در میان صاحبنظران تبیین های کنترل، میتوان از تراویس هیرشی نام برد که پیدایش کجروی را معلول ضعف همبستگی در گروه ها و نهادهای اجتماعی و نیز تضعیف اعتقادات و باورهای موجود در جامعه میشمارد. هیرشی به جای آنکه مانند دورکیم افراد را به عنوان منحرف یا منطبق ببیند، بر این باور بود که رفتار، بازتاب دهنده درجات مختلف اخلاقیات است. او چنین استدلال میکرد که قدرت هنجارهای درونی شده، آگاهی و تمایل برای تأیید، رفتار رایج را تشویق میکنند . او افراد را به عنوان افرادی دارای منافع شخصی و لذا آماده برای عمل به شکلی که بیشترین میزان سود را عاید سازد نگاه میکند جامعه به عنوان نوعی مانع درمورد آن رفتار عمل میکند و اگر این موانع سست شوند، رفتار خود- منفعتی ظاهر میگردد(ویلیامز، ۲۰۸:۱۳۸۳)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
جامعه یا گروهی که در میان اعضای آن وابستگیهای متقابل و قوی، وجود داشته باشد، بیش از جامعه یا گروهی قادر به اعمال کنترل بر اعضای خود خواهد بود که اعضای آن بستگی محکمی که هر چه همبستگی میان جوانان، والدین، بزرگسالان » با هم نداشته باشند. برای مثال او بر آن است و همسالان بیشتر باشد، جوانان بیشتر علاقه مند و درگیر مدرسه و دیگر فعالیتهای مقبول اجتماعی میشوند و هر چه بیشتر اعتقادات و جهان بینی مرسوم و مطلوب محیط اجتماعی را قبول کنند و هیرشی معتقد است که چهار عنصر اصلی باعث پیوند فرد و جامعه می شوند و فقدان آنها نقش اساسی در درگیرشدن و گرفتاری نوجوانان به بزهکاری دارند:
۱٫پیوستگی: کسانی که به دیگران وابستگی دارند، رفاه و احساسات این گونه مردمان را در نظر میگیرند و لذا مایلند با مسؤولیت عمل کنند.
۲٫تعهد: افراد پایبند و متعهد به جامعه اند نه تنها به خاطر آنچه که دارند (و یا ممکن است از دست بدهند) بلکه به خاطر آنچه که امیدوارند به عنوان پاداش های احتمالی در آینده به دست آورند. بنابراین میتوان گفت که آرزوها و بلندپروازیها، نقش مهمی را در ایجاد همنوایی دارند.(Marshall, 2010:81)
۳٫ مشغولیت: معمولاً کسانی که گرفتار کار، زندگی خانوادگی، سرگرمی، و غیره هستند. کمتر فرصت پیدا می کنند که در رفتارهای انحرافی شرکت جویند.
۴٫ باور و ایمان: عنصر باور نیز بیانگر میزان اعتقاد فرد به اعتبار قواعد اخلاقی و اجتماعی، باور او نسبت به ارزشها و هنجارهای اخلاقی جامعه و وفاداری وی به آنهاست. از نظر هیرشی گروهی که اعضایش با هم همبستگی قوی داشته باشند، بهتر قادر به اعمال کنترل اجتماعی روی اعضایش خواهد بود تا گروهی که بین آنها همبستگی استواری وجود نداشته آنان به امور متداول و «تعهد» ، افراد به جامعه «پیوستگی» بنابراین بین ، باشد (ستوده، ۱۳۷۸: ۱۳۹)آنها در فعالیتهای مختلف «درگیرشدن و مشغولیت» ، زندگی روزمره همنوا با هنجارهای اجتماعی به نظام هنجاری جامعه از یک سو و همنوایی آنان با هنجارهای اجتماعی « اعتقاد و باور » زندگی و از سوی دیگر رابطه ای مستقیم و با احتمال کجرفتاری آنان رابطه معکوس وجود دارد (صدیق سروستانی ، ۱۳۸۶: ۵۲)با توجه به مطالب فوق میتوان این فرضیه را مطرح کرد که به نظر میرسد: هر چه میزان انسجام و همبستگی اجتماعی کمتر باشد، گرایش به رفتارهای وندالیستی بیشتر است.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود اینکه پیوند افراد با جامعه چگونه برقرار میشود؟ به همین منظور محققان نظریه کنترل اجتماعی به تحقیقاتی در مورد خانواده نیز پرداختند که در این میان ایوان نای یکی از این محققین بر رابطه خانواده و بزهکاری متمرکز شده و رابطه معناداری را بین متغیرهای خانوادگی و بزهکاری نوجوانان و جوانان یافته است. او معتقد است که خانواده از طریق چهار عامل باعث تقویت پیوند اجتماعی میشود:
کنترل درونی: از طریق جامعهپذیری کودک و ایجاد وجدان یعنی درونی کردن هنجارها، ارزشها و نیز احساس شرم و گناه در صورت گرفتاری به علت رابطه نوجوان با پدر و مادر و تنبیه و سرزنش از جانب آنها واقع میگردد.
نظارت غیرمستقیم: میل به اینکه با انتظارات خانواده رفتار کرده، باعث رنجش و ناراحتی آنها نگردد، این امر بستگی به وابستگی عاطفی فرد با خانواده دارد.
نظارت مستقیم: تنبیه و محدودیت مستقیم از جانب خانواده، برای مثال میزان آزادی جوان، نظارت بر زمانی که بیرون از منزل میگذارند، انتخاب دوستان و نوع سرگرمیها.
نقش خانواده در ارضاء نیازها: توانایی خانواده در تامین زندگی، فراهم کردن امکانات موفقیت درآینده برای جوان و نوجوان، برخی از خانواده ها در تحقق این امور موفقتر از بقیه هستند و در نتیجه بیشتر میتوانند نوجوان و جوان را با جامعه همنوا سازند. در حالیکه خانوادههایی که چنین توانایی را ندارند کمتر میتوانند از نوجوانان خود انتظار همنوایی داشته باشند(ممتاز،۱۳۸۱: ۴-۱۲۳).
۲-۱-۲-۴نظریه تالکوت پارسونز
پارسونز بر اساس دیدگاه کارکردی خویش، به الگوی پویایی تعادل نظام اجتماعی پایبند می ماند، و در عین حال یادآور می شود که در همان زمان که جهت اجتماعی تغییر می کند، اجزای آن هم ممکن است با سرعت هایی نابرابر و در جهات مختلف حرکت کنند . در نتیجه کشش ها و فشارهایی را بر ضد یکدیگر ایجاد نموده، سبب پدید آمدن مشکل انسجام در جامعه و کاهش همبستگی و سرانجام ناامنی در میان یکدیگر می شوند (سلیمی، ۱۳۸۵: ۳۳۲ ).
خصوص انحراف اجتماعی نوجوانان که منجر به ناامنی اجتماعی میگردد معتقد است که علت کجروی نوجوانان فقدان سازماندهی خانواده می باشد. این وضعیت امکان همبستگی کامل همه اجزای یک نظام را با حرکت کلی و فراگیر آن از بین می برد، و برخی از این اجزا را به نوعی همبستگی ناقص با نظم اجتماعی تضعیف شده موجود وادار میسازد. پارسونز بر اساس دیدگاه کارکردی اش به تبیین بی نظمی و ناامنی در جامعه میپردازد و بر این باور است که خانواده امروز به عنوان یک خرده نظام اگر کارکرد جامعه پذیری فرزندان را به طور ناقص انجام دهد، افرادی غریب با ارزشهای جامعه تربیت میکند که این امر به نوبه خود وظیفه نهادهای کنترلی را تشدید نموده و نیاز به کنترلی بیرونی را بیشتر میکند و از طرف دیگر چون بسیاری از ارزشهای جامعه درونی – نشده احتمال تخطی از آنها فزونی گرفته و موجبات عدم تعادل، بی نظمی و ناامنی را در سطح جامعه گسترش میدهد.
اگر به پیروی از پارسونز هر نظام اجتماعی را داری چهار قطب اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بدانیم، در هر نظام میتوان با یک وسیله خاص مثل تعهد، پول، اندیشه و قدرت به مبادله پرداخت. به نظر پارسونز اگر پول مبنای اعتماد اجتماعی باشد، بدین معنا که پول بر سایر بخشهای جلب اعتماد غلبه کند، نظم اجتماعی به خود صبغهای ابزاری میگیرد (چلبی، ۲۹۵: ۱۳۸۱ ). چنانچه جامعه ای در فاز اجتماع باشد، وسیله مبادله آن تعهد است یعنی به جای پول و قدرت و زور، احساس تعهد افراد است که باعث التزام و پایبندی فرد به هنجارهای جامعه می شود. بنابراین یکی از روش های جلب اعتماد مردم، فعال کردن تعهد آنها است. به طوری که از روی میل درونی و نه اجبار و تحمیل و به طور داوطلبانه نسبت به خواسته های جامعه احساس تعلق کنند. نمادهای اندیشه(فرهنگ)، تعهد(اجتماع)، زور(سیاست) و پول(اقتصاد) در خرده نظام های چهارگانه نظام اجتماعی یعنی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی موجب ایجاد نظم و ثبات امنیت اجتماعی در جامعه می شوند(توسلی، ۲۵۴: ۱۳۷۴).
عکس مرتبط با اقتصاد
اعتماد، اطمینان، همکاری و همیاری از جمله شاخصهای امنیت هستند که اگر در افراد جامعه درونی نشده باشند، تحقق اجبارگونه امنیت با توسل به زور و قدرت موجب تأمین امنیت و بهره مندی اعضای جامعه از امنیت نخواهد شد. در واقع امنیت نیازمند یک بستر رشد و زایش است . افراد باید به حقوق دیگران احترام گذارند و از تعدی و تجاوز به دیگران ممانعت کنند. همین طور می توان از این منظر امنیت را یک ارزش دانست که در هنجارهای اجتماعی تبلور پید ا می کند ، همانند عدالت که در دستگاه قضایی و نقش قاضی واقعیت پیدا میکند، امنیت نیز باید در دستگاه حقوقی و انتظامی جامعه و در نقش انسجام دهندگان به جامعه، سامان گیرد . پارسونز برای امنیت چهار عامل شامل امنیت جانی، مالی، فکری و جمعی را ذکر می کند که برای چهار خرده نظام شخصیتی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی همخوانی دارند و تأمین امنیت جمعی و عمومی از کارکردها و وظایف نظام اجتماعی است که در صورت عدم تأمین آن جامعه با مسائل و انحرافات اجتماعی روبرو خواهد شد. با توجه به دیدگاه ساختی کارکردی پارسونز و خرده نظام های کنشی پارسونز می توان فرضیات زیر را از این تئوری استنباط نمود: اولاً در صورت ناکافی بودن ابزارهای تأمین امنیت و همچنین کاهش احساس امنیت اجتماعی، میزان رفتارهای وندالیستی بیشتر خواهد بود. ثانیاً هر چه میزان انسجام و همبستگی اجتماعی کمتر باشد، میزان رفتارهای وندالیستی بیشتر است. ثالثاً هر چه میزان رضایت اجتماعی بیشتر باشد، میزان رفتارهای وندالیستی کمتر است . رابعاً افرادی که در طبقات اجتماعی پایینی قرار دارند، میزان میزان رفتارهای وندالیستی بیشتری دارند. به عبارت دیگر بین پایگاه اقتصادی اجتماعی و میزان رفتارهای وندالیستی نوجوانان رابطه معکوس و منفی وجود دارد.
۲-۱-۲-۵نظریه آنومی مرتون
مرتون از چهرههای بارز مکتب فونکسیونالیسم (کارکردگرایی) آمریکا به شمار میرود که نقشی بزرگ در بسط و توسعه مفهوم آنومی در جامعهشناسی معاصر دارد. او گر چه مانند دورکیم بطور اخص بر وندالیسم تاکید نمیکند، معالوصف نظریهای را وضع میکند که بر اساس آن همه رفتارها اعم از راست رفتاری یا کجرفتاری، معلول و محصول ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در نظر آمده است. بدین ترتیب در اندیشه وی وندالیسم نیز چون همه صور و اشکال انحرافات و کجرفتاریها زاییده ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است (محسنی تبریزی، ۱۳۸۳: ۶۲). بدین ترتیب، مرتون کجرفتاری را انطباق نرمال با محیط اجتماعی خودگرای در نظر میگیرد و مسأله ارتباط آن را با ابعاد بیولوژیکی [اثبات گرایان] و فقدان کنترل اجتماعی [نظریه دورکیم] در نظر نمیگیرد(ممتاز، ۱۳۸۱: ۶۵).
مرتون به دنبال اثبات این فرض است که ساخت اجتماعی فشارهایی را بر افراد وارد میآورد که هدفش همنوا ساختن افراد با ساخت جامعه است. اما این فشار بیش از آنکه در جهت همنوایی رفتارها عمل کند، در جهت ناهمنوایی است و چنانچه، افراد و گروه ها را در چنین شرایطی قرار دهیم، باید منتظر بروز میزانهای بالایی از رفتار انحرافی باشیم و این امر نه به خاطر تمایلات غریزی بلکه پاسخ طبیعی انسانها به شرایط اجتماعی است (توسلی،۱۳۸۲: ۳۸).
مرتون مینویسد، در بین عناصر اجتماعی و ساختارهای فرهنگی، دو مورد از آنها حایز اهمیت بیواسطهای هستند. اولین آن شامل آن چه به لحاظ فرهنگی اهداف، مقاصد و علایق تعریف شده است، میباشد. اهداف کم و بیش یکپارچه هستند و تقریباً در سلسله مراتب ارزشی منظم میشوند. دومین عنصر از ساختار فرهنگی چنین تعریف میشود: شیوههای قابل قبول برای رسیدن به این اهداف که منظم و کنترل شدهاند.
مرتون برای نشان دادن وضعیت ارتباطی بین اهداف و وسائل، تیپولوژی حالات گوناگون انطباق و رابطه فرد با «هدف های فرهنگی» و «وسائل نهادی شده » را در پنج وضعیت به شرح ذیل مطرح نموده است:
همنوایی[۷] : یعنی فرد اهداف فرهنگی و وسایل نهادی شده را که از نظر جامعه روا و ارزشمند تلقی میشوند میپذیرند.
۲- نوآوری[۸] : فرد از اهداف فرهنگی ارزشمند جامعه پیروی میکند، ولی وسایل نهادی شده، مقبول و مطلوب جامعه را قبول ندارد و در نتیجه، به وسایل و طرق ناروا و ناشایست، از نظر جامعه، متوسل میشود.
مناسکگرایی[۹] : افرادی که وسایل نهادی شده جامعه را شدیداً ارج میگذارند و پاس میدارند، بدون اینکه هدف را بشناسند و برای دستیابی به آن کوشا باشند. اینان نسبت به هدف بیتفاوت بوده و با وسواس فرهنگی در خدمت وسیله در میآیند. مانند مأموران گوش به فرمان، خبرچینان و…
کنارهگیری یا انزوا[۱۰] : افرادی که نه هدفهای ارزشمند جامعه را میپذیرند و نه وسایل مقبول دستیابی به آنها را. اینان از جامعه میگریزند.
۵- سرکشی[۱۱] : در برخی موارد، افرادی از این گروه در پی «یارجویی » برمیآیند و اغلب سازمانها و فرقههای اختصاصی و زیرزمینی را سامان میدهند، تا قدرتی یابند، سر فرصتی، نظام جامعه را از هم بپاشند و نظم نویی، منطبق با هدفها و وسایل مطلوب خود برپا دارند. بسیاری از انقلابیون هنجارزدا و هنجارساز را در میان این قبیل افراد میتوان یافت(شیخاوندی،۱۳۸۴: ۹۸).
به نظر مرتون، در یک جامعه منظم [که] اهداف و ابزار یا شیوهها در هماهنگی و یگانگی و تطابق به سر میبرند، هم پذیرفته شده هستند و هم در اختیار افراد جامعه قرار دارند. عدم تطابق، زمانی ظاهر میشود که تأکیدی ناموزون بر اهداف و یا ابزار یا شیوههای دستیابی به هدف قرار گیرد. به نظر او در جامعه آمریکایی تأکیدی بیش از حد بر اهداف دیده میشود و لزوم توجه به شیوههای نهادی شده برای دستیابی به هدف به دست فراموشی سپرده شده است(ممتاز، ۱۳۸۱: ۶- ۶۵). مرتون معتقد است، این طبقهبندی به نقش رفتار در انواع شرایط ویژه و نه بطور فردی اشاره دارد آنها واکنشهایی هستند که ممکن است بیشتر یا کمتر دوام داشته باشد، آن ها انواعی از سازماندهی فردی نیستند.
به طور مثال کارمندی که اهدافی چون دستیابی به ثروت، قدرت و یا منزلت بالا داشته باشد که نیاز به این اهداف خود در فرایند مقایسه اجتماعی پدید می آید و نتواند با بهره گرفتن از وسایل مشروع و راه های قانونی به آن دست یازد، احتمال دارد از ابزارهای نامشروع( تخلف اداری) برای دستیابی به آن استفاده نماید.
۲-۱-۲-۶نظریه عمومی کژرفتاری اجتماعی
بهزعم چلبی، شاید بتوان در جامعهشناسی حداقل از چهار سازه محوری، که هر یک از منزلت «نوعی/ جنسی» برخوردارند، نام برد. این چهار سازه عبارتاند از: نیاز، انتظار اجتماعی، فرصت و معنا. با استعانت از این چهار سازهی اصلی، یک نظریهی عمومی در حوزهی انحرافات اجتماعی مطرح میشود. بنیاد نظریهی پیشنهادی بر چهار سازهی محوری استوار است. این چهار سازه عبارتاند از:
فرصت ۲- نیاز ۳- انتظار ۴- معنا.
اندیشهی هستهای در عین سادگی، دارای برد مفهومی بالا نیز هست. مدعای اصلی اندیشهی مزبور، این است که هر نوع رفتار کنشگر فردی و جمعی، در هر سطح و هر حوزهای، به کم و کیف آرایش فرصت، نیاز، انتظار، و معنا وابسته است. در نخستین تقرب به واقع، ممکن است رابطهی رفتار را با چهار سازهی مزبور به شکل یک تابع کلی، به صورت ساده شدهی زیر، تدوین کرد یعنی:
(معنا، انتظار، نیاز، فرصت) f= رفتار
قضایای سادهی محوری (با مرتبهی تعمیم بالا)
قضیهی فرصت (الف)، سطح تولید فرصتها با کژرفتاری، رابطهی سهمی درجه دو از نوع U شکل دارد.( این قضیه، نظریه آگاهی یا عدم آگاهی از هنجار را به عنوان یک فرصت در محیط کاری، را در خود جای می دهد.)
قضیهی فرصت (ب)، میزان نابرابری در توزیع فرصتها (سرمایهی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) با کژرفتاری رابطهی خطی مستقیم دارد.(این قضیه بیان دیگری از نظریات محرومیت نسبی، مقابسه اجتماعی و نابرابری است.)
قضیهی نیاز، میزان نیازها با کژرفتاری رابطهی خطی مستقیم دارد.
قضیهی انتظارات اجتماعی، میزان انتظارات اجتماعی با کژرفتاری رابطهی سهمی درجه دو از نوع U شکل دارد.( نظریات مربوط به جامعه پذیری، قبح تخلفات اداری و گروه های کاری را می تواند در این قضیه جای داد.)
قضیهی معنا، معنا اثر سیبرنتیکی (جهتدهی) بر رفتار دارد. بنابراین میزان ناسازگاری منطقی معانی (اعم از واقعی یا غیرواقعی) با کژرفتاری رابطهی خطی مستقیم دارد. ( نظریات فرهنگ سازمانی، و مباحث مربوط به رضایت شغلی، و آگاهی از قوانین را می توان در این قضیه در نظر گرفت.)
Job Satisfaction - رضایت شغلی
طبق قضیهی فرصت (الف)، بقیهی عوامل ثابت، اگر فرصت کم باشد، احتمال کژرفتاری افزایش مییابد و اگر فرصت خیلی زیاد باشد، باز هم احتمال کژرفتاری افزایش مییابد، ولی نوع آن با حالت اول متفاوت است. در حالی که جرائمی نظیر دلهدزدی، سرقت، جرح و قتل، تخریب اموال عمومی، فحشا و نظایر آن معمولاً نتیجهی احتمالی فرصتهای کم هستند، در همان حال فرصتهای خیلی زیاد، به ویژه ثروت و قدرت انحصاری، نیز میتوانند احتمال بروز جرائمی مانند اختلاس، حسابسازی، قیمتگذاری کاذب، تخریب وسیع محیط زیست، تبعیض منظم، جنگ و غیره را افزایش دهند.
عکس مرتبط با محیط زیست
قضیهی فرصت (ب)، رابطهی بین نابرابری اجتماعی و کژرفتاری را خطی میداند. ممکن است ساز و کار رابطهی اخیر را این چنین عنوان کرد که اگر نابرابری اجتماعی نسبتاً زیاد و مشهود باشد، کنشگران در فرایند مقایسهی اجتماعی نسبت به وجود آن وقوف حاصل میکنند که این خود تولید احساس محرومیت نسبی، احساس بیعدالتی (اعم از احساس بیعدالتی توزیعی و یا رابطهای) و همین طور خشم اخلاقی میکند که اینها نیز به نوبهی خود میتوانند سبب انواع کژرفتاریهای اجتماعی شوند. همان طور که پیتر بلاو وهمکارانش به درستی اظهار میدارند، در صورتی که نابرابری در جامعهای با ساخت سیاسی و اجتماعی انسدادی و متصلب صورت گیرد، میتوان تولید «تضاد انتشاری» کند و تضاد انتشاری باعث انواع بزهکاریها مانند جرح و قتل، آدمربایی، غارت و چپاول اموال خصوصی و عمومی میشود و اگر استثمار و نابرابری در جامعهای با ساخت سیاسی منعطف و باز وجود داشته باشد، در این صورت تضادهای توزیعی خصلت کانونی و ویژه به خود میگیرند و شرایط را برای بروز اعتراض عمومی، اعتصاب، سایوتاژ، شورش و غوغا مهیا میسازند. به همین دلیل میتوان انتظار داشت در جوامعی که نابرابری شدید است، نظام حقوقی جامعه بکوشد با تشدید مجازاتها، هزینهی جرائم، به ویژه جرائم اموال را افزایش دهد.
قضیهی نیاز مدعی است که اگر نیازها و مطالبات افراد جامعه، به ویژه نیازهای مادی، بر اثر فرهنگ مصرفی، تبلیغات تجاری، اثر نمایشی مصرف کالاهای لوکس- که عمدتاً به وسیلهی طبقهی حاکم و مرفه صورت میگیرد- افزایش یابند، به همراه آن ها احتمال ارتکاب جرائم نیز فزونی میگیرد.
قضیهی انتظارات اجتماعی برای بازهی معینی از انتظارات، نقش بازدارنده و تنظیمی برای کژرفتاری قائل است و اگر انتظارات اجتماعی کم باشند و یا از حد معقول تجاوز کنند، در این صورت در هر دو حالت احتمال کژرفتاری زیاد میشود، گر چه کم و کیف آن در هر مورد متفاوت خواهد بود.
آخرین قضیه، ناظر بر اثر جهتدهی معنا بر رفتار است. با عنایت به اثر مزبور، اگر معنا به هر دلیل رسا نباشد یا نادرست باشد و یا به هر عنوان غیرمنطقی تلقی شود، اثر جهتدهی آن بر رفتار از دست میرود. میتوان انتظار داشت که گمراهی و کژرفتاری در غیاب جهتدهی معنا و با حضور جهتدهی نادرست آن، اتفاق افتد(چلبی، ۱۳۸۵)
۲-۱-۲-۷نظریه پاره گروه بزهکار آلبرت کوهن[۱۲]
فرض اصلی کوهن بر این است که افراد منحرف و بزهکار، آرمانها و اهداف مقبول اجتماعی فرهنگ جامعه را پذیرفتهاند اما به علت شکست و یا عدم فرصت مناسب و کافی برای دستیابی به اهداف مقبول اجتماعی دچار محرومیت شده و لذا آرمانهای موفقیت و اهداف مقبول در جامعه را با ارزشها و هنجارهای دیگری برای بدست آوردن منزلت و وجهه جایگزین میسازند و در نتیجه پاره فرهنگ بزهکاری بوجود میآید و بدینوسیله افراد تلاش مینمایند بر مشکلات خود فائق آیند. کوهن در چگونگی تشکل پاره گروه ها و فرهنگهای فرعی میگوید:
پاره فرهنگ بزهکار در واقع پاسخ دسته جمعی افرادی است که در ساخت اجتماعی موقعیت همسانی دارند و گزینش فرهنگ بزهکار به طور گروهی راهحلّی است برای کسب منزلت و حرمت شخصی بر اساس معیارهایی که انجام آنها برای آنان امکان پذیر است.
او چون مرتون محرومیت فرهنگی را عامل تعیینکننده در شکست و ناکامی فرزندان طبقه کارگر در امر تحصیلی میداند. بزعم او پسران طیقه پایین کارگر از کمبود و فقدان موقعیت و منزلت اجتماعی رنج برده و از فرودستی موقعیت و پایگاه اجتماعی خود ناراضی و خشمگیناند( محسنی تبریزی ، ۱۳۸۳ :۴ -۸۳ ).
خرده فرهنگ جوانان بزهکار تنها مجموعهای از قواعد نیست، نوعی از زندگی است که هنجارهای آن متفاوت از هنجارهای جامعه است و حتی در تضاد با آن قرار دارد. به عبارت دیگر، جوان بزهکار هنجارهایی را مبنای رفتار قرار میدهد که نقطه مقابل هنجارهای اجتماعی است (سخاوت،۱۳۷۴ :۷۶).
خرده فرهنگ بزهکاری[۱۳] نه تنها فرهنگ جامعه را نمیپذیرد بلکه بر ضد آن عمل میکند. به بیان کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری هنجارهای خود را از فرهنگ کلی که بر اصل موفقیت تکیه دارد دریافت میکند. اما آنها را در جهت خلاف تغییر میدهد و بدین ترتیب برای اعمالی جنایی نظیر سرقت، ویرانگری، ولگردی و اعمالی که در کل جامعه محکوم است، ارزش والا و برتری قائل میشود. کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری را اینگونه توصیف میکند:
«این فرهنگ کلاً چهرهای زشت دارد از ناراحت کردن دیگران لذت میبرد و خط خود را در بیاعتنایی به اعمال مقبول و روی آوردن به کارهای زشت میجوید».
کوهن دست زدن به اعمال بزهکاری را نوعی حل مسأله «موقعیت پایین اجتماعی» پسران طبقه کارگر و پشت پا زدن به ارزشهای مقبول جامعه که به آنها شانس موفقیت نمیدهد، میداند. او در توصیف ویژگیهای فعالیت و رفتار پاره گروه ها معتقد است رفتار این گروه ها غیرانتفاعی، کینه جویانه و نفیگرا بوده و این اعمال از ثبات برخوردار نیستند. ویژگی خاص این اعمال لذتجویی موقتی است.
بنابراین در نظریه کوهن نیز وندالیسم چون دیگر صور رفتارهای نژند معلول نظام فرهنگ فرعی بزهکاری است. بدین ترتیب اعمالی نظیر ویرانگری و وندالیسم، سرقت و… که از سوی فرهنگ رسمی محکوم است برای خرده فرهنگ بزهکار با ارزش جلوه میکند( محسنی تبریزی ، ۱۳۸۳: ۸۶ -۸۵ ).
به طور کلی او شش خصلت برای خرده فرهنگ بزهکار در نظر میگیرد :
– گرایش غیر سودمند گرایانه ( اشیاء دزدی به راحتی نابود یا در اختیار دیگری گذاشته میشود ).
– میل به خشونت و ویرانگری
– منفی گرایی ( نفی هنجارهای اجتماعی جامعه )
– لذتجویی و خوشیپرستی ( لحظهای و برای مدت زمان کوتاه بدون آیندهنگری واقع میشود).
– آزادی وتنوع در کجرفتاری ( دزدی، وحشی گری ، ایجاد وحشت و… )