مستقل شناخته و نیایش می کند. این جایگاه آتمن را نیز باید همانند یک پوسته رها کنیم تا در نهایت به ۵) آتمن آننده مَیه برسیم، “خودی که وابسته به سعادت و سرور است”، ژرفترین جوهره وجود آدمی و طبیعت به مثابه یک کل. کلمات و اندیشهها در برابر این آتمن وابسته به سعادت به محاق میروند و خودشان را گم می کنند، و دیگر موضوع شناخت واقع نمیشوند. این آتمن در برابر حقیقت تجربه است که از جنبه ماورای آن وصف ناپذیر[۶۷۸]، غیر قابل فهم[۶۷۹]، بدون آگاهی[۶۸۰] و غیر حقیقی[۶۸۱] قرار دارد، “زیرا او آفریدگار سعادت است”. چون هنگامی که شخص به مقام آسایش[۶۸۲] و آرامش[۶۸۳] در آن نادیدنی[۶۸۴] و فرا واقعی[۶۸۵] ، غیر قابل توصیف و دست نیافتنی نائل می شود، آن هنگام است که به آرامش دست مییابد. با این وصف، هنگامی که شخص فاصلهای را (میان خودش به مثابه ذهن، و آتمن به مثابه عین) تصور کند، در نتیجه ناآرامیش طولانی می شود.
علاوه بر این شخصی که خود را خردمند میپندارد به آرامش نمیرسد (این در حالی است که برهمن را موضع شناخت قرار داده است).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
تصاویر سمبلیک برهمن
۱. مقدمه و طبقه بندی
نویسندگان کهن، از طریق نمادها[۶۸۶]، نشانه های قابل رویت یک موضوع یا اتفاق نامشهود را درک میکرده اند. خود این کلمه(سمبول) شاید از کنار هم چیدن حلقه شکسته یا از طریق مسافران یا پیام آوران به مثابه قدرت و تسلطشان و … گرفته شده باشد، یا به راحتی و از توافق مشترک بر این نشانه قابل رویت و وابسته آن را به رسمیت میشناسد. یک مثال نادرست در دسترس برای مفهوم نماد(سمبل) است که از طریق لغاتی که در زبان استفاده می شود فراهم شده است و اینها در مجموع به مثابه نشانه های آشکاری از ایدههای نامشهودی که نشان داده میشوند تلقی میگردد و بنابراین ارسطو به نحو شایستهای آن را بیان کرده است: «و به نام هر نماد او»[۶۸۷] و [۶۸۸]
همچنین کلیسا آن را شعایر و نمادهای دستورهای عقیدتی میخواند. آنها نشانه های خارجی پیوند با انجمنشان هستند. کلمه هندی برای نماد پرتیکم[۶۸۹]، مبتنی بر مفهومی مشابه است. این کلمه در اصل از پرتینس[۶۹۰] دلالت می کند این جنبه تبدیل شد به ما و در نتیجه مرئی شدن یکی شی که از جنبه دیگر نامرئی است. به این منظور معلمان ودانته ای بارها از نمادهای برهمن (پرتیکانی) سخن می گفتند. خیلی پیشتر بادریانه میان کسانی که برهمن را تحت نمادهایی این چنینی نیایش میکردند و کسانی که برهمن دارای صفات (سگونه)[۶۹۱] را می پرستیدند تفاوتهایی قایل شد. کسانی که برهمن دارای صفات را می پرستیدند از شناخت او برخوردارند و از این رو از طریق خدایان[۶۹۲] که موجب دست یابی به برهمن می شود عبور می کنند؛ در حالیکه کسانی که نماد را نیایش می کنند توسط آن نماد از درک برهمن بازداشته میشوند و این افراد فقط پاداش تعیین شده برای هر نماد را دریافت می کنند. در نتیجه این تفاوت با اعتقاد داشتن یکی نیست. مطابق با عبارت از پرشنه ۵٫۵ پرستش برهمن با هجای مقدس اوم از طریق روش خدایان به برهمن راهنمایی می کند و پرستش برهمن به مثابه دم حیاتی معمولاً فرد را به شناخت بخشی از صفات محدود می کند که به تنهایی مربوط به صفات است و با این وجود فقط استثنائاً پرستش نمادین و به عبارتهایی همچون: بریهد ۴.۱.۳ (دم حیاتی در کنار نطق و اندیشه و …) ۲.۳.۴ ( با آکاشه)؛ و چاندوگیه ۳.۱۸.۴ (وابسته به اندیشه در کنار نطق و …) تعلق دارد. با این وجود مفهوم معینی از نماد[برهمن] در اوپهنیشدها وجود ندارد؛ درست همانطور که واژه پرَتیکَم[۶۹۳] را در این مفهوم نمییابیم. هرچند هنگامی که در گزیدههای بحث شده در فصل های پیشین تجسم عینی خاص برهمن به دلیل نامناسب بودن آن رد شد، به رغم این، آنان با وعده پاداش به ارزشمند بودن آن اذعان کردند. ما قادریم به عنوان استدلال آموزه های بسیاری از ودانته متأخر را نقل کنیم که از مفهوم نماد پیروی کرده اند. در این مفهوم معلمان مکتب ودانته اغلب از نمادهای برهمن[۶۹۴] سخن میگویند. آنها از طریق واژه های معین؛ تصاویر برهمن را در زمره برخی اشکال محسوس بواسطه حواس پنجگانه همانند نام نطق و … به مثابه منس و آکاشه و آدیتهو آتش درون؛ یا حتی به مثابه اوم که همچون برهمن قلمداد میشوند؛ ذکر کرده و بعدها به عنوان تصاویر خدایان(تصویر / نماد[۶۹۵]، تصویر یا بت[۶۹۶]) برای خدایانی که نشان داده شده اند ربط داده میشوند. در یک مفهوم گسترده تر ما از طریق نماد(سمبل) تمام مظاهری را که با توجه به نیایش برهمن قابل تصور است درک میکنیم. ولی خود برهمن تحت یکی از صورت های خارق العاده غیر قابل تجسم است. لذا به ویِژه به عنوان پرانه(دم حیاتی) و وایو(هوا، باد) به عنوان آکاشه(اثیر) منس(اندیشه، ذهن) و آدیتیه(خورشید) به عنوان آتش فهم و هجای اوم [نامیده شده است] برای بحث از این نمادها در فصل حاضر باید همچنین تفاسیر نمادین از مفاهیم کلیشه ای و در نهایت جایگزین اعمال عبادی دیگر که به مفهوم آتمن مربوط می شود، اضافه شود.
۲. برهمن به مثابه پرانه و وایو
پدیدههای طبیعی ویژگیهای چندان نا مبهم با خود ندارند و از طریق آنها نمیتوان به طور کامل به ماهیت ژرف چیزها رسید؛ نه تنها همچون پدیدار زندگی که در همه فعالیتهای اندام حیاتی (پرانهها) مشخص می شود، بلکه به ویژه در فرایند نفس کشیدن (پرانه) در خود زندگی آشکار می گردند. از این رو در همان ابتدای دوره براهمنهها برتری مفهوم اساسی پرانه(نفس یا زندگی) بر دیگر پرانهها(نیروهای زندگیبخشی چون چشم، گوش، نطق، ذهن) مطرح شده بود. و این پرانهها همسان با وایو، خدای باد بعنوان نفس زندگی بخش جهان، بیان شده بودند. همه این مباحث در اوپهنیشدها به ویژه در متون کهن، برجای مانده و هنوز هم قادر به تعیین نخستین اصل کیهان جز در برخی اشکال پدیداری روشن نیستیم. تا این که با روشی همذات پندارانه آتمن جای پرانه را گرفت و پرانه فقط گاهی اوقات به جای آتمن استفاده شد. این نکته که مادامی که پرانه در بدن موجودات زنده وجود دارد آنها می وانند زنده بمانند در عبارتی از چاندوگیه ۱.۱۱.۵ بارها به غلط تعلیم داده شده است: «جواب داد نفس، براستی همه موجودات اینجا با نفس می آیند و با نفس می روند».[۶۹۷]
این به این معنا نیست که، شنکره و بسیاری دیگر همراه با او این[عبارت]، که موجودات بعد از مرگ وارد در نفس حیات بخش میشوند و بنابراین دوباره زاده میشوند، اما برعکس: « همه آفریده ها با نفس در بدن داخل میشوند، و دوباره با نفس از آن خارج میشوند». بهترین تبیین در استعاره پرشنه ۲.۴ آورده شده است که ممکن است یاد آور عبارت ها باشد، و برهما اوپه نیشد ۱ که بر آن استوار است. این درست است که، در این تبیین نه برای موجودات زنده بلکه از اندام فردی و ارتباطشان با پرانه استفاده شده است. «درست همانطور که همه زنبورها به دنبال ملکه به سوی جلو پرواز می کنند، و پس از مدتی که او بیایستد همه آنها هم می ایستند، نطق، منس، چشم و گوش همان گونهاند». پرانه شالوده و شانزدهمین جز دایمی است که شخص مبتنی بر آنهاست. در بریهد ۱.۵.۱۴ این مثال پرجاپتی که هر شب با افول ماه شانزدهمین جز خود را از دست میدهد با زبانی اسطورهای بیان شده است: « پس از اینکه ماه جدید در شانزدهمین جز هر چیزی که نفس دارد، وارد شد، پس در پی هر صبح (به مثابه هلال ماه نو) زاده می شود». پرجاپتی در اینجا، پس از دست دادن اجزا تغییر پذیر پانزدهگانهاش دوباره در ماه جدید توسط شانزدهمین جز «غیر قابل تغییرش»[۶۹۸] صرفاً به عنوان پرانه در همه موجودات زنده به هستی باز می گردد. این اندیشه در چاندوگیه ۶.۷ از دید فیزیولوژیکی هم بیان شده است: شخص از شانزده جز تشکیل شده است، که بعد از پانزده روز روزهداری فقط یکی یعنی همان پرانه باقی میماند. این شانزده بخش یک به یک در پرشنه ۳-۴ . ۶ ذکر شده است:« پروشه اندیشید، که با ترک آنچه که باید ترک کنم و با برجای گذاشتن آنچه که باید، بر جای میمانم؟ بنابراین او پرانه را خلق کرد»؛ مطابق آنچه که در این عبارت آمده است اجزا پانزده گانه دیگر از او به وجود آمدند.
در اینجا، و مطابق با متون نوشتههای متاخر، هرچند پرانه بر پوروشه متکی است، یعنی آتمن، اما در عینحال و کماکان نماینده تجربی آن است. به معنای دقیق کلمه، بعنوان بهومن[۶۹۹]، در قلمرو تجربه( در تفاوت میان عین و ذهن) پدید آمده است. پیش از این نیز پرانه خود را در توصیف زیبایی در چاندوگیه ۷.۱۵ چنین نشان داده است: «همانگونه که پرههای چرخ داخل توپی چرخ فرو رفته اند، به همین ترتیب هم هر چیزی در زندگی در پرانه داخل شده است، این زندگی به وسیله نفس پیش میرود، نفس موجب زندگی می شود، نفس به زندگی بدل می شود، زندگی پدر و مادر است، زندگی برادر و خواهر است، زندگی معلم و براهمن است، بنابراین اگر نسبت به پدری یا مادری و یا برادر و خواهری و یا معلم و برهمنی بیادبانه و با خشونت رفتار کنی به تو میگویند: وای بر تو، تو قاتل پدر، مادر، برادر، خواهر، معلم و برهمن هستی، اما اگر بعد از مرگ آنها، با نیزه بر آنها ضربه زنی و یا آنها (طبق مراسم سوزاندن جسد) تا آخرین مو بسوزانی؛ نمیگویند تو قاتل پدر، مادر، برادر، خواهر، معلم و برهمن هستی، زیرا زندگی فقط همه اینهاست». مقایسه پرانه با توپی چرخی که همه پرههای به آن وصل هستند دوباره در این فقره ها دیده می شود: ۱) پرانه در پرشنه ۲.۶، که سرود پرانه متعلق به دوره پیشین به اینجا اضافه شده است، این سرود نه فقط در واج. سمه ۳۴.۵ بلکه به روشهای گوناگون در اتهروه وده هم یاد آوری شده است. ۲) پرانه که پیش از این در دومین محل در کوشیتکی ۴٫۲۰ با پرجناتمن(خردمند متعال)[۷۰۰] یکی دانسته میشد(در کوشیتکی ۳.۸ پرجناتمن در مثال رییس قبیله و مردمانش، جانشین پرانه شده است). ۳) آتمن در بریهد ۲.۵.۱۵ و ۱.۵.۱۵ و موندکیه ۲.۲.۶ و پرشنه ۶.۶ ، و تفسیری در شوتاشوتره ۱.۴ در چارچوب اندیشه سانکهیه. برتری پرانه نسبت به دیگر اندامهای حیاتی چون (چشم،گوش، نطق، ذهن و …) بواسطه تمثیل رقابت اندامهاییکه درون مایه مطلوب اوپهنیشدها را شکل دادهاند، تبیین شده است. تا اینکه این اندامها بیازمایند که کدام یک حیاتیترند، پرانهها(چشم، گوش، نطق و … ) یکی پس از دیگری بدن را ترک کردند، و با این حال بدن به حیات خود ادامه داد، اما هنگامی که پرانه (نفس) قصد ترک بدن را کرد همگی شان متوجه شدند که بدون نفس نمیتوانند زنده بمانند. این داستان را، که با نام پِْرانْه سَمْوادَ(گفت و گوی دم حیات)[۷۰۱] شناخته می شود، در چاندوگیه ۶-۱۲ . ۱. ۵، بریهد ۷-۱۳ . ۱. ۶، کوشتیکی ۲.۱۴، و آیتریه اریانکه ۲.۱.۴، پرشنه ۲-۴ .۲ یافت می شود.[۷۰۲] قطعیترین و اصلیترین شکل این داستان در چاندوگیه ۶-۱۲. ۱. ۵، برجای مانده است. اندام حیاتی(فقط نطق، چشم، گوش و ذهن در کنار پرانه(نفس) نام برده شده اند) در حالیکه برای برتری گرفتن از یکدیگر تلاش میکردند به پرجاپتی میرسند؛ و او میان آنها اینگونه داوری می کند: «هر یک از شما بدن را ترک گوید و با ترکش بدن در بدترین شرایط قرار گیرد او در میان شما برترین است». پس از این سخن نطق، چشم، گوش و ذهن یکی پس از دیگری بدن را ترک کردند اما حیات بدن از میان نرفت. «پس از همه آنها پرانه(نفس) خواست که بدن را ترک کند؛ اما به مثابه توسنی نجیب (اگر او رها می کرد خود را) و طنابهای محکم بسته به پاهایش را پاره میکرد، از همه اندامهای حیاتی دیگر دست میکشید. آنگاه اندامهای حیاتی دیگر آمده و به او گفتند: «سرور عالی قدر، تو آن مقام برتری؛ تو بر ما برتری داری، بدن را ترک مکن». در بریهد ۷-۱۳. ۱. ۶، هم داستانی مشابه این داستان نقل می شود که در آن به جای پرجاپتی، برهما ذکر شده و از شش اندام نام برده شده و جزییات مفصلتری از توسن را بیان می کند. همه این تفاوتها بیانگر اصالت گزارش چاندوگیه هستند. کوشتیکی ۳.۳ فقط گفت و گویی را بیان می کند که تصور می شود داستان به این شکل آمده باشد. کوشیتکی ۲.۱۴ هم بیان می شود که همه اندامهای با یکدیگر از بدن خارج شدند و به طور جداگانه به بدن بازگشتند و با بازگشت پرانه (نفس) به بدن بود که آن دوباره زنده شد. در اینجا انگیزه ای برای اتحاد[اندامهای] جدا شده نیاز است. آیتریه اریانکه ۲.۱.۴، برای نیل به این امر که پرانه همان اوکتْهم(گفتار- سخن)[۷۰۳] است، این موضوع را دو مرتبه یک بار به صورت نابودی بدن هنگام ترک پرانه (نفس) و یک بار هم هنگام بازگشت پرانه (نفس) که بدن دوباره جان میگیرد، مطرح می کند. در این مورد، با مضاعف کردن دلایل برتری و کاربست این داستان به جلال و شکوه اوکتهه برداشتی درجه دو حاصل شده است. در پرشنه ۲-۴ . ۲ بیان می شود که پرانه (نفس) برآشفته از رفتار دیگران و در حالیکه بیدرنگ برای ترک بدن تلاش میکرد، نطق، منس، چشم و گوش همراه با او از جا کنده شدند و آنگاه بود که آنان خواهش کردند که پرانه بر جای خود باقی بماند. این به طور قطع گزارش شکل خلاصه داستان اصلی است، و در آن مثال ملکه زنبورها به جای توسن جدید جایگزین شده است. البته این مشابهتها بسیار با اهمیت هستند چون میتوان توسط آنها مبنایی برای تاریخگذاری متون شبیه به هم پیدا کرد.
داستان مجادله اندامهای برای برتری هرکدام از دیگری به داستان منازعات خدایان با یکدیگر نیز ارتباط داده می شود یعنی اندامها در برابر دیوان. ما در اینجا فقط به مقایسه دو متن اصلی تجدید نظر شده در بریهد ۱٫۳ و چاندوگیه ۱٫۲ بسنده میکنیم. از این دو مطلب، بریهد ۱٫۳ نسخه اصیلتری است. برای نابودی دیوان توسط خدایان، یعنی اندامهای نطق، قوه بویایی، چشم، گوش، ذهن و پرانه (نفس) خواندن اودگیته(هجای مقدس اُم)[۷۰۴] به یکی از آنها آموزش داده شد. نطق، شروع به خواندن کرد اما در حال خواندن اودگیته با شرارت دیوان از پای درآمد. مشابه همین اتفاق برای قوه بویایی، چشم، گوش و ذهن هم افتاد. در پایان پرانه (نفس) قبول کرد که آواز اودگیته را بخواند و دیوان مهاجم در آن هنگام همچون کلوخی که در برخورد با سنگ از هم می پاشد متلاشی شدند. سپس پرانه (نفس) اندامها را به فراسوی پلیدی و مرگ هدایت کرده و به موجب آن نطق به آگنی، قوه بویایی به وایو، چشم به آدیتیه، گوش به عوالم آسمان ها، و ذهن به ماه تبدیل شدند. سپس همه این خدایان از غذا بهره مند شدند،
و بار دیگر به عنوان نطق، قوه بویایی، چشم، گوش و منس وارد در پرانه شدند. همین اندیشه نیز در آیتریه ۲-۱ نیز دیده شده که با مفهوم پوروشه به مثابه انسان نخستین وفق داده است. اسطورههای موجود در بریهد ۱٫۳٫۱۹ برای ستایش، پرانه را به عنوان ایاسا انگیرسها[۷۰۵]، بریهسپتی[۷۰۶]، برهمنه سپتی[۷۰۷]، سامن[۷۰۸]، و حتی اودگیته[۷۰۹] نامیده است. پیش از این پرانه سرود اودگیتْهه را خوانده بود و حالا خود او اودگیتْهه بود. این کاملاً واضح است که ما در اینجا با ادغام دو متن با دو دیدگاه متفاوت روبهرو هستیم. حال روایت شگفت داستانمان در را در چاندوگیه ۱٫۲ می فهمیم. آنجایی که خدایان در درگیریشان با دیوان به اندامهای فردی دست مییابند نه چون که اودگیتهه باید بوسیله آنها خواننده شود بلکه به این دلیل که آنها باید به مثابه اودگیتهه پرستش شوند. نویسنده این قسمت دریافته که داستان ستیز و مبارزه با پرستش پرانه به عنوان اودگیتهه پیش از این نیز آورده شده است.(همانگونه که هنوز هم در بریهد وجود دارد). این هر دو داستان با اندیشهایی کاملاً متفاوت و به صورت تصادفی در کنار هم قرار گرفتهاند و به صورت یک داستان واحد در هم ادغام شده و با این کار ویژگی اصلی داستان کاملاً از میان رفته است.