چنان شد کزو رفت آرام و هوش
شب آمد پر اندیشه بنشست زال
به نادیده برگشت بی خورد و هال
(خا، ج۱، ص۱۸۴، بب۲۹۴-۲۹۵)
روش دیگری که استاد طوس در پرداخت شخصیتهایش به کار میگیرد استفاده از تکگویی یا مونولوگ است؛ و آن بدین ترتیب است که شخصیت با سخن گفتن با خود یا خدای خود، آنچه که در درونش میگذرد را برای خوانندگان به نمایش میگذارد. در این روش خواننده به صورت غیر مستقیم با عواطف، احساسات و درگیریهای ذهنی قهرمان آشنا میشود. این سخنان معمولاً حرفهایی هستند که شخصیت در انزوا و خلوت خود زمزمه میکند و به همین دلیل بسیار تأثیر گذار و پر سوز و گداز هستند. نمونهاش تکگوییهای رستم است بعد مرگ سهراب. این تکگویی بسیار دردناک و تأثیر گذار است و اندوه و استیصال رستم دلیل این است که این حرفها را جز با خود با کس دیگری نمیتواند در میان بگذارد.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
بریدن دو دستم سَزاوار هست
جز از خاک تیره مبادم نشست
چه گوید چو آگهش شود مادرش؟
چگونه فرستم کسی را برش؟
چه گویم چرا کشتمش بیگناه؟
چرا روز کردم برو بر سیاه؟
پدرْم آن گرانمایهی پهلَوان
چه گوید مرا بازِ پورِ جوان؟
برین تخمهی سام نفرین کنند
همه نام من پیر بیدین کنند
که دانست کاین کودک ارجمند
بدین سال گردد چو سرو بلند
(خا، ج۲، صص۱۹۳-۱۹۴، بب۹۵۵-۹۶۰)
آنچه در اینجا شایان ذکر است این نکته میباشد که توصیف غیر مستقیم حالات روانی، و نمایاندن وجوه شخصیتی افراد به هنرمندانهترین شکلش را از شاهنامه میتوانیم مثال بزنیم؛ فردوسی چندین بار به گفتوگو در مورد درفش و نشان درفش پهلوانان ایرانی میپردازد؛ نمونهاش را میتوان در جنگ رستم و سهراب و از زبان هجیر شنید که با توصیف درفش پهلوانان به معرفی آنان میپردازد با اندکی تأمل در این توصیفات به راحتی میتوان ارتباط میان نقش درفش هر پهلوان را با خصوصیتهای شخصی و روانی او دریافت. نمونه را میتوان درفش پیل پیکر توس بیان کنیم و ببینیم که چه رگههای ظریفی از روحیات توس را با این نشان به نمایش گذاشته میشود: «در متون پهلوی فیل نماد موجودی اهریمنی اما قابل رام شدن است؛ همچنین نماد حاکمیت، عقل سلاطین و نیروی اخلاقی و روانی نیز میباشد. این در حالی است که بی خردی و سبک مغزی توس چندین بار در شاهنامه به صورت مستقیم و غیر مستقیم بیان شده است، آنجا که سخن نابخردانهی کاووس را گوش گرفته و در مجلس وی دست بر دست رستم مییازد و البته پاسخش را نیز از رستم میگیرد و نیز آنجا که با دوستان و همراهانش به خاطر وجود زنی که او را در جنگل یافتهاند درگیر میشود. مخالفت او با پادشاهی کیخسرو نیز بسیار روشن است. هنر فردوسی در پرداخت این شخصیت آنگاه مشخص میشود که دریابیم توس در متون مذهبی پهلوی از جاویدانان است و حال آنکه همانگونه که دیدیم در شاهنامه داستان کاملاً در مسیری متفاوت جریان دارد و شخصیتی با این تفاسیر نمیتواند در شاهنامه در جرگهی جاویدانان درآید» (با تصرف، بیدمشکی، ۱۳۸۷).
روش بعدی حکیم فردوسی در شخصیت پردازی معرفی شخصیتها از طریق عمل آنان است. ما معمولاً اغلب شخصیتهای شاهنامه را از رهگذر اعمال آنان میشناسیم. شخصیت پردازی از طریق رفتار و اعمال در تمامی داستانهای پهلوانی شاهنامه خود را نشان میدهد. هنگامی که رستم پس از مرگ سهراب ناله و زاری سر میدهد و جامه بر تن چاک میدهد، مخاطب از طریق این عمل و رفتار او پی به آشفتگی و ندامت او میبرد و یا به وسیلهی عهد شکنیهای افراسیاب پی به زیادهخواهی و پلیدی طینت او میبریم؛ و با دیدن داوطلب شدن بیژن برای تار و مار کردن گرازان منطقهی ارمان میتوان شخصیت جسور و و شیردل و کم احتیاط او را شناخت.
۲-۶- قهرمان و ضد قهرمان
نکتهی قابل ذکر در اینجا این است که، درست است که قهرمان حماسه همان شخصیت رمان است اما با این وجود یک تفاوت اساسی میان این دو وجود دارد و آن تفاوت در اصل نشأت گرفته از تفاوت نگرش رمان و حماسه به هستی است. «نگرش حماسه به جهان یک نگرش کلی است و امور خرد و جزئی جایی در این نگرش ندارند و با توجه به این خصیصه شخصیتهای مطرح در داستانهای حماسی، نمونههایی کلی از سرگذشت و مظاهر کلی هستند که با داشتن خصائل نیک و بد انسانی، به دو گروه خدایی با همهی خصائل پسندیده و گروه اهریمنی با همهی رذالتها و پستیها و پلیدیها تقسیم میشوند و درگیریهای این دو باعث پدید آمدن ماجراهای قصههای حماسی و افسانه است. در حالی که نگرش رمان به جهان جزئی است و این جزئی نگری حاصل جدا شدن جهان بینی انسان از جهان بینی قهرمانی و وارد شدن خصوصیات عاطفی و درونی و تجزیه و تحلیلها برای اولین بار و در اواخر قرن هفده در ادبیات است.»(میرصادقی، ۱۳۶۶: ۳۸۹) بر همین اساس به تعریف ضد قهرمان و قهرمان و انواع آن، با توجه به کارکردی که در داستان دارند میپردازیم:
۲-۶-۱- قهرمان
قهرمان همان شخصیت اصلی در ادبیات است که مرکز توجه خواننده یا بیننده قرار میگیرد و نویسنده معمولاً او را در کانون تمرکز داستان قرار میدهد. با صفات برجسته و والای اخلاقی و با خصوصیات تحسین برانگیز جسمی مشخص میشوند. (میرصادقی، ۱۳۷۷: ۲۱۷).
قهرمان را به این گونه نیز میتوان تعریف نمود: «به شخصیت محوری داستان که با نیروهای دیگر درگیر است، چه محبوب و چه منفور، شخصیت اصلی یا قهرمان میگوییم» (سلیمانی، ۱۳۶۹: ۲۹).
«در تراژدی در مجموع قهرمان، انسانی برتر و بهتر از مردم عادی است.» (داد، ۱۳۷۸: ۲۴۰)
۲-۶-۱-۱- انواع قهرمان
به همین ترتیب میتوان نیروهای خیر حماسه را بر اساس نقش و کنشی که ایفا میکنند دستهبندی نمود:
۱٫ قهرمان اصلی ۲٫ قهرمان مشاور ۳٫ قهرمان جدالگر ۴٫ قهرمان سپهسالار ۵٫ قهرمان یاریگر و …