– چیزی در مورد ارزش فلسفی متون نیچه و متفکران بعدی نمیگویم که نیمن به عنوان کمک چند قرن متوالی به بحث مسأله فراگیر شر میخواند. چیزی در مورد ارزش تفسیریِ تلاش برای خواندن آن متون نمیگویم که سعی دارد عمل قابل فهم وجود را با شر افراطی مطرح کند. فقط معتقدم درست نیست که مؤلفان این متون (از یک سو) و نویسندگان تئودیسه و بخشهای x وxi از گفتگوهایی درباره دین طبیعی (از سوی دیگر) در یک طرح مشترک بکار رود.
– میتوان جهانی را تصور کرد که در آن تاریخ تفکر اروپایی بسیار شبیه چیزی در جهان ماست اما با دو اختلاف کوچک: در آن جهان، کلمه “شر” هیچ معنایی ندارد اما “شر افراطی” دارد؛ در آن جهان مسأله سنتی فلسفی سازگاری خدا و امور بد همیشه با عنوان ” مسأله امور بد” شناخته شده است؛ در آن جهان عبارت “مسأله شر” در قرن بیستم بوسیله متفکران فرادینی وضع شد تا نام هر مسألهای باشد که به زعم آنها بیانکننده وجود شر افراطی است. معیار مقبولیت نظریه نیمن در چنین جهانی چیست؟ (یک شخص چگونه می تواند در آن دنیا بماند؟) با این همه تاریخ تفکر اروپایی در آن جهان با تاریخ تفکر اروپایی در جهان واقعی بطور بیاهمیتی متفاوت است: متفکران اروپایی در تصور جهان واژهی متفاوتی بکار میبرند.
– یک مشاور علمی انتشارات دانشگاه آکسفورد بحث جذابی را مطرح کرده است. این مشاور اظهار می کند که مجموعه ای از مسائل مربوط به هم در وجودشناسی ِارزش هست که میتوان آن را “مسأله متافیزیکی خیر و شر” نامید. (فیلسوفانی که به این مسأله میپردازند میکوشند تا به پرسشهایی مثل “خیر و شر چه هستند؟” و”آیا می تواند جهانی که شامل خیر باشد ولی شر نه، وجود داشته باشد؟ -آیا حتی اصلاً به لحاظ متافیزیکی امکان دارد؟”) پاسخدهنده در ادامه میگوید مسأله متافیزیکی خیر و شر هم در مقابل موحدان قرار میگیرد و هم ملحدان، گرچه بدون تردید از نگاه موحدان و ملحدان این مسأله بسیار متفاوت است.
این ممکن است درست باشد، و اگر درست باشد پس احتمالاً مسأله سنتی شر و مسأله متافیزیکی خیر و شر بطور قابل ملاحظهای با هم تداخل دارند. (مثلاً تلاشهای موحد برای صورتبندی برهان شر یا تلاشهای ملحد برای پاسخ به برهان شر ممکن است کاملاً به این نظریات ضمیمه شود تا مسأله متافیزیکی خیر و شر بدرستی ارزیابی شود.) اما این یک احتمال است، مسأله شر مورد خاصی از مسأله متافیزیکی خیر و شر نیست: مسأله شر”شکلی” از مسأله متافیزیکی خیر و شر نیست که در مقابل ملحدان قرار میگیرد. بعلاوه اشتباه است این را بگوییم زیرا موحد نیاز دارد به حل متافیزیکی مسأله خیر و شر پی برد –فرض کنید بخاطر آن مسأله اینطور است– موحد مثل ملحد نیاز دارد به راه حل مسأله شر پی برد، حقیقتی باقی میماند، یک حقیقت خیلی ساده و روشن باقی میماند اینکه وجود شر (وجود امر بد) لااقل در نگاه اول برای توحید تهدید به شمار میرود و اصلاً برای الحاد تهدید ایجاد نمی کند.
فصل دوّم
تصور[۶۴] خدا
گفته شد در این درس” در مورد خدایی بحث خواهم کرد که فرض بر این است عدمِ وجودش از طریق برهان شر اثبات شده است”. هدف من دراین درس اینست که بگویم موجودی که باید مثل خدا باشد، یعنی خدا محسوب شود یعنی صفات،[۶۵]خصوصیات،[۶۶] اوصاف،[۶۷] مشخصات [۶۸]یا ویژگیهایی[۶۹] داشته باشد که اجزایِ مفهومِ خدا باشند، چه موجودی است. اما آیا میتوان این کار را به روشی اصولی انجام داد؟ آیا کسانی که میگویند به خدا اعتقاد دارند در مورد اوصافش مخالف نیستند؟ چه کسی تعیین می کند ویژگیهای مفروض خدا چه هستند؟ پاسخ من به این سؤالات همراه با یک پیشنهاد است، پیشنهادی که فکر نمیکنم بیدلیل باشد. که عبارتست از: فهرست اوصافی که باید دربردانده مفهوم خدا باشند فقط شامل اوصافی است که یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به خدا نسبت می دهند -اوصافی که پیروان این ادیان همه بر تعلق {آنها{به خدا توافق دارند [۱].
حالا یک شرط را به این توضیح اضافه میکنم. اگر به روش مورد نظر ما به فهرستی از اوصاف دست یابیم پس این فهرست شامل اوصافی خواهد بود که تعلق آنها به خدا صرفاً بطور احتمالی[۷۰] و اتفاقی در نظر گرفته شده است: مثلاً وصفِ سخن گفتن با ابراهیم. پس بیایید بر این اساس لیستمان را به اوصافی منحصر کنیم که یهودیان، مسیحیان و مسلمانان توافق کرده اند که اوصاف خدا باشند قطع نظر از این که– جدای از روابط تاریخی، در واقع جدای از اینکه آیا چنین چیزی به عنوان یک امر تاریخی وجود دارد، جدای از وجود جهان مخلوق، جدای از هر واقعیت تصادفی مهمی به خدا تعلق دارند .بنابراین فهرست اوصاف ما که تعریف اوصاف مفهوم خداست، فهرست اوصاف ذاتی[۷۱] اوخواهد بود -گرچه البته این بدان معنا نیست که فهرست کامل اوصاف ذاتی او باشد.
اینک یک شرط دیگر. مقصود من از” یهودیان، مسیحیان و مسلمانان” کسانی است که به سطح بالایی از تفکر فلسفی و الاهیاتی رسیده اند؛ زیرا برخی از اوصاف مورد نظر من در این لیست اوصافی خواهند بود که بیشتر معتقدان معمولی چیز زیادی دربارهشان نشنیدهاند. (من جداً معتقد نیستم که “خدای فیلسوفان” که واجدِ صفات موجود در لیستِ من است، خدای کتاب مقدس یا خدای معتقدان معمولی نیست. این فکر مقبولتراز فکر–ادینگتون- نیست که “میز فیزیکدانان “میزی که در کاتالوگ مبلمان منزل وجود دارد یا میز یک خانه معمولی نیست.)
و بنظرم باید شرط دیگری اضافه کنم : مقصود من از “یهودیان، مسیحیان و مسلمانان” کسانی است که پیش از قرن بیستم میزیستند .اگر با این شرط گیج شدهاید ازشما دعوت میکنم که دو عبارت از نوشتههای الاهیدان بسیار مشهوری که مدتی است عهده دار کرسی استادی الاهیات در دانشکده الاهیات یک دانشگاه بزرگ است را بررسی کنید .به دلایل احتیاطی، او را معرفی نخواهم کرد. اما به شما اطمینان میدهم او یک شخص واقعی است و عبارات ما دقیق است.
در نظر گرفتن خدا به عنوان امری قابل توصیف و شناختنی که متعالی تر[۷۲] از ماست هم تنزل خدا و هم یک خطای مقولهای مهم است.
بنابراین اشتباه است که خصوصیات منسوب به خدا (مثل پاک[۷۳]، مقدس[۷۴]، قادرمطلق[۷۵]، علم لایتناهی[۷۶]، پروردگار[۷۷]، عشق، خود-ظهور[۷۸]) را طوری در نظر بگیریم که گویی ویژگیهای… موجود خاصی بودند.
این کلمات تقریباً هیچ معنایی ندارد. اگر هم معنادار باشند یعنی ,هیچ خدایی وجود ندارد، [۲]. درست به دلیل نقش برجسته الاهیدانان ۱۰۰ سال گذشته که با این حکم موافق نبوده اند از هر نوع ارجاع به آنها برای نقد پرهیز میکنم. بنابراین پیشنهاد میکنم با طرح این سؤال که فیلسوفان و الاهیدانان یهودی، مسیحی و مسلمان در سال ۱۹۰۰ یا پیش از آن بر چه اوصافی به عنوان اوصاف ذاتی خدا توافق کرده اند، در پی اوصافی باشیم که شامل تعریف ما از خدا باشد. (لااقل این تمایل اولیه من است. اما ریچارد سوئین برن به من یادآوری کرد که الاهیدانان قرن نوزدهم نیز مطالب منحصر به فردی در مورد خدا گفتند و در نتیجه ناگزیرم با او موافقت کنم. شاید باید به سال ۱۸۰۰ برگردیم، فقط برای اینکه احتمال اشتباه باقی نماند. و بنظرم باید از مسلمانان عذر خواهی کنم، زیرا آنها را در اصلاح تاریخیام وارد کردهام که در واقع کاملاً غیرضروری است. حملات جدّی وجود دارد که میتوان منحصراً علیه الاهیاتِ مسلمان قرن بیستم اقامه کرد، اما حملهی ارائه معنایی برای کلمه خدا که ملحدانِ متصدّیِ کرسی الاهیات را قادر میسازد مانند موحدان بحث کنند، یکی از آن حملات نیست.(
ابتدا لیستی عرضه میکنم که معتقدم می تواند بسیار ثمربخش باشد و درباره هر یک به طور مجزا بحث میکنم. سپس مطالبی درباره این لیست بطور کلی مطرح خواهم کرد. این مطالب نمایانگر دو پرسشند: اول، آیا این فهرست یک “لیست قابل شستشو”، یک نوع جهش ازحوادث تاریخی است یا آیا اصل یکپارچهای وجود دارد که بیان کننده این حقیقت باشد که این لیست شامل بخشهای خاصی است و نه لیستی دیگر؟ دوم، اگر چنین است، تا چه اندازه در این فهرست (وگزارشی که من باید برای هرکدام از این بخشها بیان کنم( راه برای تبادلنظر باز است؟
فهرستی که بدین روش فراهم می شود فهرستی غنی است. به نظر من دارای اوصاف زیر است. خدا در وهله اول،
–یک شخص[۷۹] است.
منظورمن ازشخص موجودی است که شاید به صریحترین و حقیقیترین معنا مخاطب قرار گیرد – موجودی که بتوان او را ” تو[۸۰]” نامید. (البته یک {موجود} غیرشخصی[۸۱] مثل یک گل در شکاف دیوار یا یک گلدان یا یک شهر احتمالاً به معنایی غیرصریح و غیرحقیقی مخاطب قرار گیرد. وقتی این کار را میکنیم آن را شخصیتبخشی[۸۲] مینامیم) قصد ندارم با این توضیح مفهوم شخص را تحلیل کنم– هر قدر هم ,تحلیل، دقیق باشد .قصد من فقط تعیین مفهوم شخص است –تا روشن شود کدام یک از مفاهیم موجود را برای بیان این کلمه بکار میبرم، مانند کسی که میگوید: مقصود من از”معرفت”[۸۳] معرفتِ گزارهای[۸۴] است تا معرفت از طریق آشنایی؛ و نه مانند کسی که میگوید مقصود من از” معرفت “باور صادق موجه خدشه ناپذیر است. اگر جسارت داشتم حدس بزنم مفهوم شخص باید چگونه تحلیل شود، میبایست مطلب خیلی مفصّلی میگفتم که اینطورآغاز میشد: شخص موجودی است آگاه، دارای باورها و امیال و ارزشها و با قابلیت تفکر انتزاعی… و غیره. ولی من باید هرگونه تحلیلی از “شخص” را موقتی درنظر گرفته مستعد نیاز به تجدید نظر بدانم، همانطورکه }تعریف} “معرفت باور صادق موجه است “نیاز به تجدید نظر دارد. نه در این درس و نه در مجموعه دروس باقی مانده قصد ندارم وارد هیچ تحلیل خاصی از تشخّص[۸۵] شوم .این صفت را در فهرستم قرار دادم) و واقعاً زائد است زیرا بیشتر اوصاف این لیست فقط می تواند متعلق به شخص باشد.) صرفاً برای اینکه روشن کنم آن را به عنوان بخشی از مفهوم خدا در نظر دارم -همانطور که همه یهودیان، مسیحیان و مسلمانان درنظر دارند –{خدایی{ که به هیچ وجه نمیتوان آن را مانند امر غیر شخصی چون برهمن یا تائو یا تصور مطلق دیالکتیک تاریخی در نظر گرفت یا به سطحی نسبتاً عوامانه تر }یعنی {نیروانا تنزل داد.
یکی از همکاران الاهیدان خبره من در دپارتمان فلسفه نوتردام عقیده دارد که خدای شخصی همانطور که نسبتاً خام است احتمالاً به همان نسبت هم اشتباه است. و من درباره تغییر موضع ملحدانی چون الاهیدانی که چند لحظه پیش نقل کردم بحث نمیکنم -بحث من درباره دینداران توماسی کاملاً ارتدوکس است (یا حداقل کسانی با یک سطح کاملاً بالای نسبت توماسی). با این حال هرگز نتوانستهام بفهمم چرا آنها خود را در نماز روزانه به خدا نشان می دهند بنابراین احتمالاً او را شخصی به معنای مورد نظر من در نظر دارند. شک دارم آنها طاقت پذیرش تحلیل شخصیتی که آن را رد خواهم کرد، داشته باشند.
ممکن است کسی از من بپرسد چطورمیتوانم خدا را شخص در نظر بگیرم در حالیکه به عنوان یک مسیحی موظفم بپذیرم که “یک شخصِ پدر، یک شخص دیگر ِپسر، و یک شخص دیگرِ روح القدُس وجود دارد”. الاهیدانان خبره هنگامی که این پرسش را بشنوند، میخندند و به سائل میگویند” شخص “یک واژهی فنّی در الاهیات تثلیث[۸۶] است و به معنای روزمره بکار نمیرود؛ آنها میخواهند بگویند بی شک به معنای روزمره این کلمه است که ون اینوگن میگوید خدا شخص است – نه تنها آنها از استعمال واژه خدا در اصطلاح روزمرهای که انسانها بکار میبرند با من موافق خواهند بود بلکه این راه را برای فرار از تناقضی آشکار به من پیشنهاد میدهند. گر چه من این راه فرار پیشنهاد شده را در پیش نمیگیرم .به عقیده من” شخص” در الاهیات تثلیث درست به همان معنایی است که من درنظردارم – وجودی که می تواند “تو” خطاب شود– و همین است که آنها را گیج کرده است. بنابراین سؤال” یک خدا ، سه شخص” – آه، خب، یعنی چیزی که آنها میگویند خارج از حوزه این درسهاست [۳].
قبل از اینکه موضوع تشخص خدا را رها کنم باید مطلبی درباره, جنس، [۸۷]بگویم – جنس نه به عنوان کاربرد عامیانه این کلمه، نه به عنوان مقاربت جنسی، بلکه به عنوان دوگانهگرایی[۸۸] جنسی –چیزی که اخیراً مردم به طور روز افزونی و با نهایت تأسف من “جنسیت”[۸۹] مینامند. ما هنوز این را رسماً نگفتهایم، اما همانطور که همه میدانند، خدا فضا را اشغال نمی کند، پس نمی تواند ساختار جسمانی [۹۰]داشته باشد؛ با این وصف جنس داشتن، {یعنی} زن بودن یا مرد بودن، داشتنِ ساختار فیزیکی در میان چیزهای دیگر است. بنابراین خدا جنس ندارد. به لحاظ لفظی اشتباه است او مرد باشد، همینطور به لحاظ لفظی اشتباه است او زن باشد. هدف من از طرح این موضوع صرفاً توجه به این سؤال است: در مورد ضمیر”او “که من بکار بردهام چطور؟} آیا کاربرد ضمیر, او مذکر، درباره خدا اشتباه است؟ {این مسأله برخاسته از ویژگی ذاتی خداوند نیست، بلکه بخاطر زبان انگلیسی است که در آن تنها ضمایر سوم شخص مفرد،” او مذکر” “او مؤنث “و” آن” هستند .ما نمیتوانیم خدا را –مثل دیالکتیک تاریخی یا نیروانا” آن”- بنامیم زیرا این ضمیر به غیرشخصیها اختصاص دارد .اگر انگلیسی ضمیر سوم شخصِ مفردِ خنثایی داشت که برای اشخاص بکار میرفت، خوب بود ولی ندارد.) بسیاری از زبانها دارند. (انگلیسی ضمایر خنثایی دارد که برای اشخاص بکار میرود -مثلاً” آنها”- و در واقع ضمایر خنثای خیلی خوبی دارد که فقط برای اشخاص بکار میرود، مثل “یک “و “شخصی”، و”کسیکه” اما فاقد ضمایر سوم شخص مفردی است که این ویژگیهای مطلوب را داشته باشند. (یکی از روشنفکران معاصر ما، نظامی از “ضمایر الهی “ارائه داده است، اما من خودم اصلاً نمیتوانم چنین چیزهایی بیان کنم” :خدا بوسیله مسیح جهان را با خود [۹۱]پیوند داد”.” ( او مؤنث” و “او مذکر” تنها واقعیات ممکن برای نامگذاری خدا هستند، و هر دو ضمیر مسائل جدی را ایجاد می کنند. وقتی با نام خدای”مذکر” همه چیز گفته و انجام می شود در واقع این مفهوم مستلزم آنست که خدا مرد است .این هم اشتباه است و هم تبعیضات تاریخی را تقویت می کند .البته “مؤنث” خواندن خدا دلالت بر این دارد که خدا زن است. این معنی تبعیضات تاریخی را تقویت نمی کند اما )گذشته از اشتباه بودن (این مشکل را ایجاد می کند: جنس مردانه نوعی اشکال قراردادی درنظام دستوری انگلیسی است –معتقدم شما این نظریه زبان شناسی را یادآوری میکنید که، در انگلیسی “جنس مردانه” جنس شاخص[۹۲] است، اما ممکن است من” شاخص “را برعکس فهمیده باشم .با وجود آنچه شما میگویید واقعیت این است: زمانی که به زبان انگلیسی صحبت میکنید جنس مؤنث را در مواردی بکار میبرید که در آن هیچ مرجعی[۹۳] برای ماهیت چیزی که در موردش حرف میزنید وجود ندارد و با توجه به خودش آن را نامگذاری میکنید. و جنس مذکر را زمانی بکار میبرید که چنین نیست، مگر اینکه آن شیئ یک شخص باشد .بنابراین انگلیسی ذاتاً دارای زبان جنسیت گرایی است ولی بدبختانه این حقیقت را نمیتوان با حکم یا اهداف خوب یا عمل اختیاری تغییر داد. خب، همه مسائل حل شدنی نیستند. من قصد دارم خدا را” او مذکر” بنامم اما اگر کس دیگری خواست “اومؤنث” بنامد مخالفتی ندارم.
همین را برای توجیه دلیل صفت شخص کافی بدانید. اکنون به بخشهای شناخته شدهتر در فهرستِ اوصاف معین خدا برمیگردم. در واقع اولی معروفتر است. خدا
- قادر مطلق است )یا مقتدر یا قدیر (
این نظریه را اغلب اینطور توضیح می دهند که موجود قادر مطلق می تواند هرچه به لحاظ منطقی ممکن است، انجام دهد .دو مشکل بیارتباط با این تعریف در نظر دارم .اولی مناقشهآمیز است؛ شاید تنها من آن را یک مشکل میدانم اما نمیتوانم به این دلیل از آن غفلت ورزم. و آن اینست. من نظریه امکانِ منطقی[۹۴] را نمیفهمم. همطبقه بودن یا مطلق یا امکان متافیزیکی را میفهمم) و بدان باور دارم (اما تا آنجا که میدانم وقتی گفته می شود چیزی منطقاً امکان دارد، درباره چیز بیمعنایی صحبت می شود .انکار نمیکنم که مفهوم عدمِ امکانِ منطقی[۹۵] معنادار است: چیزی منطقاً ناممکن است که محال است سادهتر باشد، مطلقاً یا به لحاظ متافیزیکی ناممکن است و عدم امکانِ آن را فقط با بهره گرفتن از لوازم منطقی[۹۶] میتوان اثبات کرد. اما امکان منطقی چیست؟ به نظر میرسد چیزی منطقاً ممکن فرض شده است که آن چیز منطقاً ناممکن نباشد. ولی این خیلی گیجکننده است. چرا برای این حقیقت که نمیتوان ثابت کرد چیزی ناممکن است، باید تنها با بهره گرفتن از لوازم خیلی محدود منطقی نشان داد آن چیز از هرجهت ممکن است؟ یک شیوه منحصراً اقلیدسی برای تقسیم سه بخشی زاویه ناممکن است . به همان نسبت ناممکن است که چیزی بتواند باشد. در هیچ جهان ممکنی چنین رویهای وجود ندارد. اما منطق به تنهایی برای اثبات عدمِ امکانش کفایت نمی کند و اگر امکانِ منطقی هرچه را منطقاً ناممکن نیست در بر میگیرد، پس آن “منطقاً ممکن”[۹۷] است. یعنی امکان منطقی نوعی احتمال نیست .من نباید بیش از این وقتم را صرف این دغدغه ذهنی کنم [۴]. فرض کنید اثبات شده است که تردیدهای من درباره امکان منطقی موجّهند[۹۸] . آیا ممکن است نتوانیم آنها را به سادگی با این گفته تطبیق دهیم که قدرت مطلق نیرویی است که هر کاری را که به لحاظ متافیزیکی ممکن است، انجام میدهد؟ در واقع احتمال ضعیفی وجود دارد. اما اگر این کار را کردیم، هنوز با دومین مشکلی که گفتم مواجهیم و آن مشکل به هیچ وجه مناقشه آمیز نیست. آن عبارتست از : بیشتر موحّدان معتقدند، اعمال متافیزیکی ممکنی وجود دارد که خدا قادر به انجام آنها نیست. دو مثال مشهور}در این باره {دروغگویی و پیمان شکنی است. علیرغم تقسیم سه بخشی زاویه، دروغگویی وپیمانشکنی مطمئناً به لحاظ متافیزیکی امور ممکنی هستند )در مورد شما نمیدانم اما خودم عملاً انجام آنها را دیدهام. (ولی معمولاً گفته می شود خدا برای انجام هر یک از این امور ناتوان است زیرا اگرچه انجام آنها برای فرد به لحاظ متافیزیکی ممکن است، برای او {خدا} به لحاظ متافیزیکی ناممکن است. بیایید فرض کنیم فیلسوفان و الاهیدانانی که میگویند به لحاظ متافیزیکی برای خدا ناممکن است دروغ بگوید و پیمان شکنی کند، درست میگویند. آیا از این نظر آنها نتیجه گیری می شود که خدا قادر مطلق نیست؟ بر اساس تعریف ارائه شده، بله .اما با توجه به مثالی که توضیح داده شد ضرورتاً تعریف دیگری پیشنهاد می شود، تعریفی که اغلب در آثار الاهیات فلسفی دیده می شود، تعریفی که دقیقا ًبه حل مشکل مورد نظر ما اختصاص یافته است :وقتی میگوییم خدا قادرمطلق است یعنی او می تواند هرکاری انجام دهد طوری که عمل او چیزی است که به لحاظ متافیزیکی ممکن است.
این تعریف با دو مشکلی که ذکر کردم روبرو است اما مسائل خاصّ خود را دارد. مهمترین آنها عبارتند از: به ما نمیگوید خدا چه کاری می تواند انجام دهد. راه دیگر، برای طرح اصولی همان مسأله این است که بگوییم، لااقل تا آنجا که هر انسانی قادر به داوری است، احتمالاً دو موجود وجود داشته که هر یک میتوانست هر کاری که به لحاظ متافیزیکی برایش امکان داشت، انجام دهد و در عین حال با تمام این اوصاف یکی از آنها بسیار قویتر از دیگری بود. مثلاً فرض کنید خدایی وجود دارد که می تواند هرکاری که به لحاظ متافیزیکی برایش ممکن است انجام دهد و در میان اموری که به لحاظ متافیزیکی انجام آن برایش ممکن است خلق اشیاء از عدم [۹۹]باشد. باز هم فرض کنید خدا موجودی به نام دمیورژ را خلق کند که گر چه با معیارهای انسانی بسیار قدرتمند است، اما از اِعمال بسیاری امور که خدا انجام میدهد ناتوان است. مثلاً او قادر نیست اشیاء را از عدم خلق کند. و اساساً دمیورژ استعدادِ خلق از عدم را ندارد: حتی خدا نمیتوانست آن نیرو را به او عطا کند، زیرا به دلیل ضرورت متافیزیکی دمیورژ، فاقدِ قدرت خلق اشیا از هیچ بود. و همین طور است در مورد هر نیرویی که دمیورژ فاقد آنست: او به دلیل ضرورت متافیزیکی فاقد آنست. (در این مورد او بر خلاف ما انسانهاست: همه ی ما ناتوانیهایی داریم که اتفاقِ متافیزیکیاند .مثلاً اگر چه من از نواختن اُبوا ناتوانم اما اگر مسیر زندگی من متفاوت بود، میتوانستم اُبوا بنوازم؛ تقریباً هر کسی قادر نیست به زبان ناواهو صحبت کند، اما هیچ کس ذاتاً از گویش ناواهو ناتوان نیست؛ هر انسان نابینایی در جهان های ممکن دیگر بینا بوده است.) بر این اساس اگر قادر مطلق بودن، توانایی برای اِعمال هر کاری باشد که به لحاظ متافیزیکی انجام آن برای شخص ممکن است پس دمیورژ قادر مطلق است. اکنون وقتی شما دمیورژ را با خدایی مقایسه می کنید که قادر است کارهایی بسیار بیش از او انجام دهد، یک نتیجه عجیب بدست آید .و ثابت می شود -اگر در مورد این پرسش لحظهای فکر کنید- که تعریف ارائه شده از قدرت مطلق، به ما نمیگوید که موجود قادر مطلق می تواند چه کاری انجام دهد [۵]. این نکته مهمی است تا درمبحث برهان شر به یاد داشته باشید. به این مشاجره خیالی توجه کنید. یک موحّد در پاسخ به برهان شر چنین میگوید، گر چه شرورِ جهان عمیقاً خدا را اندوهگین می کند، اما خدا برای بنیان جهان قادر به جلو گیری از{آنها} نبود و اکنون نمی تواند هیچیک از شروری که ویژگی شاخص این جهانند را برطرف کند.
“اما قرار بود که خدا قادر مطلق باشد.” “خب هست. میدانید که به لحاظ متافیزیکی برای او ناممکن است که جهانی را خلق کند که شامل امور بد نباشد و به هر طریق به لحاظ متافیزیکی ناممکن است در طرز کار جهانی دخالت کند که یک بار آن را خلق کرده است .اما او قادر است هر چه که اِعمالِ آن به لحاظ متا فیزیکی برای او ممکن است، انجام دهد -پس او قادر مطلق است.”
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.