از نظر معنایی، “واژه” عبارت است از یک واحد معنایی که بر یک یا چند مفهوم منفرد دلالت دارد. و از نظر املایی، “واژه” دارای وحدت املایی است به این معنی که در نوشته معمولاً فاصله در دو طرف آن رعایت می شود. و در آغاز و پایان آن یک درنگ وجود دارد یعنی می توان در آغاز و پایان آن سکوت کرد.
تصریف
تصریف در لغت به معنی “دگرگون ساختن” است و در اصطلاح دستور زبان عربی به معنی “اعمال قواعد صرف” در کلمات است. مانند “تبدیل اسم از مفرد به مثنی” و “تبدیل فعل از ماضی به مضار ع ” (بدالمسیح، ص۱۴۶). این کلمه در سنت دستور زبان فارسی با کلمه “صرف” مترادف است و بر بیان صیغه های مختلف فعل دلالت دارد، مثلاً صرف زمان گذشته “رفتن” بدین قرار است: رفتم، رفتی، رفت و…
در تصریف از یک “واژه قاموسی” مشخص تمامی “صورت” های آن، که بسته به جایگاه نحوی شان با یکدیگر متفاوت اند، حاصل می آید. برای مثال، از واژه قاموسی “پختن” صورت کلمه های زیر بدست می آید: می پزم، می پزی، می پزد… ؛ پختم، پختی، پخت… ؛ (طباطبایی، ۱۳۸۲)
اشتقاق
. در اشتقاق واژه جدید از طریق این وندافزایی ساخته می شود. وندهای اشتقاقی اگر به یک واژه یا تکواژه بپیوندند، واژه جدیدی حاصل می آید، مانند: صورت + – گر صورتگر؛ دانش+ -کده دانشکده؛ پر+ -ش پرش. اشتقاق بر دو نوع است: اشتقاق گذرا و اشتقاق ناگذرا(طباطبایی، ۱۳۸۲، ص ۶). اگر در نتیجه وندافزایی مقوله دستوری واژه تغییر کند، اشتقاق گذار است. برای مثال، اگر پسوند “-ی” را به واژه “هنر” (که اسم است) بیفزاییم، واژه “هنری” (که صفت است) ساخته می شود. در اینجا وندافزایی باعث تغییرمقوله شده است. اما با افزودن پسوند “-گر” به “آهن” تغییر مقوله صورت نمی گیرد، زیرا “آهن” و “آهنگر” هر دو اسم اند. برخی زبان شناسان (مثلاً لاینز، ۱۹۹۰، ص۳۲-۳۱) اشتقاق ناگذرا را بجز در مواردی بسیار معدود مردود می شمارند و اشتقاق را در کلیت خود فرایندی می دانند که باعث تغییر طبقه می شود. اما گاهی کل طبقه را تغییر می دهد، مثلاً فعل را به اسم تبدیل می کند؛ و گاهی تغییر داخل یک طبقه انجام می پذیرد، یعنی تغییر یک مقوله به صورت تخصیص همان مقوله متجلی می شود؛ مثلاً اسم به اسم مصغر تبدیل می شود، چنانکه در افزودن پسوند “-َ ک” به “شهر” مشاهده می شود. لاینز(۱۹۹۰)اشتقاق را فرایندی صرفی می داند که منجر به ساخت واژه های جدید می شود(ص ۵۲). گروهی از زبان شناسان مانندبائر (۱۹۸۳، ص ۳۳) اشتقاق را منحصر به ساخت واژه های جدید از طریق وند افزایی می دانند. اما گروهی دیگر از جمله لاینز(۱۹۹۰، ص ۵۲۲)تبدیل را نیز شاخه ای از اشتقاق می دانند. با توجه به اینکه اشتقاق موضوع این رساله نیست همین توضیح مختصر کافی به نظر می رسد
در زبان شناسی جدید میان “صرف” و “تصریف” تمایز قائل می شوند. منظور از “صرف” شاخه ای از دستور زبان است که به بررسی ساختار درونی واژه می پردازد (نک، اسپنسر، ص۴-۳؛ بائر، ص۱). اما تصریف زیرشاخه ای از صرف است که در کنار واژه سازی قرار می گیرد.
واژه سازی:
واژه سازی در حقیقت نتیجه طبیعی اصل اقتصاد یا صرفه جویی است که بر همه ابعاد زبان حاکم است. زبان نوعی نظام ارتباطی است و در هر نظام ارتباطی، کمال مطلوب این است که با کمترین هزینه، بیشترین اطلاعات انتقال یابد (نک، مارتینه، ۱۳۷۹، ص۲۵۸، ۶۲). به همین دلیل در همه ی ابعاد زبان، اصل کمترین کوشش یا حداکثر صرفه جویی جریان دارد. صرفه جویی در محور همنشینی و صرفه جویی در محور جانشینی. واژه سازی روشی است که صرفه جویی در هر دو محور را امکان پذیر می کند. به بیان دیگر، واژه سازی تلفیق صرفه جویی در هر دو محور است. مثلا”برای بیان یک مفهوم جدید منطقاً چهارراه وجوددارد:
عکس مرتبط با اقتصاد
۱) بیان آن مفهوم از طریق واژه های موجود در زبان و با کمک دستگاه نحو؛ ۲) جعل واژه ای بسیط؛ ۳) وام گرفتن واژه ای از زبانی دیگر؛ ۴) بیان آن مفهوم با بهره گیری از عناصر موجود در زبان و با کمک قواعد صرفی؛ برای مثال، وقتی فارسی زبانان با پدیده ای مانند loud speaker رو به رو شدند. اگر می خواستند از روش اول سودجویند می بایست بگویند: «دستگاهی که صدا را بلند می کند»؛ و اگر می خواستند از روش دوم و یا سوم بهره ببرند می بایست یا واژه ای تازه جعل کنند( روشی که در همه زبانها بسیار به ندرت اتفاق می افتد) یا با وامگیری از زبانی دیگر مثلاً آن را « لود اسپیکر» بنامند.
راه حل اول اصل اقتصاد را در محور جانشینی مخدوش می کند. راه حلهای دوم و سوم اصل اقتصاد را در محور جانشینی نادیده می گیرند، زیرا جعل واژه یا وامگیری واژه هایی را وارد زبان می کند که از نظر معنایی تیره اند و بار جدیدی بر حافظه گویشورند. اما راه حل چهارم، یعنی بهره گیری از عناصر موجود زبان و با کمک قواعد صرفی که حاصل آن ساختن واژه ای مانند “بلندگو” است، روشی است که صرفه جویی در هر دو محور را امکان پذیر می سازد.
با توجه به آنچه بیان شد می توان گفت که مهمترین نقش دستگاه واژه سازی، ساختن واژه هایی با معنایی پیش بینی پذیر است. زیرا فقط در این صورت است که صرفه جویی در هر دو محور همنشینی و جانشینی حاصل می شود. طباطبایی واژه سازی رااز رهگذر دو فرایندانجام پذیر می داند:اشتقاق وترکیب.
از نظر کلباسی نیزدر ساخت واژه دو لایه “تصریفی و اشتقاقی” وجود دارد. بنابراین او صرف را به دو قسمت “صرف تصریفی” و “صرف اشتقاقی” تقسیم می کند:
صرف تصریفی:
در صرف تصریفی به بخشی از واژه پرداخته می شود که مستقیماً با نقش نحوی آن سروکار دارد در این قسمت سعی می شود که مجموعه تغییرات ساخت واژه، به سبب نقش آن در جمله، مورد مطالعه قرار گیرد. به عنوان مثال “مردها” از دو جزء “مرد” و”ها” و “می روم” از سه جزء ” می” و “رو” و ” َم” تشکیل شده است که به نقش نحوی این واژه ها مربوطند. واژک های مورد مطالعه در صرف تصریفی را “واژک تصریفی” (inflectional morpheme) می نامند.
صرف اشتقاقی
در صرف اشتقاقی به آن بخش از ساخت واژه توجه می شود که به خود واژه فارغ از نقش نحوی آن، تعلق دارد و در واقع ساختی است که از طریق آن خود کلمه به دست می آید. مثلاً هرگاه گفته می شودکه “گلدان” از “گل” و “دان” یا “کارخانه” از “کار” و “خانه” ساخته شده است، مطالعه ای اشتقاقی صورت گرفته است.
واژکهای مورد مطالعه در صرف اشتقاقی را “واژک اشتقاقی”(derivational morpheme (می نامند. این واژکها نقش واژه سازی دارند.
صرف اشتقاقی را “صرف قاموسی” (lexical morphology)یا “واژه سازی”( word formation) نیز نامیده اند (کریستال، ۱۹۸۵، ص۲۰۰) (D. crystal1985 P. 200)) .اما طباطبایی ساختن واژه های جدید، از رهگذر ترکیب و اشتقاق را واژه سازی می نامد که دست کم باید دو شرط برای ساخت واژه جدید موجود باشد: نیاز و نام پذیری.
از نظر او کلمه ای ساخته نمی شود مگر آنکه پدیده یا عمل یا کیفیتی وجود داشته باشد که نیاز باشد کلمه ای برآن دلالت کند. برای مثال یکصد سال قبل در فارسی کلمه”هواشناسی” وجود نداشت، زیرا چنین عملی هنوز در ایران مطرح نشده بود. به عبارت دیگر، برای آنکه واژه ای پدید آید وجود مدلول لازم است. اما علاوه بر اینکه باید پدیده ای (خواه عینی و خواه ذهنی ) وجود داشته باشد که واژه ای بر آن دلالت کند، آن پدیده باید نام پذیر باشد، یعنی چنان باشد که بتوان برای آن واژه ای اختیار کرد. برای مثال، بسیار بعید است که در هیچ زبانی بتوان برای “پسری سیاه چشم و سفید رو که هر روز جمعه با برادر کوچکش به استخر نزدیک خانه شان می رود” کلمه ای شفاف ساخت. اصولا با فرایندهای صرفی تنها روابطی را می توان بیان کرد که ساده و کلی باشند. به اعتقاد چامسکی، نام پذیری تابع قوانین کلی و جهان مشمول است (چامسکی، ۱۹۶۵، ص۲۹).
بازشناسی واژه های مرکب از گروه های نحوی
کلمات مرکب و در این مقاله، اسم مرکب از رهگذر فرایندی ساخته می شود که به آن ترکیب می گویند. در ترکیب دو یا چند واژه به هم می پیوندند و یک کلمه جدید تشکیل می دهند، مانند “کتابخانه” “گل فروش”، “پسرخاله” (طباطبایی، ۱۳۸۲). گروه نحوی نیز از دو یا چند واژه ساخته می شوند و مجموعه ای از کلمات هستند که باهم نقش یک واژه را در جمله به عهده دارند ولی هر یک از آن کلمات استقلال خود را حفظ می کنند مانند: “کتاب تاریخ”، “روز روشن”، ” چهل مرد”.
کلباسی برای تشخیص واژه مرکب از گروه های نحوی سه ملاک را ارائه می دهد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
واژه مرکب مانند واژه بسیط دارای یک تکیه است و جای تکیه بسته به نوع دستوری کلمه متفاوت است.
درنگ میان اجزاء واژه مرکب ممکن نیست، ولی در دوطرف آن جایز است.
وابسته های دستوری یا قاموسی بین اجزاء واژه مرکب نمی آیند، بلکه در آغاز و پایان آن قرار می گیرند، مانند “-ها”، “-ترین”، ” هر” و “بزرگ” در “کارخانه ها”، “خوش خدمت ترین”، “هرچهارراه”، “چهلچراغ بزرگ”.
طباطبایی نیز برای تشخیص واژه مرکب از گروه نحوی سه نوع ملاک آوایی، صرفی ونحوی رابه شکل کامل تری ارائه داده است.
ملاک آوایی
در زبان فارسی هر واژه فقط یک هجای تکیه دار دارد و اسمها و صفتها همواره هجای آخرشان تکیه دار است. این مسئله در مورد اسمها و صفتهای مرکب نیز صادق است. به این معنی که در هر حال آخرین هجای واژه مرکب، از هر تعداد واژه که ساخته شده باشد، تکیه دار است، چنانکه در واژه های “برف پاک کن” و ” خوش آب و رنگ” وجود دارد. اما در گروه نحوی هر واژه تکیه مستقل خود را دارد. برای مثال، در عبارت”کتاب تاریخ” هجای آخر هر یک از دو واژه “کتاب” و “تاریخ” تکیه دار است. برای اینکه این تمایز روشنتر شود کافی است به تفاوت میان “دو در” در جمله های (۱) و (۲) توجه کنیم:
این اتاق دو در دارد.
این ماشینِ دو در را پنج سال پیش خریده ام.
“دو در” در جمله (۱) گروه نحوی است (شامل عدد و اسم) و چنانکه مشخص است هر واژه اش تکیه خودش را دارد. اما در جمله (۲) “دو در” واژه مرکب است و فقط آخرین هجای آن، یعنی “در” تکیه دارد.
ملاک صرفی
در فارسی وندهای تصریفی مانند “-ها” و ” –ان” در پایان اسمها و صفتها قرار می گیرند مانند”زنان” و “مردان” و”درختها”. این مسئله در مورد واژه های مرکب نیز صادق است و نمی توان در میان دو واژه سازنده یک واژه مرکب وند تصریفی قرار داد. برای مثال واژه مرکب “گلخانه” را فقط به صورت “گلخانه ها” می توان جمع بست، نه به صورت “گلهاخانه”. اما در گروه های نحوی چنین است و مثلاً ” کتاب تاریخ” را باید به صورت “کتابهای تاریخ” جمع بست.
ملاک نحوی
در بین واژه های سازنده گروه های نحوی می توان واژه یا عبارت دیگری گنجاند بی آنکه عبارتی غیردستوری پدید آید. مثلاً عبارتهای ” کتاب تاریخ” و “گوشی تلفن” را می توان به صورت “کتاب بزرگ تاریخ” و “گوشی این تلفن” گسترش داد. اما چنین گسترشی در مورد واژه هایی مانند ” گل فروش و کتابخانه” میسر نیست.
ملاکهایی که شمرده شد نشان می دهد که واژه های مرکب واحدهایی صرفی اند و با گروه های نحوی متفاوتند. اما نباید گمان کردکه واژه های مرکب و گروه های نحوی هیچ شباهتی به هم ندارند و میان صرف و نحو دیواری عبور ناپذیر قرار دارد. چنانکه مشخص خواهد شد صرف و نحو علی رغم اینکه دستگاه هایی مستقل اند، دارای برخی قواعد یکسان می باشند.
در اینجا لازم است تصویری کلی از نظام زبان و جایگاه دستگاه صرف ارائه شود. زیرا ساختن واژه های جدید (اعم از مشتق یا مرکب) در دستگاه صرف صورت می پذیرد.
جایگاه دستگاه صرف در نظام زبان
زبان شناسان بر این نکته اتفاق نظر دارند که توانایی زبان در خلق جمله های تازه بی حد و مرز است و آدمی از رهگذر همین ویژگی زبان قادر است هرآنچه را در ذهن دارد در قالب الفاظ بیان کند. با توجه به اینکه هیچ انسانی جمله هایی را که بر زبان می آورد قبلاً حفظ نکرده است این سوال مطرح می شود که او چگونه از عهده این کار برمی آید؟ پاسخ این است که زبان پدیده ای است قاعده مند و وقوف ناخودآگاه آدمی بر قواعد آن به او امکان می دهد تا بی نهایت جمله خلق کند. نوآم چامسکی این نکته را چنین بیان می کند:«فردی که زبان را می داند در حقیقت نظامی از قواعد را فراگرفته است، نظامی که لفظ و معنا رابه طریق خاصی به هم پیوند می دهد» (چامسکی، ۱۹۷۲، ص۲۹). دستور زبان، در کلی ترین مفهوم، شناخت و توصیف و تبیین همین قواعد است.
دستور از چند دستگاه ساخته شده است که با یکدیگر تعامل دارند. در زیر طرحی بسیار کلی از اجزای مختلف دستور آمده است:
واژگان و صرف
نحو
دستگاه آوایی (که به بازنمایی گفته ها در گفتار می پردازد)،
دستگاه منطقی (که به معنی می پردازد)(کاتامبا، ۱۹۹۳، ص۱۰)
چنانکه مشخص است، دستور شامل صرف و واژگان نیز می شود. بنابراین، یکی از عناصر اصلی توانشِ زبانی هر گویشور دانشِ او در مورد ساختار واژه است(کاتامبا، ص۱۰). صرف مانند پلی است که دیگر دستگاه های دستور را به هم می پیوند، یعنی دستگاه های واژگان، نحو، واج شناسی، و معنی شناسی (نک. اسپنسر، ۱۹۹۱، ص۴۲۲).
آنچه که در بالا آمده نظر زبان شناسانی است که صرف را یک دستگاه مستقل به شمار می آورند، یعنی نظر کسانی مانند سلکرک (۱۹۸۲، ص ۶-۱)؛(کاتامبا، ۱۹۹۳، ص ۱۰)وبائر(۱۹۸۳، ص ۶-۱). اما زبان شناسان دیگری نیز هستند که برای صرف استقلال قائل نیستند و ادعا می کنند که «یک نظریه صرفی واقعاً ساده نظریه ای است که در چارچوب آن لازم نباشد برای تبیین ساختمان واژه ها چیز تازه ای به نظریه نحو افزوده شود. »(لیبر، ۱۹۹۲، ص۲۱). لیبر همچنین می گوید: «هدف این کتاب این است که در عرصه واژه سازی نظریه ای ارائه گردد مبتنی بر این فرض که در دستور بخش مجزایی به نام صرف وجود ندارد» (همان. ص۱). در اینجا نشان داده شده که میان نحو و صرف رابطه ای تنگاتنگ وجود دارد و ساختهای صرفی و نحوی از برخی قواعد مشترک پیروی می کنند، اما به دلایلی که بیان شد، همان نظر مبتنی براستقلال صرف قابل پذیرش است.
دستگاه صرف یا ساختواژه دو نقش اساسی بر عهده دارد: تصریف و واژه سازی( نک. بائر، ۱۹۸۳، ص۳۴).
ترکیب
با توجه به اینکه ترکیب موضوع اصلی این تحقیق است با تفصیل بیشتری به آن پرداخته می شود.. در ترکیب «دو یا چند پایه به هم می پیوندند و واژه ای مرکب می سازند» (کاتامبا، ۱۹۹۳، ص۲۹۱). بعضی از زبان شناسان، ترکیب رااز به هم پیوستن دو یا چند ریشه تعریف می کنند، یا گاهی از دو یاچند ستاک بالقوه(بائر، ۱۹۸۳، ص ۲۰-۲۸). حال باید دیدپایه چگونه عنصری است. از آنجا که مفهوم پایه در ارتباط با مفهوم “ریشه” مطرح می شود، بهتر است این دو مفهوم با هم تشریح شوند.
ریشه و پایه
ریشه آن صورتی از کلمه است که هیچ وندی، خواه تصریفی و خواه اشتقاقی به آن افزوده نشده باشد و به هیچ عنصر معنی دار دیگری تجزیه نشود و خودش هم از عنصر دیگری مشتق نشده باشد. برای مثال، اگر کلمه “نامردمیها” در نظر گرفته شود این کلمه از عناصر زیر ساخته شده است:
نا-: پیشوند اشتقاقی
مردم: ریشه
-ی: پسوند اشتقاقی
-ها: پسوند اشتقاقی
اگر از کلمه “نامردمیها” همه وندهای تصریفی و اشتقاقی را بزداییم، آنچه می ماند ریشه کلمه است، که در اینجا “مردم” است. پایه عنصری است که وندها، خواه وندهای تصریفی و خواه وندهای اشتقاقی، به آن پیوسته باشد. برای مثال، در کلمه “مردها” و “مردانه”، “مرد” پایه است، زیرا پسوند تصریفی “-ها” و پسوند اشتقاقی “-انه” به آن افزوده شده است. فرق ریشه و پایه در این است که ریشه لزوماً باید تجزیه ناپذیر باشد، اما پایه ممکن است بیش از یک تکواژ هم داشته باشد. مثلاً در واژه “هنرمندانه” “هنرمند” پایه به شمار می آید. به بیان دیگر، همه ریشه ها پایه اند اما همه پایه ریشه نیستند. اینکه گفته شود واژه مرکب حاصل به هم پیوستن دو یا چند پایه می باشد، به این دلیل است که کلماتی مانند “هنرمندپرور” نیز در شمول این تعریف قرار گیرد. اگر گفته شودکلمه مرکب حاصل به هم پیوستن دو ریشه است، فقط کلمه هایی مانند “هنرپرور” و “گلخانه” مشمول این تعریف است.
با توجه به آنچه در بالا آمد، اجزای دستگاه صرف را به صورت زیر می توان نمایش داد:
تصریف
صرف اشتقاق
واژه سازی
ترکیب