امیرالمؤمنین علی، علیه الصلاه و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانی و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از بعثتخاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح میفرماید:
خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانی مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روی زمین) و آخرت روی آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگی، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگی فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالی که مدت عمر آن، رو به تمامی، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودی و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علمهای آن، مندرس، و زشتیهای آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود .[۴۲]
خدای حکیم، باید برای رفع این تنازع و اختلاف – که این موجود را از کمال معهود خود دور میسازد – چارهای داشته باشد و طریقی خارج از وجود او فرا روی او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا»[۴۳] به راه سعادت و هدف غایی آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطای الهی برخوردار شود .
از آنجا که خلقت انسان تنها مادی و دنیایی نیست، بلکه او موجودی الهی و مادی و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوی خداوند باز میگردد و ابدی است،[۴۴] هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدی و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودی او باشد .
اینجا است که خداوند حکیم، انبیای الهی را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهای فردی و اجتماعی بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعی و ساختن انسانهای آگاه به سعادت و کمال حقیقی خویش، و عامل به آنچه تامین کننده آن بهروزی است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافی که ریشه فساد و تباهی بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»
و فرمود:
« الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ۱۵۶أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »[۴۵]
این چنین است که انبیای الهی، از طرفی با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختی و حقیقت وجودی خویش آگاه میسازند و به او تذکر میدهند که فطرت و طبیعتخیر خواه و منفعت طلب او، عاملی استبرای تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیلهای برای هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدی و سلب حقوق و آزادیهای دیگران و پذیرش فریاد خدایی فراعنه اعصار، در وجود بنی آدم میبندند و مهمترین عامل سلب آزادی و مرکز هدایت همه فعالیتهای ضد آزادی را در درون او نابود میکنند، و از طرفی دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعی به تعدیل و انضباط میکشانند، به نحوی که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعی و به خدمت گرفتن دیگران و یافتهها و داشتههای آنان، هر کس به مقداری که استحقاق دارد و به دیگران نفع میرساند و مخلبه حقوق آنان نیست، برخوردار و بهرهمند گردد، کسی بر کسی ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابی خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .
بدین صورت میبینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادی بخشی و حفظ آن در همه عرصههای زندگی بشری را، دارا است .[۴۶]
ترجیعبند دعوت همه انبیای الهی یک کلام است و آن، پرستش خدای یگانه و کمال مطلق و دوری جستن از مظهر طغیان و سرکشی و فساد، است: «و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» .[۴۷]
و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانی، این است که انسانها در برابر هم مساویاند و کسی صاحب امر دیگری نیست جز خدای متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» .[۴۸]
خداوند، به بنی اسرائیل، نعمت آزادی و رهاییای را که با فرستادن موسی (ع) به آنان ارزانی داشت تذکر میدهد:
«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم»[۴۹]; یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالی که شما را به نحو بدی عذاب و شکنجه میکردند: پسرانتان را میکشتند و زنانتان را باقی میگذاشتند و در این کار، بلای بزرگی از خدایتان بود .
پیامبری که امر و دعوتش به خوبیها و زیبایی هاست و نهی ردعش از زشتیها و پلیدیها، و در آنچه برای جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد میگذارد و فقط آنچه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام میکند و بالاخره قفلی که بر فکر و اندیشه خود زدهاند، باز میکند، و زندانی که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافهپرستی ساختهاند و مانع آزادی آنان شده است، خراب میکند، و بندهایی که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زدهاند، میگشاید.
و در جایی دیگر فرمود:
خداوند به وسیله محمد مصطفی (ص) پراکندگی و هرج و مرج و بی نظمیها را اصلاح کرد و جبارانی را که در همه زمانها غالب بودند، شکست دا دو سختیها را آسان کرد و ناهمواریها را هموار ساخت تا اینکه گمراهی فکری و عملی را از شرق و غرب دور ساخت .[۵۰]
لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجهالوداع فرمودند:
«الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض»; آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتی درآمد که در روز نخستخلقت، آنچنان بود .
شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژیها و انحرافات و مفاسدی که در زندگی شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانی به اعتدال اولیه خود بازگشت .
بنابراین، راه آزادی بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسانهای ظالم و آزادی ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیلهگری است که در هر زمان، بندهایی برای بند کردن انسان و میلهها و قفلهایی برای زندانی کردن او حتی به دستخودش، آماده دارند، و برای بازگرداندن جوامع دینی به فساد و تباهی و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهای دین اختلاف وارد میکنند، محکم آن را متشابه جلوه میدهند، متشابهات آن را میگیرند و بر هوای خود حمل میکنند، در برابر هر حقی، باطلی بپامیدارند، و هم اینها را برای برتری جویی در زمین مرتکب میشوند .
در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم» [۵۱]
و در جایی دیگر فرمود:
«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم» ;[۵۲]دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آنکه علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکاری بین خویش .
این کلام زیبای امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومتخویش بیان میکند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هوای نفس خود در آن عمل میکردند و آن را وسیله رسیدن به دنیای خود قرار دادند . .
نتیجه این ستمکاری، بازگشت جامعه انسانی به بدبختی و جهل و فساد دوران جاهلیتخواهد بود . لذا در ابتدای حکومتخود، دردمندانه فرمود:
«الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم»[۵۳] بدبختی شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزی که پیامبر شما مبعوث شد .
۲-۲-۵ : منشا محدود شدن آزادی بشر
گفتیم از آنجا که انسانها اجزای حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازی ندارند، لذا همه در فعالیتهای خود آزادند و کسی نمیتواند آزادی آنان را سلب کند . این، امری است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا میکند، الا اینکه این حقیقت واحد، دارای هدف و مقصدی است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنی، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»[۵۴]
از طرفی، انسان، موجودی است اجتماعی و مدنی بالطبع که میخواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافتهها و داشتههای آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .
نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب میکند .
بنابراین، اولا، به اقتضای هدفمندی حیات خود و اشتیاقی که به آن دارد، عقلا نمیتواند اراده خود را مصروف اموری کند و آزادی خود را در جایی به کار گیرد، که او را از هدف دور میسازد، و وجود او را تباه میسازد، و زیان او را در پی دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامه»[۵۵]
ثانیا، به اقتضای اجتماعی بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمیتواند چنان بر طبل خواستهها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادی و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امری برای همه اجزای جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودی زندگی اجتماعی و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .
پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادیهای او در حیات اجتماعی میکند تا زندگی اجتماعی حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغروری که پرهیز و حدی نمیشناسد همه چیز را نابود میکند، آن طور که قرآن خبر داده است: « وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ » .[۵۶]
ثالثا، از آنجا که جامعه انسانی دارای هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالی اجتماع به کار گیرد و از آنچه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس .»[۵۷]
پس محدود بودن آزادی فردی و اجتماعی انسان، مانند اصل آزادی او، امری است مطابق تکوین و خلقت او و چیزی که فطرتا آن را درک میکند .
بر اساس جهان بینی توحیدی قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردی یا روابط اجتماعی، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیقتر، مسؤولانهتر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدی از ابعاد انسان و هیچ صفحهای از کتاب اجتماع بشری خالی از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادی – که هدف والایی برای انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویی و سودپرستی را محور حیات بشر قرار میدهد – به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک میکند، آزادی انسان محدود میشود .
پس همگان اصل محدودیت آزادی انسان را میپذیرند، چون فطری است و در او مناقشهای ندارند، الا اینکه گروهی به همه ابعاد فطرت پاک انسانی توجه کرده و گروهی فقط به جزئی از آن که تامین کننده خواهشهای نفسانی آنان است، توجه میکنند، و به مصلحان و خیرخواهانی که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعی و مهار آزادیهای مخرب دعوت میکنند، انگ ضدیتبا آزادی میزنند و آنان را به مسخره میگیرند، که چرا از آنان تقاضای محدود کردن آزادی اجتماعی یا عقیدتی را دارند . قرآن کریم، نمونهای از آن را نقل کرده است:
« قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ۸۷قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی إِلاَّ بِاللَّهِ »[۵۸]
قوم شعیب اعتراض میکنند که «چرا او میخواهد آزادی آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومی و ملیشان که سنتی دیر پا در میان آنان است و نیز آزادی آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر میکند؟» و حال آنکه او فقط تقاضای عدل اجتماعی و قسط اقتصادی از ایشان میکرد و برای توده مردم میسوخت و از فساد در زمین نهی مینمود و میگفت:
عکس مرتبط با اقتصاد
«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین» . [۵۹]
فرق استبین آنکه انسانی بدون حجت و دلیل و از روی منفعتطلبی بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روی قدرتطلبی و فساد بخواهد آزادی آنان را سلب کند و بین آنکه دعوتی الهی دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادی اجتماعی همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوی در حقوق مختلف .
شاهدش هم این است که خود، قانونی را که میگوید، عمل میکند و پابند است و خلاف آن نمیکند و نمیخواهد آنان را استثمار کند و به بندگی بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتی و اجتماعی است .
بنابراین قوانینی که انبیا و ادیان برای زندگی فردی و حیات اجتماعی بشر از جانب خداوند متعال میآورند و حکومتهای صالح در هر زمانی بنابر مقتضیات عصر برای تعالی اجتماع وضع میکنند، سلب آزادی مشروع و حق طبیعی انسان شمرده نمیشود; چرا که لجام گسیختگی انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشری را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعی و کمال خواه انسان است .
در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهای الهی، که از آن تعبیر به «فسق» میکند، عامل نابودی جوامع بشری است: «و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها» [۶۰]و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگاری است.
و گاه آزادی عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگری بدهد گرچه حقوق انسانی او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگی اسیر جنگی که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتی با آزادی فردی و اجتماعی که امری فطری و طبیعی است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعی بودن انسان نیز امری فطری است و کما اینکه فطرت انسان، آزادی را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او میآموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعهای از زوال و نابودی، حق طبیعی آن جامعه است و این حق، موجب درستی سلب آزادی هر کسی است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .
و گاه تاثیر او را در امری یا اموری محدود کند و آزادی او را بستاند، همانند سلب آزادی در انتخاب محل سکونت در موارد حکم به تبعید شخص به منطقهای غیر از محل سکونتش: «همانا جزای کسانی که با خدا و رسول محاربه میکنند و در زمین فساد میکنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند»
نیز مانند سلب آزادی تجارت و سلطه بر اموال، نسبتبه امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشی و قمار و قمار خانهداری و احتکاراموال خاص و . . .
خلاصه مطلب آنکه وجود انسان و حیات فردی و اجتماعی و هدف خلقت و سعادت او، همگی ما را دعوت میکند به اینکه راهی در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبهه ای حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آنرا به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمی معقول و متناسب با ساختار وجودی انسان، ما را به سوی کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفی میکند:
« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ »[۶۱]
آن راه و شیوه و آیینی که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستی، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوی این راه داشت و بر آن آیین حقگرا که بر واقع وجود انسان نظارهگر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلی در خلقت الهی نیست و سرشت همه انسانها یکی است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .
دفع یک اشکال
با این بیان، اشکالی که به دین الهی در امر اعطای آزادی و نظام اجتماعی سیاسی دینی شده است، مرتفع میشود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سری قوانین مشخص و نوعی روابط را بر پهنه اجتماع حاکم میکند و برای مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادی را نمیدهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسی اجتماعی خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدی از روابط و رفتار سیاسی اجتماعی را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسانها و جوامع بشری . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و میتواند بر رنجها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادی بخشی دارد، ولی وقتی در محیطی حاکم شد، نمیتواند و نباید آن را الی الابد از دستبرد افکار و روشهای جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود میکند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر میکند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد میشود و بر دانش و تجربه او افزوده میشود، فلذا راههای جدیدی را میطلبد .
جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافتههای بشری، دو نوع است:
۱٫ نوعی از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومی که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعتبه آن دستیافته است و هر روز کاملتر میشود و زندگی فردی و جمعی را راحتتر میکند و راههای تازهای برای رسیدن به آمال انسانی نیز محسوب میشود . تکامل بخشی این علوم و روشها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روشهای تازه اداره حکومتها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .
۲٫ معارف و حقایق کلی مطابق با خلقت الهی و مادی و فطرت و طبیعتخاص نوع انسان که متعادل کننده همه قوای انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعی و تضمین کننده سعادت حقیقی اوست . بدیهی است که اگر نظام اجتماعی بشر و حدود و قیود آزادیهای فردی و اجتماعی بر چنین معارفی استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بی رشدی نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشی سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعتخود دور میسازد، فطرتی که تبدیلی و تغییری در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله»
لذا خدای متعال که دین و نظام سیاسی اجتماعی دینی را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفه الله در زمین، به وسیله انبیای عظام مستقر کرد، طبعا نمیتواند به بشر این آزادی را بدهد که راه آزادی بخش و کامل و جامع را کناری بنهد و به دنبال افکار و اهوای اسارتبار در روابط مختلف سیاسی واجتماعی و اقتصادی، حرکت کند . همان طور که به او این آزادی را نمیدهد که آزادی شخصی خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگری گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»[۶۲] ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهی است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال» [۶۳] لذا است که از انسانها انتخاب این طریق قویم را طلب میکند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» .[۶۴]
نیز میفرماید، آنان که از دین جدا شدند و راهدیگری انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برتریجویی و فساد انگیزی اینچنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم»[۶۵]
و چون چنین انتخابی، زیان انسان و فساد در زمین و نابودی حرث و نسل و هدم بنیان آزادی اجتماعی ابنای بشر را در پی دارد، کیفری سخت در بارگاه الهی خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانی را که چنین زمینهای را ایجاد میکنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است.
پایان نامه رشته حقوق
خلاصه کلام اینکه اعراض از دین خدا و آموزههای دینی و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهای الهی، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوتپرستان را در پی خواهد داشت، کما اینکه تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشنترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .
بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفی صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتی در برداشتها پیش آید و دین حقیقی را غبار گیرد، اینجا است که نقش مهم علمای دین در پالایش آموزههای رایج، از زنگارهای خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار میگردد، و احیای تفکر دینی را به عنوان ضرورت همه اعصاری که وحی آسمان منقطع شده است و ابر غیبتخورشید عالمتاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور میسازد و شکی نیست که دین حنیف و عقلانی اسلام، همگان را برای شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمی در چار چوبی منطقی و روشمند و به دور از اغواگری، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .
۲-۲-۶ : بالاتر از آزادی
تاکنون روشن شد که آزادی یک کمال وسیلهای برای انسان است، نه کمال غایی و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادی و رهایی او .
بله، اگر انسان، فاقد آزادی بود، دیگر کمالی برای او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانی نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .
در شرایط خفقانآمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب میشود و آگاهی و تکامل جویی به رکود و جمود میگراید و این بر ضد هدف غایی مذکور است .
اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسانها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعی را نمیپذیرد، بلکه بالاتر از آن را برای رشد و شکوفایی انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادی افراد را توسط دیگران نفی میکند، بلکه همه انسانها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعتبخشیدن به روند تکاملی، مسؤول قرار داده است، آنجا که امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینههای سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگری را کمک و مساعدت کنند .
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسی که صبح کند در حالی که اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .
برای