ضمنی و غیر رسمی
آشکار و رسمی
تصمیم گیری
گروهی با توافق
گروهی با توافق
فردی
مسئولیت
گروهی و جمعی
فردی
فردی
توجه به افراد
کلی
کلی
دقیق
ب: الگوی مدیریت فرهنگ سازمانی دیویس[۲۶]۱
استانلی دیویس ( ۱۹۸۴) فرهنگ را به واژه باورها خلاصه نموده و آن را به دو دسته تحت عنوان باورهای استراتژیک و باورهای روزمره تقسیم کرده است. به عقیده دیویس، افراد، دارای باورهای گوناگون هستند. عقاید پیچیده و ژرف و عقاید ساده که اعتقادات مذهبی، خانوادگی، ارزشهای روابط اجتماعی و دیدگاه و نگرشها نسبت به کسب کار، همکاران، شرایط کار، کیفیت کار و غیره هر کدام دارای اهمیت متفاوتی هستند. برای مثال ممکن است این باور در خانواده وجود داشته باشد که خانواده باید یک واحد منسجم و قدرتمند باشند و هستهی مرکزی زندگی اعضای خانواده را تشکیل دهد و تمام اعضای خانواده را در مفهومی معنی دار به هم متصل کند. از این باور بنیادی، چندین باور فردی از جمله نحوه دور هم غذا خوردن، معاشرت، مهمانی و غیره منشعب میشوند. باورهای استراتژیک، ریشهها و اصولی هستند که سازمانها بر اساس آن شناخته میشوند و فلسفهی وجودی مؤسسه را تشکیل می دهند و به عنوان یک هدف بنیادی شکل میگیرند و وسعت آنها در حدی است که می تواند هرگونه شرایطی را در حوزه راهنمائی خود قرار دهد. از سوی دیگر، باورهای روزمره ( عملیاتی)، باورهای مشترک اکثریت کارکنان سازمانهاست که فرهنگ واقعی سازمانها به حساب میآید. این باورها منشأ رفتارهایی هستند که افراد در کار روزانه از خود نشان می دهند و این باورها به افراد فرمان می دهند که چه چیزهایی را باید بدانند و چه چیزهایی را نباید بدانند. چه رفتارهایی پسندیده است و چه رفتارهایی ناپسند میباشد و خلاصه اینکه آنها ابزار بقای افراد در سازمان هستند ( میرسپاس، ۱۳۸۴).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
همان طور که شکل ذیل نشان میدهد، باورهای راهنما مفاهیمی هستند که استراتژیها را نشان میدهند، در حالی که باورهای روزمره در اجرای موفق استراتژی مؤثرند. در سازمانها، باورها راهنما به دو دسته قابل تقسیم هستند: باورهای مربوط به امور خارج سازمان، در زمینه اینکه چگونه باید کسب کار را هدایت کرد. و باورهای مرتبط به امور درون سازمان. مثلا چگونه باید مدیریت کرد و سازمان را هدایت نمود. زمانی فضای فرهنگی یک سازمان سالم است که باورهای روزمرهی جاری با باورهای راهنما هم جهت بوده و باورهای روزمره، مظهر باورهای استراتژیک باشند. هرچه همسویی این باورها با هم کمتر باشد، سازمان اثر بخشی و کارایی کمتری دارند. باورهای راهنما باید همیشه استراتژی شرکت را تعیین کنند و آن را به حرکت در آورند. اگر باورهای راهنما نتوانند حرکتهای استراتژیک را سازمان دهنده، باورهای روزمره این کار خواهند کرد.
ساختار
باورهای
استراتژی
عملیات
کارکنان
باورهای
سیستمها
شکل ۲-۳ : دو بعد فرهنگ، باورهای روزمره و راهنما( میرسپاسی، ۱۳۸۴)
ج- الگوی فرهنگ سازمانی مارشال ساشکین[۲۷]۱
مارشال ساشکین بر اساس الگوی پارسونز[۲۸]۲ نظریه خود را تبیین کرده است. پارسونز استدلال کرد که تمام سازمانها باید ۴ وظیفهی اساسی را اجرا کنند. اگر آنها میخواهند برای مدت طولانی باقی بمانند، این ۴ وظیفه که عبارتند از: مدیریت تغییر، همسویی اهداف فردی و گروهی، کار گروهی و هماهنگ و ساختن یک فرهنگ قوی. از نظر ساشکین، یکی از اهدافهای مهم سازمان که اهمیت زیادی داشته است، مشتری گرایی و توجه به ارباب رجوع میباشد که در این الگو، به نظریهی پارسونز افزوده شده است. مارشال ساشکین، اثر بخشی سازمان را در گرو ارزشها و باورهایی میداند که این ۵ وظیفه به شرح زیررا تحت تأثیر قرار می دهند و در مجموع فرهنگ سازمانی را تشکلی می دهند ( مارشال ساشکین، ۱۹۹۶).
۱- مدیریت تغییر: میزان قدرت سازمان در تطابق و برخورد با تغییر در محیط خود و باور افراد به این که چقدر قادر به ایجاد تغییر و تأثیر بر محیط هستند. یکی از عوامل مهم فرهنگ سازمانی میباشد.
و این عامل تعیین کننده، انرژی و زمانی است که آنها صرف این کار می کنند. بنابراین هماهنگی به تغییر، در دنیای کنونی که به سرعت در حال دگرگونی هست دارای اهمیت چشمگیری است.
۲- همسویی اهداف فردی و گروهی باورهای مشترک در سازمان که می تواند در همسویی اعداد در انجام امور و موفقیت سازمان را راهگشا میباشند. یکی از وظایف فرهنگ سازمانی ایجاد چنین باوری است. بنابراین میزان توجه افراد به موفقیت و هم جهت بودن هدفهای افراد با هدفهای سازمان، از فاکتورهای مهم در مدیریت فرهنگ سازمان است.
۳- کار گروهی هماهنگ: بقای طولانی مدت سازمان بستگی به این دارد که چقدر افراد و گروهها با عبارت دیگر چقدر کار افراد به طور مرثر باهم تناسب دارد و هماهنگ است. اگر شخص باورش این باشد که تنها آنچه خودش انجام میدهد صحیح است، هماهنگی بوجود نمی آید. بنابراین، ارزشها و باروها حمایت کننده هماهنگی مؤثر، هم کاری و هدف مشترک داشتن، از ارکان مهم فرهنگ سازمانی به شمار می آیند. در این نظریه رقابت با سازمانهای بیرونی حمایت می شود، ولی در درون مورد توجه قرار نمیگیرد.
۴- مشتری مداری: ارزشهایی که در جهت شناسایی و دست یابی به نیازها، علایق و راضی کردن مشتریان و ارباب رجوع دارد، از جمله عناصر مهم فرهنگ سازمانی به شمار می آیند، زیرا بدون وجود استفاده کننده گان از خدمات و ارباب رجوع، سازمان ماهیت وجودی پیدا نمی کند؛ بنابراین ارزشهای ازجمله اهمیت مشکلات مشتریان، نحوه اولویت دادن به علایق و مشکلات مشتریان، میزان گوش دادن واقعی به مسائل مشتریان و غیره در هر سازمان میبایست از اهمیت برخوردار باشد.
۵- قدرت فرهنگ سازمانی: سازمانها ارزشها و باورهای زیادی دارند، که بعضی از آنها مورد قبول عده کمی هستند و بعضی پذیرش همگانی دارند. اگر باورها به وسیله تعداد بیشتری حمایت شوند، قوی هستند و ساختار فرهنگی قوی تر بوجود می آورند. فرهنگ قوی، ثبات بیشتری در تمام وظایف سازمان فراهم می کند. فرهنگ قوی زمانی مؤثرتر است که ارزشها و باورهای مبتنی بر مدیریت تغییر، موقعیت سازمانی، مشتری گرایی و هماهنگی امور و کارها در خود داشته باشد( همان، ۱۳۹۲).
در این راستا برخی از پژوهشگران وظایفی را برای فرهنگ سازمانی مطلوب و مؤثر ارائه نموده اند ( پارسونز، ۱۹۶۰، رابینز،۱۹۹۱و ساشکین، ۱۹۹۶). و گروهی به معرفی انواع فرهنگ سازمانی اقدام نموده اند (سانی فیلد، ۱۹۸۱،کنز درویس و میلر۱۹۸۴ و هاریسون و هندی ۱۹۸۹). با مطالعه موارد مذکور در مییابیم که هریک از آنها شاخص های خاصی از فرهنگ سازمانی را مورد توجه قرار دادهاند؛ به طوری که هیچ یک الگوی جامع و مطلوب نمیباشند. برخی به عوامل سازمانی و برخی به عوامل انسانی توجه نموده اند. بنابراین مدل یا مدلهای خاصی را جهت مطالعه فرهنگ سازمانی و کاربرد آن در سازمان که در همه جا و همه زمانها کاربرد داشته باشد نمیتوان تجویز نمود، بلکه باتوجه به خصوصیات سازمانی و شرایط محیط پیرامون سازمان، الگو یا الگوهای منقتضی را انتخاب و به کار برد( رستمی، ۱۳۹۲).
د: الگوی دنیسون[۲۹]۱
پروفسور دانیل دنیسون در تحقیقی که در زمینه فرهنگ سازمانی و اثر بخشی انجام داد به انی نتیجه رسید که رابطه مناسب بین استراتژی، محیط و فرهنگ به گونه ای است که میتوان آن را در چهار گروه گنجانید، این چهار گروه عبارتند از:
۱- فرهنگ انعطاف پذیر[۳۰]۲
۲- فرهنگ مأموریتی[۳۱]۳
۳- فرهنگ مشارکتی[۳۲]۴
۴- فرهنگ مبتنی بر تداوم[۳۳]۵
فرهنگ سازمانی از نظر دنیسون (۲۰۰۰) به عقاید زیر بنایی، ارزشها و مفروضات هریک از اعضای سازمان و اعمال رفتارهایی که از خود نشان می دهند و روی آن تأکید میورزند، اطلاق می شود. عقاید مفروضات به عنوان جزء اصلی این تعریف عبارتند از باورهای مقبول، نانوشته و اساسی، ادارکات، افکار و احساساتی که عالی ترین منبع ارزشها هستند و در نهایت راهنمای رفتار کارکنان محسوب میگردند.
آنچه که مدل فرهنگ سازمانی دنیسون را از سایر مدلهای فرهنگی متمایز میسازد در ارتباط بودن این مدل با استراتژی، محیط کسب و کار و در نهایت افزایش عملکرد و اثر بخشی سازمانی میباشد. این مدل دارای چهار شاخص و هر شاخص دارای سه مقیاس میباشد:
هریک از این شاخص ها تحت تأثیر دو عامل قرار دارند:
۱- میزان تغییر و یا ثبات در محیط رقابتی سازمان.
۲- میزان توجه سازمان به فعالیتهای درونی یا بیرونی سازمان.
شاخص ها و مقیاسهای مدل دنیسون عبارتند از :
۱- درگیر شدن در کار: این شاخص به ایجاد ظرفیتهای انسانی، احساس مالکیت و مسئولیت پذیری در افراد اشاره دارد. مقیاسهای این شاخص عبارتند از:
۱- الف) توانمندسازی[۳۴]۱ : افراد دارای اختیار، ابتکار عمل و توانایی مدیریت کارهایشان هستند. این مسأله حس مالکیت و مسئولیت را در سازمان ایجاد مینماید.
۱- ب) تیم سازی[۳۵]۲ : ارزش، در کار دسته جمعی و پیش رفتن به سوی اهداف مشترک نهفته است، به گونه ای که همه کارکنان احساس پاسخگویی متقابل داشته باشند. چنین سازمانی برای رسیدن به نتیجه کار، روی تلاش گروهی حساب باز می کند.
۱- ج) توسعه قابلیتها[۳۶]۳ : سازمان، در زمینه توسعه مهارت های کارکنانن به منظور باقی ماندن در محیط رقابتی بر آورده ساختن نیازهای در حال تکوین کسب و کار، دائما سرمایه گذاری مینماید.
۲- سازگاری: تعریف ارزشها و سیستمهایی که مبنای یک فرهنگ قوی هستند. مقیاسهای شاخص سازگاری عبارتند از:
۲- الف) ارزشهای بنبادی[۳۷]۳: اعضای سازمان در مجموعه ای از ارزشها که احساس هویت و انتظارات واضح را لق مینماید، اشتراک دارند.
۲- ب) توافق[۳۸]۴ : سازمان قادر به حصول توافق در زمینه مسایل حساس است. این توافق شامل سطوح زیر بنایی توافق و نیز توانایی در تطابق و رفع تفاوتهاست.
۲-ج) هماهنگی و یکپارچگی[۳۹] : عملکردههای متفاوت و واحدهای مجزای سازمان قادرند به خوبی با یکدیگر به منظور تحقق اهداف مشترک، کار نمایند. مرزهای سازمانی یا انجام فعالیت تداخل ندارد.
۳- انطباق پذیری: ترجمان خواسته های محیط کسب و کار به عمل(برگرفته از پایان نامه رستمی، ۱۳۹۲).
مقیاسهای شاخص انطباق پذیری عبارتند از:
۳- الف) ایجاد تغییر[۴۰]۱: سازمان قادر به ایجاد روشهای تطبیق به منظور مواجهه با نیازهای در حال تغییر میباشد. سازمان قادر است محیط کشب و کار را بررسی نماید، سریعا به روندهای جاری عکس العمل نشان دهد و تغییرات آینده را پیش بینی نماید.
۳- ب) مشتری محوری[۴۱]۲: سازمان، مشتریانش را درک و به آنها واکنش نشان میدهد و نیازهای آینده آنان را پیش بینی مینماید. مشتری محوری درجه فعالیت سازمان در زمینه رضایت مشتریان را منعکس مینماید.
۳- ج) یادگیری سازمانی[۴۲]۳: سازمان علایم را از محیط دریافت، ترجمه و تفسیر مینماید و به فرصتهایی برای تقویت نوآوری، به دست آوردن دانش و توسعه قابلیتها تبدیل مینماید.
۴- رسالت: تعریف یک مسیر و جهت بلند مدت معنی دار برای سازمان( همان، ۱۳۹۲)
مقیاسهای شاخص های رسالت عبارتند از:
۴- الف) جهت و هدایت استراتژیک[۴۳]۴:
مقاصد استراتژیک واضح، مه هدف سازمان را بیان مینمایند.
۴- ب) اهداف و مقاصد[۴۴]۵: مجموعه واضحی از اهداف و مقاصد که می تواند مرتبط با رسالت، چشم انداز، و استراتژی باشد و هر کدام را با یک قصد واضح، در شغلش آماده میسازد.
۴- ج) چشم انداز: سازمان دیدگاه مشترکی از وضعیت مطلوب آینده دارد. این دیدگاه، ارزشهای بنیادی و تسخیر قلبها و اذهان افراد سازمان را در بر میگیرد( همان، ۱۳۹۲).
برای