آسم نماهای مختلفی شامل سرفه،ویزینگ و تنگی تنفس دارد. بیماران مبتلا به آسم ممکن است با یکی از این علائم یا با ترکیبی از این علائم نشان داده شوند. اگرچه آسم در ابتدا یک بیماری فیزیولوژیکی است،اما مانند بسیاری از بیماریها،آسم شدید واقعی مؤلفه های روانشناختی معناداری دارد.
به عنوان مثال این عقیده وجود دارد که استرس عامل بسیار مهمی در تحریک یا کمک کردن به حملههای آسم در بعضی افراد است. علائم اضطرابی در بیماران به عنوان یک پیش بینی کننده بسیار قوی در تشخیص نادرست آسم در همان بیماران است. (هادن و خان[۳۳]،۲۰۰۳).تظاهرات افسردگی و اضطراب در بیماران مبتلا به آسم بیش از جمعیت عمومی رواج دارد. (براون،۲۰۰۳). از آنجاییکه این حقیقت وجود دارد که جنبه های روانشناختی بیماری آسم حقیقتا در این بیماری بسیار مهم هستند،بسیاری از شرایطی که آسم یا جنبه هایی از آسم را تقلید می کنند و بعضی از این تقلید کننده هایی که از عوامل سببشناختی اختلالات روانتنی هستند مانند سندروم هایپرونتیلاسیون،تحریکات ذهنی سرفهها،و اختلال در عملکرد تارهای صوتی باید شناخته شوند. (براشر[۳۴]،۱۹۸۳؛کنت[۳۵]،۱۹۸۳؛نیومن[۳۶] و همکاران،۱۹۹۵؛وان دونت[۳۷] و همکاران،۱۹۹۵؛مستروویچ[۳۸] و گرینبورگر[۳۹]،۲۰۰۲). اضطراب و افسردگی از جمله اختلالات همبودی ثبت شده در بیماریهای مزمن تنفسی هستند. (جانسون[۴۰]،۱۹۹۴؛بوسلی[۴۱]۱۹۹۵؛براون،۲۰۰۳).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۲-۱۳٫استرس
بنا بر نظر هنکل (۱۹۷۷،به نقل از بارتلت،۱۹۹۸)،واژه استرس (تنیدگی) از قرن ۱۷ در بین مردم مصطلح گردید. در این دوره مردم از این واژه تحت عنوان “به سختی افتادن” و “به پریشانی دچار شدن ” استفاده میکردند. درخلال قرن ۱۸ و ۱۹ از واژه استرس برای احساس اجبار و فشار و یا اعمال فشار بر علیه چیزی یا کسی یا ارگانی استفاده میشد. در این دوره بود که علوم پایه تحول چشمگیری یافت و دانش فراوانی نسبت به علوم طبیعی به دست آمد. این در حالی بود که واژه استرس به علم فیزیک نیز راه یافت و برای پدیدههای مادی و عینی بکار رفت. در علم فیزیک،کلمه استرس بر فشاری که بر جسمی وارد میشد،اشاره داشت. در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بود که این واژه،وارد علوم زیستی و اجتماعی شد و برای توصیف دلایل احتمالی بیماریهای جسمی و روانی به کار رفت. با وجود آنکه سلسوس دانشمند یونانی ۲۰۰۰ سال قبل این اعتقاد را مطرح کرد که موقعیتهای هیجانی میتوانند بر قلب اثر گذارند و هاروی (۱۶۲۸ به نقل از بهرامی احسان ۱۳۸۵نیز بر اساس مشاهداتش ادعا کرده بود که حالات ذهنی مثل درد یا لذت،امید یا ترس میتوانند روی قلب اثر بگذارند،اما مفهوم استرس برای اولین بار توسط سلیه که هورمون شناس بود در سال ۱۹۲۳ به جامعه علمی معرفی شد. (بارتلت،۱۹۹۸، کاسیدی ۱۹۹۹). این دانشمند با انجام مطالعاتی به این نتیجه رسید که ارتباطات دقیقی بین حالات روانی به ویژه استرس وسیستمهای ایمنی-هورمونی و ایمن وجود دارد (لو و لو ۱۹۸۶، ترجمه فریب ۱۳۷۱).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
۲-۱۴٫نظریه استرس
استرس حالتی است که قطعاً یا احتمالاً سبب آشفتگی کارکردهای روانشناختی یا فیزیولوژیک بهنجار فرد می شود. طی سالهای ۱۹۲۰-۱۹۳۰ والتر کانون[۴۲] (۱۹۴۵-۱۸۷۵) اولین مطالعه جامع و منظم را در زمینه ارتباط استرس با بیماریها انجام داد. او نشان داد که تحریک دستگاه عصبی خودمختار،به ویژه دستگاه سمپاتیک،ارگانیسم را برای پاسخ ستیز یا گریز[۴۳] آماده می کند؛این پاسخ با افزایش فشار خون،تاکیکاردی،و افزایش برونده قلب مشخص میگردد. این پاسخ برای حیوانی که قصد فرار از خطر یا مقابله با آن را دارد مفید است؛ولی هیچ کدام از این پاسخها برای انسان متمدن ضروری نیستند،و به همین دلیل استرس باعث بروز بیماری می شود (مثلاً یک اختلال قلبی-عروقی ایجاد می کند).
در دهه ۱۹۵۰ هارولد ولف (۱۹۶۲-۱۸۹۸) مشاهده کرد که فیزیولوژی دستگاه گوارش ظاهراً با حالتهای هیجانی مشخصی ارتباط دارد.به این شکل که خصومت با پرکاری و اندوه و غصه با کمکاری دستگاه گوارش همراه است. ولف چنین واکنشهایی را غیر اختصاصی تلقی میکرد و معتقد بود که واکنش بیمار را وضعیت عمومی زندگی و برداشت ادراکی او از رویداد پر استرس تعیین می کنند. پیش از ولف ویلیام بومون[۴۴] (۱۸۵۳-۱۷۸۵) که جراح ارتش آمریکا بود،بیماری به نام الکسیس سنت مارتین [۴۵] داشت؛این بیمار به علت زخم گلولهای که یک فیستول معدهای دائمی برایش درست کرده بود معروف شد. بومون دریافت طی حالتهایی که بار هیجانی زیادی دارند،مخاط معده این بیمار پرخون و یا رنگ پریده میشد،و این نشان میداد که هیجانات بر جریان خون معده مؤثرند.
هانس سلیه [۴۶] (۱۹۸۲-۱۹۰۷) الگویی برای استرس ارائه داد که خودش آن را سندروم تطابق عمومی[۴۷] نامید. این سندروم مرکب از سه مرحله است: ۱) واکنش هشدار ۲) مرحله مقاومت،که طی آن تطابق به شکل مطلوبی حاصل می شود؛ و ۳) مرحله فرسودگی، که طی آن ممکن است تطابق یا مقاومت کسب شده از دست برود. او استرس را واکنش غیر اختصاصی بدن به هرگونه خواسته و نیازی میدانست که به وسیله شرایط لذتبخش یا ناخوشایند ایجاد شده است. سلیه معتقد بود که طبق تعریف مذکور،ضرورتی ندارد که استرس همیشه ناخوشایند باشد. او استرس ناخوشایند را دیسترس (رنج و عذاب) نامید. پذیرش هر دو نوع استرس مستلزم تطابق است.
استرس بنا به تعریف فوق،شامل هر چیز می شود (اعم از واقعی،نمادین،یا تصوری) که بقای فرد را با خطر و تهدید و مواجه می کند. واکنش بدن به استرس- به معنای یاد شده– شامل به راه انداختن مجموعه ای از پاسخها است که تلاش می کنند تا اثر عامل استرسزا را کاهش داده و تعادل بدن را به حالت اولیه بازگردانند. درباره پاسخ فیزیولوژیک به استرس حاد اطلاعات زیادی در دست است،ولی آن چه که درباره پاسخ به استرس مزمن میدانیم بسیار کمتر است. بسیاری از عوامل استرسزا در طول یک مدت زمان طولانی رخ می دهند و یا عواقب دیرپا و درازمدتی دارند. برای مثال،از دست دادن همسر ممکن است ماهها یا حتی سالها تنهایی به دنبال داشته باشد،و قرار گرفتن در معرض یک حمله جنسی خشونت بار می تواند تا چندین سال نگرانی و تشویش در پی داشته باشد. تشریح پاسخهای عصبی- آندوکرین و ایمنی به چنین رویدادهایی به درک علت و چگونگی ایجاد اثرات زیانبار به وسیله استرس کمک می کند. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۷).
۲-۱۵٫عوامل مؤثر در تشدید فشار روانی
اثرات فشار روانی،مانند میزان اضطراب که برمیانگیزد و میزان اختلال آن در تواناییهای شخصی برای کار و کوشش به چند عامل بستگی دارد که از آن جمله است برخی ویژگیهای خود فشار روانی،مانند موقعیتی که فشار روانی در آن روی میدهد و برآورد وارزیابی فرد از موقعیت فشارزا و نیز منابعی که وی برای کنار آمدن با آن در دسترس قرار دارد. این عوامل عبارتند از:
-پیش بینی پذیری:حتی وقتی فرد نمی تواند کنترلی بر فشار روانی داشته باشد اگر بتواند آن را پیش بینی کند و از شدت آن کاسته می شود.
-امکان کنترل طول دوره فشار روانی:کنترل داشتن بر طول دوره یک رویداد فشارزا،نیز از شدت فشار روانی میکاهد.
-ارزیابی شناختی: ادراک یک شخص از یک رویداد فشار زا،به برآورد او از درجه تهدیدآمیز بودن آن رویداد بستگی دارد. موقعیتهایی که شخص آنها را به صورت تهدیدی برای زنده ماندن خود یا به صورت تهدیدی برای اعتبار و ارزش خود ادراک می کند بیشترین فشار روانی را ایجاد می کند.
-احساس کارایی: اطمینان خاطر آدمی به اینکه می تواند یک موقعیت فشارزا را به خوبی اداره کند نیز عامل عمدهای در تعیین شدت فشار روانی به شمار میرود.
-حمایتهای اجتماعی: امکان دارد که حمایت عاطفی و توجه مردم،فشار روانی را نیز تحمل پذیرتر کند،معمولاً اگر آدمی مجبور شود بدون یاریهای دیگران و به تنهایی با رویدادهایی مانند طلاق،مرگ یک دوست محبوب یا بیماری سختی روبرو شود،این رویدادها آسیب زا میشوند. (اتیکسون و همکاران،به نقل از براهنی و همکاران ۱۳۸۷).
طبق نظریه لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴) استرس رابطه اختصاصی بین شخص و محیط است که در آن تنش ارزیابی شده،از حد امکانات فرد فراتر رفته و سلامت او را در معرض خطر قرار میدهد. (خدایاری فرد و پرند ۱۳۸۹)،بطور عموم شناخته شده است که استرس و اضطراب تهدیدی برای کیفیت زندگی،سلامت روانی و جسمانی هستند. احساس استرس تقریباً یک احساس عمومی است و اغلب با هیجاناتی مثل خشم وترس و افسردگی همخوانی دارد و تأثیرات استرس به عنوان یک تنش یا فشار به وسیله شرایط چالش برانگیز در زندگی افراد ایجاد می شود. تجربه نمودن،پاسخهای روانی را بر میانگیزد تا استرس کاهش یابد،یا پاسخهای روانی به عنوان مکانیسمهای مقابلهای بر اساس تجربیات زندگی قبلی دارای وجوه مشترک زیادی هستند ولی آنها یکی نیستند. استرس عکسالعملی است که فرد نسبت به یک رویداد و یا به یک موقعیت که در گذشته آن را تجربه کرده به طور معمول بیان میدارد. در حالی که اضطراب نتیجه رویدادهای مبهم و نا مشخص است که امکان دارد فرد در آینده با آن روبرو شود. اضطراب جنبه انتظاری دارد در حالیکه استرس جنبه واکنشی دارد. به علاوه منبع استرس را معمولاً بر اساس بررسی تجربههای فرد میتوان شناخت. (رایش و همکاران،۱۹۹۲، به نقل از کلوسن ۲۰۱۰).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
۲-۱۶٫پیامدهای استرس بر سلامت
با مراجعه به تعریفهای استرس در چهارچوب رویکردهای مختلف،میتوان به راحتی به پیامدهای استرس که میتوانند نظامهای واکنشی روانی و بدنی موجود زنده را در معرض تهدیدها و آسیبهای جدی قرار دهند پی برد. در این قسمت از پیامهای استرس و اثر منفی آن بر سلامت موجود زنده بحث می شود.
۲-۱۶-۱٫بیماریهای ناشی از استرس
سلیه معتقد است که امروزه این نکته آشکار شده است که بسیاری از بیماریهای متداول بیش از آنکه ناشی از میکروبها،ویروسها،مواد زیانآور و عوامل بیرونی دیگر باشند،از فقدان سازش یا استرس به وجود میآیند (شاملو ۱۳۸۰). رومانی در سال ۱۹۵۱،فهرست پارهای از بیماریها در که به دنبال بینظمیهای فیزیولوژیک مبتنی بر بینظمی هورمونی بروز می کنند و تداوم تنیدگی به حساب میآیند فراهم کرد:نارسایی کورتیکوئیدها به بیماریهای موسوم به بیماریهای کم-سازشیافتگی منجر می شود و اختلالهایی که در پی میآیند در چهارچوب آن قرار میگیرند:آسیب دیدگی پس-ضربهای،شوکهای ناشی از عمل جراحی،بیماری پس از عمل جراحی،گرمازدگی،اختلالهای بارداری ناشی از سقط مکرر و عمدی جنین و جز آن…
بیماری فزون-یافتگی که از میزالوکورتیکوئیدها بوجود میآیند به این قرار هستند: فشار خون،تصلب کلیوی،آنژین صدری،مسمومیت بارداری،بیماران کلاژن،حساسیتها،نفریت حاد و جز آن. و بالاخره در قلمرو بیماریهای فزونیافتگی که ناشی از گلوکورتیکوئیدها هستند میتوان به این بیماری اشاره کرد.
آپاندیسیت،تورم لوزه،پارهای از انواع بیماری قند و برخی از بیماریها که در آن زمان بیماری روانتنی نامیده میشدند،مانند زخم معده،پرکاری تیروئید بعد از ضربه هیجانی و غیره (استورا؛به نقل از دادستان، ۱۳۸۶).
۲-۱۷٫رویکردهای نظری در قلمرو استرس
به منظور آشنایی بیشتر با پایگاه نظری ابعاد گوناگون استرس،رویکردهای نظری عمده در این زمینه به اختصار مرور میگردد.
۲-۱۷-۱٫ رویکرد تبادلی
در این دیدگاه،استرس سازهای است که مفهوم ارتباطی میان فرد و محیط اطراف او را منعکس مینماید. استرس در شناخت فرد مفهوم مییابد. بدین معنا استرس در رابطه فرد با محیطش هنگامی به وجود می آید که فرد این رابطه را استرسزا و مقابله با آنرا از چهارچوب توانایی خود فراتر حساب آورد (مایکن بام ۱۹۹۰).
تبادل بین شخص و محیط که به وضعیتهای استرس میانجامد،یک فرایند ارزیابی را در بر میگیرد که آن را ارزیابی شناختی[۴۸] میگویند. ارزیابی شناختی یک فرایند روانی است که به سبب آن فرد هنگام مواجهه با رویداد استرسزا دو مسئله را مورد ارزیابی قرار میدهد. اول اینکه تا چه حد رویدادی که رخ نموده استبرای آسایش و آرامش تهدید کننده است،دوم اینکه برای مقابله با این رویداد چه منابع و امکاناتی در اختیار فرد قرار دارد. (سارافینو[۴۹] ۱۹۹۸).
این دو مسئله دو نوع ارزیابی را در سازمان روانی در پی دارد:
– ارزیابی اولیه: که طی آن فرد هنگام مواجهه با رویداد بالقوه استرسزا،ابتدا معنای این رویداد را از این زاویه که تا چه اندازه مخل آرامش اوست تهدید کننده به حساب میآید،مورد ارزیابی قرار میدهد.
– ارزیابی ثانویه: ارزیابی مستمر امکانات و منابعی اشاره دارد که فرد برای مقابله با استرس در اختیار دارد. ارزیابی ثانویه لزوماً به لحاظ زمانی پس از ارزیابی اولیه واقع نمی شود. این دو فرایند در تعامل با همدیگر عمل می کنند. بدین معنا که گاهی اوقات ارزیابی امکانات محدود و ضعیف مقابله با موقعیت،می تواند ارزیابی اولیه از نوع تهدید کننده را در پی داشته باشد (کوهن و لازاروس ۱۹۸۳).
۲-۱۷-۲٫رویکرد شناختی
در این رویکرد اعتقاد بر این است که افراد تحت استرس به احساسها و افکار مداخلهگر خود-تحقیرانه اشتغال ذهنی پیدا نموده که در پی اشتغال به این افکار سطح واکنشی بهینه فرد اضمحلال پیدا می کند و در نهایت به افزایش درجه آسیبپذیری در فرد میانجامد. (ساراسون[۵۰]،۱۹۷۵).
ارون بک[۵۱] بر این باور است که قضاوتهای افرادیکه مستعد تجربه استرس هستند،جنبه افراطی و یک جانبهنگر دارد. این افراد علت وقوع رویدادهای استرسزا را به خود نسبت می دهند و خودشان را مسئول وقایع میدانند (شخصی سازی[۵۲]) و در رویارویی با رویدادهای زندگی تحریفهای شناختی نظیر قطبی سازی[۵۳] یا تفکر سیاه و سفید،فاجعه انگاری وقایع یا بزرگ سازی[۵۴] و بیش تعمیم دهی[۵۵] را بکار میبرند. موقعیتهای استرسزای زندگی روانبنههایی[۵۶] را در سازمان روانی فعال می کنند. بک این روانبنهها را در زمینههایی از احساسهای ویژه،یا آسیبپذیریهای عاطفی خاصی میداند که رغبت فرد به واکنشهای بیش تعمیم داده شده،افراطی،یک جانبهنگر و مطلق را افزایش می دهند و این حساسیتهای غیر منطقی،ساختارهای شناختی-عاطفی فرد را هدایت می کنند. (مایکن بام ۱۹۹۰).
۲-۱۷-۳٫رویکرد رفتارنگری
استرس در دیدگاه رفتارنگری به ویژه رفتارنگری سنتی،پاسخی به یک محرک بیرونی فرض می شود که توسط پیامدهای تقویت کننده آن حفظ شده و در خزانه رفتاری فرد استقرار مییابد. پیامدهای تقویت کننده و استرس (پاسخ) نقش محرکهای مجاور را دارند که میتوانند بیرونی یا درونی باشند. فقط آنچه در رویکرد رفتاری نگری به استرس برجستهتر است این است که استرس و رفتار اجتنابی پاسخهایی هستند که توسط محرکهای نزدیک ایجاد شده و تداوم پیدا کرده اند. (دلسوز،۱۳۸۶).
ویسون (۱۹۷۶) بر این باور است که بر خلاف نظریه های روانپویشی و دیگر نظریه های رویکرد صفات که استرس را پدیدهای در درون شخصیت میدانند،رفتارینگری به دنبال این است که وابستگیهای بیرونی مرتبط با ایجاد تداوم و تغییر شناختی،فیزیولوژیک و رفتاری آن الگوی پیچیده پاسخی را که به اشتباه استرس نام گرفته است تبیین کند.
بر خلاف اینکه ممکن است تصور شود که استرس پاسخی دارای جنبه های متفاوت است،درست عکس این مسئله صادق است. استرس برچسبی است که بر پاسخهای مختلف زده می شود. پاسخها دارای سه جنبه کلامی از احساس فاعلی فرد از استیصال،ترس،برانگیختگی فیزیولوژیکی وابسته به شاخههای اعصاب سمپاتیک و رفتارهای آشکار گریز و اجتناب میباشند.
چنانچه لانگ (۱۹۶۹ و ۱۹۷۰)،ویلسون (۱۹۷۵) و ماکس (۱۹۸۱) گفتهاند،استرس پاسخی واحد نیست که در آن این سه شاخص همبسته با هم بطور هماهنگ عمل کنند آنها با روشهای مختلف در زمانهای مختلف تغییر میپذیرند و ممکن است متقابلاً بر هم اثر داشته یا نداشته باشند (حاتمی،۱۳۷۷).
۲-۱۷-۴٫رویکرد روانکاوی
روانکاوی به لحاظ تاریخی،با بررسی پدیده روانتنی “تبدیل” آغاز شده است. این مکانیزم عبارتست از جابجایی یک تعارض روانی و کوشش در انحلال آن بر اساس بروز نشانه های بدنی بصورت حرکتی (مانند پارهای از فلجها)،بصورت حسی(مانند بیحسیها) و یا به شکل دردهای متمرکز در بخشهایی از بدن. در قلمرو روانتنی اغلب با بیمارانی مواجه میشویم که رویدادهای روانی(استرس) و طیف تحریکات درونی،به تشدید آسیبپذیری آنان منتهی شده اند. در این موارد میتوان از “روان آزردگی ضربهای” سخن به میان آورد،چرا که در این بیماران هر محرک توانایی آن را دارد که از مکانیزم های ضعیف روانی آنان فراتر رود (استورا،به نقل از دادستان ۱۳۸۷).
۲-۱۷-۵٫رویکرد پزشکی روان-تنی: فلاندر-دنبا (۱۹۴۳) و آلکساندر (۱۹۵۰)
فلاندر دنبا (۱۹۴۳) انتخاب نشانهی مرضی را دارای مبنای روانشناختی میداند و بر این باور است که یک تعارض خاص می تواند به ایجاد ضایعه در سلولها و بافتها منتهی شود. نظریه پردازان دیگری که این راه را دنبال کردند به این باور دست یافتند که بیماری در عین حال نوعی شیوه بیانو پیامد رمزی تجربههای مرتبط با تجول من و تلاش های این پایگاه برای مقابله با تعارض درون-روانی میباشند. (مفهوم روانزاد[۵۷] بیماری). فلاندر دنبا مفهوم برونزاد[۵۸] بیماری را نیز در نظر گرفته بود و بر این باور بود که ساختار شخصیت بخش معینی از موجود زنده را نسبت به تهاجم درونی آسیب پذیر میسازد و زمینه را برای بدنیسازی[۵۹] فراهم می کند. آلکساندر و همکارانش (۱۹۵۰) بر گسترش نظریهی خاص بودن حالتهای هیجانی پرداختهاند. از این دیدگاه بین فرایندهای روانشناختی و فرایندهای دیگر بدن انسان تفاوتی وجود ندارد؛زیرا فرایندهای اخیر در عین حال روانشناختی و فیزیولوژیک هستند. اما زمانی که فرایندهای روانشناختی به گونه فاعلی،ادراک میگردند و میتوانند در قالب کلمات با دیگری در میان گذاشته شوند،باید بر اساس روشهای روانشناختی مورد بررسی قرار گیرند. مسلم است که هیجانها در بیشتر مواقع تحریک یا وقفه در واکنش هر عضو را در پی دارند. اما پس از کاهش تنش هیجانی، کنشهای هیجانی به تعادل بهنجار خود باز میگردند. آلکساندر عقیده دارد که پزشکی جدید باید تعارضهای هیجانی را به اندازه ارگانیزمهای خود قابل رؤیت،واقعی و عینی تلقی کند. مکتب آلکساندر فرضیه هایی درباره بینظمیهای روانتنی که با بیماریهایی مانند تنگی نفس ریوی،روماتیسم مفصلی،فشار خون،بیماریهای پوستی،اختلالهای معدی-رودهای و مسمومیت تیروئیدی مرتبطند ارائه کرده است. از این دیدگاه،آسیبپذیری عضوی،ساختار روانشناختی تعارضی و مکانیزم های دفاعی و بالاخره شرایط کنونی به عنوان تشدید کننده حالات هیجانی،سر عامل اصلی تعیین کننده بیماری به شمار میآیند. (استورا؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).
اما این محققان تقریباً بطور انحصاری بر عامل دوم یعنی منظومههای هیجانی یا ساختارهای شخصیتی توأم با بیماریهای متفاوت (که پیشتر ذکر شد) تمرکز کرده اند و بر این باورند که پاسخهای بدن بهنجار یا مرضی در برابر محرکهای هیجانی بر حسب ماهیت هیجانی که آنها را برمیانگیزد،تغییر می کنند.هر حالت هیجانی نشانگان فیزیولوژیکی خاص خود را دارد؛افزایش تنش عروقی و تسریع فعالیت قلب از خشم و ترس ناشی میشوند. افزایش ترشح معده را میتوان به منزله یک پاسخ واپسرانده در برابر خطر تلقی کرد؛بحران تنگی نفس با برانگیختگی ناهشیار سرکوفته که جانشین استمداد از حمایت مادرانه شده،همبستگی دارد. پس از نظریه “خاص بودن حالات هیجانی” پیشرفتهای قابل ملاحظهای در قلمرو روان عصب شناختی و غدد درونریز رخ دادهاند. از سال ۱۹۷۵ وینر خاطر نشان کرد پژوهشگران توانسته اند لااقل در مورد چهار بیماری روانتنی وجود اختلالهایی در مکانیزم های نظمجویی فیزیولوژیکی را که عامل ایجاد کننده آمادگی در ابتلا به این بیماریها هستند به اثبات برسانند. در تاریخچه هر بیماری دست کم سه مرحله وجود دارد:مرحله پیش از بروز بالینی بیماری،آغاز واقعی بیماری و مرحله پس از استقرار آن (شاملو ۱۳۸۰). در حالیکه خاص بودن حالات هیجانی فقط به آمادگی روانشناختی فرد توجه دارد. و دیگر مؤلفه وابسته به این آمادگی و همچنین مسائل مرتبط با مراحل بعدی را در نظر نگرفته است،در حال حاضر پژوهشگران خاطر نشان میسازند که هیچگونه دلیل منطقی برای استقرار یک بیماری در خارج از قلمرو روانتنی وجود ندارد (استورا؛به نقل از دادستان ۱۳۸۷).
۲-۱۷-۶٫رویکرد آمریکایی
این رویکرد که نقطه شروع آن به نخستین بررسیهای ولف (۱۹۷۴) برمیگردد توسط ولف و همکاران وی (۱۹۷۷) دنبال شده است،تعریف جدیدی از استرس را ارائه میدهد. بر اساس این تعریف،استرس حالت پویشی یک موجود زنده در پاسخ به الزامهای سازشی است. اما از آنجا که زندگی به خودی خود مستلزم یک سازش مداوم است،بنابراین همهی موجودات زنده پیوسته در یک حالت کم و بیش زیاد استرس به سر میبرند. ولف وجود بینظمیهای روانتنی را بصورت یک مقوله خاص نمیپذیرد و معتقد است که محیط اجتماعی و تجربههای گذشته انسان،که شامل عوامل زیستشناختی و رویدادهای زندگی وی نیز میشوند،بر شکل بیماری تأثیر زیادی ندارند. در حالیکه بر طول مدت و جریان بیماری بصورت قابل ملاحظهای مؤثرند. بنابراین ولف مفهوم غیراختصاصی بودن نقش استرس را در پدیدآیی یک بیماری میپذیرد. (استورا؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).
۲-۱۷-۷٫رویکرد فرانسوی انستیتوی روانتنی پاریس
در دهه ۱۹۵۰،در چهارچوب انجمن روانتحلیلگری پاریس،مارتی،فن،داوید،دوموزا و دیگران جریانی را پیریزی کردند که تحت عنوان مکتب پاریس شهرت یافت. مارتی (۱۹۹۰) در مجموعه آثاری برای نخستین بار از دوگانهنگری روان و تن فراتر رفت. جنبه بدیع کار وی مبتنی بر ارائه فرضیه هایی است که بر اساس بررسیهای بالینی و همچنین پژوهشهای گسترده اخیر مورد تأیید واقع شده اند.
۱٫ فرایندهای بدنیسازی هنگامی بروز می کنند که فرد توانایی ذهنیسازی ضربههایی را که با آنها مواجه می شود ندارد. ضربههایی که از مواجهه با موقعیتهای استرسزا ناشی میشوند.
۲٫ باید همیشه از مشتبه ساختن زندگی روانی و بدنی اجتناب کرد. چه حتی اگر بررسی پدیدآیی روانی نشان دهد که یک فرایند روانی تأیید کننده یک فرایند بدنی است،باید گفت که واقعیت پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد (مارتی،۱۹۹۰ به نقل از دادستان ۱۳۸۷).
۳٫ از دیدگاه تحولینگر، حرکت دستگاه روانی و دستگاه بدنی از نخستین ماههای زندگی با وابستگی تنگاتنگ به یکدیگر آغاز می شود. “در مراحل نخستین زندگی،مبانی کنشهای روانی بر نظام حسی-حرکتی مبتنی هستند و تا حدی با آن مشتبه میشوند”کنشهای مختلف بدنی بر اساس رابطه نوزاد و سپس کودک با محیط شکل میگیرند و از این زاویه به نوعی تعیین کننده پارهای از نظامهای فعالیت روانی فرد به حساب میآیند.
۴٫ و بالاخره زندگی به منزله سازمانیافتگی را کموبیش تسهیل کند. بدین ترتیب،مارتی بجای آنکه همه انسانها را از لحاظ تجهیزات کنشی یکسان تلقی کند، به بررسی شیوه های بناشدنها و کنشوریهای روانی برای تأکید بر نقاط ضعف آنها پرداخته و نتیجه گرفته است که بخش عمدهای از بیماریهای بدنی با نارساییها از ضعفها یا از هم پاشیدگیهای من مرتبط است. (مارتی،۱۹۹۰). در حال حاضر این رویکرد،کاملترین نظریهای است که می تواند به تبیین،پیشگیری و درمان بپردازد. (استوارد؛به نقل از دادستان،۱۳۸۷).
۲-۱۸٫پاسخ به استرس
پاسخ به استرس چند وجهی است. معمولاً واکنش به استرس در چهار سطح بررسی می کنند: الف)پاسخهای هیجانی؛ ب)پاسخهای رفتاری؛ج)پاسخهای شناختی؛د)پاسخهای فیزیولوژیک.
الف)پاسخهای هیجانی: اغلب افراد در مقابل استرسها این گونه پاسخ را بروز میدهند. اکثر هیجانهای فراخوانده شده ناخوشایند هستند. نمونه این هیجانات: ناراحتی،خشم،دلشوره،ترس،اضطراب و غم و اندوه
ب)پاسخهای رفتاری: همان مقابله کردن است که تلاش های فعال برای غلبه کردن،کاهش دادن یا تحمل کردن فشارهای ایجاد شده توسط استرس است. این پاسخها میتوانند انطباقی یا غیرانطباقی باشند. از جمله این پاسخها پرخاشگری میباشد که اشاره به هر گونه رفتاری است که هدف آن آزار رساندن جسمانی یا کلامی به دیگری است. لذت طلبی که اشاره به روی آوردن به رفتارهای مصرفی افراطی از جمله پرخوری،سیگار کشیدن،مصرف خودسرانه داروها،مصرف مواد ومشروبات و غیره میباشد؛ بی تفاوتی که اشاره به بروز رفتارهای کنارهگیرانه و بیاعتنایی به شرایط و موقعیتها است و در نهایت واپس روی که اشاره به بازگشت به شیوه های رفتاری کودکانه و نارس دارد.
عکس مرتبط با سیگار
ج)پاسخهای شناختی: استرس بر حافظه و تمرکز،تأثیر زیادی میگذارند. زمانی که افراد مشغول دادن امتحان پر استرسی هستند ممکن است پرسشی را دیر بفهمند یا موضوعی را که به خوبی مطالعه کردهاند بخاطر نیاورند. استرس می تواند فعالیتهای ذهنی را اغلب بوسیله منحرف کردن توجه مختل کند.
د)پاسخ فیزیولوژیک: پاسخهای هیجانی در بدن انسانها همیشه،با تغییرات فیزیولوژیک همراه است. دستگاه عصبی خودکار در بدن تمام موجودات وجود دارد که در مقابل وقایع استرسزا علائمی را به سیستم درونریز میفرستند. موجبات فعال شدن سیستم خودکار عصبی را فراهم می کند. نتیجه این فعالیت علائم جسمی است از جمله:تپش قلب،تعریق،لرزش و احساس آشوب در دستگاه گوارش،سیخ شدن موهای بدن،تغییرات فشار خون،انقباض عضلات و…،بسیاری از این تغییرات به خاطر رها شدن هورمونهای غدد درونریز بدن مثل:کاتهکولامینها و استروئیدها میباشد. این پاسخها را که اصطلاحاً پاسخ جنگ و گریز نیز گفته می شود در اغلب جانوران در مواجهه با عوامل ترسآور روی میدهد. اضطراب که نوعی ترس مزمن است نیز پاسخهای نسبتاً مشابهی را در انسان ایجاد می کند. (جان بزرگی و انوری،۱۳۸۲).
۲-۱۹٫واکنش روانی به استرس
کارکرد اصلی “من” حفظ تعادل بین دو نظام یکپارچه فیزیولوژیکی و نظام روانی موجودات انسانی است،نظامهایی که به نوبه خود،در مجموعه پیچیدهتر شخصیت،به هم آمیختهاند. بنابراین،پایگاه من بطور دائم، زیر فشار خواسته های غریزی نیازهای جسمانی و تهدیدها و خواسته های مفرط ناشی از محیط بیرونی قرار دارد که باعث استرس آن میشوند و بررسی مکانیزم هایی که این پایگاه برای مقابله با تنشهای روانی-عاطفی به کار میبندند،ضروری به نظر میرسد. (استورا-به نقل از دادستان،۱۳۸۷).
۲-۲۰٫نشانگان عمومی انطباق
هانس سلیه دانشمند کانادایی جزء اولین کسانی بود که متوجه این پاسخهای مشابه در مقابل استرسهای غیر اختصاصی شد. امروزه این پاسخ غیر اختصاصی به انواع موقعیتهای زیانآور را استرس مینامد. سلیه واکنشهای استرس را که موجب نشانگان انطباق عمومی GAD[60] می شود توضیح داد.
نوعی پاسخ استرس بدن است که از سه مرحله تشکیل شده است. هشدار[۶۱]،مقاومت[۶۲] و فرسودگی[۶۳]،این سه مرحله پی در پی و متوالی هستند. یعنی منبع استرس مرحله هشدار را برای شروع نشانگان عمومی انطباق به صدا در میآورد و اگر استرس برطرف شود یا نتوان با آن مقابله کرد بدن وارد مرحله مقاومت و در نهایت فرسودگی خواهد شد. (بلوننا[۶۴]،۲۰۰۷).
۱٫ هشدار:همان مرحله اول در مقابل احساس تهدید است یا همان واکنش جنگ و گریز. در این مرحله یک شوک اولیه کم مقاومت توسط یک شوک و ضربه متقابل دنبال می شود که طی این عمل مکانیسم دفاعی فرد به راه افتاده و فعال میگردد و اگر در چنین وضعیتی فرد آزمایش شود نشانه های زیر در او یافت می شود: افزایش تعداد تنفس،افزایش فشار خون،افزایش ضربان قلب،نشستن عرق سرد بر پیشانی،پریدگی رنگ چهره و تنش و انقباض عضلانی. این موارد حالتهایی است ناشی از تغییرات فیزیولوژیکی و عصبی ناشی از فشار روانی است،مرحله نخست یا هشدار (اعلام خطر) نامیده می شود. در این مرحله مقاومت بدن برای آمادگی مبارزه با عامل فشار روانی به اندکی پایینتر از حد معمول کاهش مییابد. پس از این مرحله،مرحله دوم که مقاومت است آغاز می شود (انوری و سرایداریان،۱۳۷۶).
۲٫ مقاومت: در این مرحله ارگانیزم با عامل فشارزا (عنصر استرسزا) سازگار می شود. طول مدت سازگاری بستگی به این دارد که عامل فشارزا تا چه حد شدید باشد و چقدر ارگانیسم در کنار آمدن با عامل فشارزا سازگار میگردد. سازگاری بزرگ در اینجا به معنی چرخه طولانی مقاومت است،گرچه درباره اینکه بدن تا چه مدت بتواند در این مرحله سازش پیدا کند،محدودیتهایی وجود دارد. سلیه عقیده داشت که میزان استرس و تداوم آن تغییرات هورمونی و عصبی مستمری را ایجاد می کند که ممکن است کنشهای داخلی بدن را در هم بشکند. این امر به نوبه خود ممکن است بیماریها و اختلالات انطباقی بوجود آوردکه این اختلالات شامل زخم معده،ورمهای زخمی روده (تورم رودهی بزرگ)،بیماری فشار خون و بیماری قلبی-عروقی،فعالیت بیش از حد تیروئید و آسم برونشیتی (تنگی نفس) به علت انقباض عضلات جداره نای است. بعلاوه سلیه اعتقاد داشت که این تغییرات ممکن است دستگاه ایمنی بدن را تضعیف کند و احتمال خطر عفونت از عوامل دیگر را بیشتر کند. (کورتیس[۶۵]،۱۹۶۳ به نقل از سهرابی ۱۳۸۴).
۳٫ فرسودگی: پس از گذراندن مرحله دوم فشار روانی در بسیاری از موارد ممکن است حالت آرامش یا بهبود پدید آید. در این حال،عامل تحریک کننده از میان رفته،اکنون بدن از نظر عصبی و فیزیولوژیکی مشغولی ترمیم می شود،یعنی غدههای مربوط فرصتی برای تجدید نیرو و بازسازی پیدا می کنند و برای رویارویی با فشار روانی بعدی آماده میشوند و وضع فیزیولوژیک و روانی فرد به حالت عادی برمیگردد. چنین حالتهایی اگر طولانی نباشند زیان چندانی به بدن وارد نمیآورد. اما اگر واکنش به درازا بکشد و حالت بهبود یا برگشت به حالت عادی بسرعت از میان برود یا کوتاه شود،در این حالت تغییرات داخلی بدن بسیار شدید است و در نتیجه فرد بی آنکه فرصتی برای ترمیم پیدا کرده باشد به کلی خسته و فرسوده می شود. در مرحله فرسودگی منابع حیاتی به پایان رسیده و حتی ممکن است مرگ وی فرا رسد (انوری و سرایداریان،۱۳۷۶).
۲-۲۱٫ پاسخ نوروترانسمیتری (عصب-رسانهای) به استرس
استرسزاها دستگاه نورآدرنرژیک (بارزتر از همه،در لوکوس سرولئوس) را فعال می کنند و سبب رها سازی کاتهکولامینها از دستگاه عصبی خود مختار میشوند. عوامل استرسزا همچنین دستگاههای سروتونرژیک مغز را هم فعال می کنند که علامت آن،افزایش گردش سروتونین است. بر اساس شواهد اخیر،با این که گلوکوکورتیکوئیدها معمولاً عملکرد کلی سروتونین را تقویت می کنند،ولی تفاوتهایی در انواع فرعی گیرندههای سروتونینی که توسط گلوکوکورتیکوئیدها تنظیم میشوند وجود دارد. این مسئله می تواند عملکرد سروتونرژیک را در افسردگی و بیماریهای مرتبط با آن نشان دهد. به عنوان مثال، گلوکوکورتیکوئیدها میتوانند فعالیتهای سروتونین را که با میانجیگری۵-HT2انجام میشوند افزایش دهند و از این طریق در تقویت اثرات این نوع از گیرندهها نقش داشته باشند؛از طرفی گیرندههای مذکور در پاتوفیزیولوژی افسردگی اساسی نقش دارد. استرس انتقال عصبی دوپامینرژیک را نیز در مسیرهای مزوپرهفرونتال افزایش میدهد.